مفهوم «درماندگی آموخته شده»، چطور میتواند ایستایی و ناامیدی دوره کرونا و رکود اقتصادی در ایران را توجیه کند؟ آزمایش مارتین سلیگمن

شاید نیت و غرض اولیه بسیاری از تحقیقها و آزمایشهای روانشناسی، بررسی و تبیین مشکلات فردی باشد، منتها با اغماضهایی میتوان آنها را به جامعه تعمیم داد.
یکی از سؤالاتی که شاید در مشاهده جامعه ایران زیاد به ذهن برسد، ایستاییها و حیرانیهایی است که هر چند وقت یک بار به آن مبتلا میشود که در تضاد با اپیزودهای شورمندی و مانیاهای دورهای آن است.
موقعیت کرونا و بحران اقتصادی، یکی از آخرین موارد رفتار خاص جامعه ایران است. رفتاری که در آن بیتفاوتی جمعی به سلامت و رعایت نکردن فاصلهگذاری اجتماعی علیرغم خواهش مسئولان، یکی از نقاط برجسته است. گرچه این امر عوامل زیادی دارد، اما خود مردم هم هفتههای زیادی است که منفعل عمل میکنند و آن قسمتی از فرایند را که دیگر خودشان میتوانند به صورت نسبی هم شده، بر دوش بکشند، نادیده میانگارند. انگار که سینه سپر کردهاند که تیر غیب کرونا، به سینهشان برخورد کند.
در تبیین این رفتار چه میتوان گفت؟ یکی از توجیهات آن میتواند، خستگی مزمن باشد. اما برای توضیح میتوان از مفهوم جالبتری هم استفاده کرد:
درماندگی آموخته شده یا Learned helplesseness
مارتین سلیگمن در سال ۱۹۴۲ در شهر آلبانی واقع در ایالت نیویورک به دنیا آمد. والدین او هر دو از کارمندان دولتی بودند. سلیگمن وارد آکادمی پسران نیویورک در شهر آلبانی شد و در سال ۱۹۶۴ لیسانس خود را از دانشگاه پرینستون با رتبه ممتاز دریافت کرد.
او در سال ۱۹۶۷ از دانشگاه پنسیلوانیا دکترای روانشناسی گرفته و از سال ۱۹۷۶ استاد روانشناسی دانشگاه یوپن بوده است. در سال ۱۹۹۸ به عنوان رئیس انجمن روانشناسی آمریکا انتخاب شد و دو جایزه بزرگ در زمینه فعالیتهای علمی دریافت کرد. روسای سابق این انجمن عبارت بودند از ویلیام جیمز، جان دوئی، آبراهام مازلو و هری هارلو. سلیگمن ۲۰۰ مقاله علمی و ۲۰ کتاب در کارنامه کاری خود دارد. از جمله کتابهای او عبارتند از: ناامیدی و بیچارگی (۱۹۷۵ ،۱۹۹۳) (Helplessness)، آسیب شناسی روانی که با همکاری دیوید روزنهان نوشته شد (۱۹۹۵، ۱۹۸۲)، خوش بینی آموخته شده (۱۹۹۱)، آنچه که میتوانید و آنچه که نمی توانید تغییر بدهید (1993) و کودک خوش بین: برنامه ای آزموده شده برای ایمن ساختن همواره کودکان در برابر افسردگی (۱۹۹۵).
مارتین سلیگمن از جمله روانشناسانی است که تحقیقهای عملی زیادی، از جمله سلسه آزمایشهایی روی سگها اجرا کرده است.
یکی از جالبترین آنها این بود:
آزمایش دو مرحله داشت:
در مرحله اول آزمایش، سگها در سه گروه دستهبندی شدند: یک گروه شامل سگهایی میشد که در یک محفظه قرار گرفته بودند و هنگامی که به آنها شوک برقی داده میشد میتوانستند با فشار دادن یک صفحه با پوزه خود شوک را قطع کنند.
گروه دوم شامل سگهایی میشد که همزمان با گروه اول شوک دریافت میکردند ولی هر فعالیتی که میکردند، به قطع شوک نمیانجامید.
گروه سوم سگهایی را شامل میشد که اصلا شوک برقی دریافت نمیکردند.
سلیگمن با این سه گروه چندین بار آزمایش را تکرار کرد.
در مرحله دوم آزمایش، از جعبههای دو بخشی استفاده کرد. به طوری که حیوان در یک جعبه فرار میگرفت که دو قسمت داشت، در هر قسمتی اگر شوک وارد میشد، حیوان میتوانست با پریدن از روی یک مانع به سمت دیگر برود که شوک دریافت نکند.
آزمودنیهای گروه یک و سه به سرعت یاد گرفتند تا با پرش از روی مانع، از شوک اجتناب کنند.
جالب بود که آزمودنیهای گروه دو وقتی که در جعبه دو بخشی شوک به آنها وارد میشد، صرفا شوک را تحمل میکردند و ناله میکردند. حتی زمانی که بعضی از سگهای این گروه به طور اتفاقی از روی مانع رد میشدند و این کار منجر به گریز آنها از شوک میشد، بار دیگر که به آنها شوک داده میشد این پاسخ را تکرار نمیکردند.
آنها هرگز گریختن از شوک را یاد نگرفتند حتی زمانی که آزمایشگر انها را با غذا وسوسه میکرد. این سگها بیاراده و درمانده شده بودند و هیچ تلاشی برای تغییر دادن موقعیت خود صورت نمیدادند.
آزمایش مشابهی به تأثیر ناکامی بر رفتار یک اردک ماهی هم پرداخته بود: یک اردک ماهی را در آکواریومی قرار دادند که تعداد زیادی ماهی کپور در اطراف آن شناور بودند. وقتی اردک ماهی به وفور ذخیره غذایی در اطراف خود عادت کرد، میان او و ماهی های دیگر یک دیوار شیشهای قرار دادند. وقتی اردک ماهی گرسنه شد سعی کرد خود را به ماهی های کپور برساند ولی مدام سرش به دیوار شیشه ای برخورد میکرد. در وهله نخست نیاز او به غذا شدت یافت و اردک ماهی سختتر از پیش تلاش کرد به ماهی های کپور دست یابد ولی بالاخره، شکست مکرر در وصول به هدف به اندازه کافی موجب ناکامی او شد به طوری که دیگر برای خوردن ماهی ها کوشش نکرد. در واقع وقتی دیواره شیشه ای را برداشتند و ماهی های کپور دوباره در اطراف اردک ماهی شروع به شنا کردند، دیگر هیچ فعالیت هدف نگری از طرف اردک ماهی صورت نگرفت. بالاخره، اردک ماهی درحالی که در میان وفور خوراکی قرار داشت از شدت گرسنگی جان سپرد.
در انسانها هم وقتی این باور درونی ایجاد شود که دیگر نمیتواند یک موقعیت آزاردهنده را برطرف سازد یا از آن اجتناب کند، همین درماندگی آموخته شده ایجاد میشود.
در مورد انسانها هم البته آزمایشهایی انجام شد: در یک پژوهش، آزمودنیهای گروه آزمایشی در معرض صدای بلند قرار میگرفتند، و به آنان گفته شد که اگر یکسری دکمه را به ترتیبی با دست فشار دهند میتوانند صدا را قطع کنند، موقعیت طوری ترتیب داده شده بود که توالی مشخصی وجود نداشت و صدا صرفنظر از آنچه آزمودنی انجام میداد، ادامه مییافت.
در گروه دوم، آزمودنیها با فشار دادن دکمهها به ترتیبی که یاد گرفتن آن نسبتا ساده بود میتوانستند صدا را قطع کنند.
در مرحله بعدی این تحقیق. آزمودنیها در وضعیتی قرار داده شدند که در آن تمام آنچه که باید برای خاموش کردن صدای ناخوشایند صورت میدادند عبارت بود از حرکت دادن دستشان در پاسخ به یک علامت چراغ از یک طرف جعبه به طرف دیگر.
آزمودنیهای گروه گواه این گونه رفتارها را به سرعت یاد گرفتند. ولی آزمودنیهای گروه آزمایش یاد نگرفتند. آنها با بیتفاوتی مینشستند و هیچ تلاشی برای قطع کردن صدای آزاددهنده نمیکردند.
این آزمایش درماندگی آموخته شده کاربردهای جذابی پیدا کرد، مثلا در بخش اصلاح و تربیت زندانیها میتوان گفت که زندانیان عموما با توجه به وضعیت اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، وضعیتی خاص دارند. در خانوادههایی زندگی میکنند که از لحاظ سلامت روانی و جسمانی در رنج قرار میگیرند، از سوء تغذیه رنج میبرند و به دلیل مشکلات اقتصادی ارتباط حسنهای بین اعضای خانواده آنها وجود ندارد.
در دوران کودکی نیز با مشکلات متعدد مواجه بودهاند. از جمله به دلیل مشکلات فوق تعداد زیادی از آنان تک والدی میشوند و به دلیل همین آسیبهای روانی و جسمی این افراد در مدرسه نیز افراد موفقی نیستند و کسی نیست که به آنان کمک کند و به دلیل شکست در تحصیل و مسائل اقتصادی به سمت بازار کار هدایت میشوند که در این قسمت هم به دلیل کمسوادی، ناآگاهی و نداشتن سرمایه کافی مورد بهرهکشی قرار می گیرند و بر سر خوردگی آنها افزوده میشودو
به دلیل این مشکلات انبوه و تصور اینکه هر فعالیتی صورت دهند به نتیجه مطلوب نخواهند رسید به درماندگی آموخته شده دچار میشوند و دست به فعالیتهایی میزنند که به عنوان جرم یا بزه شناخته میشود و بعضی اوقات به خاطر سنگینی بار مشکلات ممکن است به دامان مواد مخدر هم پناه ببرند.
در مورد تعمیمپذیری آزمایش سلیگمن به انسانها انتقاداتی وارد شده بود. سلیگمن و همکارانش در نظریه درماندگی آموخته شده تغییراتی ایجاد کردند. جمعبندی مجدد نظریه درماندگی آموخته شده بهگونهای که قابل اطلاق به انسان باشد، حاکی از آن است که متعاقب رویدادهای ناگوار خارجی، توجیهات علی درونی به وجود میآیند که سبب از بین رفتن عزت نفس میگردند. بنابراین در مدل تجدید نظر شده این نظریه بر نقش انتسابها تاکید میشود. انتسابها توجیه کردن اتفاقاتی است که برای افراد روی میدهند. افراد افسرده وقتی با شکستی روبرو میشوند، انتسابهای درونی، پایدار و کلی دارند، و این در حالی است که انتسابهای افراد غیر افسرده در مقابل شکستها، بیرونی، موقتی و غیر کلی است.
به صورت مشابهی وقتی تودههای بزرگی از مردم به این جمعبندی برسند که صرفنظر از تلاششان، هیچ بهبود اقتصادی برایشان متصور نیست یا در مقابل بیماریای قرار بگیرند که پیش از این مشابه نداشته، عزیزانشان را میبلعد و گاهی این فقدانها علیرغم رعایت نسبی نکات بهداشتی یا سلامت عمومی خوب یک شخص جوان است و وقتی دوره اجبار قرنطینه و عزلتگزینی طولانی میشود به سطحی از بیتفاوتی و درماندگی اجتماعی آموخته شده میرسند که به سختی میتوان آنها را از آن خارج کرد.
آیا راهی برای برون رفت از این اوضاع هست؟؟
سلیگمن یکی از پیشگامان روانشناسی مثبتگراست. پیشنهاد میکنم کتاباشو بخونید.
برای من نه تنها دوران کرونا بلکه همیشه همینطور بوده، و این درماندگی رو کاملا احساس میکنم. فقط الان بهتر شناختمش،