درگذشت کرک داگلاس، یکی از بزرگترین ستارههای تاریخ هالیوود – در 103 سالگی – نگاهی به زندگی کرگ داگلاس و فیلم اسپارتاکوس
نمایه زندگی کرک داگلاس
تولد: ۹ دسامبر ۱۹۱۶ در آمستردام نیویورک
با نام ایشور دانیلوویچ و بعدها ایسادور دِمسکی
حرفه: بازیگر، تهیه کننده، کارگردان، نویسنده
سال های فعالیت: ۱۹۴۱-۲۰۰۸
گرایش سیاسی: حزب دموکرات
دین: یهودی
قد: ۱۷۵ سانتیمتر
قادر به تکلم به زبان های انگلیسی، فرانسوی و آلمانی
همسران: دیانا دیل (ازدواج ۱۹۴۳ ــ طلاق ۱۹۵۱)
آن بایدنس (ازدواج ۱۹۵۴ ــ تاکنون)
فرزندان: از همسر اول دیانا دیل: مایکل متولد ۱۹۴۴، جوئل متولد ۱۹۴۷ از همسر دوم آن بایدنس: پیتر متولد ۱۹۵۵، اریک متولد ۱۹۵۸ و وفات ۲۰۰۴ (به دلیل افراط در مصرف مواد مخدر).
«برای رسیدن به پیروزی باید شجاعت شکست خوردن را داشته باشید.»
«پیشرفت من از منتهای فقر آغاز شد، چرا که امکان تنزل بیشتر برایم وجود نداشت.»
«مردم اغلب با حسرت از روزهای گذشته یاد می کنند. مثلاً می گویند فیلم های قدیمی قشنگ تر و بازیگران آن ها حرفه ای تر بودند. اما من این طور فکر نمی کنم. فقط می گویم گذشته ها گذشته اند.»
«نصف موفقیت این است که آدم بداند در زندگی می خواهد چه کار کند و نصف دیگرش تلاش برای تحقق هدف هاست.»
«همیشه به بچه هایم می گویم که آن ها از موهبت فقر مطلقی که در آن زیسته ام برخوردار نبوده اند.»
«باید قبول کنیم که در دنیایی آشفته و خراب زندگی می کنیم و چنین دنیایی را برای جوان ها به ارث گذاشته ایم. آن ها باید با مشکلات بسیاری دست و پنجه نرم کنند: آدمکشی، ایدز، بمب گذاری های انتحاری، فقر شدید، گرم شدن زمین ــ این ها تنها چند نمونه اند. ما این هدف بزرگ را به جوان ها وامی گذاریم که با طغیان، گفتگو، نوشتن و رای دادن و مراقبت از همنوعان این مشکلات را از میان بردارند. چرا که وضعیت کنونی تحمل ناپذیر است.»
انسان های بزرگ کسانی هستند که ضمن دارا بودن استعدادهای ارزنده با تلاش و تمرین زیاد و برخورداری از بخت و اقبال کافی و مهیا
و مناسب بودن اوضاع زمانه به خودشکوفایی می رسند و به زندگی مردم شور و گرمی می بخشند، معنی می آفرینند و پاسخی به مجهولات می دهند و به انبوه انسان ها راه فراتر رفتن از زندگی معمول را نشان می دهند. بیشتر ما آدم ها آن اندازه همت و جُربزه نداریم که به آن ها بپیوندیم اما در وجود آنان بعضی کامیابی ها می بینیم که ناکامی ما بوده اند و به ستایش آنان می پردازیم.
والدین کرک مهاجرانی یهودی بودند که از ناحیه ای در روسیه که امروز بلاروس نامیده می شود به آمریکا رفته بودند. کرک در زندگینامه خودنوشتی که با عنوان پسر مرد ضایعات فروش منتشر کرده می نویسد:
پدرم که در روسیه تاجر اسب بود وقتی به آمریکا آمد اسب و ارابه ای خرید و به شغل خرید و فروش آهن قراضه و ضایعات روی آورد… حتی در خیابان ایگل که فقیرترین منطقه شهر بود و همه خانواده های ساکن آن با فقر دست و پنجه نرم می کردند، شغل اسقاط فروشی در پست ترین مرتبه درآمد قرار داشت و من پسر چنین کسی بودم.
کرک در نوجوانی ساندویچ می فروخت که بتواند نان و شیر بخرد و کمک خرج خانواده اش باشد. بعدها به شغل های پیش پاافتاده زیادی همچون روزنامه فروشی روی آورد تا در کنار خانواده با مشکلات اقتصادی مبارزه کند. زندگی در خانواده ای با شش فرزند دختر در حالی که او تنها فرزند ذکور آن بود کار بس دشواری بود. وی می نویسد: «داشتم برای خلاصی از این شرایط دشوار تا سرحد مرگ تلاش می کردم. در یک کلام، این زندگی سخت آتش به جانم زده بود.» در دبیرستان بود که ضمن بازی در چند نمایش استعداد و علاقه خود را در زمینه هنر کشف کرد و دریافت که باید بازیگر شود.
چون توان پرداخت هزینه تحصیل در دانشگاه سنت لاورنس را نداشت نزد هیئت امنای دانشگاه رفت و با نشان دادن افتخاراتی که در عرصه نمایش کسب کرده بود توانست وام تحصیلی بگیرد و سپس با کار سرایداری و باغبانی در دانشگاه آن را بازپرداخت کرد.
آکادمی هنرهای نمایشی در نیویورک به استعداد او پی برد و به او بورس تحصیلی داد. در آن جا با یکی از هم دوره های خود آشنا شد ــ خانمی که بعدها با نام مستعار لورن باکال ستاره سینما و زن همفری بوگارت شد و در زندگی داگلاس نقشی مهم ایفا کرد. دایانا دیل هم که بعدها همسر داگلاس شد با او در این دانشکده درس می خواند.
لورن باکال در خاطراتش می نویسد که در آن زمان به کرک علاقه زیادی داشت. یک بار کرک برایش تعریف کرده بود که شبی چون جایی برای خوابیدن نداشته به زندان رفته و آن جا خوابیده. باکال حتی یک بار کت کهنه عمویش را به کرک داده بود تا برای فرار از سرمای زمستان لباسی داشته باشد. کاری که خوشحالی و قدردانی کرک را به دنبال داشت. باکال اغلب برای دیدن کرک به رستورانی که او در آن جا پادو و پیشخدمت بود می رفت.
داگلاس در سال ۱۹۴۱ برای رفتن به سربازی در نیروی دریایی ثبت نام کرد و در سال ۱۹۴۴ به دلیل جراحات جنگی ترخیص شد. در نوامبر ۱۹۴۳ با دایانا دیل ازدواج کرد. آن ها صاحب دو پسر شدند به نام های مایکل (متولد ۱۹۴۴) و جوئل (متولد ۱۹۴۷) و در سال ۱۹۵۱ از هم جدا شدند.
داگلاس در سال های پس از جنگ مدتی در رادیو کار کرد و در نمایش های سطحی بازی کرد تا سرانجام لورن باکال او را به دوست کارگردانش هال والیس معرفی کرد تا به او در فیلم عشق عجیب مارتا ایورس در کنار باربارا استانویک نقشی بدهد. بازی درخشان داگلاس در این فیلم نظر منتقدان را جلب کرد و این سرآغاز پیروزی های پیاپی او در عرصه سینما بود.
پس از این فیلم داگلاس در فیلم معتبر و مهم از درون گذشته در کنار رابرت میچام و با کارگردانی ژاک ترنر بازی کرد.
سال ۱۹۴۹: نامه ای به سه همسر (ساخته جوزف ال. مَنکویتس)، قهرمان (ساخته مارک رابسون)
سال ۱۹۵۰: مرد جوان با یک شیپور (ساخته مایکل کورتیز)، باغ وحش شیشه ای (در کنار جین وایمن)
سال ۱۹۵۱: داستان کارآگاهی (ویلیام وایلر)، در امتداد مرگ و زندگی (رائول والش)، تک خال در حفره (بیلی وایلدر)
سال ۱۹۵۲: درختان بزرگ (هاوارد هاکس)، آسمان بزرگ (هاوارد هاکس)، بد و زیبا (وینسنت مینه لی)
سال ۱۹۵۳: داستان سه عشق (وینسنت مینه لی)، تردست (ادوارد دمیتریک)، کار عشق (آناتول لیتواک)
سال ۱۹۵۴: اولیس (در کنار آنتونی کویین)، بیست هزار فرسنگ زیر دریا (ریچارد فلیشر)
سال ۱۹۵۵: بیشتر مردها خطرناک اند (هنری هاتاوی)، جنگجوی سرخپوست (آندره دتوت)، مرد بی ستاره (کینگ ویدور)
سال ۱۹۵۶: شور زندگی (وینسنت مینه لی) در نقش ون گوگ
سال ۱۹۵۷: جدال در اوکی کرال (در کنار برت لنکستر)، راه های افتخار (استنلی کوبریک)
سال ۱۹۵۸: وایکینگ ها (ریچارد فلیشر)
سال ۱۹۵۹: آخرین قطارِ گان هیل (جان استرجز)
سال ۱۹۶۰: اسپارتاکوس (آنتونی مان و استنلی کوبریک)
بازی داگلاس در این فیلم آخر او را به رده های بالای بازیگری در سینمای آمریکا رساند طوری که در رای گیری معتبر AFI از او به عنوان هفدمین ستاره سینما یاد شد. پس از اسپارتاکوس داگلاس تقریبا در هیچ فیلم خوب و مهمی بازی نکرد و کارنامه هنری اش رو به افول گذاشت. وی در سال ۱۹۹۵ برای پنجاه سال حضور در سینما جایزه اسکار گرفت. همچنین در سال های ۱۹۹۹ و ۲۰۰۱ به ترتیب جوایز یک عمر دستاورد موسسه فیلم آمریکا و مدال ملی هنر را دریافت کرد.
سبک و فلسفه بازیگری
داگلاس می گوید راز موفقیت در بازیگری داشتن عزم جدی و به کار بستن آن است. «باید بدانید چگونه عمل کنید و بر خود مسلط باشید و به کاری که انجام می دهید عشق بورزید. البته در بازیگری شانس هم نقش دارد. من آدم خوش شانسی بودم.» داگلاس از شور و نیروی حیاتی سرشاری برخوردار بود. خودش می گوید: «کار در این حرفه به نیرو و توان زیادی نیاز دارد. بسیاری فقط به این دلیل که توان کافی برای تحقق استعدادشان ندارند در میانه راه کنار می روند.»
داگلاس سبک و روشی خاص خود داشت و اوج گیری ناگهانی او به قلمرو سرآمدان را با پیشرفت جک نیکلسون در عرصه بازیگری مقایسه می کنند:
او دخالت کارگردان ها را چندان نمی پسندید. سعی می کرد برای نقشی که قرار بود بازی کند به روش خاص خودش آماده شود. بنابراین موقع فیلمبرداری به طور شایسته ای، و به گفته برخی خودخواهانه و خودپرستانه، دیگران را تحت الشعاع قرار می داد، شیوه ای که در دوره جدید با شیوه بازیگری نیکلسون قابل مقایسه است.
به گفته جک والنتی، رئیس انجمن سینمایی آمریکا: «کرک در نوع خود بی نظیر است. او حضور فیزیکی غالبی دارد که ببینندگان را مثل سیل در خود غرق می کند. او با شهرتی جهانی آخرین بازمانده نسل ستارگان پس از جنگ و نوع فیلم هایی است که شخصیت های آن همواره در یادها می مانند.» داگلاس در مقام تهیه کننده آدمی سخت پرانرژی و پرکار بود و از دیگران نیز می خواست همان گونه باشند و تا سرحد توان از خود مایه بگذارند. یکی از عقاید اصلی او درباره فیلمسازی این بود که «شما می توانید در فیلم جمله ای را بگویید یا مطلبی را بیان کنید اما شرط اول آن است که آن جمله یا مطلب سرگرم کننده و جالب باشد.»
داگلاس در مقام بازیگر کل فیلمنامه را با دقت می خواند. یعنی علاوه بر جملاتی که مربوط به خودش بود جملات دیگران را نیز مطالعه می کرد تا روح و ماهیت داستان را دریابد. ملویل شاولسون درباره او می گوید: «کرک آدم باهوشی بود. وقتی درباره جزئیات فیلمنامه با سایر بازیگران حرف می زدم ناگزیر بودم به آن ها یادآوری کنم لازم است کل فیلمنامه را بخوانند، اما کرک نه فقط خودش این کار را انجام می داد بلکه دستورهای صحنه را نیز می خواند و همه کلمات را یک به یک تحلیل می کرد تا به درستی آن ها پی ببرد…»
داگلاس در بخش عمده فعالیت حرفه ای اش از سلامت شایان و سرچشمه پایان ناپذیر انرژی برخوردار بود. بخشی از این امر مربوط به سال های کودکی و جوانی پررنج او بود. «همین انگیزه بود که مرا از شرایطی که در شهر و زادگاه و دانشکده ام داشتم بالا کشید. زندگی من نوعی جنگ سخت، مداوم و تمام عیار بود. سال ها طول کشید تا به خودم به مثابه یک انسان فکر کنم. چون همیشه باید دنبال پول و غذا می دویدم و می کوشیدم وضعیتم را بهتر کنم…»
همسرش آن در این باره می گوید: «مادر و خواهرهایش او را بزرگ کردند. وقتی بچه مدرسه ای بود باید برای حمایت از خانواده اش سخت کار می کرد. فکر می کنم معنای زندگی او تلاشی بی امان و گسترده به منظور خودشکوفایی و کسب هویت در برابر پدرش بود…»
مادرش همیشه به او می گفت باید برای پیروز شدن بر سر زندگی ات قمار کنی. کرک به حدی مادرش را می ستود که نام او «برینا» را بر کمپانی فیلمسازی خود گذاشت. داگلاس می گفت: «بازی کردن برای من نوعی سپر محافظ بود. راهی برای فرار از واقعیت، راهی برای گریز از پس زمینه فقر و اندوه زندگی ام.»
داگلاس در سال ۱۹۹۱ دچار سانحه سقوط با هلیکوپتر شد و به نحو معجزه آسایی از آن جان سالم به در برد. اما این تجربه نزدیک به مرگ او را به تفکر بیشتر درباره معنی زندگی واداشت و به دین یهود نزدیک تر کرد.
وی در سال ۱۹۹۶ دچار سکته مغزی شد و قدرت تکلمش را از دست داد. اما با تلاش و تمرین زیاد توانست تا حد زیادی توانایی اش را دوباره به دست آورد.
او و همسرش کمک های انسان دوستانه زیادی انجام داده اند که رقم کلی آن ها فراتر از هشتادمیلیون دلار است. از جمله کمک به دانشگاه سنت لاورنس که محل تحصیل کرک بود، کمک به بازسازی چهارصد مدرسه دولتی لوس آنجلس، کمک به ساماندهی وضعیت بی خانمان های لوس آنجلس و کمک به بیمارستان کودکان لوس آنجلس و نیز سرمایه گذاری برای ساخت مرکزی به منظور نگهداری از مبتلایان به آلزایمر در وودلند هیلز لوس آنجلس که شاید در سال ۲۰۱۶ افتتاح شود.
در عین حال او نویسنده زبردستی نیز بود و در ایام بازنشستگی اش از ماجراهای زندگی و فعالیت های سینمایی اش کتاب های خواندنی چندی از جمله یک رمان خلق کرده است که فهرستی از آن ها بدین قرار است:
پسر مرد اسقاط فروش، ۱۹۸۸
رقص با شیطان، ۱۹۹۰
هدیه، ۱۹۹۲
آخرین تانگو در بروکلین، ۱۹۹۴
آینه شکسته ــ رمان کوتاه، ۱۹۹۷
قهرمان های جوان کتاب مقدس، ۱۹۹۹
صعود از کوه: کوشش من برای یافتن معنای زندگی، ۲۰۰۱
سکته مغزی توام با خوش شانسی ام، ۲۰۰۳
نگاهی به نود سال زندگی توام با عشق و آموختن، ۲۰۰۷
من اسپارتاکوس هستم، ۲۰۱۲
جورج کلونی در مورد کرگ داگلاس
یک اصل ثابت برای تعریف شخصیت هر آدم وجود دارد. این که یک نفر وقتی اوضاع روبه راه است چه کاری انجام دهد مهم نیست، مسئله این است که در زمان دشواری و گرفتاری چه رفتاری از خود نشان می دهد.
وقتی اوضاع امن و امان است همه می توانند رک و نترس باشند… اما وقتی معیشت یا زندگی شما یا خانواده یا دوستانتان در خطر باشد… این جاست که می شود به جوهر و خمیره وجود شما پی برد.
جوهر وجود کرک داگلاس از ماده ای بس سفت و سخت ساخته شده است. برخلاف بسیاری از کسانی که در فیلم ها می شناسیم او کارش را با قهرمان بازی شروع نکرد. بلکه راه رسیدن او به افتخار بیشتر به راه کسانی چون آتیکاس فینچ در فیلم کشتن مرغ مقلد می ماند. او دنبال دردسر نرفت، دردسر او را دنبال کرد… او را یافت… و مثل آتیکاس او همان کاری را انجام داد که بلد بود انجام دهد… کار درست را.
امروزه تصور این که مک کارتیسم برای بسیاری در گذشته چه معنایی داشت برای ما دشوار است. سخت است تصور کنیم که چگونه آمریکایی های وفادار به کمیته های بازجویی فراخوانده می شدند و از آن ها می خواستند تا نام دوستانشان را فاش کنند یا به زندان بروند. این که افراد در اجتماع در مظان اتهام قرار می گرفتند بدون آن که امکان دفاع از خود را در برابر آن اتهام ها داشته باشند. در آن هنگام بسیاری از آدم های خوب و شریف تحت فشار چنان شرایطی بودند. کسانی که درگیر این قضایا نشده بودند حتی تا مدت ها پس از مرگ مک کارتی فقط شنونده مسائل بودند.
دالتون ترامبو یکی از محترم ترین نویسندگان هالیوود بود… و تا سال ها پس از زندان رفتنش به اتهام معرفی نکردن همکارانش و متهم نساختن آن ها، همچنان با نام های مستعار می نوشت. در دسامبر ۲۰۱۱ نام او بر جایی قرار گرفت که همواره ماندگار است… در مقام نویسنده ای معتبر در فیلم تعطیلات در رُم.
اما مدت ها پیش از سال ۲۰۱۱، کرک داگلاس ِ تهیه کننده و ستاره فیلم اسپارتاکوس ساخته استنلی کوبریک قدم پیش گذاشت و برای نخستین بار از زمانی که ترامبو در برابر کمیته فعالیت های ضدآمریکایی محکوم شده بود نام او را در تیتراژ فیلم آورد.
این کار امروز چندان مهم جلوه نمی کند: این که اسم نویسنده ای را در تیتراژ فیلمی که داستان آن را خودش نوشته قید کنند… اما در آن تاریخ به معنی خاتمه جریان فهرست سیاه هالیوود بود.
کرک داگلاس هم ستاره سینما بود و هم تهیه کننده فیلم، اما پیش از هر چیزی او مردی با شخصیت استثنایی است. از آن قسم مردانی که در روزگار سختی ها و دشواری ها پدید می آیند. از آن نوع مردانی که در تیره ترین و اندوهبارترین لحظه های عمر خود در انتظار از راه رسیدن آن ها هستیم.
در مورد فیلم اسپارتاکوس
در دورانی سرشار از آثار عظیم و تماشایی، آن هم یکی پس از دیگری، اسپارتاکوس (1960) به کارگردانی استنلی کوبریک و تهیهکنندگی و بازی کرک داگلاس، یکی از بزرگترین این آثار بود. اسپارتاکوس که تا آن زمان پر هزینهترین فیلم هالیوودی و با بودجهای بیش از 12 میلیون دلار ساخته شده بود، 10 هزار نفر را به کار گرفته و تولیدش 167 روز به درازا کشید. تماشاگرانی که نمایش این فیلم را با تصاویر اعجابانگیز سوپر تکنی راما 70 و صدای صاف و شفاف شش باندی تجربه کردهاند هرگز تأثیر آن را از یاد نبردهاند.
اسپارتاکوس واقعی، بردهای رمی بود که طی سالهای 71 تا 73 پیش از میلاد بر علیه اربابان ظالم خود قیام کرد. اسپارتاکوس و پیروانش که مرکب از 90 هزار برده سلتیک، ژرمانیک و ایتالیایی بود، پیش از آنکه توسط مارکوس لیسینیوس کراسوس، سیاستمدار و ژنرال رمی مغلوب و مصلوب شود، پنج ارتش رمی را تارومار کرد.
در طی سدههای بعد، اسپارتاکوس به صورت حماسهای درآمد. او به عنوان نمادی از نبرد جاودانه در برابر ستم و اسارتگری، سرچشمه الهام ترانههای عامیانه و داستانهای بیشمار شد. در سال 1831 رابرت. م.برد نمایشنامهنویس، این داستانها را به قالب یک نمایش صحنهای عظیم به نام گلادیاتور برد که چندین دهه با بازیگری ادوین فورست در نقش اسپارتاکوس ادامه داشت. در سال 1914 یک فیلم سینمایی بسیار عظیم به نام اسپارتاکوس یا قیام گلادیاتورها در ایتالیا با بازی آملتو نوولی به نقش اسپارتاکوس ساخته شد.
اسپارتاکوس دیگر بار به سال 1951 در قالب موضوع رمان هاوارد فاست، نویسندهای که در فهرست سیاه قرار داشت، نمایان گردید. کرک داگلاس در سال 1957 این کتاب را خواند و امکانات بالقوه آن را برای خود و شرکت فیلمسازیاش، برانیا پروداکشنز تشخیص داد. در اواخر دهه 1950 حماسههای سینمایی بر پردههای عریض، در هالیوود مد روز بود اما داگلاس در اسپارتاکوس چیزی بیش از این میدید:
«تصور من از اسپارتاکوس این بود که ان را طوری بسازم که گویی فیلم کوچکی است، و بدین ترتیب تمامی شخصیتهایش بتوانند از پس زمینه برجستهتر شوند. مشکل فیلمهای حماسی این است که معمولا شخصیتها سطحیاند، سه بعدی نیستند، واقعی نیستند. هرگز نمیگذاریم اندازه اسپارتاکوس شخصیتها را مغروق سازد»
فاست فیلمنامهای براساس کتاب خود نوشت، اما داگلاس آن را فاقد جلوههای دراماتیک یافت و دالتون ترومبو را به بازنویسی آن فراخواند. نام ترومبو، همچون فست به خاطر امتناع از شهادت در برابر کمیته فعالیتهای ضد آمریکایی سنا به سرکردگی مک کارتی در فهرست سیاه بود. از سال 1949 به بعد، ترومبو با انواع نامهای مستعار به نویسندگی میپرداخت. یکی از آن نامها، یعنی رابرت ریچ ، یک جایزه اسکار برای فیلمنامه شجاعان برایش به ارمغان آورد.
داگلاس از فیلمنامه ترومبو برای جذب نیروگاهی از بازیگران از جمله لارنس اولیویه، پیتر یوستینف، چارلز لاتون، وودی استرود، تونی کرتیس، جان آیرلند، جان دال، جان گاون، هربرت لام، چارلز مک گرا، و عملا تمامی بدلهای هالیوود استفاده کرد. سابینا بتمان، بازیگر آلمانی برای ایفای نقش وارینیا -محبوبه اسپارتاکوس- برگزیده شد.
برخلاف اکثر فیلمهای حماسی که در محلها (لوکیشن) های واقعی فیلمبرداری میشد، اسپارتاکوس تقریبا به تمامی در محوطه پشت استودیو یونیورسال فیلمبرداری شد. لوکیشنهای درّه «سان فرناندو» و «تازند اوکز» با اندک پس زمینههای نقاشی شدهای که بهطور استراتژیک برای پنهان کردن ترافیک بزرگراه دوردست قرار داده شده بود، به جای مناطق روستایی ایتالیا مورد استفاده قرار گرفت. داگلاس در آن زمان میگفت: «برای اینکه تاریخ رم را فیلمبرداری کنید ناچارید رم را از نو بسازید. برای چه از یک قاره و یک اقیانوس بگذریم تا کاری را کنیم که بهترین گروه تکنسینها و هنرمندان جهان در حیاط پشتی خانهتان انجام میدهند؟»
تولید فیلم در 27 ژانویه 1959 آغاز شد. پس از دو هفته، استودیوی یونیورسال به داگلاس اطلاع داد که باید آنتونی مان را از کارگردانی فیلم بردارد. داگلاس در این مورد گفت: «آن وقت بود که جنگ من شروع شد! به آنها گفتم که این تغییر را دوست ندارم. آدم وقتی ازدواج میکند، سعیاش در این است که ازدواج پابرجا بماند.» اما کرک داگلاس در ته قلب خود احساس میکرد که مان باید از کارگردانی این فیلم حذف شود. روز جمعه،13 فوریه روز بدبیاری مان بود. داگلاس او را اخراج کرد و کل 57 هزار دلار دستمزد او را پرداخت. صحنههای بیگاری بردگان در معدن سنگ، هنوز صحنههای افتتاحیه فیلم را تشکیل میدهند. دست بر قضا، مان از آن پس دو مورد از بزرگترین و بهترین فیلمهای حماسی-و هوشمندانهترین آنها را-یعنی، ال سید (1961) و سقوط امپراتوری رم (1964) را کارگردانی کرد.
آنگاه استنلی کوبریک جایگزین مان شد. کوبریک تازه کارگردانی وسترن غیر عادی مارلون براندو، سربازهای یک چشم (1961) را رها کرده و آن را به خود مارلون براندو سپرده بود. همکاری پیشین کوبریک و داگلاس در راههای افتخار (1957)، همکاری موفقیتآمیزی بود، هرچند که این دو مرد همیشه هم چشم در چشم یکدیگر را نمیدیدند. داگلاس در آن زمان میگفت: «این بچه (کوبریک) اعتماد به نفس سالمی دارد، اول کفرت را درمیآورد، بعد آرام میگیری و به تحسیناش مینشینی.»
اگر اسپارتاکوس نسبت به فیلم راههای افتخار یا شاهکارهای بعدی مثل 2001، ادیسه فضایی، کمتر از یک «فیلم استنلی کوبریک» به نظر میآید، بدین خاطر است که تمامی جنبههای تولید پیش از ورود او به صحنه چیده و آماده بود. پیتر یوستینف در مورد کوبریک میگوید: «هرکسی میدانست که استعداد بسیار قابل توجه، و شاید بیش از آن، در او وجود دارد، اما به او اجازه داده نشده بود که کیفیات خلاقه خود را در آن اندازههای بزرگی که در فیلمهای بسیار کوچکتری مثل قتل (1955) نشان داده بود به نمایش گذارد. او هنوز مردی به کار گماشته بود.»
اما کوبریک، بههرحال، نشان خود را بر اسپارتاکوس گذاشت. نخستین کاری که برای این فیلم کرد، مرخص کردن آن بازیگر آلمانی ساینیا بتمان بود که به گفته کوبریک «تجربه نداشت». او نقش وارینیا را به جین سیمونز داد که وی فورا آن را پذیرفت. جین سیمونز در این مورد میگفت: «فیلمسازی با کوبریک بسیار هیجانانگیز بود. اینگونه فیلمهای حماسی در چنین ابعادی شاید آنقدرها دلخواهش نبود، ولی فکر میکنم بعدا یکی از بهترین فیلمهای اینگونه شد.»
سهم عمده کوبریک نسبت به فیلمنامه اسپارتاکوس حذف و حرس بعضی از کلامپردازیهای اضافی دالتن ترومبو و تبدیل آن- بنا به گفته خود کوبریک-«به مفاهیم تصویری، و حذف تمامی دیالوگهای کرک داگلاس، به جز دو عبارت آن در نیم ساعت اول فیلم تقریبا دویست دقیقهای بود. ما سر این مسأله باهم دعوا کردیم، اما من بردم.»
داگلاس میگوید: «من همیشه هم با او موافق نبودم، اما کوبریک کارهای بسیار درخشانی از خود نشان داد. او همان کسی است که تمامی ایده رابطه عاشقانه بین جین سیمونز و من (اسپارتاکوس) را ابداع کرد. کوبریک تمامی دیالوگهای صحنهای را که طی آن سیمونز به هر سوی میرود و به همه (بردگان) غذا میدهد حذف کرد، در این صحنه دوربین به تدریج نزدیک و نزدیکتر میشود. این صحنه سرتاسر خود استنلی بود.»
جین سیمونز اضافه میکند: «بعضی وقتها نیازی به دیالوگ نیست، کوبریک با سینما نویسندگی میکرد.»
به نظر میآمد که کوبریک از مسایل پشتیبانی این اثر غولآسا، و اندازه و شکل فیلم تکنی راما مرعوب نشده بود. در این مورد میگفت: «باید اعتراف کنم بعد از یکی دو روز اول آنقدرها درباره اندازه و نسبتهای پرده عریض فکر نمیکردم. به نظر من تأکید زیاده از حدی روی این مسأله گذاشتهاند. این قطع فیلم هم صرفا شکلی است که باید آن را ترکیببندی کرد.»
تولید اسپارتاکوس با وجود برنامهریزی بسیار دقیق، دچار بینظمی و سؤاتفاقات بسیاری شد. جین سیمونز به علت نیاز به عمل جراحی به مدت بیش از یک ماه از برنامه فیلمبرداری کنار رفت. تونی کرتیس به هنگام بازی تنیس تاندون پاشنه پایش قطع شد و یک ماه اسیر تخت و بند و گچ بود و تازه به صحنه بازگشته بود که کرک داگلاس به دنبال ابتلا به یک بیماری ویروسی ده روز بستری شد. اسپارتاکوس ماهها از برنامه عقب افتاد و هزینه تولید آن دو برابر شد. پیتر یوستینف میگوید: «تولید اسپارتاکوس برای مدت بسیار طولانی به درازا کشید. دخترم درست پیش از آغاز آن به دنیا آمد و تا زمانی که فیل درگیر برداشتهای مجدد بود، آنقدر بزرگ شده بود که وقتی در مهد کودک از او پرسیدند کار پدرت چیست، گفته بود “اسپارتاکوس”. من برداشتهای مجدد نهایی را چهار روز پیش از نمایش افتتاحیه فیلم بازی کردم.»
پس از اتمام کار تولید در کالیفرنیا، کوبریک، داگلاس و گروه تولید به اسپانیا پرواز کردند تا طراحی و فیلمبرداری صحنه عظیم جنگ اوج فیلم را آغاز کنند. هشت هزار سرباز پیاده ارتش اسپانیا برای ایفای نقش لژیونهای رمی استخدام شدند. به آنها آموختند که چگونه چهارگوشهایی میان تهی به هریک مرکب از 360 سرباز، به غیر از افسران و حاملان معمول تدارکات، تشکیل دهند. کوبریک و متی (مدیر فیلمبرداری) کنش و حرکت رو به گسترش آنها را از برجهایی با ارتفاع 04 متر فیلمبرداری میکردند.
در فاصله نماها، کوبریک هریک از مردان «مرده» در میدان جنگ را با کارت شمارهداری مشخص میکرد و این امکان را برای خود به وجود میآورد که صحنه موردنظرش را به سرعت بیشتر با فریاد «شماره 61» کمی به سمت چپ!» ترکیببندی کند. صحنههای جنگ و پیآمدهای آن، که فقط چند دقیقه تأثیرگذار بر پرده دوام شش هفته برای تمرین و شش هفته دیگر برای فیلمبرداری به طول انجامیدند.
خشونت موجود در اسپارتاکوس نمایانگر نخستین مراحل پیدایی صحنههای کشتار و قطع عضو در دهه 1960 بود. داگلاس در این مورد میگوید: «در صحنه جنگ دو نفر را داشتیم که یکی از آنها فقط یک پا، و دیگری تنها یک دست داشت. ما یک دست و یک پا برای آنها ساختیم و در صحنه جنگ من آن دست و پا را-که ترتیب رگهای خونی و همه چیز دیگرش را داده بودیم قطع کردم. آن صحنه خیلی مرا ترساند، چون مجبور بودم حسابی مواظب باشم-نمیخواستم باقیمانده دست و پا را هم قطع کنم!»
از ان سو، در هالیوود، تدوینگر فیلم رابرت لارنس خیلی زود مشغول کاربرش از نوعی دیگر شد. در همان هنگام که آلکس نورث سرگرم تصنیف آن موسیقی متن قدرتمند بود، لارنس نماهای فیلم را در قالب 197 دقیقه حرکت شکوهمند و تماشایی، خشونت و درام، پیوند و آرایش داد. این نسخه فیلم تنها برای معدودی از منتقدین نمایش داده شد که مورد استقبال آنها قرار گرفت اما سانسور چندان تحت تأثیر فیلم قرار نگرفت. آنها امر به حذف چندین صحنه سلاحی در میدان جنگ-از جمله صحنههای قطع دست و پا توسط داگلاس-و نیز صحنههایی که طی آن لارنس اولیویر قصد اغوای نوکرش (تونی کرتیس) را دارد، دادند. کل صحنههای حذف شده فیلم به حدود پنج دقیقه رسید.
اسپارتاکوس از همان آغاز نمایش در 7 اکتبر 1960 به موفقیتی بس عظیم دست یافت. در ظرف یک سال، فیلم بیش از 13 میلیون دلار فروش داشت که حتی از فروش فیلم پر طرفدار داستان وستساید (1961) فراتر رفت. اسپارتاکوس جایزه اسکار را برای بهترین بازیگر نقش دوم (پیتر یوستینف)، فیلمبرداری رنگی، طراحی هنری، و طراحی لباس (برای فیلم رنگی) به خود اختصاص داد و نامزد دریافت این جایزه برای بهترین تدوین و موسیقی متن نیز بود. اسپارتاکوس ضمنا جایزه کره طلایی را برای بهترین فیلم ربود و از سوی مجله تایم به عنوان یکی از ده فیلم برگزیده سال شناخته شد.
منابع: کتاب من اسپارتاکوس هستم!
نویسنده : کرک داگلاس – مشر ققنوس و شماره 39 فصلنامه هنر