کتاب آزارشان به مورچه هم نمیرسید – اسلاونکا دراکولیچ – آدمهای عادی جنایتهای یوگسلاوی سابق!
یادداشت اختصاصی نویسنده کتاب آزارشان به مورچه هم نمیرسید –اسلاونکا دراکولیچ– برای نسخه فارسی:
نخستین بار است که این کتاب در ایران به چاپ می رسد. ترجمه آن به فارسی و تقدیمش به خوانندگانِ سرزمین تمدن و سنت های بزرگ کهن باعث افتخارم است. فقط امیدوارم که داستانهایم با خوانندگان ایرانی ارتباط برقرار کنند و آنها را به شناخت بهتری از ماهیت انسانی مان برسانند.
کتاب آزارشان به مورچه هم نمیرسید درباره مجرمان، آدم بدها، افراد مظنون به قتل، تجاوز و صدور فرمان کشتارهای جمعی است. به عبارت دقیق تر، این کتاب درباره محاکمات مظنونین به جنایات جنگی در دیوان بین المللی کیفری برای یوگسلاوی سابق ( آی سی تی وای ) در لاهه است که متهم به ارتکاب جنایات سال های ۱۹۹۱ تا ۱۹۹۵ شده اند.
به عبارتی این کتاب از آن دست کتاب هایی نیست که شما را سرگرم کند یا باعث شود واقعیتی را که در آن به سر می برید، به فراموشی بسپارید. بر عکس، اگر آن را به دست گرفته اید، احتمالاً از خطرهای احتمالی آگاه هستید و در پی پاره ای توضیحات برای آن می باشید.
به شخصه از نگارش کتاب آزارشان به مورچه هم نمیرسید به عنوان سومین بخش سه گانه ای درباره جنگ های یوگسلاوی سابق ( قطار سریع السیر بالکان، انگار آنجا نیستم ) خوشحال نبودم. جنگ هایی که سرزمینم را پاره پاره کرد و دهها هزار کشته، زخمی و معلول به جای گذاشت، ولی پس از نگارش کتاب هایی از دید قربانیان، از خودم سوالی منطقی پرسیدم: مجرمان چه کسانی هستند؟
یکی از صحنه های فیلم « سقوط » ( محصول ۲۰۰۴ ) درباره واپسین روزهای آدولف هیتلر را به خاطر می آورم. هیتلر (که نقش او را برونو گَنتس هنرمند بازی می کرد) دست زنی جوان را می بوسد. شاید این صحنه به بهترین وجه نشان دهد که چرا حتی امروز یعنی شصت سال پس از مرگ « هیولا » نیز بررسی او کاری بس دشوار است.
زیرا نتیجه ای که این مطلب خاص به آن می رسد، این است: هیتلر هیولا بود و از هیولاها انتظار نمی رود در نهایت ادب دست زنی را ببوسند، همان طور که از آنها انتظار نمی رود موقر باشند یا هر گونه احساسات یا عادات انسانی را از خود بروز دهند. با اطلاع از تمام کارهایی هیتلر انجام داد، نمی توانیم او را در حال مهربانی با آشپزش یا لبخند به منشی اش یا حتی صحبت با لحن عادی تصور کنیم. زیرا اگر او ( و نیز ژنرال هایش در سنگر ها ) افرادی عادی بودند که تبدیل به جنایتکار جنگی شدند ( همانطور که فیلم نشان می دهد ) ، برای ما که افراد عادی هستیم، این به چه معنی است؟ آیا به این معنی است که او درست شبیه ما بود؟ یا اینکه ما نیز این قابلیت نهفته را در خود داریم که تبدیل به جنایتکاران جنگی شویم ( همان طور که خویشان، دوستان و همسایگانمان در همه جنگ ها شدند ) ؟ حتی تصورش بسیار هولناک است و از همین روست که از نظر روانی باید در برابر آن از خود دفاع کنیم.
بیست و سه سال پیش، فجیع ترین کشتار اروپا بعد از جنگ جهانی دوم، در ژوئیه سال ۱۹۹۵ در صربرنیتسای بوسنی صورت گرفت. تنها طی چند روز، بیش از هشت هزار نفر از مردان و پسران مسلمان به دست ارتش صرب اعدام شدند. به سختی می توان تصور کرد که جنایتکاران جنگی رادوان کاراژیچ و راتکو ملادیچ ( عاملان کشتار جمعی ) افرادی عادی بوده باشند و « هیولا » نباشند. در واقع، اطمینان بخش تر است اگر هردوی آنها ( و نیز بقیه در لاهه ) را صرفاً دیوانه، شخصیت های آسیب پذیر یا جنایتکار بالفطره اعلام کنیم. بی شک از بین صدها نفری که یا به واسطه دستور به دیگران و یا به طور مستقیم در جنایات جنگی حوزه بالکان، رواندا، اوکراین، سوریه، افغانستان ( یا جنگ هایی از این دست ) نقش داشتند، برخی از نظر روانی بیمار بودند. اما مسئله اینجاست که در صف جنایتکاران جنگی تعداد چنین افرادی ناچیز است. بقیه آنها چطور؟ چه کسانی هستند و چه چیزی آنها را به جنایتکار تبدیل کرده است؟
وقتی در سال ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۱ در پی مطالب کتاب آزارشان به مورچه هم نمیرسید بودم، می بایست با این پرسش های ناگوار روبرو می شدم. اما تقریباً دو دهه می گذرد. امروز که به اطرافم دقت می کنم، شاهد علامت های هشداری هستم که می تواند اتحادیه اروپا را در مسیر فروپاشی قرار دهد: تجدید حیات ملی گرایی، موج خروشان احزاب جناح راست و سیل مهاجران به اروپا. باید بگویم، می توانم ترس روز افزون از دیگران و دستکاری سیاسی این ترس را ببینم. شاهدم که جنگ در شرق اوکراین سال هاست که به درازا کشیده است. می بینم که تعداد جنگ های خاور میانه بیشتر شده و میلیون ها پناهنده را راهی اروپا کرده است. شاید بد نباشد دوباره به آخرین جنگ اروپا نگاهی بیندازیم تا یادمان بیاید که هیچ کس مبرّا از شرارت نیست و هیچ چیز ما را از تکرار اشتباهات گذشته گذشته مصون نمی دارد.
پس از سقوط کمونیسم در سال ۱۹۸۹، اروپای شرقی ها به چیزی که سنگش را به سینه می زدند، دست یافتند: دموکراسی رسمی همراه با نوعی سرمایه داری غرب وحشی، اما این رهاورد، جامعه ای به شدت طبقاتی و فسادی هولناک را به دنبال داشت. سناریوی شبه هالیوودی که بسیار شبیه تفکر مارکسیستی است، به حقیقت نپیوست. همان تفکری که می گوید بهشت جایی است که همه شاد هستند و زندگی آسان است. در عوض، در آخرین سالها نوعی سرخوردگی، احساس ناامنی، فقدان هویت و بیم آینده حاکم بوده است. ظاهراً این حاصلخیزترین خاک برای رشد پوپولیسم است.
اسلاونکا دراکولیچ
شکست ها فراوان است و دلایل متفاوتی می تواند داشته باشد، از بیشمار وعده های بزرگ و توقعات زیاد گرفته تا تغییرات سیاسی و اقتصادی سریع بدون تغییر ارزش ها. با این حال واقعیت آن است که پوپولیست ها نمایش را اجرا می کنند و آشکارا با اتحادیه اروپا مخالفند، در حالی که رای دهندگان آنها تاکنون، به شیوه ای غیر منطقی، طرفدار اتحادیه اروپا هستند.
این بار، موج بزرگ پناهندگان و مهاجران خاور میانه و افریقای شمالی عامل محرک ملی گرایی و ترس شده است. این عده در سال ۲۰۱۵، در نتیجه سیاست « آغوش باز » آنگلا مرکل وارد اتحادیه اروپا شدند. چیزی نگذشت که کشورهای اروپایی شرقی به رهبری مجارستان با نظام سهمیه بندی پیشنهادی به مخالفت برخاستند و شروع به بستن مرزها کردند و به پذیرش مهاجران در جامعه خود خیلی راحت « نه » گفتند. احساس ناامنی منجر به کاهش تعامل و ایجاد حصاری بین خود و دیگران و سرانجام منجر به تهاجم می شود. بنا به گفته آنها، پناهندگان و مهاجران باعث تغییر در سبک زندگی شان می شوند.
من این طرح را می شناسم و دوست ندارم شاهد تکرارش باشم: ماشین تبلیغات ملی گرایان با بهره گیری از رسانه ها زبان به تفرقه، بدبینی و در نهایت نفرت باز می کند. از همین حالا در تبلیغات جناح راست به گوشمان می خورد که مهاجران و پناهندگان نه تنها مسلمان هستند بلکه علاوه بر جنایتکار و متجاوز بودن، می توانند تروریست نیز باشند. این نوع زبان که ملت ها را در یک مذهب خلاصه می کند، درست همان نوع زبانی است که بستر جنگ های ملی گرایان در یوگسلاوی سابق را فراهم ساخت.
به همین صورت، دیگرانِ امروز ( مهاجران و پناهندگان ) دیگر اجازه ندارند دارای هویت فردی یا حتی از اعضای یک کشور یا ملت باشند. آنها خواه مذهبی باشند، خواه نباشند، در یک هویت مذهبی خلاصه شده اند. اتحادیه اروپا به طرزی خطرناک تحریک شده است، اتحادیه اروپا، در حال ساختن دیوارهای فیزیکی و روانی در برابر پناهندگان در داخل و خارج مرزهاست.
اما اروپای امروز با جنایتکاران جنگی چه ارتباطی دارد؟
این مربوط به طبیعت انسانی می شود، به اینکه انسان ها هم در نیکوکاری و هم در بدی کردن استعداد دارند.
اگر جنایتکاران جنگی افرادی عادی ( درست شبیه ما ) باشند که تحت شرایطی خاص، تصمیمات غیر اخلاقی گرفتند، آن وقت چه باید کرد؟ زیرا اگر فقط استثنا باشند ( انسان هایی که شرور به دنیا می آیند ) آنگاه امکان نداشت میلیون ها یهودی در جنگ جهانی دوم به کلی سر به نیست شوند یا ۸۰۰۰ بوسنیایی در صربرنیتسا طی سه روز کشته شوند.
این گویای چه چیزی درباره خود ما می تواند باشد؟ ضمن اینکه خود را وادار به نگاهی دقیق تر به مجرمان جنگی می کنیم، باید سئوالی تلخ اما مرتبط را بپرسیم: من اگر در چنین موقعیتی بودم، چه می کردم؟ و چه کسی می تواند تضمین کند که ما در آینده نزدیک در یک چنین موقعیتی قرار نگیریم؟
این پرسش به تنهایی کمکی به ما نمی کند، زیرا فقط در صورت پی بردن به اینکه مجرمان خیلی با ما تفاوت ندارند، شاید بتوانیم ازتسلیم در برابر موقعیت هایی که ما را به چنین مجرمانی تبدیل می کند، دوری کنیم.
محاکمات جنایتکاران جنگی بیش از آنکه برای درگذشتگان مهم باشد، برای زندگان اهمیت دارد. تنها انتظار ما به عنوان یک انسان، آگاهی یافتن از تصمیمات پرخطر است و آگاهی از اینکه ما یک انتخاب داریم. در حقیقت، تصمیمات سخت با تصمیمات کوچک آغاز می شوند، تصمیماتی که همه روزه، درزمان صلح و نیز در جنگ، می گیریم. تصمیمات ما از همان صبحی شروع می شوند، که با یک همسایه به دلیل تعلقش به ملیت، رنگ یا سرزمینی متفاوت، احوالپرسی می کنیم یا نمی کنیم.
این کتاب قصد دارد خواب شما را آشفته سازد، نسبت به خوبی خود مرددتان کند، به اندیشیدن و پرسیدن سوالات دشوار وادارتان سازد به طوری که تسلیم ایدئولوژی جمعی نشوید. همان ایدئولوژی که به جاده اختلافات خصمانه و تهاجم منتهی می شود.
عنوان اصلی:
They Would Never Hurt a Fly
Slavenka Drakulić
کتاب آزارشان به مورچه هم نمیرسید
نویسنده : اسلاونکا دراکولیچ
مترجم : نازیلا محبی
نشر ستاک
۲۵۰ صفحه
پیشنهاد: با همین حال و هوای کتاب گوش کنید: پادکست بیپلاس: آدمهای معمولی