اختلالات روانی در دنیای سینما
مادرکشی غیرقابل تحمیلترین خلافهاست…بههمین دلیل او مجبور بود این خلاف را حد اقل در ذهنش پاک کند.
گزیدهای از توضیحات روانپزشک اداره پلیس در مورد رفتار نورمن بیتس در فیلم روانی
پرسشهایی که هنگام تماشای فیلم روانی باید در نظر داشت
*فیلم روانی هیچکاک یکی از بزرگترین فیلمهایی است که تابهحال ساخته شده است. اما آیا چهره دقیقی از بیماری روانی نشان میدهد؟
*آیا فیلمهایی چون روانی به این افسانه رایج در میان مردم دامن نمیزند که افراد مبتلا به اختلالات روانی، شخصیتی ضد اجتماعی دارند و قاتلاند؟
*ظاهرا چشمچرانی بیتس ربطی به سایر رفتارهایش ندارد.
انحرافات جنسی (مثل چشمچرانی) چقدر با خشونت مرتبطاند؟
*آیا شواهدی حاکی از ارتباط انحرافات جنسی و اختلالات گسستی وجود دارد؟
*بیتس وقتی میخواهد محل اتاق هتل را به ماریون (جانت لی) نشان دهد از بردن نام «حمام» اکراه دارد. آیا کسانی که دچار جرایم جنسی میشوند، از بحث در مورد تمایلات جنسی یا قتل اکراه دارند؟
*مشخصات بالینی در تمام عمر حرفهای خود چندبار به اختلال گسستی برمیخورند؟ آنها چندبار به مورد نورمن بیتس برمیخورند؟
*ماریون 000,04 دلار دزدیده است. هیچکاک چطور ما را مجبور میکند با شخصیت ماریون همدلی کنیم.
*بیمار مبتلا به اختلال گسستی چطور بر شواهد سرپوش میگذارد (بیتفاوتی نسبت به خانم بیتسمرده)؟
*داستان فیلم هیچکاک چقدر با برداشتها و روح دههٔ 0691 در مورد بیماری روانی همسوست؟
*آیا دوست دارید بیماری مثل نورمن بیتس داشته باشید؟ آیا اصرار نمیورزید در هنگام ارزیابی بیمارتان، مأموران امنیتی حضور داشته باشند؟
ارزیابی بیمار
دلیل مراجعه بیمار: «من مجبور بودم نزد شما بیایم. من از هرکمکی که به من بکنید استقبال میکنم. اما شک دارم بتوانید کمکی به من بکنید.»
سابقه بیماری فعلی: نورمن بیتس مردی بیست و هفت ساله و سفیدپوست است که برای معاینه و ارزیابی به دادگاه بخش مدیسن ارجاع داده شده است. آقای بیتس منتظر صدور حکم دادگاه در مورد چهار فقره قتل است. قتل مادر و ناپدری خودش در ده سال قبل و دو قتل دیگر ظرف سی روز اخیر.
بیماری روانپزشکی قبلی، درمان و نتایج آن: آقای بیتس سالهاست رفتارهای عجیب و غیرعادی دارد مثل انزوا، گوشهگیری، عزلت و پنهانکاری، مقامات محلی نیز به این رفتارها اشاره کردهاند؛ اما هرگز شواهدی دالبر خطرناک بودن وی برای خودش و دیگران وجود نداشته است. در ضمن آقای بیتس هرگز در بیمارستان روانی درمان نشده است.
سابقه طبی: آقای بیتس در دوران کودکی بیماری اوریون و آبلهمرغان گرفته است. اما به جز دوران کودکیاش، هرگز به سراغ پزشک نرفته و بستری نشده است.
سابقه روانی-اجتماعی: طبق گزارش خود بیمار او همیشه راه میرود و حرف میزند و مدتهاست خودش را در انزوا نگهداشته است. در مدرسه بچهٔ تنها و گوشهگیری بوده است و در دوران رشدش، دوستی نداشته است. اگرچه نمرهٔ قبولی میگرفته است؛ اما در سن شانزدهسالگی از مدرسه اخراج میشود و در ادارهٔ متل به خانوادهاش کمک میکند. اما از وقتی بزرگراه از متل آنها فاصله میگیرد کار آنها کساد میشود. مادر و ناپدری او تقریبا ده سال است که مردهاند؛ از آن زمان بهبعد، نورمن متل و خانه را اداره کرده است. او کتابهای متل را مرتب و به امور روزمره متل و خانه رسیدگی میکند. خواهر و برادر و خویشاوندی ندارد. تقریبا تمام اوقات فراغتش را صرف پر کردن پوست حیوانات یا [تاکسیدرمی] میکند. آقای بیتس هرگز ازدواج نکرده و رابطهٔ عاشقانهای نداشته است، با دختری هم قرار و مداری ندارد و فعالیتهای اجتماعی خاص و منظمی در زندگی او به چشم نمیخورد.
سابقه مصرف مواد مخدر و الکل: آقای بیتس سابقه مصرف الکل یا مواد مخدر را رد میکند. از نظر او مصرف الکل، گناه است. حتی در محافل اجتماعی هم دوست ندارد الکل بخورد. در ضمن سیگار هم نمیکشد.
مشاهدات رفتاری: آقای بیتس و معاون کلانتر سر وقت برای معاینه میآیند. سر و وضع مرتب و آراستهای دارد. مودب و تاحدی متملق است. در تمام مراحل جز در مواردی که هویتش مورد بازخواست قرار میگیرد همکاری میکند. در چنین مواردی غضبآلود میشود و از همکاری خودداری میکند.
معاینه وضعیت روانی: آقای بیتس هوشیار است و بر مکان و زمان وقوف دارد. اما نمیداند کیست و قاطعانه اظهار میدارد مادرش است. وقتی به نادرست بودن این ادعا اشاره میشود (یعنی وقتی اشاره میشود که او ظاهر مردانه دارد و مادرش سالها پیش مرده است)، از کوره در میرود و تهدید میکند که اتاق را ترک خواهد کرد. پس از اتمام مشاجره دوباره شروع به همکاری کرد و به تمام پرسشهای معاینه مختصر وضعیت روانی پاسخ داد و نمره 92 گرفت.
سنجش کارکردی: تواناییهای عقلانی بیمار در حد متوسط است. او دروهٔ دبیرستان را تمام نکرده است و جز اندکی مهارت در کتابداری، توانایی شغلی قابل توجهی ندارد، با اینحال در ده سال گذشته توانسته است خودش را اداره کند. اعضای خانوادهاش زنده نیستند و دوستی ندارد که از او حمایت کند. (آقای بیتس از انزوای خودش راضی است) مهارتهای اجتماعی آقای بیتس محدود است و در محافل اجتماعی احساس راحتی و آرامش نمیکند، اما اختلال هذیانی مستحکم و موجهاش محدودکنندهترین ویژگی آقای بیتس است و تا زمانی که کموبیش معتقد است مادرش است؛ احتمال ندارد در شغل و محافل اجتماعی عملکرد موفقیتآمیزی داشته باشد.
نقاط قوت: اگرچه آقای بیتس از حمایتهای ناچیزی برخوردار است، اما هوش متوسطی دارد و مهارتهای لازم را برای ادارهٔ امورش دارد. وی مواد مخدر مصرف نمیکند. در ضمن تا زمان معاینه، مشکلات مالی و قانونی نداشته است.
تشخیص:003/41 اختلال گسستی هویت
طرح درمان: آقای بیتس به منظور اجرای ارزیابی قانونی به دادگاه ارجاع داده شد و بنابراین طرح درمانی منظمی تهیه نشد. باتوجه به مشکلات قانونی وی، احتمالا زندانی خواهد شد و رواندرمانی وی باید در مراکز بازپروری و اصلاح و تربیت انجام شود. حتی اگر بیمار تحت درمان قرار بگیرد، باز هم سالها وقت لازم است تا او خودش و مشکلاتش را بفهمد.
پیشآگهی: آقای بیتس بینشی نسبت به ماهیت مشکلاتش یا دلیل آنها ندارد. او در برابر تغییر نظام فکری خویش مقاومت میکند. وی یک دهه، چنین باورهای غلطی داشته است و اصلاح آنها احتمالا دشوار است. اگر به دلیل جنون تبرئه شود، برای درمان فشرده به بیمارستان ایالتی منتقل میشود. اما حتی این پیشآگهی نیز امیدبخش نیست.
فیلم روانی 8
در نیمهٔ دوم قرن بیستم فیلمهای زیادی در مورد پیچیدگیهای روانی شخصیت انسان ساخته شد. هیچکاک هم در سال 0691 فیلم روانی را ساخت. این فیلم شرححال مرد جوانی بود که پس از قتل مادرش و مردی که عاشق مادرش بود، خودش را مادرش میدید. بسیاری از صاحبنظران معتقدند این فیلم، بهترین فیلم هیچکاک است. این فیلم اگرچه یک فیلم تراز اول است، اما متأسفانه بر برداشتهای قالبی منفی مردم در مورد بیماران روانی صحه میگذارد.
ماجرای فیلم از اتاق یک متل واقع در فونیکس و ماریون کرین که نقش او را جانت لی بازی میکند شروع میشود. ماریون لباس کوتاهی پوشیده است. وی با مردی که عاشق اوست یعنی سم لومیس که نقش او را جان گاوین بازی میکند دربارهٔ آینده خودشان صحبت میکند. ماریون دوست دارد ازدواج کنند، اما سم نمیتواند با او ازدواج کند چون نسبت به همسر سابقش تعهدات مالی دارد. جانت پس از اتمام قرار آن روز عصرشان به محل کارش بازمیگردد و 000,04 دلار میدزدد. صبح روز بعد با پولها به طرف شهری که سم در آن اقامت دارد حرکت میکند.
باران سیلآسایی شروع میشود و او به متل بیتس پناه میبرد که فقط پانزده مایل با خانه سم فاصله دارد. نورمن بیتس که نقش او را آنتونی پرکینز بازی میکند او را برای صرف شام به خانهاش که پشت متل قرار گرفته دعوت میکند. ماریون صدای مادر نورمن را میشنود که بهخاطر آوردن دختری برای صرف شام بر سر نورمن فریاد میکشد.
نورمن برای ماریون ساندویچ تهیه میکند و بهخاطر رفتار مادرش از او عذرخواهی میکند. آنها در اتاقی که جنب دفتر قرار گرفته صحبت میکنند و نورمن کلکسیون حیوانات تاکسیدرمیشده خود را به ماریون نشان میدهد. بعدها نورمن از سوراخی که برای چشمچرانی تعبیه کرده بود ماریون را میبیند. همانشب ماریون به شکل وحشیانهای بهوسیلهٔ شخصی که ظاهرا مادر نورمن بوده است کشته میشود. قتل در حمام اتفاق میافتد و صحنهٔ این قتل (با موسیقی متن بینظیرش) در تاریخ سینما زبانزد است.
نورمن خونها را از حمام پاک میکند و جسد ماریون را در صندوق عقب اتومبیل جدید ماریون میگذارد (غافل از اینکه وی 000,04 دلار دزدی را در آن مخفی کرده است). سپس اتومبیل را به یک منطقه خلوت میبرد و آن را در یک باتلاق غرق میکند.
رییس ماریون بهجای آنکه دزدی را به پلیس گزارش بدهد یک کارآگاه خصوصی استخدام میکند. میلتون آریوگاست موظف میشود ماریون و پولهای مسروقه را پیدا کند. وی پس از تعقیب لیلا، خواهر ماریون رد او را در متل بیتس پیدا میکند. اما سم و لیلا از ماجرای پولهای مسروقه بیخبرند.
آقای آریوگاست پس از آنکه برای تحقیق به خانهٔ بیتس میرود و حدس میزند نورمن بیتس در ناپدید شدن ماریون دست داشته است، به قتل میرسد.
لیلا و سم با کلانتر محل تماس میگیرند و او را در جریان ناپدید شدن ماریون میگذارند. کلانتر به سم و لیلا میگوید مادر نورمن ده سال قبل مرده است. وی پس از مسموم کردن مردی که عاشقش بوده خودکشی میکند.
لیلا و سم برای روشن شدن موضوع به متل بازمیگردند، تا بالاخره در یک پایان دلهرهآور متوجه میشوند که نورمن پس از حفر کردن قبر مادرس، جسد او را مومیایی کرده و ده سال، جسد او را در خانهاش نگه داشته است. بیتس همیشه بچهٔ مزاحمی بود و پس از قتل مادرش و مردی که عاشقش بود، برای تسکین احساس گناهش در جلد هویت مادرش فرو میرود.
در انتهای فیمل نورمن بهطور کامل به درون ایگو ego [یا شخصیت] مادرش میخزد. بیتس در سلول، لبخندزنان و در حالیکه به مادرش فکر میکند، میگوید:
ساکت و آرام اینجا خواهم نشست، همانطوریکه آنها از من انتظار دارند احتمالا دارند مرا تماشا میکنند. به آنها بفهمان تو چطور آدمی هستی. من حتی آزارم به یک مگس هم نمیرسد. امیدوارم مرا تماشا کنند. آنها خواهند دید. میبینند و میفهمند بعدا خواهند گفت «او که حتی آزارش به یک مگس هم نمیرسید پس چرا.»
اختلالات گسستی
دگرگونی هشیاری در شرایط مختلفی صورت میگیرد. وقتی در نوشیدن زیادهروی میکنیم هشیاری ما تیرهوتار میشود و سطح آگاهی ما نسبت به محرکهای حسی و سطح توجه ما نسبت به محیط و خودمان کاهش مییابد. برخی از داروها نیز یک حالت تاریک و روشن یا رویاگونه ایجاد میکنند. در این حالت، فرد موردنظر اگرچه هشیاری خود را از دست نداده، اما از لحاظ سطح هشیاری دچار نوسان است. از طرفی، بالا رفتن سطح توجه نیز موجب تلقینپذیری میشود یعنی همان اتفاقی که در هنگام هیپنوتیزم بروز میکند. بررسیهای انجام شده با دستگاه الکتروانسفالوگراف نشان میدهد که آزمودنیها در هنگام خلسه هیپنوتیزمی کاملا بیدار و هشیارند. اما با تلقین پس هیپنوتیزمی میتوان افراد را وادار کرد بهخاطر دستور العملهای هیپنوتیزمی قبلی، بدون آنکه بدانند چه میکنند، یک رشته اعمال پیچیده را انجام بدهند.
گسست 9 یکی از مکانیسمهای عادی دفاعی است که در شرایط رعبآور و پرفشار و دردناک با هدف کنار آمدن با فشارهای روانی مورد استفاده قرار میگیرد. انسانها با توسل به این مکانیسم از ترس و رنج و درماندگی ناشی از رویدادهای آسیبزا فاصله میگیرند. صاحبنظران بر این باورند که تواناییهای گسستی زیستشناختی و ژنتیک نوزادان بهطور غریزی به آنها کمک می کند اضطراب ناشی از جدایی از مادر را تحمل میکنند و با آن کنار بیاند. نوزاد در موقع طولانی شدن جدایی یا بدرفتاریهای دیگران، به کمک مکانیسم گسست، درد و ناراحتی را از هشیاری خویش بیرون میکند.
اما پیدایش گسستهای شدید به رویدادهای آسیبزا مربوط است. برای مثال در فیلم سیبل 01، شخصیت اصلی فیلم بر اثر بدرفتاریهای جسمانی و روانشناختی مادر دیوانه و هذیانی خویش دچار تغییر هویت میشود. حالات گسستی عبارتاند از: فراموشی 11، دگرسانبینی محیط 21، دگرسانبینی خود 31، گمگشتی هویت 41 و دگرگونی هویت 51.
گسست شامل پارهای از حالات روانشناختی بهنجار (مثل به تخیل فرو رفتن در طول روز) و اختلالات گسستی میشود. فرایند ایجاد گسست هنوز به خوبی مشخص نشده است، اما همینقدر میدانیم که دگرگونی هشیاری بر حافظه، هویت و ادراک انسانها تأثیر میگذارد. در هنگام گسست، میان اطلاعات برای مدتی پیوند برقرار و اطلاعات درهم ادغام نمیشود. گسست شامل قطع ارتباط هشیاری با احساسات، رفتارها، افکار یا خاطرات است (لوونستاین 61، 3391؛ پوتنام 71،1991) در هنگام گسست، ارتباط وقایع با یکدیگر قطع میشود.
عدهای از صاحبنظران، مسأله گسست را از زاویه نظریهٔ یادگیری تبیین کردهاند، در ضمن نظریههای عصبی- زیستشناختی نیز در این زمینه پیشرفتهایی داشتهاند. عدهای بحبث یادگیری وابسته به شرایط را پیش میکشند، به این معنا که اطلاعات و رفتارها را در شرایط خاصی میآموزیم و ذخیره میکنیم. بنابراین، بهترین حالت برای یادآوری اطلاعات ذخیرهشده، قرار گرفتن در همان شرایطی است که اطلاعات تحت آن، ذخیره شدهاند. برای مثال وقتی شخص به شهری که در آن متولدشده باز میگردد، اسامی دوستان دوران کودکی خود را راحتتر به یاد میآورد. اما وقتی شرایط روانشناختی یا فیزیکی خود را تغییر میدهیم، یادآوری اطلاعات دشوار میشود. برای مثال خاطرات مربوط به یک موقعیت وحشتناک در یک محیط امن و آرام به سختی به یاد میآیند، چون محرکهای احشایی متداعی با آن خاطرات تغییر کردهاند (پوتنام، 1991).
برخی از مطالعات نیز نشان میدهد در هنگام گسست، پارهای تغییرات حسی ایجاد میشود که ادراک انسان از محرکهای بیرونی را دگرگون میکنند. در ضمن شواهدی هم وجود دارند که نشان میدهند الکتروانسفالوگرامهای افراد در شرایط مختلف گسستی با یکدیگر فرق دارند (پوتنام،1991). بههرحال تحقیق برای روشنتر شدن تغییرات عصبی زیستشناختی ایجاد شده در هنگام گسست همچنان ادامه دارد.
اما پدیده گسست طیف گستردهای دارد که یک سر آن را گسستهای جزیی روزمره تشکیل میدهد و سر دیگر آن را آسیبهای روانی عمدهای چون اختلال شخصیت چندگانه (آلن و اسمیت 81،3991؛ برنستاین 91 و پوتنام،6891). بسیاری از مردم با گسستهای جزیی آشنا هستند. برای مثال حتما برای شما هم پیش آمده که در مسیر آشنایی رانندگی کنید و پس از مدتی متوجه شوید کل مسیر یا بخشی از مسیر را به یاد نمیآورید. در برخی از فرهنگها نیز ایجاد گسستهای [روانی] مثل ایجاد خلسه بسیار شایع است و جزیی از فعالیتهای فرهنگی و یا حتی مراسم مذهبی آنان محسوب میشود. عدهای نیز هنگام روبهرو شدن با مرگ یا بروز وقایع و رویدادهای بسیار دردآور پدیدهٔ «خروج از بدن» را تجربه میکنند.
شدیدترین نوع گسست، گسستی است که سیبل دچار آن شده است. سیبل دارای چند شخصیت متفاوت بود، که هرازگاهی جای یکدیگر را میگرفتند.
فراموشی
فراموشی عبارت است از به یاد نیاوردن اطلاعات مهم که به صورت فراموش کردن وقایع یک مقطع زمانی خاص بروز میکند. افراد مبتلا به این نوع فراموشی ممکن است فراموش کنند چهکسی هستند یا نشانی و یا محل کار خود را فراموش کنند. ایندرحالی است که سایر اطلاعات را خیلی خوب به یاد میآورند. اما کمی تناقضآمیز به نظر میرسد که بسیاری از افرادی که دچار فراموشیهای مکرر یا عمیق میشوند درصدد جلب کمک برنمیآیند. از همینرو کشف نشدن این نوع فراموشیها چیز عجیبی نیست و اگر هم کشف شوند، بیمار درصدد پنهان کردن آن برمیآید. اما این نوع فراموشیها یا خودبهخود یا با هیپنوتیزم برطرف میشوند (پوتنام،1991).
گسستها معمولا با فراموشی همراهاند و این فراموشی نقش مهمی در اختلالات هویتی افراد مبتلا به اختلال شخصیت چندگانه بازی میکند. همچنین در سایر اختلالات روانپزشکی مثل اختلال استرس پس از سانحه و اسکیزوفرنی نیز شاهد فراموشی بیمار هستیم. ضربات وارد آمده به سر، بیماریهای جسمی، تومورهای مغزی و دمانس نیز میتوانند موجب فراموشی شوند.
فیلمسازان اگرچه علاقهای به شناخت علل روانی فراموشی ندارند، اما در فیلمهای خود از مضمون فراموشی استفاده زیادی کردهاند. نمونهٔ آن فیلم هجوآلود دیکتاتور بزرگ چاپلین است که در سال 0491 برنده جایزه آکادمی [یا اسکار] شد. در این فیلم پالت گدار و جک آکی در کنار چاپلین هنرنمایی میکردند.
در این فیلم چاپلین نقش یک آرایشگر یهودی و آدنوید هنکل، دیکتاتور تومانیا را بازی میکند. این فیلم که آدولف هیتلر را دست میاندازد به این شکل شروع میشود که چاپلین نقش یک آرایشگر یهودی را در محله یهودینشین «تومانیا» بازی میکند. فراموشی چاپلین بهبود مییابد و متوجه میشود جزء عوامل و زیردستان هنکل است (که نقش او را هم خود چاپلین بازی میکند). چاپلین همراه با محبوبهٔ رختشوی یهودی خود که نقش او را پالت گدار بازی میکند به اتریش میگریزد. در اتریش، او را با هنکل که اخیرا کنترل این کشور را به دست گرفته بود اشتباه میگیرند، و اینگونه است که چاپلین نقش این دیکتاتور را بازی میکند.
در فیلم بسیار زیبای سفرهای سولیوان 02(1491) با بازیگری جول مک کرا و ورونیکا لیک و کارگردانی پرستن استرجس هم شاهد به نمایش درآمدن فراموشی هستیم. شخصیت اصلی فیلم بر اثر ضربهای که بر سرش وارد میآید دچار فراموشی میشود و شش سال زندان با کار اجباری برای او بریده میشود. نمونهٔ دیگری فراموشی بر اثر وقوع یک حادثه دردناک (قتل) را نیز در فیلم مردهٔ دوباره 12(1991) شاهد هستیم.
در فیلم کمدی روی عرشه 22(7891) به کارگردانی مارشال، فراموشی باعث میشود یک زن ننر و خودخواه، روی دیگر زندگی را تجربه کند. در این فیلم، جوانا که نقش او را گلدی هاون بازی میکند با شوهرش در یک قایق بادبانی مجلل زندگی میکند. اما پس از جروبحث با شوهر نجارش به نام دین که کورت راسل نقش او را بازی میکند جوانا توی دریا میافتد و یک قایق یدککش او را نجات میدهد و بر اثر فراموشی در بیمارستان بستری میشود. دین از این فرصت برای گرفتن انتقام استفاده میکند و ادعا میکند این زن، همسرش آناست که سالها قبل او را گم کرده است. او را به خانه میبرد و از او به عنوان پیشخدمت خانه و پرستار چهار فرزندش کار میکشد. بهاینترتیب به نحو شایستهای تحقیر میشود و زندگی را با شوهر واقعی خود از سر میگیرد. البته او به شوهرش دین دلبستگی پیدا کرده و ارزشهایش را تغییر داده است.
دگرسانبینی محیط و دگرسانبینی خود
دگرسانبینی محیط و دگرسانبینی خود، دو نوع دیگر از گسستها هستند. در دگرسانبینی محیط، شخص با اطرافیان یا محیط اطرافش احساس غریبگی میکند. بهنظر او اطرافیان یا محیط اطرافش ناآشنا و غیرواقعی هستند و دوستان نزدیکش را نمیشناسد. گاهی نیز اندازه یا شکل اشیا درنظرش تغییر میکنند و عجیب بهنظر میرسند.
عدهای نیز مردم اطراف خود را ماشینی میبینند. چهل درصد از گفتوگو شوندگان پس از وقوع زمینلرزه سال 9891 خلیج سانفرانسیسکو گفته بودند احساس کردهاند که محیط اطرافشان واقعی نیست (کاردیا و اشپیگل 32،3991). اما در دگرسانبینی خود، ادارک شخص از خودش دگرگون میشود و نوعی احساس انفکاک و رویایی بودن زندگی به او دست میدهد. اینگونه افراد خود را مثل شخص دیگری میبینند که مشغول نگاه کردن به آنهاست. حالات موقت دگرسانبینی خود در بین نوجوانان شایع است و در افراد زمان با افزایش سن کاهش مییابد (پوتنام،5891). زنانی که مورد هتک حرمت قرار میگیرند گاهی ادعا میکنند که در آن هنگام بر فراز بدن خویش شناور بودهاند (کلاسن و کوپمن 42 و اشپیگل،3991). چنین تجاربی پس از مسمومیت دارویی نیز شایع است. یکی دیگر از حالتهایی که ارتباط نزدیکی با پدیدهٔ دگرسانبینی خود دارد، خروج از بدن است. دراینحالت فرد احساس میکند در حال ترک کردن بدنش است. این افراد معمولا ادعا میکنند خودشان را از بالا دیدهاند و از بدن خویش جدا شدهاند.
گمگشتگی و دگرگونی هویت
گمگشتگی و دگرگونی هویت نیز با یکدیگر مرتبطاند. در گمگشتگی هویت، بیمار در تلاش است هویت خود را پیدا کند و بفهمد کیست. در درون چنین بیمارانی جنگی برای شناخت هویت واقعی در جریان است. در دگرگونی هویت، بیمار فکر میکند کس دیگری است و از نام او استفاده میکند. دیگران تصور میکنند این بیماران شخصیت دیگری پیدا کردهاند. سیبل عملا دچار دگرگونی هویت میشود و هریک از شخصیتهایش نام و رفتار متفاوتی دارد.
دکتر ویلبر نیز هریک از این شخصیتها را براساس نگرشها، شیوهٔ بیان و رفتارهایشان میشناخت. نورمن بیتس هم که در جلد شخصیت مادرش فرو رفته بود، نمونه دیگری از همین دگرگونی شخصیت است.
مدلهای گسست
در میان متخصصان بهداشت روانی بر سر نحوهٔ طبقهبندی گسستهای روانی به عنوان اختلالات روانپزشکی، اختلافنظرهایی هست. گسست [روانی] به خودیخود منجر به اختلال نمیشود و حتما نشانهٔ وجود آسیب روانی نیست. اما وقتی در کارکردهای روانی، میان فردی و اجتماعی اشخاص خلل ایجاد میکنند، به عنوان یک مشکل روانپزشک مطرح میشوند.
اما از آنجا که نشانههای گسست مثل فراموشی و دگرسانبینی خود را در اختلالات دیگری چون سندرم استرس پس از سانحه و اسکیزوفرنی نیز میتوان دید، وقتی تشخیص اختلال گسستی را مطرح میکنیم نباید اختلال دیگری در میان باشد.
بهطورکلی سه نوع مدل نظری در زمینهٔ اختلالات گسستی وجود دارد. نخست، مدل خودهیپنوتیزمی 52 است که پایه و اساس آن را رابطه معروف گسست و هیپنوتیزم تشکیل میدهد. براساس این مدل، اختلالات گسستی چیزی نیستند جز خودهیپنوتیزمی معیوب. طرفداران این دیدگاه معتقدند بیماران مبتلا به اختلالات گسستی بسیار هیپنوتیزمپذیرند. گواه این ادعای آنان هم این است که با هیپنوتیزم میتوان بسیاری از نشانههای اختلالات گسستی را ایجاد کرد. مدل بعدی، مدل حالتهای هشیاری 62 است که در واقع شکل مبسوط تبیین خودهیپنوتیزمی محسوب میشود. این مدل نیز به مسأله هیپنوتیزمپذیری اذعان دارد، اما نشانههای گسستی را ناشی از وقوع رویدادی آسیبزا میداند که در انتقال اطلاعات از یک حالت هشیاری به حالتی دیگر خلل ایجاد میکند (پوتنام،1991). در این مدل برای توجیه عدم بازیابی اطلاعات در حالتهای متفاوت هشیاری، وجود یک شبکه عصبی معیوب مطرح میشود (لی 72 و اشپیگل،2991).
اما سومین مدل، مدل نقش بازی کردن استراتژیک 82 است. طبق این مدل، گسستهایی نظیر آنچه در اختلالات گسستی هویت پیش میآید. (مثلا در اختلال شخصیت چندگانه) محصول توقعات اجتماعی وارد برفردند. دراین مدل چنین فرض میشود که به نظر بیمار، اختلال گسستی از لحاظ اجتماعی مطلوب است و درمانگر و دیگران هم این نقش را تقویت میکنند. بیمار و درمانگر میدانند اشخاص مبتلا به این اختلال چگونه عمل میکنند و بیمار، این رفتارها را بهطور ارادی انجام میدهد و درمانگر هم آن را تقویت میکند. البته تحقیقاتی که از این مدل حمایت کنند اندک است. ضمنا امکان اینکه در آزمودنیهای گروه گواه نیز، تظاهرات روانشناختی و جسمانی این اختلال را با همان شدت ایجاد کرد، وجود ندارد. (پوتنام،1991).
طبقهبندی چاپ چهارم راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی (DSM-IV)
در چاپ چهارم راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی (DSM-IV)، اختلالات گسستی شامل گروهی از سندرمهاست که مشخصهٔ اصلی آنها، گسست [روانی] است، این سندرمها عبارتاند از: فراموشی گسستی 92، فوگ گسستی 03، اختلال گسستی هویت 13، اختلال دگرسانبینی خود 23 و سایر اختلالاتی که در جای دیگری مشخص نشدهاند. این اختلالات میتوانند ناگهانی یا تدریجی به وجود آیند و یا موقتی یا مزمن باشند (انجمن روانپزشکی امریکا،4991). البته اطلاعات کافی و خوبی در مورد میزان شیوع تکتک اختلالات گسستی وجود ندارد، اما در مطالعهای بر روی بیماران بستری در بیمارستانهای روانی معلوم شد ملاکهای اختلال گسستی در مورد پانزده درصد بیماران صدق میکند و درعینحال چهار درصد آنان نیز با ملاکهای اختلال دگرگونی هویت هماهنگ بودند (ساکسی 33 و همکاران،3991).
فراموشی گسستی عبارت است از به یاد نیاوردن اطلاعات مهم شخصی معمولا پس از وقوع یک اتفاق بسیار دردناک و ناخوشایند (مثل مرگ فرزند). اما فوگهای گسستی عبارتاند از مسافرت ناگهانی و غیرمنتظره به محلی دوردست و به یاد نیاوردن گذشته و بیاطلاعی از هویت خویش و یا اتخاذ هویتی جدید (برای مثال یک تاجر ورشکسته ممکن است به شهر دیگری برود و در آنجا با هویتی جدید زندگی خود را ادامه دهد بدون آنکه مشکلات قبلی خودش را به یاد آورد). ویم و ندرس در فیلم پاریس، تگزارس 43(4891)، شخصیت تراویس کلی هندرسن را معرفی میکند که به فراموشی گسستی و فوگگسستی مبتلاست. هندرسن چهار سال پیش گم میشود و درحالی که در بیابان سرگردان است پیدا میشود. بالاخره موفق میشود گوشههایی از زندگیاش را کنار هم بچیند.
اختلالات گسستی هویت (که قبلا به اختلالات شخصیت چندگانه معروف بودند) عبارتاند از وجود دو یا چند هویت یا شخصیت مجزا در فرد که هریک به تناوب کنترل رفتار فرد را در اختیار میگیرند. چنین فردی نمیتواند اطلاعات مربوط به خودش را به یاد آورد و این ناتوانی فراتر از فراموشکاریهای ساده است. دو فیلم سیبل (6791) و سه چهرهٔ ایو (7591)، اختلالات گسستی هویت را نشان میدهند (اما برای آنکه برداشتی متوازن در این خصوص داشته باشید بهتر است فیلم ترس نخستین 53(6991) را ببینید). نکته جالبتوجه اینجاست که جوان و ودوارد که جایزهٔ اسکار را به خاطر بازی نقش اول فیلم سه چهرهٔ ایو گرفت، تقریبا دو دهه بعد در نقش روانپزشکی ظاهر شد که سیبل را درمان میکرد. یک فیلم تلویزیونی به نام نجواهای درون: زندگیهای ترادی چیس (0991) نیز ساخته شد که به اختلال گسستی هویت میپرداخت. داستان این فیلم از کتاب مشهور جیغ خرگوش اقتباس شده بود.
اما تشخیص اختلال دگرسانبینی خود وقتی مطرح میشود که فرد بارها احساس کند از بدن یا فرایندهای روانی خویش فاصله میگیرد و بیرون میآید. دو مورد از فیلمهای مربوط به اختلال دگرسانبینی خود، فیلمهای خاموشی شب 63 (5491) و تغییر حالت 73(0891) است. البته نمونه کلاسیک اختلال دگرسانبینی خود، مورد عجیب و غریب دکتر جکیل و مسترهاید است که از سال 0291 به بعد دستکم نه فیلم از آن ساخته شد (که یکی از بهترین آنها، فیلم مری رایلس در سال 6991 است).
سراب
در فیلم سراب 83(5691) دیوید استیلول که نقش او را گریگوری پک بازی میکند. پس از مشاهده مرگ ناگهانی رییس و مشاورش (کالوین کلارک) دچار فراموشی میشود. استیلول که دانشمند است روشی برای خنثی کردن تأثیرات بارش رادیواکتیو مواد هستهای کشف کرده است. استیلول با تصور اینکه رییس او برای تحقق صلح در جهان کار میکند اطلاعاتش را در اختیار او میگذارد، اما وقتی میفهمد از فرمول او برای تهیه سلاحهای هستهای استفاده خواهد شد؛ فرمول خود را روبهروی پنجره آتش میزند. کالوین سعی میکند جلوی استیلول و سوختن فرمول را بگیرد، به همین دلیل روی استیلول میپرد؛ اما از طبقه بیست و هفتم سقوط میکند. استیلول سقوط وحشتناک او را میبینند و آرام کیف دستی خودش را برمیدارد و دفتر کالوین را ترک میکند. او دچار فراموشی میشود و نورهای داخل دفتر خاموش میشود.
البته بینندگان تا پایان فیلم در جریان این اطلاعات قرار نمیگیرند. فیلم عملا در یک دفتر تاریک در شهر نیویورک شروع میشود. دیوید استیلول خیلی آرام و منطقی به نظر میرسد. هنگام پایین آمدن از پلهٔ طبقه بیست و هفتم به شیلا که دایان بیکر نقش او را بازی میکند برمیخورد.
استیلول او را نمیشناسد، اما شیلا او را میشناسد. وقتی دیوید به طرف آپارتمانش برمیگردد به مردی برمیخورد که میخواهد او را بکشد. استیلول آن آدم مزاحم را از پا درمیآورد و او را ناهشیارانه در همان محل ترک میکند. استیلول به تدریج متوجه میشود که حافظهاش را از دست داده است. اما متقاعد میشود که به جای دو روز، دو سال است که دچار فراموشی شده است، بههمین دلیل سراغ یک روانپزشک میرود. روانپزشک اعتقادی به فراموشی وی ندارد و او را از مطبش بیرون میکند.
این باور استیلول که در شهر نیویورک حسابدار بوده است به سبک فیلمهای حادثهای هیچکاک از سوی میجر که دشمن دیوید است تقویت میشود. او عدهای تبهکار را استخدام میکند تا استیلول را تعقیب کنند و فرمول را از او بگیرند.
استیلول هم کارآگاهی به نام تدکسل را استخدام میکند که والترماتها نقش او را بازی میکند. تدکسل موظف میشود هویت دیوید را کشف کند و بفهمد چهکسی میخواهد او را بکشد.
تلاش تدکسل تا حدی مؤثر واقع میشود، اما خودش در جریان تحقیقات به قتل میرسد. دوباره شعلهٔ عشقی که بین شیلا و استیلول وجود داشت شعلهور میشود.
پس از مرگ کارآگاه، استیلول دوباره با همان روانپزشک تماس میگیرد، اما او دوباره نسبت به موضوع فراموشی وی اظهار تردید میکند. در همین زمان، استیلول به تدریج حافظهاش را به دست میآورد و متوجه میشود دو سال پیش حافظهاش را از دست داده است. روانپزشک برای آنکه خاطرات بیشتری را به یاد آورد سؤالاتی از او میپرسد تا اینکه بالاخره خاطرهٔ مرگ دوستش برای او زنده میشود و به یاد آن حادثه وحشتناک میافتد.
فراموشی گسستی
بیماران مبتلا به فراموشی گسستی معمولا خاطرات پیش از وقوع رویدادهای آسیبزا با به یاد میآورند، اما رویدادهای پس از آن را فراموش میکنند. اگرچه این بیماران اطلاعات مهمی را در مورد خویش فراموش میکنند، ولی تواناییهای شناختی و توانایی آنان در به یاد آوردن اطلاعات جدید همچنان باقی میمانند. ضمن اینکه اختلال حافظه آنها برگشتپذیر است. در موقع بروز این اختلال کلاسیک، معمولا بیماران را به خاطر تغییرات شدید حافظه نزد متخصصان بهداشت روانی میآورند.
گاهی اوقات نیز این افراد بهخاطر گم کردن هویت خویش، اسامی دیگری همچون جان یا جین را در هنگام پذیرش در بخش فوریتها به زبان میآورند. این افراد بدون آنکه دلیل کار خود یا اهمیت برخی محرکها را بدانند، نسبت به برخی محرکها واکنش هیجانی نشان میدهند. در فیلم سراب هم این اتفاق چندبار روی میدهد. برای مثال وقتی بحث به گذشته استیلول کشیده میشود وی بیدلیل عصبانی میشود. فرد مبتلا به فراموشی گسستی وقتی واجد ملاکهای این اختلال در DSM-TV محسوب میشود که به سایر اختلالات گسستی مبتلا نباشد. برای مثال اگرچه سیبل گاهی اوقات دچار فراموشی بود، اما به اختلال گسستی هویتی مبتلا بود نه فراموشی گسستی. در فیلم سراب هم تنها مشکل روانپزشکی استیلول فراموشی وی بر اثر وقوع یک اتفاق هولناک بود.
شایعترین نوع فراموشی گسستی، فراموشی اختصاصی 93 (یا فراموش کردن رویدادهایی که بلافاصله پس از مثلا بلک از وجود ایو وایت مطلع است و از شوهر و فرزندش بانی متنفر است. او از اینکه ایو وایت صبحها بعد از میگساری شبانه ایو بلک خماری میکشد خوشحال میشود. ایو وایت و شوهرش نزد روانپزشکی به نام دکتر لوتر که نقش او را لیجی کاب بازی میکند میروند تا سردردها و وردهای وی را درمان کند.
دکتر لوتر در یک سال به وجود ایو بلک پی میبرد. پس از آنکه ایو بلک سعی میکند بانی را خفه کند، ایو وایت را به بیمارستان میبرند. از آن پس به او اجازه نمیدهند تا قبل از درمان، دخترش را ببیند. به کمک یک روانپزشک دیگر، شخصیت دیگری که ایو وایت از آن بیخبر است کشف میشود. دکتر لوتر در بیمارستان سعی میکند با هر دو شخصیت قبلی رابطهای درمانبخش برقرار کند و آنها را در یک شخصیت بریزد. او موضوع اختلال شخصیت چندگانه را برای ایو وایت و شوهرش که میخواستند ریشه مشکل را بیابند بازگو میکند. اما رالف هرگز موضوع اختلال را نمیفهمد و بالاخره از ایو جدا میشود.
ایو وایت روزها کارهای خانه را انجام میداد و ایو بلک شبها به میهمانی میرفت. دکتر لوتر درمان هر دو شخصیت را ادامه میدهد تا شخصیت سومی به نام جین ظاهر میشود که از وجود ایو وایت و ایو بلک آگاه است، اما هیچ یک از ایوها از وجود او مطلع نیستند. جین پس از ملاقات با دخترش بانی در منزل والدینش، به یاد بازیهای دوران کودکیاش در ایوان خانه پدر و مادرش میافتد. دکتر لوتر به تدریج و به کمک هیپنوتیزم به ایو کمک میکند حادثه دردآوری (بوسیدن اجباری جسد مادربزرگش) را به یاد آورد که موجب تقسیم شدن شخصیتش شده بود. پس از آنکه ایو این خاطره را به یاد میآورد، فقط شخصیت جین برایش میماند.
سیبل
در فیلم سیبل (6791) که براساس یک داستان واقعی ساخته شده است سالی فیلد برندهٔ جایزه امی 64، نقش سیبل را بازی میکند و جوان وود وارد نقش دکتر ویلبر را.
سیبل به عنوان زن جوانی به بینندگان معرفی میشود که معلم مهدکودک و دانشجوی دانشکده هنر است. سیبل در پارک مرکزی شهر نیویورک کار میکند و وظیفهاش نظارت بر فعالیتهای هنری کودکان پیشدبستانی است. وقتی مشغول صحبت کردن با بچههاست صدای غژغژ یک تاب او را به یاد خاطرات بسیار تلخ دوران کودکیاش میاندازد. در نتیجه سیبل نمیتواند بازی هرکسی کار خودش، بار خودش، آتیش به انبار خودش بچهها را بگرداند. در صحنه بعدی سیبل گیج و حیرتزده در وسط فواره پارک نشسته است. سرپرستش او را به خاطر این رفتار ناشایست توبیخ میکند و اظهار میدارد این رفتار برای بچهها بدآموزی دارد.
سیبل به آپارتمانش برمیگردد و درحالیکه به حالت جنینی چمباتمه زده است سعی میکند از آن خاطرات عذابآور فرار کند. در کمال ناامیدی پنجرههای آپارتمانش را میشکند. این کار ظاهرا قدری او را آرام میکند. سیبل را به خاطر بریدن مچ دستش به بخش فوریتهای پزشکی میبرند. حالت گمگشتگی او باعث میشود وی را به روانپزشکی به نام دکتر ویلبر ارجاع دهند که پس از معاینه وی یازده سال او را تحتدرمان خود میگیرد.
این بخش از فیلم تنها یکی از تجدید خاطرات دردناک دوران کودکی سیبل را نشان میدهد که او را وادار به انجام رفتارهای غیرمنطقی میکند؛ رفتارهایی که اوج آنها شکستن پنجره و مجروح کردن خودش است. بیننده همینطورکه سیبل خاطرات بیشتری را به یاد میآورد به تدریج متوجه میشود که این یکی از شانزده شخصیت «شخصیتهای پنهان» اوست که عنان رفتارهای سیبل را به دست میگیرد و او را وادار به انجام رفتارهای غیرمنطقی میکند. چند ماه نمیگذرد که سیبل شخصیتهای دیگری از خودش را برای روانپزشک به نمایش میگذارد.
سیبل، دانشجوی منزوی و فروتن هنر نمیتواند دیگران را لمس کند و هرگز با کسی صمیمی نشده است. او در دنیای شخصیتهای پنهانی و خاطراتش زندگی میکند. هریک از این شخصیتها معرف بخشی از سیبل هستند و هدف مجلهٔ تخصصی بدنام گسست منتشر شد.
اما فیلمهایی که در مورد دوگانگی شخصیت انسان ساخته شدهاند معمولا خیر و شر را نشان میدهند. در سال 0291 نخستین فیلم صامت با عنوان دکتر جکیل و مسترهاید با بازیگری جان بریمور و مارتا رابینسون ساخته شد. سپس در سال 2391 اولین نسخه ناطق این اثر کلاسیک رابرت لویی استیونسن به کارگردانی روبن مامولیان ساخته شد. در این فیلم دکتر هری جکیل (که نقش او را فردریک مارچ بازی میکرد و به خاطر بازی در این فیلم جایزه اسکار برد). مظهر تمام خوبیها و مهربانیهاست. دکتر جکیل پزشک محترمی است که تمام وقتش را در یک بیمارستان خیریه صرف میکند. اما کنجکاوی ذاتی و احساسات نامقبول اجتماعی وی باعث میشود به موضوع خیر و شر در درون انسان بپردازد. او معتقد است میتوان شر را در درون انسان تسخیر کرد و به انزوا کشاند. در شروع فیلم با موریل که نقش او را ماریام هاپکینز بازی میکند و سخت عاشق اوست، نامزد است. اما طبق رسوم آن زمان پدر موریل زمان عروسی را خیلی دور مقرر میکند و هری از این موضوع آزرده میشود. در این صحنه بیننده متوجه یکه خوردن، ناشکیبایی و تمایل جنسی هری میشود که قصد مخفی کردن آن را دارد.
وقتی پدر موریل به یک مسافرت طولانی میرود، دکتر جکیل درصدد امتحان شرذاتی انسانی برمیآید. او معجونی را میخورد که معتقد است میتواند شر درون انسان را به انزوا بکشد. اما تبدیل به آقای هاید پلید میشود. آقای هاید زنی را که از لحاظ اجتماعی پایینتر از اوست اغوا میکند و پس از بدرفتاری با وی، آن زن را به قتل میرساند، تا اینکه بالاخره دکتر جکیل نمیتواند «ظاهرشدن» شخصیت پنهان خود (یا آقای هاید) را تحمل کند و موضوع را محرمانه با پدرزن آیندهاش در میان میگذارد. سرانجام دکتر جکیل وقتی به نامزدش حمله میکند، کشته میشود.
در سده نوزدهم این علاقهمندی به موضوع شخصیتهای پنهانی نیک و شر ادامه مییابد، تا اینکه در سال 1491 دوباره نسخهٔ دیگری از فیلم دکتر جکیل و مسترهاید ساخته میشود که هنرپیشههای آن اسپنسرتریسی و اینگمار برگمن هستند. در سال 8691 هم فیلم دیگری از این اثر ساخته میشود که هنرپیشهاش جک پالانس است و نام جدید مورد عجیب دکتر جکیل و مسترهاید برای آن انتخاب میشود. نمونه دیگری از همین موضوع را البته با کمی تفاوت در داستان بسیار مشهور هرمان هسه به نام گرگ بیابان میخوانیم. فیلم نهچندان مشهوری نیز براساس این داستان ساخته شده است.
همهگیریشناسی اختلال
شیوع اختلال گسستی هویت 1/00001 است (کلافت، 1991). تا مدتهای طولانی مطرح بودن تشخیص هویت گسستی، این سوءظن را ایجاد میکرد که درمانگرها خودشان به نحوی در ایجاد نشانهها دخالت دارند. اما شواهدی وجود دارد که نشان میدهند این اختلال در اروپا نیز روی میدهد (بوون و درایر 15،3991). صاحبنظران معتقدند که بسیاری از موارد اختلال گسستی هویت تشخیص داده نمیشوند و اختلال شخصیت چندگانه آنقدرها که آمار و ارقام نشان میدهند کمیاب نیست. اکثر بیماران مبتلا به این اختلال هم زنان بالای سی سال هستند.
در ضمن عدهای از صاحبنظران معتقدند مردان مبتلا به این اختلال بیشتر به محاکم قضایی برده میشوند تا بیمارستانهای روانی به همین دلیل از نظرها دور میمانند. بسیاری از نوجوانان مذکر مبتلا به اختلال گسستی هویت نیز مشکلات قانونی پیدا میکنند (کلافت،1991).
سببشناسی اختلال
هنوز علت اختلال گسستی هویت شخصیت نیست. کلافت (1991) در این مورد به یک مدل چهار عاملی اشاره میکند. طبق این مدل، اختلال گسستی هویت در اشخاصی ایجاد میشود که 1. ظرفیت استفاده از گسست را به عنوان یک مکانیسم دفاعی دارند و 2. رویدادهای آسیبزا و تلخی در زندگی آنها اتفاق افتاده است. اما تشکیل عملی شخصیتهای دیگر به 3. شخصیت فطری و تأثیرات آن بستگی دارد. علاوه بر این برای تشکیل شخصیتهای چندگانه، بیمار باید 4. از سوی اطرافیانش به خوبی مورد حمایت قرار نگرفته باشد و اطرافیانش او را به خوبیتر و خشک نکرده باشند.
عامل اول یا ظرفیت گسست، ظرفیتی زیستشناختی است. شواهد حامی این عامل نیز از تحقیقاتی گرفته شدهاند که نشان میدهند مبتلایان به این اختلال بسیار هیپنوتیزم و تلقینپذیرند. دومین عامل یا وجود تجارب آسیبزا و تلخ (که معمولا سوء استفادههای جنسی دوران کودکی هستند) در فیلم سیبل نشان داده شده است. مادر سیبل زن عذابآوری بود. برخی دیگر از تجارب آسیبزایی که با اختلالات گسستی در ارتباطاند، مرگ یا از دست دادن عزیزان، دیدن مرگ دیگران یا نابود کردن حساب شده دیگران یا مشاهده اجساد (خصوصا لمس یا بوسیدن اجباری اجساد) هستند (کلافت،1991). حادثه دردناک فیلم سه چهرهٔ ایو نیز این بود که مادرش او را مجبور کرده بود جسد مادربزرگش را ببوسد.
اما عامل سوم یا وجود شرایط درون روانیای چون یادگیری وابسته به شرایط یا خودهیپنوتیزمی، عاملی منحصربهفرداست. بروز این پدیدهها به تجارب فرهنگی و محیطی بستگی دارد. برای مثال عدهای تحتتأثیر برنامههای تلویزیونی (مثل فیلم نینجا یا سوپرمن) دارای شخصیتهای پنهانی میشوند. ایندرحالی است که در دهههای نخست قرن بیستم مردم چنین شخصیتهایی را نمیشناختند. شاهد مثال، مشاهداتی است که نشان میدهند در صورت جلوگیری از وقوع حوادث آسیبزای بیشتر، شخصیتهای پنهانی بیماران دیگر آفتابی نمیشوند. بهنظر کلافت، مراقبت نشدن و تر و خشک نشدن از سوی دیگران، جزء جداییناپذیر پیدایش شخصیتهای چندگانه است.
سیر اختلال
نشانهٔ اختلال گسستی هویت، شبیه نشانههای بسیاری از اختلالات روانپزشکی دیگر است مثل: نشانههای اضطرابی (ترس افراطی، حملات وحشتزدگی، رفتارها و افکار وسواسی)، نشانههای خلقی (نشانههای ماینا و افسردگی)، سایر نشانههای گسستی (فراموشی، فوگ، دگرسانبینی خود)، نشانههای جسمانی شکل (تبدیل)، بدکاریهای جنسی، اقدام به خودکشی، قطع کردن اعضای بدن خود، سوء مصرف مواد، اختلالات خوردن، اختلال خواب، نشانههای اسکیزوفرنی، نشانههای سندرم استرس پس از سانحه و اختلال شخصیت مرزی. حتی از آنجا که بسیاری از نشانههای اختلال استرس پس از سانحه در اختلال گسستی هویت نیز دیده میشوند، عدهای معتقدند این دو اختلال، دوگونهٔ متفاوت از یک اختلالاند (کلافت، 1991).
اختلال گسستی هویت سیری طولانی دارد و در دوران کودکی و پیش از پنج سالگی شروع میشود. نشانههای آن حتی در کودکان سه ساله نیز دیده شده است. برخی از نشانههای مبهم گسست [روانی] در دوران کودکی عبارتاند از: رفتارهای خلسهمانند؛ نوسان تواناییها و خلق و خو و افسردگی، فراموشی و نجواهای توهمی متناوب و انکار رفتارهای ضد و نقیض و انکار شهادتها. این بچهها آدمهای دروغگویی به نظر میرسند و در رفتارهای تحصیلی آنان ناهمخوانیهایی دیده میشود. همچنین به خودکشی و مجروح کردن خویش گرایش دارند. ضمن اینکه بعد از پنج سالگی برای خود رفقای خیالی میتراشند و نشانههای جسمانی متناوبی از خود بروز میدهند.
اما شخصیتهای پنهانی آنها در دوران نوجوانی مشخصتر میشود و از این شخصیتها برای کنار آمدن با وقایع تلخ و شیرین زندگی استفاده میکنند. شخصیتهای اختصاصی و جدیدی در محیطهای دانشگاهی و اجتماعی و در جریان روابط جنسی برای آنان تشکیل میشود. زنها نیز گاهی بیبندوبار و گاهی گوشهگیر و بچه میشوند.
در بزرگسالی تعداد شخصیتهای آنان گاهی به هشت تا ده مورد میرسد. شخصیتها و خودپندارههای آنان معرف جنبههای بسیار متفاوت خویشت این افراد است. این شخصیتهای پنهانی میتوانند دارای تجارب، سن، جنسیت، نژاد، مذهب و گرایشهای جنسی متفاوتی باشند.
همچنین گاهی مثل ایو بلک و ایو وایت در فیلم سه چهرهٔ ایو پیرو نظامهای ارزشی متفاوتی هستند. گاهی این شخصیتها بهطورکامل از حضور یکدیگر آگاه هستند و گاهی نسبتا آگاه یا بیخبر. این موضوع در فیلم سه چهرهٔ ایو نیز دیده میشد که ایو بلک همهچیز را در مورد ایو وایت میدانست، اما از وجود جین بیخبر بود. ایو بلک به نایلون حساسیت داشت، و جورابهای ساقهبلندش را درمیآورد؛ اما ایو وایت نسبت به چیزی حساسیت نداشت.
شخصیتهای پنهانی برخی از بیماران خیلی سعی میکنند ناشناخته و جدا بمانند. چون این شخصیتها خاطرات متفاوتی دارند و واقعا معتقدند که اعمالشان بر یکدیگر تأثیر نمیگذارد. معمولا این افراد دارای یک شخصیت میزبان هستند؛ این شخصیت از متخصصان بهداشت روانی کمک میطلبد و نام حقوقی فرد را با خود یدک میکشد. شخصیت میزبان معمولا افسرده، مضطرب و یا به شکل وسواسگونهای خوب است. گاهی نیز آزارطلب و سردرگم است و از نشانههای جسمانی رنج میبرد. توصیف فوق در مورد سیبل و ایو وایت صادق است.
شواهدی وجود ندارد که نشان دهند این تعداد شخصیتها خودبهخود و بدون رواندرمانی ادغام میشوند. بنابراین، هدف درمان این خواهد بود که این شخصیتهای پنهانی در یکدیگر ادغام شوند. اما چنانچه تحقق این هدف امکانپذیر نباشد هدف از درمان عبارت خواهد بود از رفع نشانههای مشکلآفرین و کمک به بیمار برای کنار آمدن با امور زندگی روزمره. درمان این بیماران بلندمدت و مستلزم برقراری رابطهای درمانبخش با بیماران است. ضمنا در مراحل مختلف درمان از هیپنوتیزم نیز استفاده میشود.
درمانگر با برقراری رابطه با بیمار میتواند رویدادهای آسیبزای اولیه و نخستین را معاینه کند. حمایت حاصل از این رابطه موجب کاهش رنجروانی بیمار میشود و به بیمار کمک میکند نگاهپختهای به این رویدادها داشته باشند. در همین مرحله است که تعارضات درونی بیمار مطرح و حل میشود. البته درمان این بیماران چند سال طول میکشد.
اختلال دگرسانبینی خود
عدهای از صاحبنظران با در نظر گرفتن دگرسانبینی خود به عنوان اختلالی مجزا مخالفاند، چون دگرسانبینی خود به عنوان یک نشانه در اختلالات مختلفی ظاهر میشود. اولین بار که از آن به عنوان یک اختلال مجزا نام برده شد سال 8691 بود. در آن سال در مورد این اختلال گفته شد اختلالات دگرسانبینی خود عبارت است از «احساس غیرواقعی بودن خودمان و بدن و محیط اطرافمان و احساس غریبه بودن با آنها.» اختلال دگرسانبینی خود را وقتی میتوان مطرح کرد که این موضوع مهمترین مشکل روانپزشکی بیمار باشد. این اختلال معمولا یک مشکل کهنه و قدیمی است و اشکالاتی که در کارهای روزمره بیمار ایجاد میکند میتواند خفیف یا شدید باشد. اختلال دگرسانبینی خود در نوجوانی شروع میشود، هرچند در پارهای از موارد هم شروع آن به دوران کودکی برمیگردد. میزان بروز و شیوع آن هم نامعلوم است (اشتاینبرگ 25، 1991).
علت دگرسانبینی خود هنوز نامعلوم است، اما عدهای از مؤلفان این پدیده را با نوعی اختلال عصبی- زیستشناختی که ناشی از بدکاری لوب 35 گیجگاهی است مرتبط میدانند. عدهای هم معتقدند دگرسانبینی خود روشی است برای انطباق با رویدادهای آسیبزا و بسیار تلخ. عدهای هم آن را مکانیسمی دفاعی در برابر محرکهای دردناک و تعارضبرانگیز میدانند یا به قول عدهای، این پدیده در واقع، تقسیم شدن بین خود ناظر و خود شرکتکننده است که به فرد موردنظر کمک میکند از خویشتن خویش فاصله بگیرد. (اشتاینبرگ،1991).
نمونههای دیگری از اشاره به اختلالات گسستی در فیلمها
اختلالات گسستی از جذابترین بیماریهای روانی هستند بههمین دلیل چندان تعجبآور نیست که فیلمهای زیادی در مورد آنها ساخته شود. در فیلمهایی چون طلسمشده (5491)، ناگهان تابستان گذشته (9591) و مردهٔ دوباره 45 (1991) به فراموشی گسستی پرداخته میشود. فیلم حیرتآور پاریس، تگزاس (4891) اثر ویم وندرس هم دربارهٔ مردی است که فوگ گسستی او بهبود مییابد. اختلالات گسستی هویت نیز که بهطور مشروح در مورد آنها صحبت شد در فیلمهایی چون سیبل (6791)، سه چهرهٔ ایو (7591)، ایجاد ناآرامی 55(2991) و نجواهای درون: زندگیهای ترادی چیس (0991) که یک فیلم تلویزیونی براساس داستان مشهور جیغ خرگوش است، به نمایش درآمدهاند. اختلال درگرسانبینی خود نیز در فیلم تغییر حالت (0891) و آخرین وسوسه مسیح (8891) نشان داده میشود.
البته در کنار این نمونههای بارز و نسبتا مشخص، تاریخ فیلم مملو از فیلمهایی است که حالات شبهگسستی در آنها به نمایش درآمده است و طی آن، شخصیتهای هنرپیشههای فیلم جای یکدیگر (و حتی گاهی بدن آنها) با یکدیگر معاوضه میشوند. نمونه برجسته آن هم فیلم پرسونا (6691) برگمان است که در آن لیو اولمن بهخاطر ابتلا به اختلال جسمانی شکل 65 از سوی پرستارش تحت معالجه قرار میگیرد (او پس از اجرای سرگذشت الکترا*قوه تکلم خود را از دست داده بود). موضوع مشابهی را نیز در فیلم سه زن 75(7791) راجر آلتمن میبینیم که در آن دو زن شخصیتهای خود را معاوضه میکنند. در فیلم زلیگ 85 (3891)، وودی آلن یک آدم بوقلمونصفت را بازی میکند که شخصیتش را متناسب با اوضاع و احوال تغییر میدهد، برای مثال وقتی در جمع موسیقیدانان سیاهپوست است، مثل موسیقیدانان سیاهپوست حرف میزند و رفتار میکند و وقتی در جمع سیاستمداران است؛ سیاستمدار میشود. در فیلم زندگی مضاعف 95(7491)، رونالد کولمن متوجه میشود شخصیتش به تدریج در شخصیت اتللو مستحیل میشود. فیلم کمدی پیش درآمد یک بوسه 06(2991) نیز دربارهٔ سرگذشت یک پیرمرد و تازهعروسش است که پس از دربرگرفتن یکدیگر در روز عروسی بهطور اسرارآمیزی بدنهایشان با یکدیگر معاوضه میشود. در این فیلم پرسشهای جالبی در این مورد که انسانها عاشق چهچیز یکدیگر میشوند مطرح میشود: آیا آنها عاشق بدن یکدیگر میشوند یا عاشق خصوصیات شخصیتی یکدیگر مثل عقل و شعور، جذبه و متانت؟ البته در فیلم پیشدرآمد یک بوسه اشارهای نمیشود به سازوکارهایی که از آن طریق این معاوضه بدنها انجام میگیرد. اما در فیلم جمعه سیاه 16 (0491) که یک فیلم ترسناک است این موضوع به روشنی نشان داده میشود. در این فیلم، بوریس کارلوف، مغز یک مجرم را به بدن یک استاد دانشگاه پیوند میزند.
در فیلمهایی نیز که در آنها فردی که تصور میشده مرده است دوباره نقشهای اجتماعی قدیمی خود را از سر میگیرد، شاهد به تصویر درآمدن موضوع شخصیتهای ناهمساز در درون یک نفر هستیم. این مضمون را در فیلمهای سامرزبی 26(3991) و بازگشت مارتین گوئرر 36 (2891) میبینیم. تحریک هر دو زن نسبت به مردی که نمیدانند آیا همان شوهرشان است که سالها قبل از آنها جدا شده است یا خیر بر جذابیت هر دو فیلم میافزاید.
(*) (Electra) دختر آگاممنون و کلایتمنسترا که «اورستس» برادرش را وادار به قتل مادرش و مردی که عاشق مادرش بود میکند زیرا آن دو آگاممنون را به قتل رسانده بودند. (م).
در بسیاری از فیلمها نیز نیروهای خیر و شر درون انسان به تصویر کشیده شدهاند. در اکثر این فیلمها شر در درون دوقلوهاست. برای مثال در فیلم آیینهٔ تاریک 46(6491) و خواهران 56(3791) ساخته برایان دی پالما شخصیتهای خیر و شر دوقلوها به تصویر کشیده شدهاند.
در فیلم دوم نکتهٔ جالبی هم وجود دارد. در این فیلم دوقلوهای تایلندی در دوران کودکی از یکدیگر جدا میشوند. در فیلم گرگ بیابان (4791) که از داستان هرمان هسه گرفته شده است، انسانی به تصویرکشیده می شود که با دو جنبه متعارض شخصیتش کلنجار میرود، و بالاخره هیچ فیلمی به اندازهٔ مجموعه تلویزیونی ساختهشده براساس داستان رابرت لویی استیونسن به نام دکتر جکیل و مسترهاید مسأله خیر و شر را در درون انسان نشان نمیدهد.
گاهی اوقات متخصصات بالینی برسر این دوراهی میمانند که آیا بیمارشان تمارض میکند و تظاهر به اختلال گسستی میکند یا خیر. بازی ریچاردگر در فیلم ترس نخستین (6991) به متخصصان بالینی، مسأله تمارض را در موارد مشکوک اختلال شخصیت چندگانه گوشزد میکند.
هانا و خواهرانش پرسشهایی که هنگام تماشای فیلم هانا و خواهرانش باید در نظر داشت
*درمانگران غیرپزشک چطور میتوانند احتمال وجود آسیبهای عضوی را رد کنند؟ آیا در مورد هر مراجعی باید اقدامات پزشکی صورت بگیرد تا مشخص شود بیماری پزشکی در کار نیست؟
*چه تعداد از بیمارانی که سردرد دارند دچار تومور مغزیاند؟
*آیا آنها میتوانند آزمونهای جامع (مثل CAT اسکن) را به بیماران توصیه کنند، اینکار حتما باید بهوسیلهٔ پزشک صورت بگیرد؟ آیا بیمه بودن بیماران مهم است؟
*آیا درصد مراجعانی که مشکلات پزشکی دارند و به روانشناس مراجعه میکنند با درصد مراجعانی که مشکلات روانی دارند و به پزشک مراجعه میکنند برابر است؟
*آیا نشانههای افراد خود بیمارانگار 66 در هنگام فشار روانی تشدید میشوند؟
*آیا معمولا به افراد مبتلا به خود بیمارانگاری توصیه میشود خودشان را به مراکز درمانی نشان بدهند؟ آیا این موضوع موجب تشدید نگرانیها و نشانههای این بیماران میشود یا آنها را بهبود میبخشند.
فیلم هانا و خواهرانش 76(6891) یکی از بهترین و مسرتبخشترین فیلمهای وودی آلن است. وودی آلن در این فیلم نقش یک مجری تلویزیونی روان رنجور را بازی میکند که قبلا با هانا (ماریا فارو) زن و شوهر بودهاند. او هنوز هم با همسر سابقش و دو پسرش رابطهای دوستانه دارد.
فیلم با جشن شکرگذاری شروع میشود و به دنبال آن زندگی شخصیتهای فیلم را به مدت دو سال پیگیری میکند. آنها مقدار قابلتوجهی از وقت خود را صرف مطالعه کتاب، موسیقی، قرارومدار و گپزدن در رستورانهای نیویورک میکنند. نقطهقوت این فیلم در داستانش نیست بلکه در پرورش حیرتآور شخصیتهاست. بیننده خیلی زود غرق توجه به شخصیتهای فیلم میشود.
بخش قابلتوجهی از کنشها در این فیلم به روابط عشقی شوهر هانا (مایکل کین) و خواهر هانا (باربارا هرشی) برمیگردد. تا اینکه سرانجان آلن با خواهر سوم هانا (دایانا ویست) ازدواج میکند و فیلم با سومین شام شکرگذاری و هماهنگی خواهرها تمام میشود. ازدواج هانا با مایکل کین باقی میماند و باربارا هرشی با یک استاد ادبیات انگلیسی اهل کلمبیا ازدواج میکند. در صحنهٔ پایانی فیلم آلن، ویست را که از مطب دکتر بازگشته است. این فیلم با این نتیجهگیری به پایان میرسد که باید به تقدس خانواده احترام گذاشت و تنها راه گریز از انزوا، تنهایی و اضطراب بشری که آلن ظرف دو سال گذشته دچار آنها بوده، خانوداه است.
مایکل کین و دایانا ویست جایزه اسکار بهترین هنرپیشه دوم زن و مرد را بردند؛ آلن هم جایزه بهترین فیلمنامهنویس را گرفت.
اینبار واقعا فکر میکنم مشکلی دارم…این دفعه مثل دفعه قبل نیست که خودم صداهای تودماغی درمیآوردم.
وودی آلن در هنگام صحبت راجع به افت شنوایی خودش با پزشک در فیلم هانا و خواهرانش
اما مهمترین بخش این فیلم در بحث ما، پیامدهای بلندمدت خود بیمارانگاری آلن است. در شروع فیلم او برای گرفتن آزمایش خون به آزمایشگاه میرود. چیزی نمیگذرد که متوجه می شویم آلین با پزشک و بیمارستان و ضعف روحی خویش اشتغال ذهنی دارد. او شغل سخت و پرفشاری دارد چون کارگردان یک برنامهٔ تلویزیونی است. درجایی از فیلم میگوید، «کسی قرص تا گامت (Tagamet) ندارد؟ زخم معدهام دارد مرا میکشد.»(آلن درک و شناخت زیادی از نگرانیها و عادتهای مردم امریکا دارد. او یک دهه قبل از ساختن این فیلم، با حیلهٔ مشابهی در مورد والیوم، مردم را به خنده وامیداشت.)
در این فیلم آلن دچار افت شنوایی شده و معتقد است تومور مغزی دارد. او فکر میکند پزشکها موضوع را فهمیدهاند و به خودش میگوید «چون نمیخواهند آدم ضعیفی مثل تو وحشت کند راستش را نمیگویند.» یک شب وحشتزده از خواب بیدار میشود و فریادزنان میگوید «توی سرم توموری به اندازه یک توپ بسکتبال دارم». باانجام هر آزمایشی، نگرانی او بیشتر میشود. وقتی جواب سیتیاسکن او منفی میشود ابتدا خوشحال میشود، اما دیری نمیگذرد که غم و اندوه دوباره وجودش را میگیرد؛ چون متوجه میشود که این یک بهبود موقتی بوده است و بالاخره خواهد مرد. بهترین صحنههای این فیلم زمانی شکل میگیرند که آلن سعی میکند برای پدر و مادرش توضیح دهد که چرا کاتولیک بودن را به یهودی بودن ترجیح میدهد و وقتی کلیسای کاتولیک را هم رضایتبخش نمیبیند برای مدت کوتاهی به جنبش هاره کریشنا میپیوندند.
اختلالات جسمانیشکل 86 اختلال جسمانی کردن 96
تشخیص اختلالات جسمانی کردن وقتی مطرح میشود که بیمار شکایتهای جسمی متعدد و مداومی داشته باشد که نیاز به درمان پزشکی دارند یا از کارایی او کم میکنند، اما برای این شکایتهای او هیچ علت جسمی مشخصی نتوان پیدا کرد. البته این شکایتها و مشکلات باید پیش از سی سالگی شروع شده و چند سال ادامه داشته باشند، همچنین شکایتهای جسمی بیمار باید مربوط به اعضای مختلف باشند؛ بهطور اختصاصیتر باید بگوییم که او باید دستکم چهار مورد از نشانههای درد، دو مورد از نشانههای رودهای- معدهای، یک نشانهٔ جنسی و یک نشانهٔ کاذب عصبشناختی داشته باشد. نشانهٔ کاذب عصبشناختی، نشانهای است که امکان وجود بیماری یا بدکاری دستگاه عصبی مرکزی را پیش میکشند. برای مثال دست بیمار ممکن است فلج شود یا پاهایش بیحس شوند. البته این نشانهها جزیی از تابلوی بالینی اختلال جسمانی کردن است. گاهی از عنوان سندرم بریکه 07 بهجای اختلال جسمانی کردن استفاده میشود. برطبق تخمینهای موجود، بیست تا ده درصد از بودجه اختصاصی یافته به مسألهٔ بهداشت صرف بیماران مبتلا به اختلال جسمانی کردن و خود بیمارانگاری میشود (فورد 17،3891) که درحالحاضر معادل 002 تا 001 میلیون دلار است.
بیماران مبتلا به اختلال جسمانی کردن، مورخان ضعیفی هستند و هر جلسه شکایت جدیدی را مطرح میکنند. ضمن اینکه نارضایتی آنها از پزشکان، سریع است و دایما پزشک خود را تغییر میدهند. چون با اینکار هر بخش از ماجرای خود را با یکی از پزشکان در میان میگذارند.
همچنین ملاقاتهای آنان با پزشکان مختلف باعث میشود هرکدام یک نوع دارو تجویز کنند و در نتیجه بهجای مصرف داروهای مختلف دچار ناراحتیهای جسمی عمومی شوند. این جریان باعث ایجاد یک دور باطل میشود و تشخیص اختلال جسمانی کردن را خیلی دشوار میکند. تشخیص این اختلال وقتی پیچیدهتر میشود که بدانیم برخی بیماریها از جمله اسکلروز مولتییل، پرکاری غده پاراتیروئید و systematic lupus erythematosus نیز نشانههای مبهمی دارند که در دستگاههای مختلف بدن ظاهر میشوند.
گاهی نیز بیماران نشانههای جسمی متعددی دارند که شبیه نشانههای اختلال جسمانی شکل هستند، اما آنقدر دوام نمییابند که بتوان تشخیص اختلال جسمانی کردن را مطرح کرد. در چنین مواردی از تشخیص باقی ماندهٔ اختلال جسمانی شکل نامشخص 27 استفاده میشود.
اختلال تبدیلی
اختلال تبدیلی 37 وقتی پیش میآید که 1. بیمار از نشانههای حرکتی و حسی متعددی رنج ببرد که ظاهرا زمینههای عصبشناختی دارند، اما تبیین عصبشناختی خاصی برای آنها جود نداشته باشد و 2. وضعیت او بهگونهای باشد که ظاهرا عوامل روانشناختی نقش مهمی در آسیبشناسی و تداوم آن اختلال داشته باشند. در ضمن، متخصصان بالینی باید پیش از مطرح کردن این تشخیص، امکان وجود تعارض را رد کرده باشد.
نام اختلال تبدیلی از این نظریه گرفته شده که مدعی است ناراحتیهای ناهشیار روانشناختی به تظاهرات [و نشانههای] جسمی «تبدیل» میشوند. فروید هم مثل همکارش شارکو به این پدیده بسیار علاقهمند بود. فیلم فروید 47 که در سال 2691 ساخته شد و مونتگمری کلیفت نقش این روانپزشک مشهور اهل وین را بازی میکرد هنوز هم بسیار روشنگر است. در این فیلم نمونههای چندی از پدیده تبدیل در میان بیماران فروید دیده میشود.
در زمان فروید بهجای اصطلاح اختلالات تبدیلی از اصطلاح هیستری 57 استفاده میشد. کلمه هیستری از زبان یونانی گرفته شده و معنای تحت اللفظی آن «رحم پریشان» است. یونانیها معتقد بودند فقط زنها دچار هیستری میشوند. البته شواهد نیز حاکی از وجود یک تفاوت جنسیتی بارز در این زمینه است و شیوع اختلال تبدیلی در بین زنان دو تا پنج برابر پیش از شیوع این اختلال در بین مردان است. نکتهٔ جالب هم این است که نشانههای این اختلال بیشتر در سمت چپ بدن ایجاد میشوند (دلیل فرضی آن را هم راست دست بودن بیشتر مردم میدانند).
یکی از دلایل جالب بودن اختلالات تبدیلی این است که سازوکارهای اساسی آن برای ناظران بیرونی بسیار مشهود و روشن است. برای مثال سربازان برای آنکه دلیل موجهی برای اجتناب از جنگ بیابند و از شلیک اسلحه خودداری کنند، دچار فلج دست میشوند؛ یا زنی که شاهد مرگ پسرش در تصادف اتومبیل است برای آنکه هرگز دوباره شاهد آن صحنه هولناک نباشد کور میشود. البته عملا تعداد کمی از موردهای جسمانی کردن تا این حد مشخص هستند. اما عدهای از بیماران از مشکلات پزشکی، نفع ثانویه میبرند. برای مثال زنی که بهخاطر بیماری مجبور است در رختخواب بماند «بهناچار» ازدواج با مردی را که نسبت به ازدواج با او مردد است به هم میزند.
بیماران مبتلا به اختلالات تبدیلی زیاد در مورد نشانههای خود نگران به نظر نمیرسند. ضمن اینکه معمولا وجود برخی ناهمخوانیهای آناتومیک باعث رو شدن هیستریایی بودن نشانهها میشود. برای مثال بیمار ممکن است در قسمتهایی از پایش که محل جوراب است دچار بیحسی شود. غافل از اینکه حدود بیحسی وی بیش از حد مشخص است و با توزیع اعصاب دست و پا هماهنگ نیست. در اینجا به یک نکتهٔ مهم باید توجه داشت و آن جدا کردن اختلال جسمانی کردن و اختلال تبدیلی از تمارض و اختلال ساختگی 67 است. در تمارض 77، شخص برای رسیدن به یک هدف کاملا مشخص، به ظاهر به وجود برخی نشانهها در خود تظاهر میکند. زندانی محکوم به مرگ ممکن است خودش را به دیوانگی بزند چون میداند بیماران روانی را اعدام نمیکنند، یا کودکان تظاهر به دلدرد گرفته بودند مدرسه نرفتند و توانستند بستنی بخورند. در موارد تمارض، دلیل تظاهر فرد به بیماری مشخص است هرچند خودش به آن اذعان نمیکند. اما در اختلالات ساختگی، فرد موردنظر با تظاهر کردن به بیماری قصد دارد به قول تالکوت پارسونز 87 نقش بیمار را بازی کند. بازی کردن نقش بیمار باعث میشود دیگران دلواپس فرد شوند و از زیر بار مسؤولیتها و نقشهای عادی زندگی شانه خالی کنند با این فرض که وی مسؤول بیماریاش نیست. وقتی فرد موردنظر برای تحقق این هدفهای گنگ تظاهر به بیماری و نشانههای آن میکنند تشخیص اختلال ساختگی، تشخیص مناسبی خواهد بود، برخی از بیماران مبتلا به اختلالات ساختگی عمدتا نشانههای روانشناختی را بروز میدهند (مثل افسردگی، فراموشی، توهم و دگرسانبینی خود)؛ علائم عدهای هم علائمی جسمی مثل حالت تهوع، استفراغ، ضعف، یا تشنج است. در برخی موارد نادر هم کل زندگی فرد در بیمارستان سپری میشود. در چنین موردی تشخیص سندرم مونچهاوزن 97 مطرح میشود(بارون فون مونچهاوزن بین سالهای 7971 تا 0271 زندگی میکرد.
وی از داستانسرایان معروف بود. احتمالا دلیل گرفتن نام این سندرم از نام او چیزی جز بدشانسی وی نبوده است، زیرا هیچگونه شواهدی که نشان دهد او دچار اختلال ساختگی بوده وجود ندارد. در سال 9891 کارگردانی به نام تری گیلیان فیلمی با عنوان ماجراهای بارون مونچهاوزن میسازد، اما در این فیلم اشاره به علاقهمندی بارون به جراحی شدن و درمانپزشکی نمیکند.)
اختلال درد
بیماران مبتلا به اختلالات جسمانی شکل غالبا نشانهای به عنوان درد دارند؛ در واقع وجود این نشانه شرط لازم تشخیص اختلال جسمانی کردن است. اما برخی از بیماران اشتغال ذهنی عجیبی با درد کشیدن دارند و بهخاطر همین اشتغال با درد، سطح فعالیت آنان بهطور چشمگیری کاهش مییابد، حتی وقتی سابقهٔ زخم، آسیب یا سایر اطلاعات پزشکی حاکی از طبیعی بودن درد و رنج در آنان وجود نداشته باشد. در صورت رد شدن تمارض و اختلال ساختگی، نقش عوامل روانشناختی به عنوان بخشی از علت دردهای بیماران پیش میآید. در چنین مواردی از تشخیص اختلال درد استفاده میشود.
در برخی موارد هم شواهدی عینی وجود دارند که بهطور معقول میتوانند منجر به درد کشیدن شوند. اما حتی در این موارد هم اگر درد بیمار اغراقآمیز باشد و تناسبی با میزان عامل پزشکی مولد آن نداشته باشد، این تشخیص همچنان پابرجا و موجه میماند. خلاصه اینکه این بیماران «بیش از حد شکایت میکنند.»
اختلال درد میتواند با اختلالات زیادی همراه باشد. این بیماران ممکن است برای درمان درد خود، از بنزودیازپینها یا داروهای شبه افیونی استفاده کنند. علاوه بر این بسیاری از بیماران مبتلا به درد مزمن (چه دردشان زمینهٔ جسمی داشته باشد و چه زمینهٔ روانی) در واکنش به درد خویش افسرده میشوند. اختلالات اضطرابی نیز در بین این بیماران شایع است.
آزمونهای روانشناختی شخصیتسنج چندوجهی مینهسوتا 08 و پرسشنامه درد مک گیل 18 نیز در تعیین میزان «پوشش» روانشناختی حاکم بر درد بیمار مؤثرند.
اختلالات درد تا حدی در زنها بیشتر از مردهاست. در برخی از گروههای فرهنگی نیز شایعتر است. ضمن اینکه درد یک مسأله بسیار شایع است. در چاپ چهارم راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی (DSM-IV) تخمین زده میشود که «هرساله ده تا پانزده درصد از بزرگسالان ایالات متحد امریکا صرفا بر اثر درد دچار نوعی از کارافتادگی شوند.»
خودبیمارانگاری
بیماران خودبیمارانگار دایم به بیماری، ضعف و مرگ فکر میکنند. آنها تمام طول روز خود را صرف پیدا کردن علامتی از یک بیماری جدی در بدن خود میکنند. دردهای عادی معده را نشانهٔ سرطان روده فرض میکنند؛ هر سردردی را نشانهٔ تومور مغزی میدانند؛ و فراموش کردن جای کلیدها یا عینک خود را نشانی بیماری آلزایمر میدانند.
حتی وقتی معاینات جسمی، آزمایشها و اشعه ایکس هم احتمال وجود بیماری را رد میکنند همچنان دست از تصورات خود نمیکشند، تا اینکه بالاخره دلواپسی در مورد بیماری بر زندگی فرد سایه میافکند و شخص موردنظر بهخاطر بیعلاقگی دوستانش نسبت به توضیحات پزشکی او، با او قطع رابطه میکنند.
معمولا در مراکز پزشکی نام «ظروف سفالی» را بر خود بیمارانگارها میگذارند و آنها را از پزشکی به پزشکی دیگر ارجاع میدهند. اما از هیچیک از این پزشکان رضایتخاطر پیدا نمیکنند، و نسبت به هیچکدام هیچیک از آنها خوشبینی نشان نمیدهند؛ تا اینکه سرانجام دکتر مأیوس میشود و بیمار خودش درصدد یافتن راهی برای مشکلاتش برمیآید.
اما گاهی اوقات معلوم میشود افراد خود بیمارانگار واقعا دچار نوعی اختلال پزشکی (مثل مولتیپل اسکلروز) بودهاند. همچنین در پارهای از موارد هم بعدها معلوم میشود آنچه خود بیمارانگاری تصور میشده، در واقع نگرانیهای جسمی مرتبط با اضطراب، افسردگی یا سایر اختلالات روانپزشکی بوده است.
خودبیمارانگاری خیلی سریع دستمایهای برای شوخی و دست انداختن میشود و شخصی که درست مثل یک تکنواز «شرح مفصلی از اعضا و جوارج» خود میدهد، خندهدار به نظر میرسد. اما نگرانیهای این بیماران بسیار واقعی است و باید به آنها توجه کرد. در DSM-IV شیوه خودبیمارانگاری بین چهار تا نه درصد تخمین زده شده است.
اختلال بدشکلی بدن
تشخیص اختلال بدشکلی بدن 28 وقتی مناسب است که اشغال و وسواس ذهنی فرد با نقایص و اشکالات جسمی خیالی او به روابط میان فردی یا مسؤولیتهای شغلی وی لطمه میزند. افراد مبتلا به این اختلال، ساعتها روبهروی آینه میایستند، و به اشکالات و نقایص خیالی خود فکر میکنند.
اختلال بدشکلی بدن در هر فرهنگی به شکل خاصی دیده میشود. برای مثال در برخی از کشورهای آسیایی اختلال بدشکلی بدن بسیار کمیاب است، اما بیمارانی پیدا میشوند که نگرانی نابهنجاری در مورد تنفس خود و عرق کردن در میان جمع دارند.
نمایش اختلالات جسمانی شکل در فیلمها
باربارا استانویک در فیلم ببخشید شماره عوضی است 38 (8491) نقش یک وارث علیل و زمینگیر را بازی میکند که پزشک او نمیتواند علتی عصبشناختی برای راه نرفتن او بیابد. یکشب بهطور تصادفی صدای دو مرد را میشنود که نقشهٔ یک قتل را میریزند؛ بعدها میفهمند که قرار است خودش را بکشند. بخش زیادی از هیجان فیلم به این نکته برمیگردد که او مجبور است برای نجات خودش از رختخوابش بیرون بیاید.
در فیلم پرسونا (6691) که یکی از پیچیدهترین فیلمهای اینگمار برگمان، هنرپیشه مشهور زن (لیو اولمن) فیلم بهطور ناگهانی و بدون دلیل لال میشود. پزشک او دلیلی برای این موضوع پیدا نمیکند. بااینحال استراحت و مراقبت کامل را برای او تجویز میکند. اولمن تابستان را در خانهای ساحلی و تحت مراقبت پرستاری به نام بیبی اندرسن سپری میکند. اولمن گرچه صحبت نمیکند، اما بیننده میداند که میتواند صحبت کند. درجایی از فیلم وقتی پرستار ظاهرا میخواهد آب جوش روی اولمن بریزد، وی فریاد میزند «نه». اگرچه در این فیلم اختلال تبدیلی به شکل جذابی به نمایش درآمده است، اما ادغام و مستحیل شدن شخصیت این دو زن در یکدیگر نیز جالب است. در این فیلم شاهد یک رشته تصاویر رویایی جذاب هستیم که یکی از آنها نمایش صورتی است که ترکیبی از اولمن و اندرسن است (یعنی نیمی از آن صورت اولمن و نیمی دیگر صورت اندرسن است). برگمن احتمالا از نقابهایی که بازیگران یونانی در تئاتر کلاسیک از آن استفاده میکردهاند و کارل گوستاویونگ از آن برای اشاره به بخشهایی از شخصیت خویش که به دنیای بیرون نشان میدهیم استفاده کرده است، در انتخاب نام این فیلم الهام گرفته است. شاید اولمن به این دلیل از حرف زدن خودداری میکند که دیگر نمیخواهد نقش بازی کند و بر چهرهاش نقاب بیشتری بزند. پایان فیلم تا حدی مبهم است، اما ظاهرا اولمن دوباره شروع میکند به نقشبازی کردن. و اندرسن هم دوباره به سراغ شغل پرستاری میرود و شخصیت این دو از هم جدا میشود.
یکی دیگر از فیلمها پیچیده که البته جدیدتر است فیلم اگنس خداوند 48(5891) است که مگ تیلی نقش راهبهای جوان (خواهر اگنس) و آن بنکرافت نقش مادر روحانی دیر و جین فوندا نقش روانپزشک را در آن بازی میکنند. در این فیلم روانپزشک مأموریت دارد در مورد قتل نوزادی که جسد او لابهلای پارچهای خونی پیچیده شده و در سطل آشغال گذاشته شده است، تحقیق کند. در فیلم اگنس خداوند، خرد و ایمان در برابر یکدیگر قرار داده میشوند و بیننده سریعا متقاعد میشود که اگرچه خواهر اگنس جزء «معصومان خدا» است اما بیشک مادر آن کودک و قاتل است.
فوندا برای درمان خواهر اگنس از هیپنوتیزم استفاده میکند و متوجه میشود مادرش در دوران کودکی او را مورد آزار و اذیت قرار داده است. در ضمن معلوم میشود که مادرش، خواهر مادر روحانی دیر بوده است. دادگاه با اقامه دلیل جنون، خواهر اگنس را تبرئه میکند. او به دیر بازمیگردد و درمان روانپزشکی وی ادامه مییابد.
آشفتگی ذهنی خواهر اگنس بسیار مشهود است و تشخیص جنون در مورد او موجه به نظر میرسد. ظاهرا اگنس دچار فراموشی گسستی شده است و بیننده متقاعد میشود که خواهر اگنس خاطرات مربوط به مورد تعدی واقعشدنش را سرکوب کرده و واقعا در مورد خفه کردن فرزندش با بندناف او دچار فراموشی شده است. اما آن بخش از فیلم که با موضوع این فصل مرتبط است صحنههای جالب ظاهر شدن Stigmata است. این ماجرا در هنگام عبادت کردن اگنس در نمازخانه دیر روی میدهد. Stigmata به خونریزیی اطلاق میشود که براثر چنگ خوردن بدن مسیح در دست و پای او ایجاد شده بود. اگرچه وقوع چنین پدیدهای خیلی کم گزارش شده است، اما شواهد نشان میدهند این پدیده در انسانهای بسیار مؤمن اتفاق میافتد. در فیلم اگنس خدا، خون مسیح و خون کودک به قتل رسیده و خون اگنس درهم میآمیزند.
شاید بهترین فیلم در مورد سندرم بدشکلی بدن، فیلم فرانسوی سیرانودو برژراک 58 باشد که در سال 0991 ساخته شده و ژرارد دوپاردیو در آن بازی کرده است. سیرانو سخت عاشق دخترعمه خویش رکسان است، اما به خاطر بینی دراز و بدشکلش از نظر خود او خجالت میکشد عشق خود را فاش کند؛ ولی چند نامه عاشقانه طولانی از طرف دوستش پرز برای رکسان مینویسد. بالاخره نامهها مؤثر میافتند و رکسان عاشق پرز میشود. پرز در جنگ کشته میشود و رکسان به دیر میرود، اما سیرانو به ملاقاتش با او در دیر ادامه میدهد. پانزده سال بعد وقتی سیرانو در حال مرگ است یکی از آخرین نامههای پرز را ازبر میخواند و رکسان متوجه میشود این سیرانو بوده که در تمام این مدت عاشق او بوده است.
در سال 7891 استیو مارتین در فیلم رکسان 68 نقش سیرانو امروزی را بازی میکند. اما در این فیلم بینی سیرانو واقعا بدشکل و مضحک است به همین دلیل نمیتوان تشخیص سندرم بدشکلی بدن را (که مستلزم خیالی بودن بدشکلی است) در مورد او مطرح کرد. در نسخه فرانسوی این فیلم، بینی دوپاردیو دراز است، اما مضحک نیست و بیننده متوجه میشود خجالت سیرانو تا حد زیادی جنبههای روانی دارد.*
منبع: فارابی , پاییز 1381