منظور از عقده اختگی در زنان از نظر روانشناسی چیست؟
با اینکه آگاهی ما از شکل هایی که عقده اختگی در زنان می تواند پیدا کند گسترده و گسترده تر شده است اما شناخت مان از ماهیت این عقده به مثابه یک کل به آن اندازه پیشرفت نداشته است. فراوانی داده های جمع آوری شده که امروزه با آن ها آشنایی داریم ماهیت قابل توجه این پدیده را در ذهن ما برجسته می کند به طوری که این پدیده به خودی خود به مسئله ای تبدیل می شود. بررسی شکل های مفروض عقده اختگی در زنان که تا به حال مشاهده شده و استنتاج های تلویحی برآمده از آن ها نشان می دهد که تا به حال، ادراک غالب بر پایه مفهومی بنیادین استوار است که می توان آن را به اختصار به شرح زیر بیان کرد ( من عیناً سخنان آبراهام را در این زمینه نقل می کنم ) : بسیاری از دختران یا زنان موقتاً یا دائماً از نوع جنسیت شان رنج می برند. مظاهر زندگی روانی زنان که ناشی از اعتراض آن ها به زن بودن شان است به دورانی باز می گردد که کودک بوده اند و به آلت تناسلی پسران غبطه می خورده اند. تصور ناخوشایند محرومیت بنیادی در این حوزه منجر به خیالات منفعلانه اختگی می شود و این در حالی است که خیالات فعالانه، ناشی از نگرش انتقام جویانه زن نسبت به جنسِ ممتازِ مذکر است.
در این تعریف، این واقعیت، بدیهی تلقی شده است که زنان به علت اندام تناسلی خود احساس می کنند ضرر کرده اند و احتمالاً به علت خودشیفتگی مردان که آن قدر بدیهی فرض شده که نیازی به توضیح نداشته، این تلقی زنان از خودشان به خودی خود به عنوان یک مشکل به حساب نیامده است. با این حال، نتیجه حاصله از تحقیقات ـ یعنی بیان صریح این نکته که نیمی از انسان ها از جنسیت خود ناراضی هستند و تنها در شرایط مساعد می توانند بر این نارضایتی غلبه کنند ـ نه تنها از نظر خودشیفتگی زنان بلکه از دیدگاه علم زیست شناختی اصلاً مطلوب نیست. بنابراین، این سوال مطرح می شود: آیا واقعاً شکل های متعدد عقده اختگی در زنان که نه تنها باعث رشد حالت روان رنجوری بلکه عامل شکل گیری شخصیت و سرنوشت زنانِ کاملاً سالم می شوند صرفاً در نارضایتی حاصل از غلبه به آلت رجولیت ریشه دارند؟ یا شاید این هم بهانه ای باشد که ( تا حد زیادی ) ازسوی دیگر نیروها مطرح شده باشد؛ نیروهایی که در پژوهش های مان در مورد روند شکل گیری روان رنجوری با قدرت پویایی آن ها آشنا شدیم.
به نظر من، از زاویه های مختلفی می توان به این مسئله نگریست. در اینجا می خواهم از دیدگاهِ صرفاً پدیدآیی فردی نکاتی را مطرح کنم که در طول سال ها کار با بیماران با آن ها مواجه بوده ام؛ بیمارانی که اکثریت مطلق آن ها زن بودند و در کل، عقده اختگی در میان آن ها به وفور دیده می شد. امیدوارم این نکات به حل مسئله کمک کنند.
تصور غالب این است که مرکز اصلی عقده ی اختگی زنان، عقده ی حسادت به آلت رجولیت است؛ اصطلاح عقده نرینگی نیز به همین معنا به کار می رود. در این صورت، اولین سوالی که مطرح می شود این است: چطور می توانیم این حسادت به آلت رجولیت را پدیده ای معمولی و تقریباً بدون استثنا بدانیم در حالی که زن، روش زندگی مردانه ای نداشته است، او برادری که این حسادت را برای ما قابل فهم کند نداشته است و هیچ « فاجعه اتفاقی » ( ۱۷۷) که باعث خوشایند و مطلوب تر به نظر رسیدن نقش مردانه شده باشد در زندگی او وجود نداشته است؟
نکته ای که در اینجا مهم تر به نظر می رسد خودِ طرح سوال است؛ وقتی سوالی مطرح شود پاسخ ها به صورت خودجوش از میان مطالبی که آشنایی کافی با آن ها داریم خود را نشان می دهند. به عنوان مثال، در ابتدای کار به موضوعی می پردازیم که احتمالاً حسادت به آلت رجولیت به کرّات خود را به آن شکل نشان می دهد و آن میل به ادرار کردن به شیوه ی مردان است. بررسی نقادانه این موضوع نشان می دهد که این میل از سه مولفه تشکیل شده که در هر زمان، یکی از آن ها مهم تر می شود.
مولفه ای که در اینجا به اختصار درباره آن سخن خواهم گفت « تحریک جنسی پیشاب راهی » ( ۱۷۸) است چون این مولفه ، آشکارترین مولفه است و قبلاً به اندازه کافی مورد تاکید قرار گرفته است. اگر بخواهیم حسادت ناشی از این منبع را با دقت تمام ارزیابی کنیم قبل از هر چیز باید به مبالغه ( ۱۷۹) مبتنی بر خودشیفتگی توجه داشته باشیم که کودکان در مورد فرایندهای دفعی خود دارند. خیالات مبتنی بر قدرت مطلق، مخصوصاً خیالاتی که ماهیتی آزارگرانه دارند در واقع راحت تر با جهش و فوران ادرار از مردان تداعی می شوند. یک نمونه، موردی است که از زبان پسر بچه ای در یک مدرسه پسرانه شنیدم: پسرها می گفتند وقتی ادرارشان به شکل ضربدری همدیگر را قطع کند کسی که در آن لحظه به او فکر می کنند خواهد مرد. ( ۱۸۰)
هر چند قدر مسلم آن است که احساس شدید ضعیف بودن در دختر بچه ها با تحریک پیشاب راهی مرتبط است با این حال اغراق کرده ایم اگر این عامل را علت هر نوع نشانه و خیال پردازی ای بدانیم که محتوای آن، تمایل به ادرار کردن مثل مردان است. درست برعکس، نیروی انگیزشی که عامل و ضامن تداوم این تمایل است را باید در دیگر مولفه های غریزه و از همه مهم تر در نظر بازی جنسی فعال و منفعل یافت. این رابطه ناشی از آن است که فقط در حین ادرار کردن است که پسر می تواند آلت تناسلی خود را نشان دهد و به خود نگاه کند و حتی اجازه این کار را دارد و حداقل تا آنجا که به بدن خودش مربوط می شود هر بار که ادرار می کند کنجکاوی جنسی خود را به نوعی ارضا می کند.
این عامل که در غریزه ی نظر بازی ریشه دارد مخصوصاً در یکی از بیماران من که علاقه به ادرار کردن مثل مردان به ویژگی غالب بالینی اش تبدیل شده بود آشکارا دیده می شد. او در طول این مدت هر وقت به من مراجعه می کرد می گفت مردی را در حال ادرار کردن در خیابان دیده است و یک بار هم بدون مقدمه و با هیجان گفت: « اگر قرار است از خدا تقاضایی بکنم این است که یک بار بتوانم مثل آن مرد ادرار کنم. » تداعی هایی که او در این زمینه داشت احتمال هر گونه تردید و شبهه را منتفی می ساخت. او می گفت: « چون در این صورت واقعاً خواهم فهمید چگونه آفریده شده ام. » این واقعیت که مردان در حین ادرار کردن می توانند آلت تناسلی خود را ببینند در حالی که زنان چنین توانایی ای ندارند در این زن که رشد وی تا حدی زیادی در مرحله پیش تناسلی متوقف شده بود واقعاً یکی از ریشه های اصلی حسادتِ بسیار آشکارش نسبت به آلت رجولیت بود.
درست همان طور که زن به این علت که اندام های تناسلی اش پنهان است همواره برای مرد یک معماست مرد نیز چون اندام تناسلی اش قابل رویت است موجب حسادت همیشگی زن می شود.
رابطه ی تنگاتنگ بین تحریک جنسی پیشاب راهی و غریزه ی نظر بازی در یکی از دیگر بیمارانم که او را Y می نامم آشکار بود. او به شکل خاصی خودارضایی می کرد که خیلی شبیه به ادرار کردن پدرش بود. در روان رنجوری مبتنی بر وسواس فکری که این بیمار به آن مبتلا بود عامل اصلی، غریزه نظر بازی بود؛ او شدیداً دچار اضطراب می شد چون احساس می کرد شاید دیگران در حین خودارضایی او را ببینند. بنابراین، آرزوی دوران کودکی خود را در گذشته های دور بروز می داد: ای کاش من هم آلت رجولیت داشتم تا هر بار که ادرار می کردم می توانستم مثل پدرم آن را نشان دهم.
فکر می کنم این عامل، نقش مهمی در شرمساری و خشکه مقدسی افراطی دختران دارد و گمان می کنم تفاوت در نحوه ی لباس پوشیدن مردان و زنان، حداقل در نژادهای متمدن ما می تواند ریشه در این عامل داشته باشد؛ این که دختر نمی تواند اندام های تناسلی خود را نشان دهد. بنابراین از نظر تمایلات بدن نمایی، به مرحله ای سقوط می کند که این میلِ به نشان دادن خود، تمام بدنش را در برمی گیرد. در نتیجه می توانیم بفهمیم چرا زن ها پیراهن یقه باز می پوشند ولی مردان کت فراک. به نظر من، این رابطه، تا حدی نشان دهنده معیاری است که همیشه در بحث تفاوت های بین زن و مرد ذکر می شود و آن عبارت است از ذهنیت گرایی بیشتر در زنان در مقایسه با عینیت گرایی بیشتر در مردان. علت، آن است که انگیزه ی مرد برای جستجو با بررسی و وارسی بدن خودش ارضا می شود و در نتیجه به سوی دنیای خارج هدایت می شود یا باید بشود در حالی که زن به شناخت روشنی از خود نمی رسد و در نتیجه رهایی از دست خویشتن برای او سخت تر می شود.
نهایتاً اینکه تمایلی که آنرا نمونه نخستین ( prototype ) حسادت به آلت رجولیت دانسته ایم در خود، یک عنصر سومی نیز دارد که آن تمایلات سرکوب شده ی خودارضایی هستند که هر چند عمیقاً پنهان مانده اند اما مهم می باشند. این عنصر می تواند ریشه در رابطه ی تصوراتِ ( غالباً ناآگاهانه ای ) داشته باشد که بر اساس آن، این واقعیت که پسران مجازند در حین ادرار کردن، آلت خود را در دست داشته باشند مجوزی برای خودارضایی تفسیر می شود.
یکی از بیماران دیده بود که پدری دخترش را به خاطر اینکه با دست های کوچکش، آن قسمت از بدنش را لمس کرده بود سرزنش کرده بود. این بیمار در نهایت خشم به من می گفت: « او دخترش را از انجام این کار منع می کند اما خودش روزی پنج یا شش بار این کار را انجام می دهد. » خیلی راحت چنین رابطه فکری را می توان در مورد بیمار Y مشاهده کرد که ادرار کردن به شیوه مردان، به عامل اصلی خودارضایی های او تبدیل شده بود. علاوه بر این، در این مورد مشخص شد تا زمانی که زن به طور ناخودآگاه اصرار داشته باشد که باید مرد باشد نمی تواند به طور کامل از وسواس عملی خودارضایی رها شود. فکر می کنم نتیجه ای که از این مشاهدات به دست می آید نتیجه ای کاملاً طبیعی و معمولی است: دختران در ترک خودارضایی مشکل دارند زیرا احساس می کنند آن ها به ناحق از چیزی منع شده اند که پسران مجازند به علت تفاوت جسمانی شان آن کار را انجام دهند. می توانیم این موضوع را متناسب با مسئله ای که با آن روبرو هستیم به صورتی دیگر بیان کنیم و بگوییم تفاوت جسمانی می تواند باعث آزردگی شود به طوری که استدلالی که بعدها برای توجیه انکار زنانگی به کار می رود واقعاً بر مبنای تجارب واقعی در اوایل دوره کودکی استوار است. آن استدلال بیان می کند: آزادی جنسی مردان از زنان بیشتر است. وان اوفویجسن در نتیجه گیری اثرش در باب عقده نرینگی تاکید می کند که در تحلیل هایی که داشته به وجود رابطه ای تنگاتنگ بین عقده نرینگی، خودارضایی کلیتوریس در دوره کودکی و تحریک جنسی پیشاب راهی پی برده است. این ارتباط احتمالاً در ملاحظاتی که قبلاً برای شما مطرح کردم یافت می شود.
این ملاحظات که پاسخ سوال اول در مورد علت معمول بودن حسادت به آلت رجولیت هستند را می توان به صورت زیر خلاصه کرد: احساس حقارت دختر بچه ها ( همان طور که آبراهام نیز بیان کرده ) از همان تولد به همراه آن ها نبوده است بلکه به نظر آن ها می رسد که در مقایسه با پسران، آن ها در بحث برآوردن غریزه های که در دوره ی پیش تناسلی، بیشترین اهمیت را دارند محدودیت دارند. اگر بخواهم موضوع را به صورت دقیق تر بیان کنم باید بگویم که این، « یک واقعیت عینی » است که از دیدگاه کودک در این مرحله از رشد، دختر بچه ها از لحاظ ارضای بعضی از غرایز در مقایسه با پسران « واقعاً » محرومند. اگر از « واقعیت » این محرومیت، شناخت کاملی نداشته باشیم نمی توانیم درک کنیم که حسادت به آلت رجولیت پدیده ای تقریباً اجتناب ناپذیر در زندگی دختر بچه هاست و رشد آن ها را مختل می کند. با وجود این واقعیت که بعدها وقتی زن به بلوغ می رسد نقش مهمی در حیات جنسی پیدا می کند ( و حتی شاید خلاقیت وی از خلاقیت مرد نیز بیشتر شود ) ـ منظورم زمانی که مادر می شود ـ با این حال، محرومیت دختر بچه در مراحل اولیه کودکی جبران نمی شود چون هنوز نمی تواند پتانسیل های خود را به طور مستقیم محقق کند.
در اینجا این بحث را ناتمام می گذارم و به مسئله دوم که کلی تر است می پردازم: آیا عقده ای که از آن صحبت می کنیم واقعاً ناشی از حسادت به آلت رجولیت است و این حسادت را می توان نیروی بنیادی دانست که در پشت این عقده قرار دارد؟ اگر این سوال را نقطه آغاز بدانیم باید عوامل موثری را در نظر بگیریم که تعیین می کنند آیا کم و بیش می توان بر عقده حسادت به آلت رجولیت فائق آمد و آیا این عقده به صورت برگشتی تا مرحله ی تثبیت تقویت می شود یا خیر. توجه به این احتمالات ما را مجبور می کند تا در چنین مواردی با دقت بیشتری به بررسی « شکلِ لیبیدو به مثابه یک شیء » بپردازیم. سپس به این نتیجه می رسیم که دختران و زنانی که تمایل آن ها به مرد بودن به طور فاحشی آشکار است در آغاز زندگی از مرحله ی « تثبیت پدری » فوق العاده قوی عبور کرده اند: آن ها در ابتدا سعی کردند با حفظ همانندسازی اولیه با مادرشان و، مثل مادر، عشق ورزی به پدر، به طور طبیعی بر عقده ی ادیپ تسلط یابند.
می دانیم که در این مرحله، دختر بدون اینکه آسیبی به خود برساند از دو راه می تواند بر عقده حسادت به آلت رجولیت غلبه کند. او می تواند دقیقاً به مدد همانندسازی خود با مادرش، از مرحله تمایل به داشتن آلت رجولیت که همراه با خودانگیختگی جنسی و خودشیفتگی است عبور کرده و به مرحله تمایل زن به مرد ( یا پدر ) یا تمایل مادرانه به بچه دار شدن ( از پدر ) برسد. در بحث زندگی عشقی زنان سالم و هم چنین زنان نابهنجار جالب است توجه داشته باشیم که ( حتی در مطلوب ترین موارد ) ، ریشه یا حداقل یکی از ریشه های یکی از این دو دیدگاه، دارای ماهیت خودشیفتگی و طبیعت تملک جویی است.
در مواردی که تحت بررسی است روشن است که این رشد زنانه و مادرانه تا حد زیادی صورت گرفته است. بنابراین در بیمار Y که روان رنجوری وی مثل همه بیمارانی که ذکر خواهم کرد ریشه در عقده ی اختگی دارد خیال پردازی های زیادی مرتبط با مورد تجاوز واقع شدن به ذهن وی خطور می کرد که نشان دهنده ی این عقده بود. مردانی که در ذهن وی مرتکب تجاوز می شدند همه بدون استثنا تصاویری از پدرش بودند؛ در نتیجه، این خیال پردازی ها را لزوماً می بایست « جبر تکرارِ » یک خیال پردازی تفسیر کرد که در آن، بیماری که تا اواخر عمر، خود را با مادرش یکی می دانست همان تملک کامل جنسی را جنسی را که پدرش صورت داده بود با مادر تجربه کرده بود. ذکر این نکته خالی از لطف نیست که این بیمار که در موارد دیگر، ذهنش خیلی خوب کار می کرد در ابتدای تحلیل، خیالات خود را در مورد تجاوز، واقعی می دانست.
در دیگر موارد نیز این تصور مشابه، مشهود بود که این خیالات اولیه زنانه، واقعی هستند. از بیمار دیگری که او را X می نامم حرف های زیادی می شنیدم که نشان می داد او چقدر این رابطه ی عشقی خود با پدر را واقعی می انگاشته است. مثلاً او یک بار به یاد آورد که پدرش چگونه برای او یک ترانه عاشقانه خوانده بود و او با یادآوری این خاطره از فرط ناکامی و یاس فریاد زده بود: « ولی همه این ها دروغ بود! » همین تفکر در یکی از نشانه های بیماری او آشکار شد. این نشانه که دوست دارم آن را به عنوان نمونه ای از یک گروه مشابه ذکر کنم به شرح زیر است: گاهی او وسوسه می شد به مقدار زیاد نمک بخورد. مادر او در دوره ای مجبور بود به علت خونریزی داخلی ریه های خود نمک بخورد. در این زمان، بیمار اوایل دوره ی کودکی خود را سپری می کرده است؛ در نتیجه، بیمار X این وضعیت مادر را به صورت ناخودآگاه ناشی از آمیزش جنسی پدر و مادر می دانسته است. بنابراین، این نشانه ( نمک خوردن وسواسی ) به معنای این احساس ناخودآگاه بود که X فکر می کرد در رابطه ی جنسی با پدر، درست مثل مادر، آسیب دیده است. همین احساس بود که باعث شده بود X خود را یک روسپی بداند ( هر چند او واقعاً باکره بود ) و احساس کند که باید به هر هدف عشقی خود به نوعی اعتراف کند.