یک کلاهبرداری جالب: بونکا ـ بونکا – شاهزادگان اتیوپی!
در یکی از روزهای فوریه سال 1910 میلادی نیروی دریائی انگلستان به افتخار گروهی از شاهزادگان کشور حبشه (اتیوپی کنونی) که از آن کشور دیدن میکردند نمایش جالبی ترتیب داد. در آن روز، کشتیهای جنگی و ناوشکنهای ناوگان اتلانتیک و انگلستان در خلیج “وی ماث[1]” واقع در “درست[2]” لنگر انداخته بودند، و دقایقی بعد، کشتی بزرگ و باشکوه “دردنات[3]”. یعنی پرقدرتترین کشتی جنگی نیروی دریائی انگلستان، که پرچم آنکشور را حمل میکرد، از دور پدیدار گفت که با سنگینی و وقار تمام، به سوی میهمانان حبشی دولت انگلیس پیش میآمد. چند لحظه بعد، این پدیده نوظهور، که توجه جهانیان، بویژه دولت آلمان را بخود جلب کرده بود، به افتخار شاهزادگان حبشی که از سوی یکی از مقامات وزارت خارجه انگلیس و یک مترجم همراهی میشدند، با شلیک توپ، به میهمانان خوشآمد گفت.
برای این میهمانان، برنامه تشریفاتی خاصی تنظیم شده بود و طبق این برنامه، شاهزادگان حبشی برای بازدید از داخل کشتی “دردنات ” به عرشه این کشتی گام نهادند، افسران انگلیسی، با احترام تمام و با لباس رسمی، از آنان استقبال کردند. ولی نیروی دریائی انگلیس، با همه دقتی که برای پذیرائی از این میهمانان عالیقدر به عمل آورده بود، مرتکب یک اشتباه خندهآور شد که البته مضحکتر از اصل ماجری دیدار شاهزادگان حبشی از انگلستان نبود!
نیروی دریائی انگلستان فراموش کرده بود پرچم رسمی و سرود ملی کشور حبشه را تدارک ببیند، از اینرو، بیدرنگ دست به کار شد، ولی برای انجام اینکار، چنان سرعت و دستپاچگی از خود نشان داد که کار خرابتر از اول شد! زیرا هنگامی که دسته موزیک شروع به نواختن سرود ملی کشور حبشه شد، بجای سرود ملی حبشه، اشتباها سرود ملی کشور “بنگبار” را نواخت. میهمانان دولت انگلیس آنقدر مبادی آداب بودند که این موضوع را نادیده گرفتند و کدورتی به دل راه ندادند. برعکس، آنها از این سفر احساس خوشحالی میکردند و هرآنچه را که میدیدند برایشان جالب و تماشائی بود. بطوریکه مشاهدات خود را با شور و حرارت خاصی مورد تحسین قرار میدادند، و هراز چندگاه، با مشاهده ساختمان اعجابآمیز کشتی جدید نیروی دریائی انگلیس، دستهای خود را به هوا بلند میکردند و با خوشحالی فریاد میزدند:
ـ بونگا ـ بونگا
نیروی دریائی انگلیس در پذیرائی از میهمانان عالیقدر خود مرتکب یک اشتباه دیگر نیز شد که امکان داشت به موفقیت چشمگیر این سفر لطمه بزند و در روابط دو کشور انگلستان و حبشه خللی بوجود بیاورد. دریا سالار انگلیسی که از تهیه بوریای مخصوص نماز مغرب برای میهمانان خود سرباز زده بود، ولی این مشکل نیز به یک ترتیبی حل شد و خیال همه آسوده گردید در پایان این دیدار، هنگامی که میهمانان قصد بازگشت به لندن را داشتند، جمعیت زیادی برای مشایعت از هیأت حبشی در ایستگاه راهآهن “ویماث” گرد آمده بودند. مردم در اطراف قطار حامل میهمانان جمع شده بودند و ظاهراً با شور و حرارت خاصی برایشان دست تکان میدادند. لیکن در آن لحظه، اگر کسی از میان جمعیت، اندکی دقت بخرج میداد، ناگهان یک لحظه روی خود را برگرداند وبه جمعیت پشت کرد. علت این عقبگرد آن بود که در آن لحظه شاهزاده حبشی، بر اثر عطسه شدیدی که کرد نیمی از سبیلش کنده شده بود!
این عطسه نابهنگام، میتوانست کار را خراب کند و از یکی از بزرگترین کلکهای روزگار که از سوی مردمی موسوم به “ویلیام هوراس دوورکل[4]” طرحریزی و اجرا شده بود پرده بردارد!
این شخص، که استاد شوخیهای بدی بود، در زمان خویش شوخترین مرد روی زمین بشمار میرفت و با مهارت تمام، نقشهای طرح کرده بود تا به اتفاق یک گروه از شاهزادگان قلابی، از نزدیک به تماشای بزرگترین کشتی جنگی زمان، که تا آن تاریخ جزو اسرار بریتانیا بود، بنشیند و اطلاعاتی که نیاز داشت بدست آورد!
اعضای این هیأت ساختگی که در قالب شاهزادگان حبشی، با لباس مبدل و طی تشریفات ویژهای به عرشه کشتی “دردنات” گام نهادند همگی در زمره افراد خبره و سرشناس آن زمان قرار داشتند که مأموریت مضحک و درعین حال خطرناک خود را با مهارت تمام به انجام رساندند. این افراد عبارت بودند از:
*”آنتونی باکستن[5]” که بعنوان مربی باز “کریکت” در مدارس عمومی و دانشگاه شهرت داشت.
*”دانکن گرنت[6]” نقاش.
*”گای ریدلی[7]” که پدرش یک قاضی بود.
*خانم “ویرجینا وولف[8]” داستاننویس مشهور انگلیسی که نقش یک شاهزاده باریک اندام را، البته با ریش و سبیل و عمامه، ایفاء میکرد، و برادش “ادریان[9]” که در این میان نقش مترجم آلمانی را بر عهده داشت.
*و بالاخره “ویلیام کل” رئیس و سرپرست واقعی این گروه، و طراح اصلی این ماجرای مضحک، که خود شخصا” نقش یکی از مقامات وزارت امور خارجه را ایفاء میکرد.
“ویلیام کل” که در زمان خود مردی ثروتمند بشمار میرفت، از شوخطبعی و قدرت خلاقه عجیبی برخوردار بود و این استعداد و در اجرای شوخیها و نیرنگهای دست اولی بکار میگرفت که همه اروپا را از شدت خنده رودهبر میکرد.
یکی از روزها، دوستانش را دور خود جمع کرد و گفت:
ـ خیال دارم برنامه جالبی را بمرحله اجرا گذارم که همه دنیا را از شدت خنده به لرزه درآورد!
یکی از دوستان پرسید:
ـ بگو ببینیم، باز چه کلکی سوار کردهای و چه نقشهای در سر داری؟
“ویلیام کل” خنده موذیانهای تحویل داد و گفت:
ـ این دفعه نوبت انگلیسیهاست. برنامه جالبی طرح کردهام که حتی مقامات انگلیسی را که در خدعه و نیرنگ زبانزد هستند، فریب خواهد داد!
یکی از عکسهای منحصر به فرد که “ویلیام کل” از شاهزادگان حبسی برای روزنامهها فرستاد. در این عکس “ویلیام کل” (نفر اول از سمت راست) با کلاه سیلندر و لباس تمام رسمی در نقش نماینده وزارت امور خارجه انگلستان، و خانم “ویرجینیا ولف” نویسند مشهور انگلیسی (نفر آخر از سمت راست) با ریش و سبیل مصنوعی و عمامه دیه میشوند. اروپا از ضعف دستگاههای امنیتی نیروی دریائی انگلیس سخت یکه خورد.
یکی از حاضران که “گای ریدلی” نام داشت و پسر یک قاضی بود پرسید:
ـ ولی ما خودمان انگلیسی هستیم، فکر نمیکنی برنامهـای که تو طرح کردهـای برایمان دردسر ایجاد کند؟
“ویلیام کل” که پاسخ همه سئوالات را از قبل در آستین داشت بیدرنگ پاسخ داد:
ـ ما در قالب شاهزادگان حبشی به سراغ مقامات انگلیسی خواهیم رفت.
همه حاضران با شنیدن این حرف، فریادی از تعجب برکشیدند و گفتند:
ـ شاهزادگان حبشی؟!
“ویلیام کل” در حالیکه هنوز لبخند موذیانهاش را بر لب داشت به آرامی گفت:
ـ بله، شاهزادگان حبشی! ما برای این کار نیاز به ریش و سبیل مصنوعی، و عمامه و عبای زربفت داریم.
“ویرجینیا وولف” منتقد و داستاننویس مشهور انگلیسی که در آن جمع حضور داشت گفت:
ـ خوب میدانید که سر من برای این جور ماجراها درد میکند، ولی وقتی صحبت از ریش و سبیل و عمامه و عبا به می میان میآید، مجبورم قبول کنم که برنامه شما کاملاً مردانه است و یک زن، از شرکت در آن کاملاً محروم خواهد بود.
“ویلیام کل” باز هم لبخندی زد و گفت:
ـ ولی شما اشتباه میکنید. اگر قرار باشد این برنامه اجرا شود، با همکاری همه حاضران در اینجا انجام خواهد شد.
شما هم مثل دیگران ریش و سبیل خواهید داشت و نقش یک شیخ باریکاندام را ایفاء خواهید نمود. فقط کافی است از سخن گفتن خودداری کنید و یا آنکه آهنگ صدای خود را تغییر دهید!
“دانکن گرنت” نقاش معروف که تا آن لحظه سکوت کرده و سخنی بر زبان نرانده بود، گفت:
ـولی این کار دشوار است، زیرا هیچیک از ما زبان حبشی نمیدانیم و نمیتوانیم مانند مردمی بومی حبشه صحبت کنیم.
“ویلیام کل” در حالیکه نگاه خندانش با تیزهوشی خاصی آمیخته بود گفت:
ـ هیچ غیرممکنی غیر ممکن نیست! من هم قبول دارم که ما زبان حبشی نمیدانیم و به این آسانیها نیز نمیتوانیم آن را فراگیریم، اما یک موضوع را فراموش نکنید و آن اینکه انگلیسیها نیز مانند ما زبان حبشی نمیدانند! بنابراین کافی است هنگام صحبت، از زبان “من درآوردی” خود استفاده کنید و هر قدر سریعتر اینکار را انجام دهید بهتر است. و من، که نقش نماینده وزارت خارجه را بر عهده دارم، به کمک مترجم آلمانی شما، به میل خود ظاهراً سخنان شما را برای مقامات انگلیسی ترجمه میکنم، و هر آنچه آنها از شما پرسیدند، من هم با همین زبان، یعنی زبان ساختگی برای شما ترجمه خواهم کرد؟!
خوب، پس هدف ما آنست که در قالب هیأتی مرکب از شاهزادگان حبشی به تماشای بزرگترین کشتی جنگی جهان یعنی “دردنات” برویم و سپس با مقامات انگلیسی ملاقات نمائیم!
همگی از این سخن زیر خنده زدند و سئوالات مختلفی در این جلسه مطرح شد، اما هیچ یک از حاضران در آنجا متوجه کاسهای که زیر نیم کاسه وجود داشت نشدند و به مغزشان خطور نکرد که “ویلیام کل” این موجود خندهرو و با هوش ممکن است مهره آلمانیها باشد و به نفع آنان جاسوسی نماید!
سرانجام موافقت خود را برای شکت در این برنامه اعلام کردند و پذیرفتند تا هر چه زودتر کار را شروع نمایند.
“ویلیام کل” بیدرنگ دستور داد تعدادی کارت ویزیت، به زبان “سواحلی” یعنی زبان محلی مردمی که در نزدیکی زنگبار زندگی میکنند، چاپ نمایند.
ریش و سبیل مصنوعی و البسه مورد نیاز نیز تهیه شد.
چهار تن از این هیأت شش نفری، ریش و سبیل و عمامه و عبا داشتند و دو تن دیگر یعنی “ویلیام کل” که در نقش “هربرت کولموندلی[10]” مردی از وزارت امور خارجه ظاهر میشد و “آدریان استفن” برادر “ویرجینیا وولف” که سمت مترجم آلمانی را بر عهده داشت، تنها از یک سبیل یا ریش مختصر استفاده میکردند و بجای عمامه، کلاه بر سر داشتند.
“ویلیام کل” شخص دیگری را نیز در این ماجرا شرکت داد. و این شخص، گریمور مشهور “ویلی کلارکسون[11]” بود که در کار خود بسیار استاد بود و در آن زمان آرایش چهره “سارابرنارد” ستاره مشهور فرانسوی را بر عهده داشت. “ویلیام کل” از این شخص دعوت کرد تا شکل و قیافه افراد گروهش را تغییر دهد و آنها را به شکل شاهزادگان حبشی درآورد!
این هنرمند چیرهدست، با استادی تمام، کار خود را به پایان رساند، اما در خاتمه گفت:
ـ هرچند ملاحظه میکنید که اکنون رنگ پوست آنها درست شبیه رنگ پوست مردم حبشه است، ولی من به هیچ وجه تضمین نمیکنم که آرایش چهره این افراد بر اثر انجام پارهای کارها، مانند غذا خوردن و یا حوادث احتمالی دیگر بهم نریزد!
و این هشداری بود که بعداً مشکلاتی برای این هیأت قلابی بوجود آورد.
پس از انجام مقدمات کار، یک روز صبح، یعنی روزی که میبایستی این دیدار انجام گیرد، “ویلیام کل” لباس مخصوص خود را به تن کرد و به ایستگاه راه آهن “پدینگتون[12]”رفت و خود را به عنوان “هربرت کولموندلی” نماینده وزارت خارجه معرفی کرد. او برای بردن شاهزادگان حبشی به “وی ماث” تقاضای یک قطار مخصوص کرد و تأکید نمود که در مقصد یک هیأت رسمی به استقبال میهمانان بیاید.
رئیس ایستگاه از شنیدن این درخواست، و از این تذکر کوتاه، اندکی ناراحت شد و بعنوان اعتراض گفت:
ـ برای ما مقدور نیست که یک قطار مخصوص، فقط برای این آقایان روانه کنیم، ولی من میتوانم دستور بدهم که یک واگن مخصوص به دنباله قطار مسافری ببندند تا شاهزادگان حبشی کاملاً در آسایش باشند.
سپس کلاه بلدن خود را بر سر گذاشت، یک بازرس افتخاری برای وصول بلیت از آین آقایان “با شخصیت”! تعیین کرد و به محض ورود شاهزادگان حبشی به ایستگاه راهآهن، با عجله قالیچه قرمزی را که جنبه تشریفاتی داشت، جلوی پای آنان گستردند و خود، شخصاً به این شاهزادگان سیه چرده خوشآمد گفت:
در این اوضاع و احوال، یکی دیگر از شرکای این ماجرا، تلگرامی از سوی وزارت امور خارجه برای فرمانده ناوگان نیروی دریائی انگلیس ارسال داشت و طی آن به او دستور داد که تسهیلات لازم را برای پذیرائی از میهمانان عالیقدر فراهم سازند!
فرمانده ناوگان، ازاین تلگرام که در حقیقت نوعی دخالت در برنامه عادی ناوگان بود آزرده خاطر شد، ولی با این حال همه چیز بخوبی پیش میرفت تا آنکه هیأت حبشی برای صرف چای به اتاق افسران کشتی “دردنات” رفتند.
نماینده وزارت خارجه (یعنی “ویلیام کل”) و مترجم آلمانی (یعنی آدریان استفن”) از نوشیدن چای و صرف شیرینی ابائی به خود راه ندادند، اما شاهزادگان از ترس آنکه مبادا آرایش چهرهشان بهم ریزد و ریش و سبیلشان کنده شود، از خوردن حتی یک برش نازک کیک خودداری کردند.
وقتی افسران نیروی دریائی علت بیاشتهائی شاهزادگان را از ویلیام کل” جویا شدند، او در پاسخ برایشان توضیح داد که حبشیها در طول روز، بیش از دو وعده غذا نمیخورند و چون قبلاً غذای خود را صرف کردهاند، تمایلی به تناول مجدد ندارند.
ولی هنوز از شر این موضوع رهائی نیافته بودند که واقعه وحشتناک دیگری اتفاق افتاد. رئیس ستاد که روحش از این دیدار خبر نداشت، ناگهان وارد اتاق شد و از لهجه غلیظ مترجم آلمانی یکه خورد!
با مشاهده او رنگ از چهره “ویلیام کل” پرید زیرا افسر ستاد با “ویرجینیاولف” و خودش نسبت داشت و آن دو را خوب میشناخت. ولی لزومی نداشت که تا این اندازه ناراحت و دستپاچه شود، زیرا این افسر ستاد، چندان با هوش و کنجاو، نبود و اصلاً به ذهنش خطور نکرد که احتمالاً یک جاسوس آلمانی، با نقشه ماهرانهای که طرح کرده در نظر دارد از کلیه اسرار کشتی پرقدرت “دردنات”اطلاعاتی بدست آورد!
این افسر ستاد تازه میخواست صحبت را با فرمانده ناوگان شروع نماید که “ویلیام کل” با عجله هرچه تمامتر، اعضای هیأت را بلند کرد و اعلام نمود که میهمانان مجبورند برای بجایآوردن نمازمغرب به خشکی بروند!
“ویلیام کل” که تا اینجای نقشهـاش با مانعی روبرو نشده بود، میبایستی حواس خود را کاملاً جمع میکرد همه اوضاع میبود.
پس از بازدید از کشتی جنگی “دردنات” این هیأت قلابی، دوباره سوار قطار شدند تا به لندن بازگردند. “ویلیام کل” بی آنکه خود را از تک و تا بیندازد، به یکی از ملازمان واگن مخصوص گفت:
ـ دقت کنید، تشریفات را بنحو احسن انجام دهید. طبق آداب و رسوم مردم حبشه، این شاهزادگان تنها در صورتی در واگن شما غذا خواهند خورد که همه گارسنها دستکشهای چرمی سفید بدست داشته باشند.
هنگامی که قطار حامل این هیأت در ایستگاه “ریدینگ[13]” متوقف شد، یکی از ملازمان، با عجله هرچه تمامتر برای خریدن دستکش سفید رفت تا این میهمانان عالیقدر، افتخار بدهند و شام خود را در واگن آنها صرف کنند.
و در خلال این مدت، “ویلیام کل” در حالی که لبخند موذیانهای بر لب داشت، زیر چشمی مراقب اوضاع بود و همین که سرانجام دوباره قطار به حرکت درآمد، نفسی به آسودگی کشید و اطمینان حاصل کرد که دیگر خطری آنان را تهدید نمیکند. او از اطلاعات ارزندهای که درباره کشتی جدید انگلیسیها بدست آورده بود، بسیار خوشحال بود. دوستانش نیز اینکه توانسته بودند در یک ماجرای مضحک، چنین ماهرانه نقش خویش ایفاء نمایند سر از پا نمیشناختند، ولی شاید هیچ یک از آنان نمیدانستند که “ویلیام کل” نه تنها سر دولت انگلیس، بلکه سر آنان را نیز کلاه گذاشته بود! هرچند که او وانمود میکرد این ماجرا تنها جنبه تفریحی داشته و جزئی از برنامه هنری او بشمار میرفته است!
[1] -weymouth
[2] – Dorset
[3] – Dreadnaught
[4] – WilliamHoacw de vere cole
[5] – Anthny Buxton
[6] – Duncan Grant
[7] Guy Ridly
[8] Virginia Woolf
[9] Adrian
[10] – Herbert Cholmondeley
[11] – Willy Clarson
[12] – Padington
[13] – Reading