معرفی کتاب « حکایتهای فلسفی »، نوشته میشل پیکمال

این کتاب ترجمهای است از:
Les Philofables
Michel Piquemal
Illustrations de Philippe Lagautriè re
Albin Michel، ۲۰۰۸
پیشگفتار
هفت ساله که بودم با دنیای افسانهها و حکایتها آشنا شدم و این آشنایی تا به امروز ادامه داشته است. در آن زمان بیعدالتی را بهخوبی میفهمیدم و این داستانهای زیبا در ذائقهٔ من طعم انتقام پیدا میکردند، زیرا میتوانستند آرمانشهر مرا بسازند. در این قصهها و افسانهها کار خوب پاداش داشت، بیمار شفا مییافت، از بیگانه مانند دوست پذیرایی میکردند، آدم ضعیف پیروز میشد و زورگوها را حقیر میشمردند.
در آن سن و سال که شخصیت آدمی شکل میگیرد، من طعم و مزهٔ قصههای کوتاه را به خاطر سپردم، قصههاییکه در آنها فکر و اندیشهٔ خاصی محفوظ است. قصههای منظوم، افسانهها، پندها، مَثَلها و… در میان اینحکایتهای شگفتانگیز که در آنها همه چیز و همه کار به کمک ترفندهای جادویی و موجودات فوق طبیعی مانند پریها، جادوگرها، اجنه، و غیره اتفاق میافتد، من همواره حکایتهای اخلاقی را ترجیح دادهام. این نوع حکایتها هوای مبارزه و پیشرفت را در دل آدم زنده نگه میدارند، از این حکایتها چنین برمیآید که بالاتر از همهٔ بیعدالتیهای جهان قانون و قاعدهای مشروع نیز وجود دارد که فقط به خود ما وابسته است.
بزرگتر که شدم، شرق و حکمت موشکافانهٔ حکایتهای فلسفیاش را شناختم. با حکایتهای مشرقزمین فهمیدم که خوبی در یک طرف نیست و بدی در طرفی دیگر؛ حال آنکه اندیشهٔ مسیحی غربی چنین میاندیشد. اما این دو مفهوم همواره در هم پیچیدهاند. متفکران بزرگ اسلامی و ایرانی (ابن عربی، عطار و جلالالدین رومی که گاهی به او لافونتن شرق میگویند) آموزشهای خود را در قالب حکایتهایی ارائه میکردند که در خلال آنها مسائل و پاسخهای زیادی مطرح میشد. اخلاقی که این متفکران پیشنهاد میکنند محدود نیست، بلکه تابع اندیشهٔ ماست. من تصمیم گرفتم اینحکایتهای فلسفی را که مبتنی بر داستانها و افسانههای تاریخ باستان، اسطورهها یا حکمت شرق است و با آنها میتوان جهان را بهتر شناخت و آن را بهتر به پرسش گرفت، در یک کتاب جمعآوری کنم. چه، بچههای امروزی نیز به خوراک قصهها و افسانهها نیازمندند. بچههای ما احتیاج دارند که به چیزهای «بزرگ» فکر کنند.
متأسفانه فلسفهٔ غرب داستانهای خیلی کمی دارد و لذت داستان و حکایت را به شرق واگذار کرده است تا خودش به تعریف مفاهیم برسد. همین موجب شده است فلسفهٔ غرب وجههای سخت و پردردسر پیدا کند که بعضی وقتها ممکن است هراسانگیز باشد. حال آنکه در حکایتها و قصهها پرسشها و نکتههایی کاملاً فلسفی یافت میشود.
وقتی میخواهیم با کودک گفتگو کنیم به پشتوانههایی داستانی نیازمندیم. مثلاً به دشواری میتوانیم مفاهیمی چون آزادی یا عدالت را به نحوی انتزاعی به بچهها بیاموزیم. اما با حکایت «دیوجانس و عدسی» یا داستان معروف «گرگ و سگ» در کتاب لافونتن یا حتی شخصیت اسطورهای «آنتیگونه» در اثر سوفوکل این کار را آسانتر میتوانیم انجام دهیم. زیرا این حکایتها مسائلی جدی برای ما مطرح میکنند.
به همین جهت، بدون هیچ تردیدی میتوانیم این اثر را ابزار و وسیلهای برای دوستداران یادگیری فلسفه تلقی کنیم. شاید بعضیها این ادعا را جاهطلبانه بدانند. اما هیچگاه برای برداشتن نخستین گامها به سوی حکمتی که فلسفه خوانده میشود، زود نیست.
کتاب حاضر از دو بخش تشکیل شده است. حکایتها به معنای اخص کلمه و بخشی که آن را «در محضر فیلسوف» نامیدهایم. این بخش میدانگاهی برای طرح اندیشههای فلسفی است که حاوی پرسشهایی است.
قطعاً حکایتهای این کتاب، در وهلهٔ نخست مادهای خواندنیاند که از خواندنشان حظ میبریم. پیش از هر چیز باید طعم حکمت، مزاح و هیجان را چشید! در جریان دور دوم خواندن که غالباً همراه یک بزرگسال صورت میپذیرد، در بارهٔ مسئلههای طرح شده، بحث میشود. چنانکه خواهیم دید، شرح و تفسیر حکایت همیشه نتیجهای اخلاقی در پی ندارد، بلکه غالباً حاوی طنز و مزاحی است، زیرا این حکایتها حقیقت مطلق را در خود ندارند. خیلی مانده تا آنجا برسند! حکایتها حامل پیشفرضهایی سیاسی یا حتی دینیاند که میتوان در درستیشان تردید کرد یا دوباره ملاحظهشان کرد. بنابراین سؤالهایی در اینجا مطرح میشوند تا از معنای تحتاللفظی فراتر بروند، به نکاتی دورتر و عمیقتر برسند و به این ترتیب گفتگوی میان بچهها و بزرگترها را تسهیل کنند. این سؤالها تمرین مدرسهای نیستند که باید جواب داده شود تا در خاطر بمانند، بلکه درهایی گشوده به سوی اندیشهٔ فردی یا جمعیاند.
واژههای مهم مندرج در فضای سفید بالای صفحه، مفاهیم و تصاویر را آشکار میکنند.
در این دوران آشفته که بسیاری از ارزشها به سستی گراییدهاند، خوب است که این کتاب ویژگی تفکربرانگیز خود را حفظ کند. کار داستانها نزدیک کردنِ آدمها به همدیگر و ساختن تمدن است. این هشدار پاتریس دو لا تور دو پَن را به یاد داشته باشیم: «کشورهایی که افسانه ندارند، محکومند که از سرما بمیرند.» بنابراین بیایید با سرعت بیشتری برویم و خود را با فلسفهٔ حکایتها و قصهها گرم کنیم!
میشل پیکمال
خارپشتها
در یک روز سرد زمستان، چند خارپشت به هم چسبیده بودند تا گرمشان شود. اما به قدری به هم نزدیک بودند که خارهایشان به تن همدیگر فرو رفت و مجبور شدند از هم فاصله بگیرند. وقتی دوباره سردشان شد، بنا بر غریزه دوباره به هم نزدیک شدند… اما باز هم نوک خارهای همدیگر را در تن خود حس کردند. آنها چند بار به هم نزدیک شدند و از هم فاصله گرفتند تا سرانجام فاصلهٔ مناسب از یکدیگر را پیدا کردند.
حکایت نقل شده از فیلسوف آلمانی
شوپنهاور (۱۷۸۸ تا ۱۸۶۰)
در محضر فیلسوف
در زندگی، جامعه، بین خواهر و برادر و حتی بین زوجها وجود فاصله لازم است. به این فاصله ادب و آدابشناسی گفته میشود. انسان به دیگران نیاز دارد. در عین حال، استقلال نیز لازمهٔ زندگی است. آیا میتوانید بپذیرید کسی که با او زندگی میکنید برای خودش باغهایی مخفی داشته باشد؟
راهبها و خرگوشها
دو راهب در دشت نزدیک دیر نشسته بودند. در همان وقت خرگوشهایی آمدند و دور و بر یکی از راهبها شروع به بازی کردند.
راهبی که تنها و بدون خرگوش نشسته بود، حیرتزده گفت: «عجیب است! تو باید آدمی مقدس باشی… همهٔ خرگوشها دور و بر تو جمع شدهاند. ببین همهشان از من فرار میکنند. واقعاً بگو ببینم، جریان چیست؟»
دوستش در جواب گفت: «هیچ جریانی در کار نیست. تمام ماجرا این است که من گوشت خرگوش نمیخورم!»
افسانهٔ ذِن
در محضر فیلسوف
دانشمندان میگویند احساسات و هیجانات ما بوهایی متصاعد میکند که حس بویایی ما آنها را دریافت نمیکند، اما جانوران میتوانند آنها را تشخیص دهند. برای همین است که آنها اشخاصی را که دوست دارند مییابند و از اشخاصی که میترسند، میگریزند. شما نیز چنین چیزی را تجربه کردهاید؟
کتاب حکایتهای فلسفی
نویسنده : میشل پیکمال
مترجم : مهدی ضرغامیان
ناشر: گروه انتشاراتی ققنوس
تعداد صفحات: ۱۴۲ صفحه