معرفی کتاب « در ستایش بطالت »، نوشته برتراند راسل

یادداشت مترجم

برتراند راسل (۱۸۷۲ ـ ۱۹۷۰) ــ که نیاز به معرفی ندارد!(۱) ــ مقالهٔ «در ستایش بطالت» را در سال ۱۹۳۲ نوشت و منتشر کرد. (۲) این مقاله همراه با مقالات دیگری از وی ــ در حوزه‌های فلسفه، جامعه‌شناسی و اقتصاد ــ در سال ۱۹۳۵ نیز در کتابی با همین عنوان منتشر شد. (۳) مأخذ ترجمهٔ حاضر، بازچاپ این کتاب در مجموعهٔ کلاسیک‌های راتلج در سال ۲۰۰۴ است؛ همراه با دیباچه‌ای از آنتونی گوتلیب، و پیش‌درآمدی از هاوارد وودهاوس. (۴)

راسل بر این عقیده است که اگر هر فرد فقط چهار ساعت در روز کار کند، هم بیکاری کاهش می‌یابد و هم بر حظ و شادی مردم ــ به سبب افزایش فراغت (۵) ــ افزوده می‌شود. آنتونی گوتلیب در پایان دیباچهٔ مذکور می‌نویسد: «… تحقیقات قویا نشان می‌دهند که در یک جامعهٔ مفروض در یک زمان مفروض، ثروتمندان شادترند. پاسخ به این پارادوکس ظاهری در این نکته نهفته است که مردم، در کل، می‌خواهند ثروتمندتر از همردیفانشان باشند. این ثروتِ نسبی است ــ و نه ثروت مطلق ــ که در شادی دخیل است. پس اگر یک فرد کم‌تر کار کند و کم‌تر از دیگران درآمد کسب کند، احتمالاً کم‌تر خرسند و قانع می‌شود. ولی اگر همهٔ افراد کم‌تر کار کنند و درآمدها هماهنگ شوند، نتیجه می‌تواند کاملاً متفاوت از آب درآید. و این فراغت بیش‌تر برای هر فرد دقیقا همان چیزی است که راسل از آن دفاع می‌کند. در این مورد، و بسیاری موارد دیگر، بر ماست که یکبار دیگر به حرف‌های او گوش بسپاریم.»

محمدرضا خانی

پاییز ۱۳۹۳


در ستایش بطالت

من هم مانند بسیاری از هم‌سن‌وسالانم با این مَثَل بزرگ شدم که: «شیطان همیشه برای دست‌های عاطل و باطل کار ناجوری جور می‌کند». و چون بچه‌ای خوب و سربه‌راه بودم، هرچه می‌گفتند باور می‌کردم، و وجدانی کسب کردم که تا همین حالا هم مرا سخت به کار و کوشش واداشته است. وجدان من ناظر بر اعمالم بوده، ولی عقایدم منقلب شده است. فکر می‌کنم که مردم دنیا زیادی کار می‌کنند، و این باور که کار فضیلت است، خسرانی عظیم به بار می‌آورد؛ و آنچه باید در گوش ممالک مدرن صنعتی خواند، چیزی است یکسره متفاوت از آنچه تا به حال خوانده‌اند. حکایت آن مسافر ناپل را همه شنیده‌اند که دوازده گدا را دید که در آفتاب لم داده بودند (قضیه مربوط به روزگار پیش از موسولینی است) و لیره‌ای به تنبل‌ترینشان پیشکش کرد. یازده نفرشان از جا پریدند تا پول را بگیرند و این شد که او پول را به دوازدهمی داد. مسافر کار درستی کرد. ولی بطالت‌پیشگی در جاهایی که از موهبت آفتاب مدیترانه‌ای بهره‌مند نیستند، به این سادگی نیست و تبلیغات عمومی گسترده‌ای لازم است تا آن را باب کنند. امیدوارم پس از خواندن صفحات آتی، رهبران انجمن جوانان مسیحی (۶)(YMCA) مجاهده‌ای کنند و جوانان نیک را ترغیب کنند که دست به سیاه و سفید نزنند. اگر چنین شود عمرم را بیهوده نگذرانده‌ام.

پیش از طرح دلایلم در دفاع از تنبلی، باید حرفی را که نمی‌پذیرم رد کنم. وقتی کسی که درآمد کافی برای گذران زندگی دارد، فکر کار و باری نظیر تدریس یا ماشین‌نویسی را هم در سر بپروراند، می‌گویند که این کار قاپیدن لقمه از دهان دیگری است و آن شخص هم آدم بدی است. اگر این دلیل معتبر می‌بود، تنها لازم می‌آمد همگی وقت به بطالت بگذرانیم تا جملگی دهان‌هایی پر داشته باشیم. کسانی که چنین حرف‌هایی می‌زنند، فراموش می‌کنند که درآمد آدم معمولاً خرج می‌شود و با خرج‌کردن اشتغال ایجاد می‌شود. مادامی که آدم درآمدش را خرج می‌کند، درست همان‌قدر با خرج کردن لقمه در دهانی می‌گذارد که با کسب‌کردن از دهانی بیرون کشیده است. با این اوصاف شرور واقعی کسی است که پس‌انداز می‌کند. و اگر این پس‌انداز را مانند آن دهقان مشهور فرانسوی صرفا توی لنگهٔ جورابی قایم کند، بدیهی است که اشتغالی ایجاد نمی‌شود. و اگر با این پس‌انداز سرمایه‌گذاری کند، قضیه به این سرراستی نیست و حالات مختلفی پیش می‌آید.

یکی از رایج‌ترین کارهایی که با پس‌انداز می‌توان کرد، قرض‌دادن آن به نهاد دولت است. نظر به این واقعیت که بخش عمدهٔ مخارج عمومی اکثر دولت‌های متمدن شامل هزینهٔ جنگ‌های قبلی یا تدارک جنگ‌های بعدی می‌شود، پس کسی که پول به دولت قرض می‌دهد، نقش همان آدم‌بدهای آثار شکسپیر را دارد که آدم‌کش اجیر می‌کنند. ماحصل این کار اقتصادی افزایش توان نظامی دولتی است که فرد پس‌اندازش را به او قرض می‌دهد. پس به‌وضوح بهتر است که آدم این پول را خرج کند، ولو برای مشروب یا قمار.

اما خواهند گفت که قضیه طور دیگری می‌شود اگر پس‌انداز در مؤسسه‌های صنعتی سرمایه‌گذاری شوند. چنانچه این مؤسسه‌ها توفیقی داشته باشند و چیز مفیدی تولید کنند، بحثی نیست. هرچند این روزها هیچ‌کس منکر آن نیست که اکثر این اقدامات ناکارآمد از آب درمی‌آیند. و این یعنی مقادیر عظیمی از نیروی انسانی، که می‌شد وقف تولید چیزی مطبوع و مفرح کرد، صرف تولید ماشین‌هایی شده است که پس از تولید بی‌مصرف می‌مانند و به درد کسی نمی‌خورند. پس کسی که پول در کسب و کاری می‌گذارد که ورشکستگی در پی دارد، هم به دیگران و هم به خودش آسیب می‌رساند. اگر پولش را بر فرض خرج مهمانی‌دادن برای دوستان می‌کرد (می‌شود امیدوار بود) هم آن‌ها را خوشحال می‌کرد و هم آن‌هایی را که از قِبَل آن پولی به جیب می‌زدند مانند قصاب، نانوا، و فروشندهٔ مشروب قاچاق (۷). ولی اگر پولش را (فرضا) خرج ریل‌گذاری برای تراموا در جاهایی کند که به تراموا نیازی ندارند، کلی کار در مسیرهایی به جریان انداخته است که مایهٔ خوشحالی هیچ‌کسی نمی‌شود. با این حال وقتی کسی به سبب شکست در سرمایه‌گذاری بی‌پول می‌شود، وی را قربانی یک بدبیاری می‌دانند که سزاوارش نبوده است؛ در حالی که ولخرج شاد را، که پولش را بشردوستانه خرج کرده است، به چشم یک احمق و کودن می‌نگرند.

این همه فقط اول ماجراست. می‌خواهم با جدیت تمام بگویم که در دنیای مدرن از اعتقاد به فضیلت کار خسرانی عظیم به بار می‌آید، و این‌که سعادت و تنعم انسان در گرو کاهش نظام‌مند کار است.

نخست: کار چیست؟ کار بر دو نوع است: یکی جابجا کردن ماده در سطح زمین یا در نزدیکی آن؛ و دیگری فرمان انجام چنین کاری به دیگران. نوع اول ناخوشایند است و کم‌اجرت؛ نوع دوم خوشایند است و پردرآمد. نوع دوم دامنه‌ای نامحدود می‌یابد: هم کسانی پیدا می‌شوند که دستور بدهند و هم کسانی که بگویند چه دستوری باید داده شود. معمولاً دو بدنهٔ سازمان‌یافته همزمان دو خط‌مشی متضاد ارائه می‌کنند که این سیاست نامیده می‌شود. مهارت لازم برای این نوع کار آگاهی از موضوع‌هایی نیست که درباره‌شان ارائهٔ طریق می‌شود، بلکه آگاهی از فن گفتار و نوشتار ترغیب‌کننده است، یعنی از تبلیغات.

در سرتاسر اروپا، هرچند نه در امریکا، طبقهٔ سومی هست محترم‌تر از هر طبقهٔ کارگر. هستند کسانی که به واسطهٔ مالکیت اراضی قادرند از دیگران پول بگیرند به سبب این موهبت که به آن‌ها اجازه داده‌اند زنده بمانند و کار کنند. این ملاکان عاطل و باطل‌اند و لذا انتظار می‌رود من ایشان را ستایش کنم. ولی متأسفانه بطالت آن‌ها تنها به یمن سختکوشی دیگران میسر می‌شود؛ در واقع منشأ مرام کار از منظر تاریخی همین میل ایشان به بطالتی فارغ‌البال است. چیزی که این افراد هرگز آرزو نکرده‌اند، این است که دیگران از آن‌ها الگو بگیرند.

از آغاز تمدن تا «انقلاب صنعتی»، یک فرد اصولاً با کار سخت بود که می‌توانست اندکی بیش از مایحتاج لازم برای امرار معاش خود و خانواده‌اش تولید کند، هرچند همسرش هم پابه‌پای او کار می‌کرد، و فرزندانش نیز تا به سن مناسب کار می‌رسیدند به کمک می‌آمدند. این اندک مازاد فراتر از مایحتاج ضروری نزد پدیدآورندگان آن باقی نمی‌ماند و جنگجویان و کشیشان تصاحبش می‌کردند. هنگام قحطی و تنگسالی اثری از مازاد نبود؛ کشیشان و جنگجویان البته کمافی‌السابق منتفع می‌شدند، با این نتیجه که بسیاری از رنجبران از گرسنگی می‌مردند. این نظام در روسیه تا سال ۱۹۱۷ (۸) برجا بود، و در شرق همچنان پابرجا است؛ و در انگلستان علی‌رغم انقلاب صنعتی در طول نبردهای ناپلئون تمام و کمال باقی ماند و نیز تا صد سال پیش یعنی وقتی طبقهٔ جدید کارخانه‌داران به قدرت رسیدند. این نظام در امریکا با انقلاب به پایان خود رسید، جز در جنوب که تا جنگ‌های داخلی ادامه داشت. نظامی که دیری پاییده است و اخیرا خاتمه یافته طبیعتا تأثیری ژرف بر افکار و عقاید آدمی گذاشته است: بدیهی شمردن آنچه در باب جاذبهٔ کار می‌گویند، زاییدهٔ همین نظام است و ماقبل‌صنعتی‌بودنِ این نظام خود با دنیای مدرن جور درنمی‌آید. فن‌آوری مدرن این امکان را فراهم کرده است که فراغت تا حدودی نه امتیاز خاص طبقات کوچک ممتاز، که حقی باشد که در کل جامعه به طور مساوی توزیع شود. اخلاق کار همانا اخلاق بردگی است و دنیای مدرن نیازی به بردگی ندارد.


کتاب در ستایش بطالت نوشته برتراند راسل

کتاب در ستایش بطالت
نویسنده : برتراند راسل
مترجم : محمدرضا خانی
ناشر: نشر نیلوفر
تعداد صفحات : ۳۶ صفحه


  این نوشته‌ها را هم بخوانید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
[wpcode id="260079"]