معرفی کتاب « مرگ »، نوشته استیون لوپر
این کتاب ترجمهای است از:
Death
The Stanford Encyclopedia of Philosophy
Steven Luper, Oct 17, 2014
پیشگفتار دبیر مجموعه
بسیاری از کسانی که در ایران به نحوی از انحا کار فلسفی میکنند و با فضای مجازی اینترنت نیز بیگانه نیستند نام دانشنامه فلسفه استنفورد (۱) را شنیدهاند و چهبسا از این مجموعه کمنظیر بهره نیز برده باشند. این دانشنامه حاصل طرح نیکویی است که اجرای آن در سال ۱۹۹۵ در دانشگاه استنفورد آغاز شد و همچنان ادامه دارد. به لطف کمکهایی که گردانندگان این مجموعه از آنها برخوردار شدهاند، متن کامل تمامی مقالات این دانشنامه در اینترنت به رایگان و به آسانترین شکل در دسترس خوانندگان علاقهمند قرار گرفته است.
نگاهی به ساختار و مندرجات مقالهها و مرور کارنامه نویسندگان آنها، که عموما در حیطه کار خویش صاحبِ نام و تألیفات درخور اعتنا هستند، گواهی میدهد که با مجموعهای خواندنی مواجهیم، مجموعهای که غالبا مدخلهای مناسبی برای ورود به گسترههای متنوع تأمل فلسفی به دست میدهد. به این اعتبار، میتوان بهجرئت گفت کسی که میخواهد اولین بار با مسئله یا مبحثی در فلسفه آشنا شود، یکی از گزینههای راهگشایی که پیش رو دارد این است که ابتدا به سراغ مدخل یا مدخلهای مربوط به آن در این دانشنامه برود.
دانشنامه فلسفه استنفورد (به سرپرستی دکتر ادوارد ن. زالتا (۲)) افزون بر اینکه پیوندی فراگیر میان فضای دانشگاهی و عرصه عمومی برقرار کرده، ویژگیهای درخور توجه دیگری هم دارد. حجم بسیاری از مقالههای این دانشنامه چشمگیر است. ظاهرا دست نویسندگان در شرح و بسط کثیری از موضوعات و مباحث باز بوده است. دیگر اینکه در کنار مدخلهای نامآشنا گاه به موضوعات و مسائل کم و بیش بدیعی پرداخته شده است که شاید در نظر اول ورودشان به دانشنامهای فلسفی غریب بنماید و در عین حال خواننده را به بازاندیشی درباره دامنه تفکر فلسفی و نسبت آن با زیستجهان خویش فرابخواند. کتابنامههای مندرج در پایان مقالهها نیز، که معمولاً بهدقت تدوین شدهاند، یکی از محسنات این دانشنامه است که بهویژه به کار دانشجویان و محققانی میآید که میخواهند در زمینهای خاص پژوهش کنند. این را هم نباید از نظر دور داشت که خاستگاه این دانشنامه به هیچ روی موجب نشده است که متفکران و مباحث فلسفه قارهای نادیده گرفته شوند.
انتشار تدریجی این دانشنامه به زبان فارسی و فراهم کردن امکان مواجهه شمار هرچه بیشتری از خوانندگان علاقهمند با آن، چهبسا استمرار همان غایتی باشد که مورد نظر بانیان این طرح بوده است. بر این اساس، در گام نخست انتخابی اولیه از میان مدخلهای پرشماری که در دانشنامه آمده است صورت گرفته و کار ترجمه آنها به سعی مترجمانی که با این طرح همکاری دارند بهتدریج پیش میرود. ترجمه کل دانشنامه البته غایتی بلندپروازانه است، بهویژه با توجه به اینکه هنوز همه مقالههای آن به نگارش درنیامدهاند. با این حال، تلاش بر این است که، در صورت فراهم بودن شرایط، انتشار این مجموعه استمرار پیدا کند و به سرنوشت مجموعههایی دچار نیاید که آغازی چشمگیر داشتهاند ولی دولتشان چندان پاینده نبوده است.
روال غالب این است که هر کدام از مدخلها در یک مجلد منتشر شود، اما در مواردی که حجم یک مدخل از حداقل لازم برای اینکه به هیئت مجلدی مستقل منتشر شود کمتر باشد، آن مدخل همراه با مدخل دیگری که با آن قرابت موضوعی دارد انتشار مییابد. به توصیه دکتر زالتا، نسخه اساس ترجمهها آخرین ویراستی خواهد بود که در بخش آرشیو دانشنامه درج شده است، و همین امر در چاپهای مجدد ترجمهها مبنا قرار خواهد گرفت. در مرحله ویرایش، تمامی ترجمهها سطر به سطر با متن انگلیسی مقابله خواهند شد تا عیار کار درخور این مجموعه باشد. در این میان تلاش میشود توازن شایستهای میان احترام به سبک و زبان هر مترجم از یک سو و اقتضائات مجموعه از سوی دیگر به دست آید.
طرح انتشار این مجموعه شاید فردی بوده باشد، اما اجرا و اتمام آن البته کاری جمعی است و با تلاش مشترک و همراهی دوستانی میسر میشود که به این کار دل میسپارند. افزون بر مترجمانی که در این طرح همکاری میکنند، سپاسگزار دیگرانی هستم که مساعدتشان پشتوانه اجرای شایسته آن است. بهویژه از آقای دکتر زالتا و سایر گردانندگان دانشنامه قدردانی میکنم که اجازه دادند مجموعه حاضر به زبان فارسی منتشر شود. همچنین، باید یاد کنم از آقای امیر حسینزادگان، مدیر انتشارات ققنوس، که زمینه اجرای طرح را فراهم کردند؛ آقای دکتر سید نصراللّه موسویان، که یاری بیدریغشان برای این مجموعه بسیار مغتنم بوده است؛ آقای احمد تهوری که در تسهیل ارتباطات نقش مؤثری داشتهاند؛ و آقای جهانگیر ملکمحمدی و یکایک همکاران ایشان در بخش فنی انتشارات، که میکوشند این مجموعه با شکل و شمایلی درخور منتشر شود.
مسعود علیا
زمستان ۱۳۹۲
[درآمد]
این مقاله به بررسی چند پرسش درباره مرگ و پیامدهای آن میپردازد.
نخست: مرگ عبارت از چیست؟ به قدر کافی روشن است که افراد زمانی میمیرند که زندگیشان به پایان میرسد، اما چندان روشن نیست که پایان یافتن زندگی شخص عبارت از چیست.
دوم: به چه معنایی مرگ یا رخدادهای پس از مرگ ممکن است زیانی به ما برسانند؟ برای پاسخ دادن به این پرسش لازم است که بدانیم به نفع ما بودن چیزی به چیست؟
سوم: استدلال له و استدلال علیه نظریه زیان (۳) ــ این ادعا که مرگ میتواند به فردی که میمیرد زیان برساند ــ و نظریه زیان پس از مرگ (۴) ــ که بر طبق آن رخدادهایی که پس از مرگ فرد به وقوع میپیوندند همچنان میتوانند به او زیان برسانند ــ چیست؟
چهارم: چگونه میتوان معمای تعیین زمان (۵) را حل کرد؟ این معما همان مسئله مشخص کردن زمانی است که در طول آن متحمل زیانی میشویم که مرگ و رخدادهای پس از مرگ مسبب آناند.
مناقشه پنجم به این موضوع مربوط است که آیا همه مرگها بداقبالیاند یا صرفاً برخی از آنها اینگونهاند. آنچه در اینجا به طور خاص مهم و جالب است بحثی است میان تامس نیگل (۶) و برنارد ویلیامز: (۷) به گفته نیگل، از آنجا که تداوم زندگی همواره امور خوب را دسترسپذیر میسازد، مرگ همیشه شر است؛ و طبق استدلال ویلیامز، گرچه مرگ نابهنگام بداقبالی است، خوب است که جاودانه نیستیم، زیرا نمیتوانیم همچنان همین کسی که اکنون هستیم باشیم و به نحو معناداری برای همیشه پیوسته به زندگی باقی بمانیم.
مناقشه پایانی به این امر مربوط است که آیا زیانباری مرگ ممکن است کاهش یابد یا نه. با تعدیل دریافتمان از سعادت (۸) خویش و با تغییر گرایشهایمان شاید بتوانیم تهدیدی را که مرگ برایمان ایجاد میکند کاهش دهیم یا حذف کنیم. اما استدلالی وجود دارد که باید مطرح شود ناظر به اینکه چنین تلاشهایی اگر تا منتهای خود پیش روند، نتیجه عکس خواهند داد.
۱. مرگ
مرگ پایان زندگی است. برای ایضاح بیشتر مرگ، لازم است کمی درباره ماهیت زندگی سخن بگوییم و بپرسیم که آیا میتوان زندگی را تعلیق یا احیا کرد و چگونه این امر به تداوم وجود ما مربوط است. همچنین، میتوانیم میان مفهوم مرگ و ملاکهایی که میتوان از طریق آنها مرگ را تشخیص داد تمایز بگذاریم.
۱.۱. زندگی و مرگ
ایضاح ماهیت زندگی آسان نیست. فرض کنید بتوانیم ماشینی به نام هال ۰۱.۱ (۹) که (تقریبا) همه صفات روانی اشخاص را دارد بسازیم: آیا هال زنده خواهد بود؟ با توجه به ماهیت سختافزار هال، احتمالاً خیر. به نظر میرسد آگاه بودن مستلزم زنده بودن نیست. با این حال، تا آن حد که درباره ماهیت زندگی حیرتزده هستیم، درباره آن چیزی هم که پایان زندگی، یعنی مرگ، در پی میآورد حیرتزده خواهیم بود.
چیزهای زنده قابلیت متمایزی برای رشد یا حفظ خودشان از طریق گذراندن فرایندهای گوناگون از جمله شیمیوسنتز، فوتوسنتز، تنفس سلولی، تولیدمثل سلولی و حفظ همایستایی (۱۰) دارند. اجازه دهید اینها را فرایندهای حیاتی (۱۱) بنامیم. داشتن قابلیت بهکارگیری این فرایندها یک چیز است و بهکارگیری بالفعل آنها یک چیز دیگر، درست مانند تفاوتی که میان داشتن توانایی دویدن و دویدنِ بالفعل وجود دارد. اینکه چیزی خصوصیت «زنده (۱۲) [بودن]» را داشته باشد ظاهراً به این معناست که آن چیز قابلیت حفظ کردن خودش با استفاده از فرایندهایی را که به نحو برجستهای شبیه این فرایندها هستند داراست (برای مطالعه تبیینهایی درباره زندگی بنگرید به Van Inwagen ۱۹۹۰, Bedau ۲۰۱۴).
در مقابل، خصوصیت «مرده (۱۳)[بودن]» قابل اطلاق بر چیزی به نظر میرسد که این قابلیت را از دست داده است. میتوانیم این را تبیین مبتنی بر فقدان زندگی در باب مرگ (۱۴) بنامیم. رخدادی که به وسیله آن قابلیت بهکارگیری فرایندهای حیاتی از میان میرود یک چیز است و وضعیت از دست دادن آن یک چیز دیگر. «مرگ» میتواند به هر دو اشاره داشته باشد.
اجازه دهید اضافه کنیم که خودِ [عبارت] «پایان زندگی»، بالقوه امری مبهم است. از یک سو، ممکن است فرایندی باشد که در آن زندگی ما بهتدریج رو به نابودی میرود تا اینکه سرانجام نابود میشود. از سوی دیگر، ممکن است رخدادی لحظهای باشد. این رخداد را میتوان به سه شیوه فهمید. نخست اینکه ممکن است پایان فرایندِ مردن باشد ــ از بین رفتن آخرین رد زندگی. این را «مرگ فرجامین»(۱۵) مینامیم. دوم اینکه ممکن است در فرایند مردن آن نقطهای باشد که در آن نابودی مسلم میشود، دستکم با توجه به منابع موجود برای جلوگیری از آن. این لحظه را «مرگ آستانهای»(۱۶) مینامیم. سومین امکان این است که زندگی هنگامی پایان یابد که سیستمهای فیزیولوژیک بدن قابلیت کار کردن به صورت یک کل یکپارچه را از دست میدهند یا وقتی که این از میان رفتن برگشتناپذیر میشود (Belshaw ۲۰۰۹, DeGrazia ۲۰۱۴). این را «مرگِ ناظر به یکپارچگی»(۱۷) مینامیم.
بنابراین مرگ ممکن است نوعی حالت (مرده بودن)، فرایند نابودی (مردن) یا یکی از سه رخدادی باشد که در طول فرایند مردن رخ میدهند. همچنین، مرگ در همه این معانی قابل تمایز از رخدادهایی ــ همچون تیر خوردن ــ است که سبب مرگ میشوند.
۱.۲. مرگ و تعلیق جنبندگی
نظریهپردازانی که مدعیاند موجوداتی که در حالت تعلیق جنبندگی (۱۸) قرار دارند زنده نیستند تبیینِ ناظر به فقدان زندگی در باب مرگ را به چالش خواندهاند (Feldman ۱۹۹۲, Belshaw ۲۰۰۹, Gilmore ۲۰۱۳, DeGrazia ۲۰۱۴). وقتی تخمها (۱۹) و رویانها برای استفاده بعدی در روند تلقیح آزمایشگاهی منجمد میشوند، فرایندهای حیاتی آنها متوقف میشود یا تقریباً چنین میشود. مشابه این امر در مورد خرسهای آبیای که آبزدایی میشوند و در مورد بذرها و هاگها وجود دارد. آشکار به نظر میرسد که این تخمها و خرسهای آبی نمردهاند، زیرا فرایندهای حیاتی آنها ممکن است بهآسانی ــ از طریق گرم کردن تخم یا آبرسانی به خرس آبی ــ از سر گرفته شوند. آنها نمردهاند، اما آیا زندهاند؟ اگر انکار کنیم که زندهاند، احتمالاً به این دلیل چنین میکنیم که فرایندهای حیاتی آنها متوقف شدهاند. اگر ممکن باشد که زندگی چیزی با تعلیق فرایندهای حیاتیاش بدون مرگ آن پایان یابد، پس باید تبیین ناظر به فقدان زندگی در باب مرگ را رد کنیم.
اما تبیین ناظر به فقدان زندگی به طور کامل در کاربرد روزمره تثبیت شده است، و بهآسانی با امکان تعلیق جنبندگی سازگار میشود. آشکارا با انکار اینکه جنینهای منجمد مردهاند، قصد داریم تأکید کنیم که آنها قابلیت بهکارگیری فرایندهای حیاتیشان را از دست ندادهاند. وقتی میگوییم که چیزی مرده است، مقصود ما تأکید بر این است که این قابلیت از دست رفته است. با کاربرد واژه «مرده» برای اشاره به این فقدان، چرا میخواهیم واژه «زنده» را برای اشاره به این واقعیت به کار ببریم که چیزی در حال استفاده فعالانه از فرایندهای حیاتی خویش است؟ بهترین گزینه ما استفاده از زوجواژههای متقابل است. میتوان از واژه «زیا»(۲۰) برای اشاره به آن چیزی استفاده کرد که قابلیت بهکارگیری فرایندهای حیاتی را دارد و از واژه «نازیا» برای اشاره به چیزی که این قابلیت را از دست داده است. در عوض، وقتی دلمشغول این پرسش هستیم که آیا چیزی درگیر فرایندهای حیاتی خویش است یا نه، میتوانیم از واژههای متقابل متفاوتی مانند «حیاتمند»(۲۱) و «غیرحیاتمند»(۲۲) استفاده کنیم؛ اولی چیزی را توصیف میکند که در حال بهکارگیری قابلیت خود برای فرایندهای حیاتی است، و دومی توصیفگر چیزی است که از قابلیتش برای فرایندهای حیاتی استفاده نمیکند. آنچه نسبتاً بیمناقشه به نظر میرسد این است که مرده بودن عبارت است از نازیا بودن. (۲۳) برای حفظ تبیین ناظر به فقدان زندگی صرفاً باید اضافه کنیم که زنده بودن عبارت است از زیا بودن. (۲۴) از این رو، میتوان گفت جنین منجمد، بهرغم فقدان حیاتش، زیا و، در نتیجه، زنده است، و خواهد مرد اگر زندگیاش پایان یابد (خواهد مرد اگر دیگر زیا نباشد). البته اگر بخواهیم تبیین ناظر به فقدان زندگی را رها کنیم، میتوانیم در عوض از واژه «زنده» برای توصیف چیزی استفاده کنیم که هم زیاست و هم حیاتمند. از این قرار، میتوانیم بگوییم که جنین منجمد زنده نیست (زیرا فاقد حیات است) اما مرده هم نیست (زیرا همچنان زیاست).
۱. ۳. تجدید حیات
تدقیق تبیین ناظر به فقدان زندگی در صورتی سودمند خواهد بود که، همانطور که قابل تصور به نظر میرسد، بازگرداندن (۲۵) زندگی به چیزی که مرده است ممکن باشد.
بازگرداندن در این معنا کاملاً با جان دوباره بخشیدن (۲۶) به چیزی، مانند رویان منجمدی که فرایندهای حیاتیاش متوقف شده است، متفاوت است. فقط در صورتی ممکن است چیزی جان دوباره بگیرد که زنده باشد ــ فقط در صورتی که قابلیت بهکارگیری فرایندهای حیاتی را داشته باشد، چنانکه در مورد تخم [یا زیگوت] منجمد مشاهده میکنیم. آن چیز جان دوباره میگیرد وقتی دوباره حیات را به دست میآورد. زندگی چیزی تنها در صورتی بازگرداندنی است که آن چیز ظرفیتش را برای فرایندهای حیاتی از دست داده باشد. زندگی وقتی بازگردانده میشود که این ظرفیت دوباره به دست میآید.
برای آشکار شدن امکان بازگرداندن، ابزار فوقمدرنی را تصور کنید: ابزار جداکنندهـ بازجمعکننده (۲۷) که مرا به مکعبهای کوچک یا سلولهای منفرد یا اتمهای منفصلی فرومیکاهد، آنها را میانبارد و سپس دقیقاً همانطور که قبلاً بودند از نو جمع میکند. بسیاری از ما خواهیم گفت که من پس از جمع شدن مجدد [اجزایم]، زنده خواهم ماند ــ زندگی من تداوم خواهد داشت ــ اما کاملاً آشکار است که من در فواصلی که اتمهایم روی هم انباشته شدهاند زنده نخواهم بود. در چنین فواصلی حتی وجود نخواهم داشت. اگر بتوانم مجدداً جمع شوم، زندگیام بازگردانده میشود نه اینکه جان دوباره بگیرد. بازگرداندن، و نه جان دوباره بخشیدن، نحوهای از برگرداندن یک موجود از مرگ است. حال ابزاری را تصور کنید که اجساد را تعمیر میکند: این دستگاه مولکولها را به جایی برمیگرداند که پیش از مرگِ آن موجود و باقی گذاشتن این جسد آنجا بودند، و فرایندهای حیاتی آن را مجدداً آغاز میکند. بازجنباننده جسد، (۲۸) مانند ابزار جداکنندهـ بازجمعکننده، مرده را دوباره زنده خواهد کرد ــ زندگی افرادی را که مردهاند بازخواهد گرداند.
با توجه به امکانهای بازگرداندن زندگی و بخشیدن جان تازه، ظاهرا بهترین اصلاح تبیین ناظر به فقدان زندگی از این قرار است:
مردن فقدان زندگی چیزی است ــ فقدان قابلیت آن برای استمرار بخشیدن به خودش با استفاده از فرایندهای حیاتی. هر چیزی زمانی میمیرد که این قابلیت را از دست بدهد. آن چیز در همه زمانهای بعدی مرده است مگر وقتی که این قابلیت دوباره به دست آید.
۱. ۴. مرگ و آنچه هستیم
مرگ برای من و شما فقدان قابلیتمان برای حفظ خویش با استفاده از فرایندهای حیاتی است. این توصیف از مرگ را میتوان تدقیق کرد اگر ایده روشنتری از آنچه هستیم و شرایطی که تحت آن تداوم مییابیم داشته باشیم. اما نکته اخیر موضوع مناقشه است.
سه دیدگاه عمده وجود دارد: جانورگرایی، (۲۹) که بر اساس آن ما موجوداتی انسانی هستیم (Snowdon ۱۹۹۰, Olson ۱۹۹۷, ۲۰۰۷)؛ شخصگرایی، (۳۰) که مطابق با آن ما موجوداتی هستیم که قابلیت خودآگاهی (۳۱) داریم؛ و ذهنگرایی، (۳۲) که بر طبق آن ما ذهن هستیم (که میتواند ظرفیت خودآگاهی داشته باشد یا نداشته باشد) (McMahan ۲۰۰۲). جانورگرایی میگوید که ما تنها در صورتی در طول زمان تداوم مییابیم که همان جانور باقی بمانیم؛ ذهنگرایی میگوید که ما تنها وقتی تداوم مییابیم که همان ذهن باقی بمانیم. شخصگرایی معمولاً با این دیدگاه مطابق است که تداوم ما را ویژگیهای روانیمان و روابط میان آنها رقم میزند (Locke ۱۶۸۹, Parfit ۱۹۸۴).
اگر جانور باشیم و شرایط تداوم جانوران را داشته باشیم، مرگمان عبارت از توقف فرایندهای حیاتیای است که وجود ما را در مقام موجوداتی انسانی حفظ میکنند. اگر ذهن باشیم، مرگمان عبارت از خاموشی فرایندهای حیاتیای است که وجود ما را در مقام ذهن حفظ میکنند. و اگر حفظ برخی ویژگیهای روانی تداوم را رقم زند، فقدان این ویژگیها عبارت از مرگ خواهد بود.
این سه راه فهمِ مرگ لوازم بسیار متفاوتی دارند. جنون شدید میتواند ویژگیهای روانی بسیار زیادی را از میان ببرد بیآنکه ذهن را نابود کند؛ و این نشان میدهد که مرگ آنگونه که شخصگرایان میفهمند ممکن است رخ دهد گرچه مطابق تلقی ذهنگرایان رخ نداده باشد. بهعلاوه، گاهی موجودات انسانی از نابودی ذهن جان به در میبرند مانند وقتی که مخ میمیرد اما ساقه مغز زنده است و فرد در وضعیت نباتی مداوم میماند. همچنین، قابل تصور است که ذهن بتواند از نابودی موجود انسانی جان به در برد: این امر در صورتی ممکن است رخ دهد که مغز از بدن بیرون آورده شود، به طور مصنوعی زنده نگه داشته شود و باقیمانده بدن نابود شود (با فرض اینکه صرفِ مغز، موجود انسانی نیست). این امکانها نشان میدهند که مرگ آنگونه که ذهنگرایان آن را میفهمند ممکن است رخ دهد حتی اگر طبق تلقی جانورگرایان رخ نداده باشد (و نیز لازم نیست نوع دوم مرگ همراه با نوع اول باشد).
کتاب استنفورد ۸۷ … مرگ
نویسنده : استیون لوپر
مترجم : مریم خدادادی
ناشر: گروه انتشاراتی ققنوس
تعداد صفحات: ۱۱۳ صفحه