فیلم فهرست شیندلر – داستان، نقد و بررسی – Schindler’s List (1993)

▪ کارگردان: استیون اسپیلبرگ
▪ فیلمنامه: استیون زایلیان (بر اساس رمانی از تامس کنیلی)
▪ مدیر فیلمبرداری: یانوش کامینسکی
▪ تدوین: مایکل کان
▪ مدیر طراحی: آلن استارکی
▪ موسیقی: جان ویلیامز
▪ بازیگران: لیام نیسن (اسکار شیندلر)، بن کینگزلی (ایزاک اشترن) و رالف فاینز (آمون گوئت)
▪ محصول سال ۱۹۹۳
داستان فیلم فهرست شیندلر
«اسکار شیندلر» ماجراجوی اتریشی، در جستوجوی پول و ثروت به رهبران نازی نزدیک شده و امتیاز تأسیس کارخانهی ساخت ظروف را از آنها میگیرد. او با بهکارگیری کارگران یهودی و نپرداختن دستمزد به آنها سود سرشاری نصیب خود و نازیها میکند. در سال ۱۹۴۲ «آمون گوئت» فرماندهی جدیدی از اساس، وارد کراکوو میشود.
او یهودیان را به اردوگاههای کار میفرستد و دست به کشتارهایی فجیع میزند. شیندلر از ترس از دست دادن کارگرانش با او دوست میشود و هدایای متعددی برایش میفرستد. در سال ۱۹۴۴ همهی اسرا به آشویتس خوانده میشوند. شیندلر تصمیم میگیرد شهر را ترک کند؛ او فهرستی از ۱۱۰۰ نفر از اسرا را به عنوان کارگران اصلی و مورد نیاز کارخانه تهیه کرده و در ازای
پرداخت مبلغ هنگفتی آنها را به مرز چکسلواکی منتقل میکند. پس از اتمام جنگ شیندلر ورشکست شده و ۱۱۰۰ انسان از مرگ نجات مییابند. شیندلر هنگام خداحافظی از آنها گریه میکند و از این که نتوانسته عدهی بیشتری را نجات دهد ناراحت است.
«فهرست شیندلر» اثر تلخ و سیاهی دربارهی جنایات نازیها و کورههای آدمسوزی آنهاست؛ گرچه به نظر میرسد کارگردان با تأکید بر اتفاقات خاص و نوع پردازش موضوع و نیز با بهرهگیری از همذاتپنداری تماشاگر قصد داشته به توجیه صهیونیسم بپردازد، اما فیلم به عنوان یک اثر هنری دارای ویژگیهای برجستهیی است.
استفاده از رنگ سیاه و سفید و پرهیز از حرکات متعارف دوربین (حرکت روی سهپایه یا تراولینگ و …) و رویکرد به فیلمبرداریِ روی دست باعث خلق فضاهای مستند در اثر شده و این دو عامل (رنگ سیاه و سفید و حرکات روی دست دوربین) نقش مهمی در انتقال حس حاکم فیلم و القای مفهوم مورد نظر فیلمساز دارند.
– صحنهی زیبای بارش خاکستر سرد و سوختهی دهها هزار اسیر به همراه دانههای برف بر شهر سرد و یخزدهی کراکوو
– سکانس پایانی فیلم؛ اهدای هدیهیی از طرف ۱۱۰۰ کارگر (اسیر) به اسکار شیندلر، حلقهیی که از طلای دندانهای خود ساختهاند و جملهیی زیبا با این مضمون روی آن حک کردهاند: «آن کس که جانی را نجات دهد جهانی را نجات داده است».
این صحنهها با پرداختی شاعرانه که کنتراست شدیدی با لحن گزنده و تلخ فیلم دارد بهشدت اثرگذار هستند. لحظات ناب سینما همچون قطعاتی شاعرانه در بطن آثار میدرخشند و هرگز از حافظه پاک نمیشوند.
طراحی لباس و همچنین رنگ، به شیوهیی بسیار بدیع و نو در یکی از سکانسهای فیلم مورد استفاده قرار گرفتهاند. اسکار شیندلر از فراز تپهیی شاهد دستگیری و قتل عام مردم کراکوو توسط نازیهاست؛ در این میان در حالی که شیوهی فیلمبرداری و ثبت تصاویر سیاه و سفید است، دختربچهیی با لباس سرخ به چشم میخورد که موج جمعیت او را نیز همراه با خود به جلو میبرد. رنگ لباس دختربچه در این صحنه نمادی از حضور حیات و زندگی است که در کوران مرگ و تباهی جریان دارد. دختربچه در نهایت خود را از سیل جمعیت رها میسازد و برای گریز از مرگ زیر تختخوابی در یک خانهی متروک پناه میگیرد.
در فضای وحشتزا و مرگبار اردوگاه پلازف در شهر کراکوو، در اوج منحنی مرگ و وحشت، عشق چند ثانیهیی خود را به نمایش میگذارد؛ این چند ثانیه حکم قطرهی آبی را در کویری سوزناک دارد و به همان اندازه اثرگذار است. یک زن و فرزند خردسالش با سوت زدن از پشت سیمهای خاردار مرد زندگیشان را متوجه خود میکنند. نگاههای عاطفی این سه نفر با ورود آمون گوئت و قرار گرفتن اسبش در فاصلهی بین آنها قطع میشود. لذت آن چند ثانیه تنها با ورود مردی سوار بر اسب به تلخی عظیمی تبدیل میگردد و این یکی از رازهای سینماست؛ توانایی تغییر احساسات تماشاگر فقط در عرض چند ثانیه …
در یکی از سکانسهای فیلم، تراژدی سرنوشت اسرای اردوگاههای نازی به اوج خود میرسد. زمانی که پزشکان آلمانی مشغول تفکیک اسرا برای انتقالشان به آشویتس – کورهی آدمسوزی – و یا ادامهی کار در اردوگاه – مرگ تدریجی – هستند، اتفاقی در کمپ زنان به وقوع میپیوندد؛ زنان برای این که سرحال و جوان به نظر بیایند تا از این طریق از آشویتس نجات یابند، سر و صورتشان را تمیز کرده و یک عده از آنها با مالیدن خون خود به روی گونه و لبهایشان سعی میکنند خود را سرزندهتر از دیگران نشان بدهند. تلاش انسان برای زنده ماندن (در هر شرایطی و به هر قیمتی) در این فضاسازی به بهترین، زیباترین و در عین حال دردناکترین و زجرآورترین شکل ممکن نمود مییابد.
آمون گوئت (افسر نازی) صبح از خواب بیدار میشود، به بالکن خانهاش که مشرف به اردوگاه است میرود و لحظهیی بعد با اسلحهی دوربیندار خود به شکار اسرا میپردازد؛ طراحی صحنه و میزانسن خوب این سکانس، که بازی خونسردانهی «رالف فاینز» در نقش گوئت بر میزان تأثیر آن افزوده، القاکنندهی مفاهیم خاصی است. آمون گوئت در بالکن مشرف به اردوگاه همچون عقابی تیزچشم و تیزچنگ (با آن اسلحهی دوربیندارش) بر فراز سر شکار خود که اسرای اردوگاه نقش آن را بازی میکنند ایستاده و هر از گاهی یکی از آنها را انتخاب کرده و میکشد؛ در این میان، تلاش سخت اسرا برای فرار از تیررس او تکاندهنده است
این نوشتهها را هم بخوانید