معرفی کتاب « ملکه‌های فرانسه »، نوشته تورنتون وایلدر

شخصیت‌ها:

ماری سیدونی (۱)

موسیو کوساک (۲)

مادام پوژو (۳)

مادموازل پونته‌وَن (۴)

پسر سیاه‌پوش

پیرزن


دفتر یک وکیل در نیواورلئان، سال ۱۸۶۹.

به در رو به خیابان پرده‌ئی از نی آویزان است که از میان آن می‌توان پارک عمومی آفتاب‌گرفته را دید. زنگ کوچکی به صدا در می‌آید. پس از مکثی، دوباره صدای زنگ به گوش می‌رسد. ماری سیدونی کرزو لای پرده را باز می‌کند و به داخل خیره می‌شود؛ زن جوان جذابی است که پیدا ست در همهٔ عمرش پایش به دفتر وکیل نرسیده. موسیو کوساک، مرد کوچک‌اندامِ عبوسی با چشمان سیاه نافذ، از اتاقی وارد می‌شود.

ماری سیدونی: [به نامه‌ئی که در دست دارد اشاره می‌کند.] شما… شما از من خواسته‌ید بیام به دیدن‌تون.

موسیو کوساک: [جدی و مختصر] اسم‌تون، مادام؟

ماری سیدونی: مادموازل ماری سیدونی کرزو، موسیو.

موسیو کوساک: [پس از مکثی] بله، بنشینید لطفاً، مادموازل. [به طرف میزش می‌رود و کشوهای زیادی را باز می‌کند و از هرکدام اسنادی بر می‌دارد. به‌زودی انبوهی از اسناد فراهم می‌آورد و به وسط اتاق بازمی‌گردد، ناگهان می‌گوید] مادموازل، این ملاقات باید اکیداً محرمانه بمونه.

ماری سیدونی: بله، موسیو.

موسیو کوساک: [پس از این‌که لحظه‌ئی عبوس به او می‌نگرد.] می‌تونم بپرسم که مادموازل توانایی شنیدن یک خبر غیرمترقبه رو دارند یا نه، حالا چه بد باشه چه خوب؟

ماری سیدونی: اِ… بله، موسیو.

موسیو کوساک: بنابر این، اگر شما مادموازل ماری سیدونی کرزو، دختر باتیست آنتنور کرزو هستید، موظف ام به اطلاع‌تون برسونم که شما در معرض خطر اید.

ماری سیدونی: در معرض خطر، موسیو؟

موسیو کوساک به طرف میزش بر می‌گردد و کشوهای دیگری را می‌گشاید و با اوراق بیش‌تری بازمی‌گردد. ماری سیدونی او را با نگاهی مبهوت دنبال می‌کند.

موسیو کوساک: مادموازل، من علاوه بر وظایفی که به عنوان یک وکیل در این شهر دارم، نمایندهٔ «انجمن تاریخی» پاریس هم هستم. ممکن ئه خواهش کنم به‌دقت به حرف‌هام گوش کنید، مادموازل؟ به این انجمن سفارش شده که رد فرزندان وارثان واقعی تاج‌وتخت فرانسه رو پیدا کنه. همون‌طور که می‌دونید، در زمان انقلاب، دقیق‌ش رو بخوایید، در سال ۱۷۹۵ مادموازل، وارثان واقعی، قانونی و برحقِ تاج‌وتخت فرانسه غیب‌شون زد. شایع بود که این پسر، که در اون زمان ده سال‌ش بوده، به امریکا اومده و مدتی در نیواورلئان زندگی کرده. ما حالا می‌دونیم که اون شایعه حقیقت داشته. ما حالا می‌دونیم که اون در این‌جا فرزندی قانونی آورده، و این فرزند قانونی هم به نوبهٔ خود فرزندی قانونی از خودش به‌جا گذاشته، و آن فرزند هم ــ [ماری سیدونی ناگهان در ساک خویش دنبال چیزی می‌گردد.] مادموازل، ممکن ئه لطف کنید و کمی دیگه بذل توجه بفرمایید؟

ماری سیدونی: [دم‌کرده] باد ــ بادبزن، بادبزن‌م موسیو. [بادبزن را پیدا می‌کند و شروع می‌کند به بادزدن وحشیانهٔ خویش. ناگهان به هق‌هق می‌افتد.] موسیو، چه خطری متوجه من ئه؟

موسیو کوساک: [عبوس] اگر مادموازل دقیقه‌ئی ــ فقط یک دقیقه شکیبایی بفرمایند، همه چیز رو خواهند فهمید… اون فرزند قانونی هم در این‌جا صاحب فرزندی قانونی شده، و سلسلهٔ سلطنتی فرانسه تا [از اسنادش کمک می‌گیرد.] باتیست آنتنور کرزو نامی ردیابی شده.

ماری سیدونی: [بادبزن متوقف می‌شود و به موسیو کوساک خیره می‌شود.] بات ــ باتیست…!

موسیو کوساک: [با تأکیدی تهدیدآمیز به جلو خم می‌شود.] مادموازل، شما می‌تونید ثابت کنید که دختر باتیست آنتنور کرزو هستید؟

ماری سیدونی: خب… خب…

موسیو کوساک: مادموازل، شما سندی دالّ بر ازدواج والدین‌تون دارید؟

ماری سیدونی: بله، موسیو.

موسیو کوساک: اگر معتبر در بیاد، و اگر این واقعیت داشته باشه که شما هیچ برادر قانونی و به‌حقی ندارید…

ماری سیدونی: ندارم، موسیو.

موسیو کوساک: بنابر این، مادموازل، برای من کاری نمی‌مونه جز این‌که به اطلاع‌تون برسونم که شما وارث حقیقی و گم‌شدهٔ تاج‌وتخت فرانسه هستید.

قد راست می‌کند، با تکریم فراوان به وی نزدیک می‌شود و دست او را می‌بوسد. ماری سیدونی گریه سر می‌دهد. موسیو کوساک به طرف میز می‌رود، لیوانی آب می‌ریزد و درحالی‌که زیر لب می‌گوید «والاحضرتا»، آن را به ماری سیدونی می‌دهد.

ماری سیدونی: موسیو کوساک، خیلی متأسف ام… ولی حتماً اشتباهی رخ داده. پدر من یه ملوان فقیر بود… یه ملوان فقیر.

موسیو کوساک: [از روی اسناد می‌خواند.] یک دریانورد برجسته و محترم.

ماری سیدونی: یک ملوان…

موسیو کوساک: [محکم]‌… دریانورد…

مکث.

ماری سیدونی. غم‌گین به دوروبر نگاه می‌کند.

ماری سیدونی: [مثل قبل، ناگهانی و بلند] موسیو، چه خطری متوجه من ئه؟

موسیو کوساک: [به طرف او می‌رود و صدایش را پایین می‌آورد.] همون‌طور که علیاحضرت مستحضر اند، خانواده‌های زیادی در نیواورلئان هستند که بدون سند، [سند را لوله می‌کند و در دست‌اش نگاه می‌دارد.] بدون مدرک قابل‌اثبات، مدعی خون سلطنتی هستند. به هرحال، از طرف اون‌ها خطر چندانی نیست. خطر واقعی از فرانسه ست. از جمهوری‌خواهان انقلابی.

ماری سیدونی: انقلابی…!

موسیو کوساک: ولی علیاحضرت فقط خودشون رو بسپرند دست حقیر…

ماری سیدونی: [دوباره گریه می‌کند.] خواهش می‌کنم من رو «علیاحضرت» خطاب نکنید.

موسیو کوساک: شما… اجازه می‌دید مادام دو کرزو صداتون کنم؟

ماری سیدونی: بله، موسیو. مادموازل کرزو. من ماری سیدونی کرزو هستم.

موسیو کوساک: اگه اشتباه نکنم… هوم… شما بچه دارید، نه؟

ماری سیدونی: [ضعیف] بله، موسیو، من سه تا بچه دارم.

موسیو کوساک لحظه‌ئی به ماری سیدونی متفکرانه می‌نگرد و به طرف میزش می‌رود.

موسیو کوساک: مادام، از حالا به بعد صدها چشم به شما خواهد بود؛ چشم‌های تمامی جهان، مادام. من نمی‌تونم بیش از حد اصرار کنم، ولی محتاط باشید، خیلی مراعات کنید.

ماری سیدونی: [بلند می‌شود، ناگهانی و عصبی.] موسیو کوساک، هیچ میل ندارم پام توُ این قضیه بیاد. یه جائی اشتباهی رخ داده. من از شما ممنون ام، ولی یه جائی اشتباهی رخ داده، نمی‌دونم کجا، من دیگه باید برم.

موسیو کوساک: [به‌سرعت جلو می‌رود.] ولی مادام، شما نمی‌دونید چه کار دارید می‌کنید. سلسلهٔ شما نباید به همین سادگی فراموش بشه. نمی‌دونید که ظرف یکی دو ماه تمام روزنامه‌های جهان، از جمله تایمز پیکایون نیواورلئان، اسم شما رو چاپ خواهند کرد؟ اشراف درجه اول فرانسه اقیانوس رو زیر پا می‌گذارند تا به حضورتون شرف‌یاب بشند، اسقف لوییزیانا به حضورتون شرف‌یاب خواهند شد… شهردار…

ماری سیدونی: نه، نه.

موسیو کوساک: شما مقدار زیادی پول دریافت خواهید کرد و قصرهای متعدد.

ماری سیدونی: نه، نه.

موسیو کوساک: و گارد محافظ.

ماری سیدونی: نه، نه.

موسیو کوساک: شما مدیرهٔ پتی‌سالن و ملکهٔ جشن ماردی گراس خواهید شد… یه خرده دیگه آب بیارم، علیاحضرت؟

ماری سیدونی: اوه، موسیو، من چه باید بکنم؟ اوه، موسیو، من رو نجات بدید! من دل‌م نمی‌خواد اسقف یا شهردار رو ببینم.

موسیو کوساک: از من می‌پرسید که چه باید بکنید؟

ماری سیدونی: اوه، بله، اوه، خدای من!

موسیو کوساک: فعلاً برگردید منزل و دراز بکشید. کمی استراحت و اندکی فکر به‌تون می‌گه که چه باید بکنید. بعد صبح پنج‌شنبه بیایید پیش من.

ماری سیدونی: فکر می‌کنم یه جائی اشتباهی رخ داده.

موسیو کوساک: اجازه دارم یه سؤال از مادام دو کرزو بکنم: می‌تونم این افتخار رو داشته باشم که تا زمانی که اون اعلام بزرگ به وقوع بپیونده یه پیش‌کشی ناقابل تقدیم علیاحضرت… مقدار ناقابلی پول؟

ماری سیدونی: نه، نه.

موسیو کوساک: «انجمن تاریخی» پول‌دار نیست. «انجمن تاریخی» برای ادامهٔ جست‌وجوی آخرین اسنادی که سلسلهٔ پُرافتخار مادام رو تأیید کنه مشکلات داره، ولی خیلی مشعوف خواهد شد که مبلغ ناچیزی به مادام پیش‌کش کنه، پیش‌کشی از طرف رعایای فدوی.

ماری سیدونی: نه، خواهش می‌کنم. من هیچ‌چی نمی‌خوام. دیگه باید برم.

موسیو کوساک: اجازه بدید استدعا کنم مادام وحشت‌زده نشند. فعلاً کمی استراحت و تفکر…


کتاب ملکه‌های فرانسه نوشته تورنتون وایلدر

تجربه های کوتاه ۱۱: ملکه‌های فرانسه
نویسنده : تورنتون وایلدر
مترجم : حسن ملکی
ناشر: نشر چشمهت
عداد صفحات : ۲۶ صفحه


  این نوشته‌ها را هم بخوانید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
[wpcode id="260079"]