فیلم افسانه ۱۹۰۰ – خلاصه داستان، نقد و بررسی – The Legend of 1900
کارگردان و نویسنده فیلمنامه: جوزپه تورناتوره.
موسیقی متن: انیو موریکونه
بازیگران: تیم راث (۱۹۰۰)، پروئیت تیلور وینس (مکس توونی)، ملانی تیری (دختر)، بیل نان (دنی). محصول ایتالیا. ۱۷۰ دقیقه (نسخهی ایتالیایی) و ۱۲۵ دقیقه (نسخهی بینالمللی)
ژانر: درام/ رومانس
یکی از کارکنان کشتی کودکی را در کشتی پیدا میکند و او را به فرزندی قبول میکند. از آنجایی که آن کودک را در آغاز سال ۱۹۰۰ پیدا میکنند اسم او را ۱۹۰۰ میگذارند. کودک بزرگ میشود اما پدر خوانده اش در حادثهای در داخل موتورخانه کشتی جانش را از دست میدهد.
یک شب که همه در کشتی خواب هستند متوجه میشوند که یک نفر در حال نواختن پیانو است و او کسی نیست جز کودکی به نام 1900 که با نواختنش تعجب همه را بر انگیخته است. چندی بعد وی به یک نوازنده بزرگ پیانو تبدیل میشود. بهطوری که آوازه کارهایش به بیرون از کشتی هم میرسد…
۱۹۰۰ در کشتی دختری را میبیند و به نوعی عاشق او میشود، یک بار هم میخواهد از کشتی به خاطر آن دختر پیاده بشود و به دیدن او برود اما باز هم منصرف میشود.
سرانجام کشتی نابود میشود و میخواهند کشتی را منفجر کنند و از بین ببرند، دوست قدیمی او میآید و میگوید که یک نفر در آن کشتی هست. به داخل کشتی میرود و ۱۹۰۰ را پیدا میکند صحبتهای زیادی بین ۱۹۰۰ و دوستش رد و بدل میشود و در نهایت ۱۹۰۰ در کشتی میماند و کشتی منفجر میشود و ۱۹۰۰ در همان کشتی که در آن به دنیا آمده بود و زندگی کرده بود جان خود را از دست میدهد.
از نگاه منتقدان
راجر ایبرت (شیکاگو سان-تایمز): «در این ایده که مردی در اقیانوسپیمایی به دنیا آمده و هیچ وقت از آن پیاده نشده، نوعی جذابیت خاص وجود دارد. این مرد حرکت نمیکند اما هیچوقت هم در حالت سکون نیست. نقش این مرد در بزرگسالی را تیم راث بازی میکند، با چشمان غمگین و خندهی تلخاش. او هر شب همانطور که خدمهی کشتی تغییر میکنند و بندرها پشت سر گذاشته میشوند، پشت پیانو مینشیند و مینوازد. داستان زندگی او را از زبان بهترین دوستاش مکس میشنویم، نوازندهی ترومپت ارکستر کشتی. روایت داستان تقریباً از انتها شروع میشود وقتی که مکس در مغازهی عتیقهفروشی صفحهای پیدا میکند و متوجه میشود این صفحه ملودی عاشقانهی ۱۹۰۰ برای تنها زنی است که چیزی نمانده بود کاری کند او کشتی را ترک کند. فیلم را جوزپه تورناتوره ساخته که مثل بسیاری از کارگردانان اروپایی متوجه دشواریهای پیداکردن مخاطب پرتعداد آمریکایی با فیلمهای زیرنویسدار شده و به همین خاطر این فیلم را به زبان انگلیسی ساخته است. با وجود این، افسانهی ۱۹۰۰ ذاتاً ایتالیایی است و حکم یک اپرا را دارد. افسانهی ۱۹۰۰ لحظاتی برگرفته از تخیلی عظیم دارد: برای مثال در یک صحنه پیانو در گذر کشتی از توفانی روی سطح تمیز و برّاق سالن آن به جلو و عقب میرود و ۱۹۰۰ هم همینطور به نواختن ادامه میدهد. اما مشکل فیلم در این است که هیچ وقت آنطور که انتظار داریم ما را متقاعد نمیکند. نظر فیلم دربارهی این مرد چیست؟ آیا او دیوانه است یا قهرمان؟ انسانی خوب است یا خودپسند؟ »
جیمز براردینلی (ریلویوز): «جوزپه تورناتوره استعداد خاصی برای پرداختن به داستانهایی دارد که به طرز دلچسبی سانتیمانتالاند و در این مسیر به ورطهی تبدیل آنها به ماجراهایی پرسوز و گداز نمیافتد. آیا افسانهی ۱۹۰۰ مخاطباش را مورد سوءاستفاده قرار میدهد؟ البته که این طور است اما تورناتوره در انجام این کار استاد است. کارگردان فانتزی، شیطنت، کمدی و درام را باهم در آمیخته و ترکیبی روحنواز خلق کرده است. تماشای افسانهی ۱۹۰۰ حال را خوب میکند. این یکی از آن فیلمهاست که میتواند سینماروهای دلسخت شده را در آن واحد بهگریه و خنده بیندازد. فیلم از نظر تولید نسبتاً بینقص است. دوربین لایوش کولتای طوری حرکت میکند که به بیننده حس تماشای صحنههایی جادویی را القا میکند و موسیقی متن انیو موریکونه هم بهترین مکمل برای ترفندهای بصری فیلمبردار است. »
به روایت تورناتوره
- چطور شد برای نقش پیانیست همیشه روی دریا ماندهی فیلم افسانهی ۱۹۰۰ از تیم راث استفاده کردی؟
- بعد از گذشت ده دقیقه از تولد ایدهی ساخت فیلم در ذهنام، فکرم سراغ چهرهی تیم راث رفت. او هنرپیشهای «چاپلینی» است. از اینکه میشد بخشهایی از پیش زمینهی ذهنی تماشاگر از فیلمهای قبلی تیم راث را وارد این فیلم کنم هم خوشم آمد. راث به همراه پروئیت تیلور وینس زوجی را تشکیل میدهد که یادآور زوج استن لورل و اولیور هاردی است. یکی از زوجهایی که آدم پیش خودش فکر میکند بدون یکی از آنها دیگری نمیتواند وجود داشته باشد.
معمولاً در آمریکا وقتی کارگردانی قصد به کارگرفتن بازیگری را دارد، باید با مدیر برنامههایش صحبت کند، مدیران با استودیو صحبت میکنند و استودیو هم با مدیر برنامههای بازیگر حرف میزند و آنها هم با خود بازیگر صحبت میکنند و بعد مدیر برنامههای بازیگر، نظر بازیگر را به استودیو میگوید، استودیو آن نظر را به مدیر برنامهی کارگردان منتقل میکند و در نهایت هم کارگردان از طریق مدیر برنامههایش از نظر بازیگر مطلع میشود. اگر این زنجیره در نهایت ختم به پاسخ مثبتی شود، کارگردان میتواند با هنرپیشه صحبت کند. این روش معمول قضیه هست و البته استثناهایی هم وجود دارد، مثلاً مارتین اسکورسیزی به صورت مستقیم با هنرپیشهها تماس تلفنی برقرار میکند. وقتی که احساس کردم تیم هنرپیشهی مناسب برای فیلم من است، به مدیر برنامههای او زنگ زدم و شماره تلفن او را خواستم و بعد یک فکس برای تیم فرستادم. بعد از ۱۸ ساعت او با من تماس گرفت و گفت که فیلمهای من را دیده و علاقمند است دربارهی این فیلم تازه باهم حرف بزنیم. به او گفتم که هنوز فیلمنامهای آماده نکردهام اما دلم میخواهد تو را ببینم. او گفت که جایی در کارولینای شمالی یا جنوبی سرگرم فیلمبرداری است. درست یادم نمیآید کدام یکی بود. من هم گفتم باشه و ۴۸ ساعته خودم را به آنجا میرسانم. اینطور شد که او را دیدم، کمی دربارهی ایدهام با او حرف زدم و او گفت «باشه، من توی این فیلم بازی میکنم. » جالب اینجاست که وقتی من تازه داشتم کار نگارش فیلمنامه را شروع میکردم، مدیر برنامههای او به همراه وکلا داشتند قرارداد را مینوشتند و تیم بدون خواندن اولین نسخهی فیلمنامه قرارداد را امضاء کرد. در نتیجه، باید بگویم همه چیز فیلم افسانهی ۱۹۰۰ از همین برخورد اولیه میان من و تیم شکل گرفت، رابطهای بدون پیشزمینهی قبلی بین دو نفر که احساسی مشابه دربارهی سینما دارند. شنیدهام که در گفتگوها تیم وقتی شروع به حرف زدن دربارهی من میکند، دلاش نمیآید به حرفهایش پایان دهد. من هم میتوانم ساعتها دربارهی او حرف بزنم. رابطهای که بین ما خلق شد، تطبیق عواطف دو انسان با هم بود.
- تماشاگر فیلم افسانهی ۱۹۰۰ برجستهترین تصویری که از تیم راث در ذهن دارد، از نقش آفرینیهای او در فیلمهای کوئنتین تارانتینو است. میخواستی با حضور تیم راث در فیلم به چه نتیجهای برسی و به نظرت جنس نقشآفرینی او در این فیلم با تصویر ذهنی قبلی تماشاگر از بازیهای او در فیلمهای تارانتینو چه تفاوتی دارد؟
- البته من بازی او در فیلمهای تارانتینو را هم دیدهام اما اولین باری که تیم راث را دیدم در فیلم روزنکرانتس و گیلدنسترن مُردهاند (تام استاپارد، ۱۹۹۰) بود که راث نقش گیلدنسترن را بازی میکرد. بعد در نیویورک هم فیلم راب روی (مایکل کاتون- جونز، ۱۹۹۵) را دیدم که فیلم خوبی نبود اما راث در آن نقش ضد قهرمان عجیب و غریبی را بازی میکرد. با دیدن این نقشآفرینی او بود که به این نتیجه رسیدم تیم راث بازیگری پیچیدهتر از آن است که در فیلمهای تارانتینو دیدهام و به نظرم آمد دارای ابزار قدرتمند بیان است. از آن به بعد او را به دقت زیر نظر گرفتم و وقتی چهار اتاق (۱۹۹۵) را دیدم، که تیم در آن نقش شخصیتی شبیه به چاپلین را بازی میکند، پیش خودم گفتم این بازیگر تواناییهای متعددی دارد. وقتی مونولوگ کتاب الساندرو باریکو را خواندم، چهرهی تیم مقابل چشمانام نقش بست. توضیحی منطقی برای این موضوع ندارم اما شک ندارم که احساسام درست بود. بودجهی فیلم ما مثل فیلمهای دیگری که تیم در آنها بازی میکند نبود. او حتی مجبور بود پنج ماه نواختن پیانو یاد بگیرد. اما نکته اینجاست که هنرپیشهها تغییر را دوست دارند، به خصوص وقتی که میدانند میتوانند کارهایی بیشتری انجام بدهند و تیم هم به همین خاطر جذب این فیلم شد.
جوایز
- برندهی گلدن گلوب بهترین موسیقی متن (انیو موریکونه) در سال ۲۰۰۰
- برندهی جایزهی بهترین کارگردانی (جوزپه تورناتوره)، بهترین فیلمبرداری (لایوش کولتای)، بهترین موسیقی متن، بهترین طراحی تولید و لباس به همراه جایزهی ویژه برای جوزپه تورناتوره از جوایز دیوید دی دوناتلو (۱۹۹۹)
- برندهی جایزهی بهترین کارگردانی، بهترین فیلمنامه (جوزپه تورناتوره)، بهترین تهیهکننده، بهترین طراحی لباس و تولید و جایزهی روبان نقرهای ویژه برای انیو موریکونه از طرف سندیکای ملی ژورنالیستهای فیلم ایتالیا (۱۹۹۹)
- برندهی جایزهی بهترین فیلمبرداری از جوایز فیلم اروپا (۱۹۹۹).
منبع: دنیای تصویر