زندگینامه ولتر

0

در حالی که در انگلستان دکتر جانسون کبیر پیاله پیاله چای می نوشید و با شوخ طبعی قدرتمندش، در باب زهد و تقوا رجز خوانی می‌کرد؛ انسانی چروکیده در فرانسه فنجان فنجان قهوه میل می کرد و با کنایه‌هایی تند و تیز بر سنت و عرف جامعه می‌تاخت. این انسان چروکیده کسی نبود جز ولتر، بزرگترین ژورنالیستی که تاکنون میزیسته. نویسنده‌ای عالی در صنعتگری و همه فن حریف، مفسری بی نظیر در نقد و حقیقت، قهرمانی بی نظیر که صاحب سلاح برندهی کنایه و طعنه بود و می توان به دلیل نوشتن رمان «زادیگ، او را مبدع داستانهای پلیسی معرفی کرد.

در سال ۱۶۹۴ که کوچکترین پسر آرونه دنیا آمد، هیچ کس فکرش را نمی‌کرد زنده بماند. نوزادی بیمار و رنجور، که در دست پرستار ونگ رنگ می کرد، مثل مار به خود می پیچید، و صورت کوچکش را کج و معوج و زشت می‌کرد. سریع غسل تعمیدش دادند فرانسوا ماری آرونه نام گرفت و با آن روشهای بی حساب و کتاب پرستاری که در آن زمان رایج بود، کودک نجات پیدا کرد. با آن که از نظر بدنی هرگز نیرومند نشد، به اعجوبه ای تبدیل گردید که همه می دانیم، در سه سالگی می‌توانست تمام حکایات لافونتین را با صدای بلند بخواند.

پدرخواندهٔ تعمیدی اش، کشیش دو چتونف این چیزها را به او می‌آموخت، مردی نجیب زاده که در نگاه کلیساروها به نادرستی شهرت داشت، پیرمرد رذل زیرکی که شاگرد مستعدی را پیدا می کرد و به او اصول خواندن می آموخت و در عین حال با افکار غیر معمول خود شستشوی مغزی اش می داد.

کشیش با خوشحالی به دوست پیرش، نینون در لاانکلو می گفت: «او اکنون بلد است اشعار موسایی را بخواند.»

در آن زمانی این شعر زشت و بدنام تلقی می شد، و بعدها که آرونهٔ کم سن و سال داشت خودش شعری مشابه می سرود، نینو که سه نسل پیش را با زیباییش محسورو مفتون کرده بود، پیش از آن که فقط به جاذبه های هوشی توجه داشته باشد، او را احضار کرد. می‌توان تصورش را کرد که او با چه انگیزه هایی به آن پسر که مقدر شده بود جهانی را مات و مبهوت خود کند. توجه داشت، البته خودش زنده نماند تا شاهد حیرت جهانیان باشد. چرا که پسرک به ولتر، طنزنویس، بذله گو، فیلسوف و دشمن سرسخت کلیسای ارتدکس شهرت یافت. آرونه پس از سن بلوغ تصمیم گرفت نام اشرافی ولتر را برای خود برگزیند، گرچه با همین نام، نامش زنده است، و با همین نام او را می‌شناسیم.

در ده سالگی او را به دبستان پسوعیان فرستادند و در آنجا با تیزهوشی، زیبایی و کنجکاوی پایان ناپذیرش پدران مقدس را به حیرت واداشت. وظایف تحصیلی اش را همانطور که هر پدر و مادری آرزو دارند انجام می داد، و یقینا وقتی پدرش با رشوه موقعیتی قانونی برایش فراهم کرد و شنید: «من فقط می‌خواهم دانشمند شوم» ضربهٔ سختی خورد.

کشیش چتونف در این زمان به دادش رسید. او بزرگ شدن پسرک را به دور از والدین و برادر بزرگ سختگیرش دیده بود؛ حال پا پیش گذاشت و دست پرورده اش را به تمام دوستان خوب و بدش در دربار معرفی کرد. طعم موفقیت به ذهن مرد جوان رسوخ کرد. شاهزاده ها و بانوان خیلی خیلی زیبا برایش ضیافتها برپا کردند. خوب، او هم بسیار ضعیف النفس بود، ولی چه ذهن سرسخت و پیگیری داشت. از هجویات زننده و قطعات طنز به سوی آثار درام کشیده شد و اولین نمایشنامهٔ تراژیکش را با نام ادیپ[1] نوشت، که بنا به گفتهٔ تنی چند از دوستانش که دست نوشته را دیده بودند، محشره بود، ناشران درباری آن طور که این نویسندهٔ جوان لوس توقعش را داشت برای کارش سر و دست نشکاندند، اما او زمان زیادی پیش رو داشت. در این میان پدرش برای آنکه از شر رفقای وقیح و لاابالی خلاصش کند، او را نزد مارکی دو چتونف، برادر کشیش تعمیدیش، که در آن زمان سفیر هلند بود فرستاد.

ولتر در شهر لاهه وارد اولین ماجرای عشقی‌اش شد که به ثبت رسیده است. با المپ دانویه دیدار کرد. اما مادر پیمپت (ولتر آن دختر را با این نام می خواند) بنای اعتراض گذاشت، و به چتونیف شکایت برد؛ و از آن جایی که درخور یک سفیر نیست وارد چنین بلواهایی شود، مارکی تلاشش را به کار برد و جناب ولتر را به خانه اش در پاریس پس فرستاد.

در سال ۱۷۱۵، لویی چهاردهم مرد و با جانشینی لویی پانزدهم و نایب السلطنتی دوک دو ارلئان، تمام قید و بندهایی که «سلطنت کبیر» بر مردمش تحمیل می‌کرد گسسته شد سرانجام مردم توانستند حرف بزنند و هر آنچه را دوست دارند بنویسند و بیشترشان همین کار را کردند، ولتر هم همین طور، متأسفانه زهر قلمش کمی برنده تر از حد معمول بود و نایب السلطنه را هم هدف گرفت، بنابراین فورا برای هجده ماه به زندان باسیل فرستاده شد تا رفتار صحیح را به خاطر آورد.

او این زمان را صرف نوشتن حماسه‌ای مطول دربارهٔ هنری چهارم کرد. پس از آزادی از زندان، دوک در بتیون او را برای تمدد قوا به سولی دعوت کرد، که در آن جا مادام دو لیوری دل از او ستاند، و در همانجا نگارش نمایشنامه‌هایی را که او در آنها بازی می کرد آغاز نمود.

پس از بازگشت به پاریس، سرانجام ادیپ چاپ، و با موفقیت چشمگیری روبرو شد، البته نه بدین رو که نمایشنامه ای بی نظیر از آب درآمد، بلکه برای اینکه شایعه شد نایب السلطنه در جنایت قهرمان داستان دخیل است. همهٔ مردم دنیا اعتقاد داشتند ولتر ادیب را عمدا برای حمله به دربار نوشته، و از این رو تئاتر از جمعیت پر شد. این نمایش درجا به شهرتی عظیم دست یافت، اما نمایشنامه های بعدی با شکست مواجه شدند. لذا ولتر توجه اش را به انتشار سروده هایش در مدح هنری چهارم، تحت عنوان هنریاد [2] معطوف کرد.

او اکنون نام ولتر را برگزیده بود، که تحریف شده از آرونه ال جی بود، دو حرف آخر نشانهٔ لوژون به معنای جوان است.)

به شعر فوق اجازهٔ چاپ ندادند، چرا که بنیاد پروتستان و تساهل مذهبی را مورد تهاجم قرار می‌داد. با این حال، در سال ۱۷۲۳، ولتر آن را در روئن به چاپ رساند، و شخصا بر چاپش نظارت کرد. در این حین آبله گرفت و مدتی حالش رو به وخامت نهاد.

در سال ۱۷۲۵ با بداقبالی بدتری روبرو شد. شوالیه دو روئن او را مورد توهین و تحقیر قرار داد، و او هم در پاسخ با هجویاتی طنزآلود و کوبنده بر وی تاخت. اما این اقدام نتیجه‌ای فوری در پی داشت. یک روز که مشغول صرف شام با سولی بود، کسانی که از سوی دو روئن اجیر شده بودند اشاره کردند بیرون رود و بعد کتک مفصلی به او زدند، آن هم در حالی که خود روئن شاهد ماجرا بود. هیچ کس حتی خود دوک، طرف ولتر را نگرفت، و سرانجام کار به دوئل کشید. اما صبح روز قرارومدار، ولتر را دستگیر کردند و بار دیگر به زندان باستیل فرستادند. دو هفته در آنجا نگهش داشتند، و بعد بنا به درخواست خودش او را به انگلستان تبعید کردند.

ولتر فرانسه را با خشمی بسیار شدید علیه تحقیرها و بی عدالتیهایی که به ستوه اش آورده بود ترک کرد. احساس می کرد، انگلستان با او همدردی خواهد کرد.

در آنجا توانست از طریق آشنایی با لرد بولینگ بروک با برترین نوابغ روزگار دیدن کند. او با سویفت [3]، که او را «رابلهٔ انگلستان» می‌نامید، پاپ، بانگ، گای، کانگریو، و تعدای از مشاهیر دیگر دیدار کرد

در حالی که بولینگ بروک و خداشناسان انگلیسی تفکراتی بسیار به ذهنش القا می‌کردند جذب جامعهٔ انگلستان و تحمل آزادی اندیشه در آن دیار شد. از طریق یک دوره چاپ منظومهٔ هنریاد چند هزار پوند به دست آورد، که این مبلغ را به ملکه کارولین تقدیم کرد، و پس از آن که در سال ۱۷۲۹ به پاریس بازگشت دست نوشتهٔ کامل تاریخ زندگی چارلز دوازدهم و اطلاعات برای نگارش کتاب نامه هایی به انگلستان را در اختیار داشت.

مدت اقامتش در پاریس کوتاه بود. او که از خاکسپاری پسرشتاب و حساب نشدهٔ هنرپیشهٔ مشهور، آدرین لکوو ریو بسیار خشمگین شده بود، اعتراضش را در قالب شعری پرحرارت، که کلیسا آن را بی حرمتی محض به مقدسات پنداشت، بیان کرد، به روشن گریخت و در آن جا ثمرهٔ اقامتش در انگلستان، نامه های فلسفی[4] را به چاپ رساند، که بیشتر اشکال دین و مذهب مسیحی و تعدادی از دستورات بسیار مقدس فرانسه را مورد حمله قرار می‌داد، و همچنین می‌توان گفت حاوی اولین اندیشه ها و نگرشهای رایج فلسفی بود که تا کنون برای عموم نگاشته نشده بود.

این کتاب در سال ۱۷۳۴ توسط مدعی العموم سوزانده شد، و فروشندهٔ کتاب را هم به زندان باستیل فرستادند، وضعیت ولتر از قبل هم ناامن تر شد – علی الخصوص آنکه شایعه‌ای تازه و وحشتناک همه جا پیچیده بود که هجونامه‌ای بسیار زشت و زننده دربارهی سنت ژان (ژاندارک) نوشته شده که مقامات دولتی با بی تابی می خواستند دست روی آن بگذارند.

مادام دو شاتله نامی در قصر شوهر سابقش واقع در سیره از متعلقات قلمرو دوک نشین لوران پناهگاهی در اختیار او نهاد، و در آن جا عشقی آتشین در زندگی ولتر شکل گرفت که پانزده سال بعد با مرگش خاموش گردید.

او سی و نه سالش بود و این خانم یازده سال از او کوچکتر، بیوه بود و فرزندی نداشت.

به نظر می‌رسید هیچ کس به این که آن خانم هفته‌ها را صرف تحصیل نجوم، شیمی و فلسفه آن هم با نویسنده ای مسحورکننده که هنوز هم سحر و جادویش خطرناک بود – میکرد اهمیت نمی‌داد. این خانم زشت بود یکی از دوستانش میگفت پوستش مثل سمباده است – اما زنی بود باهوش و مهربان. بدین ترتیب در کنار هم زندگی سعادتمندی داشتند، با هم دعوا می‌کردند و به هم ناسزا می‌گفتند (که البته در انگلستان کار بسیار وقیحی تلقی می‌شد)، بعد آشتی می‌کردند، سخت به مطالعاتشان می‌پرداختند، برای دیدارکننده هایشان نمایشنامه های بسیار می‌نوشتند تا در سالن خصوصی تئاترشان اجرا شود. به هم ابراز عشق می کردند و باز با هم می جنگیدند.

یک روز در آگوست ۱۷۳۶، ولتر نامه ای تملق آمیز از ولیعهد پروس دریافت کرد، و کاملا مشتاقانه و با ادب و آداب تمام پاسخ نامه را داد. چهار سال بعد همین شاهزاده امپراتور فردریک شد، و از ولتر دعوت کرد قصرش را منور سازد، اما مادام دو شاتله به پروس نرفت و ولتر هم در فرانسه ماند.

سرانجام بخت و اقبال در کشور خودش به او لبخند می زد. در سال ۱۷۴۵ با نفوذ مادام دو پومپادور[5]، به رغم نارضایتی لویی پانزدهم، سمت تاریخ نگاری دربار برایش فراهم گردید. در ۱۷۴۶ عضو فرهنگستان شد. پادشاه استانیسلای لورن هر دوی آنها را به دربارش دعوت کرد، و این بار مادام دو شاتله دعوت سلطنتی را پذیرفت. آنها پادشاه را با کنسرت، بزم و نمایشهای پرشکوه تا سرگرم کردند.

مادام دو شاتله وارد زندگی‌ای سراسر شگفتی، خرمی و شلوغی گردید، نمایش اجرا میکرد و می‌خواند و با همه جور آدم دلربا و جالب دیدار می‌کرد. میان این آدمها آقایی جوان به نام دو سنت لمبر بود که توجهاتش آشکار و مقاصدش پنهان بود. ولتر در آستانهٔ پیری قرار داشت، و مادام یازده سال از او جوانتر بود. اما، سنت لمبر، این جناب خوب می دانست چه کار کند؟

ولتر به زودی از تمام ماجرا خبردار شد. شاید هم خود مادام به بدشگونیهای خاصی که ناشی از عشق جدیدش بود اعتراف کرد. بین سه نفرشان دعوا به پا شد. بلافاصله نزد مارکی دو شاتله برگشتند، و مدتی را با دلشوره و نگرانی در بلاتکلیفی گذراندند. بیچار مادام چهل و چهار سالش بود، و از این اتفاق غیرمنتظره که برایش افتاده بود داشت قالب تهی میکرد. مارکی که آدم غیر قابل پیش بینی بود به همهٔ دوستانش گفت که خودش انتظار چنین اتفاق خوبی را داشته است. ولتر دندان به هم سایید و خشمگین شد. مادام دو شاتله شش روز پس از تولد دختر کوچولویش، در سال ۱۷۴۹ درگذشت. ولتر پس از طغیانی عاطفی علیه سنت لمبر که، تو بودی که باعث شدی او برای من بمیرد!» به پاریس بازگشت تا غم و اندوه تحمل ناپذیرش را در قالب نمایشنامه و رمان تسکین دهد، و به هنگام ورود باشکوهش به دربار امپراتور فردریک، از خاطر ببرد که مادام دیگر آن جا نیست که مانع رفتنش شود.

گرچه پس از گذشت مدتی کوتاه، امپراتور با این مهمان بداخلاق و دهان دریده دعوایش شد. سال ۱۷۵۳، ولتر مدتی بیش از زمان مقرر هم در آن جا مانده بود، اما دیگر نمی‌توانست به فرانسه بازگردد، و به نظر می رسید انگلستان هم دیگر جایی برای یک جمهوریخواه نا کام ندارد. او پاهای ناتوانش را به سوی سوئیس گرداند، و سرانجام در سن شصت سالگی همراه با مادام دنیس در روستای فرنی حوالی ژنو سکونت گزید.

در فرنی به شغل صنعتگری، پیشه‌وری، کشاورزی و چندین شغل دیگر روی آورد. میکاشت و می‌کند، زادگیری اسب را تجربه کرد، برای کارگرانش خانه می‌ساخت، یک کارخانهٔ بافندگی جوراب ابریشم راه انداخت، کارگاه پسراق دوزی دایر کرد، و در زمینه ساعت به کار و تجارت پرداخت. اما مدام می‌نوشت و می‌نوشت. اکنون قلم برنده‌اش اهدافی واقعی و ملموس را نشانه رفته بود. دیگر علیه قانون، و در کل علیه کلیسا رجزخوانی نمی کرد؛ توانست از ژان کالا که متهم به قتل پسرش بود و شکنجه های کشنده ای را تحمل کرد، رفع اتهام کند. برای این که مانع از زنده سوزاندن شوالیه دولابار شود بسیار مبارزه کرد؛ و تمام توان خود را صرف تعدیل قوانین وحشیانهٔ جنایی زمان خود کرد. آخرین و نه بی اهمیت ترین بار، در فرنی بود که نبوغش را در اتمام کاندید متبلور ساخت، اثری که انسانیت پخته و تکامل یافتهٔ آن، و کنایات جاودانه اش او را در فهرست ماندگاران تاریخ قرار داد.

سالها گذشت و پس از تحمل سالها رنج و درد، آرامش و افتخار برایش به ارمغان آورد. فرنی به مکانی مقدس و زیارتی تبدیل گردید. فردریک بار دیگر با او روابط دوستانه ای برقرار کرد. فرانسه مشتاقانه به او لبخند می زد. ولتر، در هشتاد و سه سالگی ایرنه را به اتمام رساند. تراژدی ای که قرار بود در پاریس اجرا شود. او باید برای این اجرا به پاریس باز می گشت.

این سفر نتایجی عالی به همراه داشت، و با نهادن تاجی از برگ غار بر سرش روی صحنهٔ تئاتر به اوج خود رسید. ایرنه با موفقیتی مبهوت کننده روبرو شد. اما پایان کار نزدیک بود. در بحبوحهٔ این پیروزی دردهایی کشنده وجودش را در بر گرفت.

در سی ام مه ۱۷۷۸، در حالی که همچنان خیل بازدیدکنندگان به سویش روان بودند، درگذشت. آخرین سخنانش این بود، «لطفا بگذارید در آرامش بمیرم!»

بدین ترتیب یکی از برجسته ترین شخصیتهای ادبی جهان، که گاهی مورد لطف و گاهی بی مهری قرار می گرفت درگذشت. شوخ طبعی، کنایات بی نظیر، نیش کلام و قضاوت محکم در تمام آثارش مشخص است. تئاتر عشق و هیجان او بود، و بیش از پنجاه قطعهٔ نمایشی به رشتهٔ تحریر درآورد؛ که بهترین تراژدیهایش زائیر (۱۷۳۲)، مروپ و ماهومه (۱۷۴۱) است. شعر هجوآمیز او، با نام دوشیزه اورلئان، که سرانجام در سال ۱۷۵۵ به چاپ رسید، ناموزون اما جالب است. ولتر در تعداد بسیاری از آثار تاریخی فلسفی او، و در بسیاری از مکاتباتش استعداد چندجانبه، ذهن نافذ و مهارت عالی‌اش را به اثبات می‌رساند.

 

[1] Oedipe

[2] Henriade: اشعاری حماسی در مدح هنری چهارم

[3] Jonathan Swift: نویسنده کتاب سفرهای گابور

[4] Lettres Philosophique: نامه های فلسفی، با نامه هایی دربارهی انگلستان

[5] معشوقهٔ لویی پانزدهم


اگر خواننده جدید سایت «یک پزشک»  هستید!
شما در حال خواندن سایت یک پزشک (یک پزشک دات کام) به نشانی اینترنتی www.1pezeshk.com هستید. سایتی با 18 سال سابقه که برخلاف اسمش سرشار از مطالب متنوع است!
ما را رها نکنید. بسیار ممنون می‌شویم اگر:
- سایت یک پزشک رو در مرورگر خود بوک‌مارک کنید.
-مشترک فید یا RSS یک پزشک شوید.
- شبکه‌های اجتماعی ما را دنبال کنید: صفحه تلگرام - صفحه اینستاگرام ما
- برای سفارش تبلیغات ایمیل alirezamajidi در جی میل یا تلگرام تماس بگیرید.
و دیگر مطالب ما را بخوانید. مثلا:

تبدیل شخصیت‌های انیمیشن‌های و کارتون‌ها به نمونه‌های انسانی شبیه به آنها

در انیمیشن‌ها ما حیوانات را دارای شخصیت انسانی می‌کنیم، رخت و لباس به تنشان می‌کنیم، آنها را صاحب جامعه و شهر می‌کنیم و رفتارهای انسانی را به آنها منتسب می‌کنیم.اما تصور کنید که در کاری معکوس، این شخصیت‌های کارتونی را می‌توانستیم به…

آیا واقعا سرم حقیقت وجود دارد؟ چطور کار می‌کند؟

انسان‌ها از زمان امپراتوری روم می‌دانستند که ما در حالی که تحت تأثیر چیزی باشیم، صادقانه‌تر و راحت‌تر سخن میٰ‌گوییم. این همان جایی است که ایده  اصطلاح «سرم حقیقت» از آن سرچشمه می‌گیرد.سرم حقیقت به تعدادی از داروهای تغییر دهنده ذهن اشاره…

آیا می‌توانید در این عکس شیر کوهی را در حال تعقیب الک (گوزن شمالی) ببینید؟

یک دوربین خودکار راه‌اندازی شده توسط سرویس حیات وحش ایالات متحده، عکس‌هایی از یک شیر کوهی را در حال تعقیب یک گوزن شمالی ثبت کرد. از این عکس‌ها مشخص است که این شکارچی بسیار دشوار است.پس اگر گوزن بزرگ شکار شده باشد و متوجه خطر نشده باشد،…

گالری- تصاویر تبلیغاتی خودروهای ایمپریال کرایسلر در سال‌های 1969 تا 1973

ما بیشتر این عکس‌ها را در فیلم‌ها و کارتون‌ها دیده‌ایم و راستش تعجب می‌کنیم که زمانی خودروی کرایسلر با این طول و عرض و طراحی تولید می‌شد.ایمپریال برند خودروهای لوکس کرایسلر در بازه زمانی سال‌های 1955 تا 1975 و نیز در بازه زمانی سال‌های…

عکس‌های بسیار جالبی از روز‌های اولیه هوانوردی، دهه‌های 1890-1930

در اواخر قرن 19 و اوایل قرن 20، جهان شاهد تغییر ژرفی در فناوری شد. رویاپردازانی مانند برادران رایت، اتو لیلینتال و آلبرتو سانتوس-دومونت که با میل سیری ناپذیر برای تسخیر قلمرو‌های ناشناخته پرواز می‌کوشیدند، با جسارت و عزم تزلزل ناپذیر داستان…

تاریخچه جذاب تلفن‌های خودرو با مرور عکس‌های قدیمی دهه 1940 تا 1980

ماشین و تلفن، زمانی دو اختراع پیشگامانه بودند. جالب است که این دو تنها یک دهه از یکدیگر جدا بودند. خودرو و تلفن به ترتیب در سال‌های 1885 و 1875 اختراع شده بودند. اما اگر فیلم‌های قدیمی را دیده باشید می‌دانید که خیلی‌ها پیش‌تر از موبایل‌های…
آگهی متنی در همه صفحات
دکتر فارمو / کلینیک زیبایی دکتر محمد خادمی /جراح تیروئید / پزشکا /تعمیر فن کویل / سریال ایرانی کول دانلود / مجتمع فنی تهران / دانلود فیلم دوبله فارسی /خرید دوچرخه برقی /خرید دستگاه تصفیه آب /موتور فن کویل / شیشه اتومبیل / نرم افزار حسابداری / خرید سیلوسایبین / هوش مصنوعی / مقاله بازار / شیشه اتومبیل / قیمت ایمپلنت دندان با بیمه /سپتیک تانک /بهترین دکتر لیپوماتیک در تهران /بهترین جراح بینی در تهران / آموزش تزریق ژل و بوتاکس / دوره های زیبایی برای مامایی / آموزش مزوتراپی، PRP و PRF /کاشت مو /قیمت روکش دندان /خدمات پرداخت ارزی نوین پرداخت / درمان طب / تجهیزات پزشکی / دانلود آهنگ /داروخانه اینترنتی آرتان /اشتراك دايت /فروشگاه لوازم بهداشتی /داروخانه تینا /لیفت صورت در تهران /فروش‌ دوربین مداربسته هایک ویژن /سرور مجازی ایران /مرکز خدمات پزشکی و پرستاری در منزل درمان نو / ثبت برند /حمل بار دریایی از چین /سایت نوید /پزشک زنان سعادت آباد /کلاه کاسکت / لمینت متحرک دندان /فروشگاه اینترنتی زنبیل /ساعت تبلیغاتی /تجهیزات پزشکی /چاپ لیوان /خرید از آمازون /بهترین سریال های ایرانی /کاشت مو /قیمت ساک پارچه ای /دانلود نرم افزار /

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.