کتاب « به راستی فروید چه گفت »، نوشته دیوید استفورد کلارک
مقدمه مترجم
واقعاً فروید چه گفته است
از زمانی که دانشجوی روانپزشکی بودم بارها در ذهن خود با این سؤال مواجه میشدم فروید به عنوان پدر روانکاوی، فروید به عنوان اولین فردی که به حیطهٔ وسیع ناخودآگاه پرداخت و فروید به عنوان….
در متون ترجمه شده فارسی از زمانی که نظریههای فروید به طور جدی مطرح گردید هیچ گونه اثر جامع و دربرگیرندهای یافت نمیشد، از همان زمان به فکر یافتن و ترجمهٔ کتابی بودم که بتواند به افرادی که مانند من دنبال یک اثر جامع در این زمینه بودند کمک کند. به همین دلیل زمانی که آقای دکتر صنعتی پیشنهاد ترجمهٔ این کتاب را به من دادند با تمام وجود استقبال نمودم و با خواندن آن بسیاری از شبهاتی را که در مورد نظریههای فروید داشتم از ذهن زدودم.
امیدوارم دانشجویان و تمامی افرادی که در حیطهٔ کار روانشناسی و روانپزشکی هستند بتوانند با مطالعهٔ این کتاب چنین تجربهای داشته باشند. این کتاب همانگونه که از نام آن برمیآید و مؤلف نیز خود در مقدمهٔ آن ذکر نموده مروری است بر نظریهها و آثار فروید به ترتیبی که در سیر مطالعاتش بدانها دست یافت در جریان مطالعه این کتاب خواننده احساس میکند با فروید همراه شده و تجربیات او را خود یک به یک تجربه میکند و در همین مسیر است که به باریکاندیشی و ژرفنگری وی پی میبرد. در سیر کتاب مسئله بسیار مهم و زیبایی که خواننده با آن مواجه میگردد نحوهٔ برخورد فروید با افکار و نظریاتش است چرا که همواره یک نگرش آزمایش و خطا نسبت به نظریاتش داشته است یعنی به دنبال خلق یک نظریه این انعطافپذیری و برخورد نقادانه را نسبت به آن داشته که بتواند در تجربیات کار بالینی خود آن را تعدیل و اصلاح نماید و سبب رشد نظریاتش شود. تعصب و جزماندیشی جایی در ذهنیت او نداشته است و این میتواند بزرگترین عامل خلاقیت او باشد. چنین نحوهٔ برخوردی با خود و افکار خویش برای هر انسان اهل علم درس بزرگی است.
مؤلف این کتاب «دیوید استفورد کلارک» به طرز استادانهای سیر رشد و تغییر نظریات فروید را ترسیم نموده و با ریزبینی نقاط ابهام آن را مطرح نموده است، که در فصل آخر به تفصیل بدانها میپردازد شاید تفاوت مؤلف با دیگر نقادان هم عصر فروید در این بوده است که آنها بدون مطالعهٔ آثار وی و تنها با شنیدن دهان به دهان نظریات آن هم به صورت تحریف شده به نقد آثار وی میپرداختند.
بههرحال مطالعه این کتاب نه تنها دانش اصیلی در مورد یافتههای فروید به خواننده میدهد بلکه ذکر مسیر رشدی ذهنیت فروید و نقد آن میتواند درسی برای هر دانشپژوه باشد که چگونه همواره انعطافپذیری و عدم جزماندیشی باعث رشد و بالندگی دانش میگردد. در خاتمه لازم میدانم از جناب آقای دکتر صنعتی که در انتخاب این کتاب مرا یاری نموده و با در اختیار گذاشتن فرهنگ لغت خود گسترهٔ معنایی لغات دشوار را برایم آسان نمودند بسیار تشکر کنم.
مهوش رضاقلی بیگی
مقدمه مؤلف
امیدوارم عنوان این کتاب روشن سازد که منظور تفسیر یا تلخیص مطالب مانند شرح و نقد معروف دالبی از مکتب روانکاوی یا سرگذشت نگاری کلاسیک فروید توسط ارنست جونز نیست. در حقیقت هیچ گونه تلاشی برای سرگذشتنگاری صورت نگرفته است. مسئولیت نهایی و انحصاری مؤلف توضیح مطالب و بحث بر روی آنهاست.
این کتاب برای دانشجویان فوق لیسانس و تمامی کسانی که ممکن است از خواندن آن لذت ببرند نوشته شده است. البته از خوانندگان دیگر نیز استقبال میشود ولی به آنها یادآور میشوم که وقتی یک مؤلف برای جوانان هوشمند و جستجوگر مینویسد، همواره امیدوار است که آنها را به اندیشیدن و مطالعهٔ بیشتر وسوسه و تحریک کند نه اینکه با سرکوب یا آرام کردن آنها را به دست کشیدن از جستجو وادارد.
دیوید استفورد کلارک
پیشگفتار
مرلین ساحر و غیبگوی ادراک و دوراندیشی در آغاز چنین میگوید:
«او را تحلیل کن»
مرلین صبر کن! چگونه باید این کار را انجام دهیم؟
«به شیوهٔ معمول»
آنها با ناامیدی فریاد زدند ولی آن شیوه چیست؟
او کاملاً ناپدید شد و صدایش در فضا طنین انداخت.
«رؤیاهای او را به دقت دریاب و نه بیشتر، حقایق زندگی را تشریح کن ولی نه بیشتر از فروید»
پادشاه گذشته و آینده ۱۹۵۸
اثر تی ـ اچ ـ وایت ص ۳۰۲
فروید میگوید:
بیایید تصور کنیم در ساعات فراغت یک رمان آمریکایی، انگلیسی یا آلمانی را شروع کنید و بعد از چند صفحه با اولین اظهار نظر روانکاوی روبرو شوید و به دنبال آن اظهارنظرهای دیگر، در حالی که به نظر نمیرسید چنین قصدی در کار بوده است، نباید تصور کنید که روانشناسی ژرفا برای فهم بهتر شخصیتها یا اعمال آنهاست گر چه بر حسب اتفاق در برخی کارها اقدامی از این نوع صورت میگیرد. اکثر آنها نه اظهارات مؤلف به منظور نشان دادن برداشت وسیع و برتری عقلی اوست و نه ایجاد این احساس در خواننده که واقعاً میداند دربارهٔ چه صحبت میکند.
سخنرانیهای مقدماتی جدید در مورد روانکاوی
۱۹۳۶ ـ ۱۹۳۲
فصل اول: گذری کوتاه
مقدمه این کتاب کوتاه شامل سه بخش است که مبتنی بر گفتههای مؤلفی است که با اعتراض و فریاد دردآلود کسانی روبرو شد که دلیلی برای احساس تهدید از این گفتهها داشتند.
سرتاسر زندگی و کار زیگموند فروید ارائهگر گزارشاتی بود بر اساس آنچه انجام داده بود و اعتراضها و فریادهای دردآلود دیگران را برمیانگیخت، دیگرانی که چیزی از کمکی که عرضه داشت و آماده آموختن آن به دیگران بود نمیخواستند ولی معتقد بودند که با اعتراف به واقعیتی که فروید در صدد اعلام آن بود خود و جامعهشان چیزهای زیادی را از دست میدادند.
در این کتاب بخشهای انتخابی، مؤلف را در موقعیت گوینده گزارش و فروید را در موقعیت گیرندهٔ اعتراض قرار میدهد. ما با بازخوانی این سه بخش ملکهٔ سرخ در «آلیس در آینه» را به یاد آوردهایم که قبل از اینکه مجروح شود با دانستن اینکه مجروح خواهد شد و فریادی خواهد کشید فریاد کشید.
وقتی فروید گزارشات نقل شده از «سخنرانیهای مقدماتی جدید در روانکاوی» و نوشته قبلیاش را بیان میکرد، برای دانستن اینکه در سرتاسر زندگیاش قسمت اعظم کارش هرگز فهم عمومی نمییابد و کمتر پذیرفته میشود دلیل خوبی داشت. او خوانندهای مشتاق بود که از خواندن برخی نامههای معروف «رودیارد کیپلینگ»(۱) که در حقیقت میتوانست به دقت در توصیف تجارب خودش نوشته شده باشد احساس آرامش میکرد.
«اگر تحمل شنیدن واقعیتی که از آن صحبت کردهاید و به وسیلهٔ آدم نادرستیتحریف شده است داشته باشید دامی برای احمقها ساختهاید». (۱)
حتی بعد از ۵۰ سال که از اولین پیامهای اساسی او میگذرد این تحریف هنوز یکی از مهمترین قسمتهای تفکر و دستاورد بشر در تاریخ ایدههاست. مؤلف کتاب «پادشاه گذشته و آینده» تنها یکی از بیشمار افراد تحصیل کرده است که علیرغم شایستگی و عدم شایستگی روانکاوی، (۲) مردم با تحصیلات کمتر را به باور آن هدایت کرده است. روانکاوی میتواند از آنچه براستی فروید گفت جدا شود و در حقیقت اگر چنین شود ممکن است قابل قبولتر باشد. از طرف دیگر هنوز بدون خواندن کلمهای از آنچه فروید نوشت امکان بهره بردن از کتاب آنچه براستی فروید گفت وجود دارد.
هدف محدود این کتاب جبران تعادل تحریف و بدفهمی مردمی است که اذهانشان کاملاً باز و علائقشان بیطرفانه باقی مانده است و میخواهند بدانند یک مرد تنها چه کمکی به فهم بشر کرده است او کسی است که نامش همیشه در ردیف «داروین»، (۳) «کپرنیک»، (۴) «نیوتن»، (۵) «مارکس»(۶) و «انیشتین»(۷) قرار خواهد گرفت کسی که واقعاً یک دگرگونی در مسیر ما پدید آورد تا بتوانیم اندیشیدن دربارهٔ معنی زندگی انسانی و اجتماعی را آغاز کنیم. افکار چنین مردانی، مسیری که ذهن آنها در آن جهت کار میکرد و راههایی که برای انتقال پیامد این کار در گفتهها و نوشتههایشان جستجو میکردند قسمتی از میراث نژاد بشری است گفتههای آنها ورای ملاحظه یا بازتاب انتقادی، نباید به عنوان تعصب تلقی شود ما در توجه به آنچه آنها به راستی گفتهاند به خود کمتر از آنها مدیون نیستیم.
روانکاوی همیشه آفرینش اصلی فروید بوده و خواهد بود. کشف، جستجو، بررسی و اصلاح مداوم آن از کارهای او شکل گرفت. معرفی روانکاوی بدون صحبت از فروید و کارهای او بیانصافی آشکار و اهانتی مغرضانه است و مؤلف کتاب پادشاه گذشته و آینده تنها یکی از کسانی است که بدون شناخت طبیعت عملشان این اهانت آشکار را مرتکب میشوند فروید خود این را میدانست.
«ممکن است بپرسید چرا مردم هم آنهایی که کتاب مینویسند و هم کسانی که صحبت میکنند تا این حد بدرفتاری میکنند حتی شاید به این سو متمایل شوید که مسئولیت تنها متوجه آنها نیست بلکه متوجه روانکاو (۸) نیز هست، من هم همینگونه میاندیشم هر آنچه در نوشتهها و جامعه به عنوان تعصب میبینند اثر قضاوتی است که بر طبق روانکاوی جوان شکل گرفته. من یک بار در یک شرح تاریخی از این موضوع سخن به میان آوردهام و بار دیگر صحبت نخواهم کرد شاید آن یک بار هم زیاد بود ولی این یک حقیقت است که اگر مخالفین علمی روانکاوی در آن زمان عقبنشینی نکردند به این دلیل بود که نه تخطی از منطق بود و نه از اخلاق، این موقعیت در واقع یادآور قرون وسطی است که وقتی یک شخص شریر یا حتی یک مخالف سیاسی به باد انتقاد گرفته میشود با هیاهو و بدرفتاری با وی برخورد میشود. نمیتوان پی برد که وقتی مردم خود را قسمتی از جمعیت و رها از مسئولیت شخصی احساس کنند وسعت آشوبگریها تا چه درجهای در جامعه بالا میرود، چه کسانی مقصر خواهند بود. در آغاز من کم و بیش تنها بودم و خیلی زود دریافتم که جروبحث آیندهای ندارد، تأسف خوردن و طلب کمک از روحهای مهربان به یک اندازه بیمعنی بود تا آنجا که راه دیگری را در پیش گرفتم. من با استفاده از توضیح خود که این رفتار مردم تظاهری از همان مقاومت است که در بیماران ناچار به مبارزه با آن هستم اولین کاربرد روانکاوی را مطرح نمودم. وقتی کمکم هوادارانم در آن مسیر قرار گرفتند از جروبحث خودداری کردم و آنها را نیز وادار نمودم. این یک شیوهٔ صحیح بود ممنوعیتی که آن روزها روی روانکاوی اعمال میشد از آن پس بالا گرفت آن قدر که محدودیت اولیهٔ روانکاوی به وسیلهٔ دوایر علمی تا امروز مانند توهین طنزآمیز فرا حرفهای تداوم دارد طولی نخواهد کشید که شما هم تعجب کنید»(۲)
«سخنرانیهای مقدماتی جدید در روانکاوی ۱۹۲۳»
گرچه طرفداران تحصیلکردهٔ غیر حرفهای به اندازهٔ شنوندگان حرفهای برای دانستن چیزهایی در مورد انقلاب در تفکر که فروید بانی آن بود دلیل داشتند معهذا فروید تا زمان مرگ به تشریح کارش برای افراد تازهکار ادامه داد در واقع آنچه او بدون سرزنش یا رنجش بیان کرد نه تنها اعتقاد راسخ او به ارزش روابط انسانی را نشان داد، بلکه نشانهٔ ایمان عمیق او به این بود که در نهایت بازتاب حقایق ایدههای او در تجربهٔ خوانندگان یافت میشود.
اساس این اعتقاد آن بود که آنچه باید میگفت تازه بود و موضوعی که بر اساس مشاهدات و نظریههایش بنا نهاد به قدمت و عمومیت تجربهٔ اکثریت نژاد انسانی بود. فروید یک نابغه بود اما گیجکنندگی و درهم ریختگی ظاهری تجربهٔ انسانی که با آن مواجه شد از آنچه هر پزشک شاغل و در حقیقت هر انسان محققی با آن روبرو میشود متفاوت نبود. این تقدیر او بود که با فروتنی صبورانه حقایقی را از درون این درهم ریختگی جستجو کند و یافتههایش را با جرئت و جسارت اعلام نماید.
قبل از اینکه آنها را با جزئیات بررسی کنیم دانستن خطوط اصلی کار فروید به ترتیبی که خود آنها را کشف و جمعآوری کرد کمک کننده خواهد بود نقطهٔ شروع اساسی با رویارویی او به عنوان یک پزشک با کشمکش پیچیده و همیشگی هیستری (۹) بود، هم به شکل علائم هیستریکی (۱۰) و هم اختلال منش که تحت عنوان شخصیت هستیریکی (۱۱) ذکر شده است پدیدههایی که مانند شمشیری در مسیر پیشرفت پزشکی قرار گرفتند.
قرنها به این کشمکش با رد آن به عنوان چیزی غیرواقعی پاسخ داده شده بود بطوری که کسانی که از علائم هیستری رنج میبردند با بیرون راندن و جابهجایی این کشمکش به دیگر حوزههای مورد علاقهٔ انسانی به آسانی از عرصهٔ مراقبت پزشکی کنار گذاشته شده بودند. در قرون وسطی اشتغال ذهنی فرق گوناگون مسیحیت با اهریمن شناسی و آزار و اذیت بدعتگذاران به آنها اجازه داده بود که بیماران با علائم یا شخصیت هستیریکی را متهم به جادوگری نمایند و بنابراین از توجه و مراقبت پزشکی محروم کنند و به جای آن شکنجه و سوزانده شوند.
فروید با بینش قابل ملاحظهای پی برد که در حقیقت هیستری یک بیماری واقعی است یعنی بیمار علائم هیستری را واقعاً تجربه میکند. درد، بیحسی و فراموشی هیستریکی (۱۲) همان قدر آزاردهنده هستند که درد و بیحسی و فراموشی به هر شکلی که تجربه شود آزاردهنده است. فروید با درک این موضوع فضایی در ذهن خود برای این تضاد گیج کننده پدید آورد. چرا که این بیماران در سیستم عصبی هیچ اساس ساختاری برای ناتوانیهایشان نداشتند.
فروید برای آموزش بیشتر به پاریس نزد یکی از بزرگترین عصبشناسان معاصر یعنی «پروفسور شارکو»(۱۳) رفت. شارکو در آن زمان ثابت میکرد در بیمارانی که هیپنوتیزم (۱۴) میشوند و تحت هیپنوتیزم به آنها تلقین میشود که چنین علائمی در ذهن و جسمشان وجود دارد و غیر قابل انکار است علائم هیستری مجدداً بروز میکند. چنین بیمارانی از دیگر بیماران هیستری که از شدت درد میلرزیدند یا کاملاً فلج میشدند و یا حافظه خود را از دست میدادند ولی علائم آنها ناشی از تلقین هیپنوتیزمی نبود قابل تشخیص نبودند.
این پدیدهها برای شارکو جالب بودند ولی اهمیت درمانی خاصی نداشتند به علاوه او معتقد بود که ظرفیت هیپنوتیزم شدن و پیشرفت علائم هیستریکی شواهد استحالهاند و احتمالاً به دلیل برخی بیکفایتیهای ساختاری سیستم عصبی هستند، بنابراین به راحتی آنها را برای مراقبت پزشکی بیشتر مهیا میساخت. مطالب فوق نیاز به اثبات داشتند ولی آنچه در نهایت برای شارکو آشکار شد این بود که علائم پنهان در فعالیت ذهنی ناخودآگاه نشانهٔ ناتوانی غیرقابل برگشت، اختلال قابل اثبات بالینی ولی غیرقابل تسکین دائمی هستند.
یکی از نشانههای نبوغ این است که شخص نابغه سؤالاتی را مطرح میکند که در موقعیت مشابه به ذهن افراد دیگر خطور نکرده است. فروید از خود پرسید که آیا این افزارگردهای (۱۵) ذهنی قدرتمند ناخودآگاه که به تنهایی میتوانند پدیدههای هیستری و هیپنوتیزم را توضیح دهند ممکن است در همهٔ موجودات انسانی وجود داشته باشند و نقش مهمی را در زندگی
آنها بازی کنند به طوری که در حالت عادی نتوانند از آنها آگاه باشند؟ این آغاز کشف روانکاوی بود ولی پس از بازگشت از پاریس این نظریهٔ محتاطانه به وسیلهٔ همکاران عصبشناس فروید در وین با نهایت خصومت روبرو
گردید. معهذا یک نفر برای برطرف کردن علائم هیستری از هیپنوتیزم استفاده کرده بود و فروید همکاری با او را آغاز کرد و همیشه سخاوتمندانه سپاسگزار او بود این شخص کسی جز «بروئر»(۱۶) پزشک مطرح در وین نبود اولین اثر منادی فرابالندگی (۱۷) روانکاوی تحت عنوان «مطالعاتی دربارهٔ هیستری» کار مشترک بروئر و فروید بود. شاید مهمترین کشف ثبت شده در این کار آن است که عامل تسریع کننده در هیستری همان قدر که روانشناختی است میتواند جسمانی باشد وقتی روانشناختی باشد بیمار حتی با درون نگری هرگز به طور مشخص به خاطر نمیآورد. فروید مشاهده کرد که بیرون راندن چنین خاطرات مهم و داغ احساسی از خودآگاه نیاز به عملکرد فراگردی (۱۸) فعال در سطح ناخودآگاه، در جهت راندن چنین مواد سوزان احساسی به سطح ناخودآگاه زندگی ذهنی دارد.
این او را به مفهوم واپسرانی (۱۹) هدایت کرد یعنی فراموشی ناخودآگاه پویا، غیرارادی و کامل تجربیات غیرقابل تحمل، تهدید کننده یا اضطرابآور. او میدانست که وجود این واپسرانی در هر کس از جمله خودش نه تنها باعث مقاومت ناخودآگاه در مقابل بهبودی نهایی در بیماران مبتلا به هیستری میشود بلکه مقاومتی قابل قیاس در برابر طبیعت واقعی دستاوردهایی که او و بروئر در خلال کار با چنین بیمارانی بدان رسیدند ایجاد میکند. ایدههای نو همیشه باعث برانگیختگی مقاومت میشوند ولی این خصومت شدید و انکار غیرمنطقی علاوه بر آن ایدهها، آفرینندگانشان را نیز از نظر اجتماعی غیر قابل پذیرش ساخت. حتی وقتی فروید شروع به شناخت و پذیرش آن به عنوان قسمتی از بهایی که ناگزیر برای انتشار نتایج کارش باید میپرداخت، نمود هنوز مجبور بود طبیعت تجربیات و احساسات واپسراندهٔ ناخودآگاه خود و تأثیر آنها بر زندگی و قضاوتش را کشف کند.
چرا باید چنین مقاومتی وجود داشته باشد؟ مرور تجربه بالینی مشترک با بروئر، فروید را قادر به کشف یک درون مایهٔ ثابت پنهان کرد که در هر یک از موارد ساخت این درونمایه، جنسی بود به نظر او علت بنیادی قسمت اعظم رواننژندیهایی (۲۰) که با آنها روبرو شده بود جنسیت واپسرانده، (۲۱) انکار ناخودآگاه آرزو یا تجربه جنسی فراموش شده و ممنوعه بود.
مقاومت در مقابل این مسئله اولین ضربه را به رابطهٔ کاری فروید و بروئر زد. بروئر از نگرانی کشف اینکه یکی از بیماران زن او تا حد تماس جنسی با وی پیش رفته بود رنج میبرد و احساس میکرد تنها با قطع درمان قادر است واکنش نشان دهد. در حقیقت چنین تماسی بروز احساس جنسی واپسراندهای را ثابت میکرد که دستاوردهای فروید و بروئر قبلاً به طور تلویحی بدان اشاره کرده بود و در درمان پیچیدهای از این نوع نیز انتظار میرفت. گر چه این آگاهی ناشی از تجربهٔ مشترک آن دو بود ولی بروئر به این کشف مهم با رد معانی ضمنی واکنش نشان داد. در حقیقت او با احساسهایش نظریهای که بعدها آن را انکار کرد کاملاً تأیید میکرد. سرانجام حس کرد که مجبور است آگاهی خود از موضوع را انکار کند. فروید باید تنها به راهش ادامه میداد.
فروید در جستجوی فردی گذشته و حال شروع به کشف خاطرات جنسی فراموش شده در بیمارانش نمود این خاطرات به کرات شکل یادآوری اغواگری جنسی در کودکی به وسیلهٔ والد غیرهم جنس را به خود میگرفت در ابتدا فروید این خاطرات را پذیرفت حتی اگر آنها به اغوای کودکان دختر به وسیله پدرانشان اشاره میکرد. این موضوع قبل از آن بود که کشف کند اینها در اکثر موارد همان خاطراتی هستند که وی خاطراتپوشان (۲۲) نامید. بعضی خاطراتی که با رخدادها مطابقت نداشتند بلکه زاییدهٔ تخیلات بودند. این خاطرات نشان دهندهٔ چیزی بود که بیمار از وقوع آن ترسیده یا آرزو داشت رخ دهد در سیر تحلیل آنچه در ابتدا آگاهانه انکار و بعد ناخودآگاه واپسرانده شده بود با وضوح و روشنی غیرقابل تفکیک از واقعیت از میان خاطرات کودکی که قابل تأیید تاریخی بودند پدیدار میشد. این تخیلات جنسی کودکانه تحقق آرزوها یا ترسهای بیاد آوردهای بودند که به باور بیماران چسبیده بودند و فروید درصدد کشف آنها برآمد بنابراین آنچه در این راه به دست آورد بیماران را از علائمشان رها میساخت.
این شناسایی استثنایی، بازگشتن خاطرات پوشان به تخیلات کودکی به افشای روشنتر مطالبی منجر شد که فروید خود پیشتر گفته بود. مفهوم جنسیت کودکان، شورناپخته و بیغرضانه ولی شدید کودک به والد بود. بار دیگر این نظریه با موج تمسخر و اعتراض روبرو گردید به طوری که فروید خود اظهار داشت هر چند بر طبق این نظریه ممکن است، دریافت بر اساس مشاهدهٔ رفتار کودکانه باشد که هر مادر یا پرستار دقیق همواره قادر به دیدن آن بوده است ولی آنچه هر بزرگسالی بعداً احساس میکند مربوط به طرد یا انکار است.
اولین بار وقتی این نگرشهای نخستین منتشر شد فروید خود را درگیر چنان مناقشه، خصومت و افترایی یافت که به رها کردن وسوسه شد.
در هر انسانی وجود یک ناحیهٔ فعال، پویا و ناخودآگاه قابل کشف است، ناحیهای که افزارگردهای حیاتی آن فراگرد فراموشی غیرارادی خاطرات یا آرزوهای بحثانگیز احساسی یا آشفته کننده است و مقاومت عظیمی در مقابل ظهور مجدد آنها وجود دارد. تمامی این پدیدهها برای فروید آشکار بودند به علاوه آنقدر در فهم و درمان اختلالات عصبی اهمیت داشتند که توانست به مخالفین پشت کند در بازنگری، راهی که او طی کرده بود میتوانست راهی گریزناپذیر برای هر پزشک مصمم به نفوذ در ریشه علائم هیستریکی باشد هر انسان شجاع، هوشمند و مصرّی همین کار را میکرد.
هیپنوتیزم که قبلاً با سرکوب علائم به منظور تقویت انکار آنها و ریشههایشان به کار رفته بود با کمک بروئر، ابتدا او را به تخلیه هیجانی (۲۳) هدایت نمود و از آن طریق خاطرات تا آنزمان ناشناخته و احساسات مربوط به آنها جریان یافتند بعد از آن الگوی علائم وارونه گردید و بهبودی حاصل شد ولی طولی نکشید که به نظر رسید این الگو دارای یک عنصر احساسی جنسی بسیار قوی و ریشهدار است که بروئر آن را انکار کرده بود فروید میگوید:
«وقتی من قاطعانه شروع به پیشبرد اهمیت جنسیت در سببشناسی رواننژندیها نمودم او ابتدا انکار کرد و بیعلاقگی نشان داد که این مسئله بعداً برای من روشنتر شد ولی در آن زمان هنوز یاد نگرفته بودم آن را تقدیرگریز ناپذیرم بدانم». (۳)
به علت عنصر تلقین که همیشه از هیپنوتیزم غیرقابل تفکیک است و میتواند باعث تقویت خاطرات پوشان در بیماران مستعد شود. فروید بزودی دلیلی برای رها کردن آن یافت. او در زمانهای مختلف دلایل مختلفی را به عنوان دلایل حیاتی انتخاب کرد ولی مدتی بعد از اینکه هیپنوتیزم را کنار گذاشت سرانجام هر نوع تماس جسمی با بیماران را رها کرد و ترجیح داد خارج از میدان دید آنها و پشت سرشان بنشیند و انتظار داشت که با صدای بلند و بدون هر نوع خودداری یا نقدآگاهانه هر آنچه به ذهنشان میرسید بگویند. این فراگرد (۲۴) که فروید به آن نام «تداعی آزاد»(۲۵) داد قدم نهایی در شالودهٔ شگرد تحلیل بود و دستاوردهای بعد او را پدید آورد. آنچه در ادامه این کتاب میآید شرحی لزوماً کوتاه از ثمرات آن شناخت، نظریههایی که از آن پروراند، برخورد آنها با افکار قبلی وی و ساختار نهایی دانش روانکاوی، نظری و عملی به منظور تحقیق و درمان است که به علم پزشکی و در واقع به نوع بشر هدیه شده است.
کتاب به راستی فروید چه گفت
نویسنده : دیوید استفورد کلارک
مترجم : مهوش رضا قلیبیگی
نشر دانژه
تعداد صفحات: ۲۴۰ صفحه