فیلم پدرخوانده – The Godfather 1972 – داستان، نقد و بررسی

سال تولید : ۱۹۷۲
کارگردان : فرانسیس فورد کوپولا
فیلمنامهنویس : ماریو پوزو و کوپولا، برمبنای رمانی نوشته پوزو
آهنگساز(موسیقی متن) : نینو روتا.
هنرپیشگان : مارلون براندو، آل پاچینو، جیمز کان، ریچارد کاستلانو، رابرت دووال، استرلینگ هیدن، جان مارلی، ریچارد کُنت، دایان کیتن، آل لتییری، ایب ویگودا، تالیا شایر، جانی روسو، جان کازال، آنجلو اینفانتی، رودی باند، آل مارتینو، سیمونتا استفانلی و مورگانا کینگ.
نوع فیلم : رنگی، ۱۷۵ دقیقه.
اوت سال 1945. «دون ویتو کورلئونه» (براندو) که به خاطر حمایتها و کمکهایش به مهاجران ایتالیائی در نیویورک به «پدرخوانده» معروف است، مراسم عروسی دخترش، «کانی» (شایر) را با جوانی بهنام «کارلو ریتزی» «روسو» در خانهاش در لانگ بیچ برگزار میکند.
در بین مراسم، «دون» به دفترش میرود تا به صحبتها و درخواستهای ملاقات کنندگانش گوش دهد؛ از جمله به درددل «جانی فانتین» (مارتینو)، خوانندهای که با کمکهای «پدرخوانده» به موفقیت رسیده است. «جانی» از «دون» برای بازی در نقش اول یک فیلم هالیوودی کمک میخواهد. «دون»، «تام هیگن» (دووال)، دست راست و مشاور حقوقیاش را به لس آنجلس میفرستد تا با تهیهکننده فیلم «جک وولتس» (مارلی) صحبت کند. وقتی «وولتس» مخالفت میکند، سرِ بریده محبوبش را در تختخوابش میبیند و سپس «جانی» بدون هیچ مشکلی کارش را آغاز میکند.
در نیویورک، «هیگن» در ملاقاتی که «ورجیل سولوتسو» (لتییری)، یکی از اعضای بانفوذ خانواده «تاتالیا»، رقیب همپای خانواده «کورلئونه» با «دون» ترتیب داده، شرکت میکند. «سولوتسو» از «دون» میخواهد که در قاچاق موادمخدر شرکت کند و وقتی «دون» این پیشنهاد را رد میکند، «سولوتسو» میفهمد که «سانی» (کان)، پسر بزرگ «کورلئونهها» به این کار علاقهمند است. «مایکل» (پاچینو)، پسرکوچک خانواده، قهرمان نیروی دریائی و فردی تحصیل کرده و احساساتی است که هیچ علاقهای به فعالیتهای غیرقانونی خانوادهاش ندارد و اوقاتش را با محبوبهاش، «کی» (کیتن)، دختری غیرایتالیائی میگذراند.
چند هفته بعد به «دون» در خیابان سوء قصد میشود. او جان سالم به در میبرد و با پیشرفت بهبودیاش، «کورلئونهها» انتقامشان را شروع میکنند. در اینجا «مایکل»، «سولوتسو» و «مکلوسکی» (هیدن)، رئیس پلیس همدست او را میکشد. خانواده برای در امان ماندنش، او را به سیسیل میفرستند. «مایکل» در آنجا با دختری بهنام «آپولونیا» (استفانلی) ازدواج میکند و دو سال آنجا میماند تا اینکه خبر مرگ «سانی» میرسد. چندی بعد نیز «آپولونیا» در انفجار بمبی که «فابریتسیو» (اینفانتی)، یکی از محافظان «مایکل» به قصد ترور او کار گذاشته، کشته میشود.
«مایکل» به نیویورک بازمیگردد و متوجه میشود که «دون» با تمام خانوادههای رقیب صلح کرده است. او با «کی» ازدواج میکند و وقتی «دون» میمیرد، «مایکل» نقشههایش را عملی میکند. او با یکسری قتل و کشتار، انتقام سختی از «تاتالیاها» میگیرد، و پس از تصفیه خرده حسابهای قدیمی، افراد ناجور را از گروهش پاکسازی میکند و حالا «پدر خوانده» جدید، صاحب قدرتمندترین خانواده در تمام ایالات متحد است.
این اثر باشکوه و عظیم، بر مبنای رمانی پُر آوازه از پوزو، یک شبه کوپولای جوان و مستعد را به گرانترین، پولسازترین و مطرحترین کارگردان دهه 1970 تبدیل میکند. خود فیلم نیز از هر جهت به یک اثر حماسی – چه در موضوع و چه در ساختار – شبیه است و به آسانی میتوان آن را نمونهای و جریانساز دانست. موسیقی درخشان روتا به این اثر برجسته، جلوهای خاص بخشیده و فیلمبرداری ویلیس بینظیر است. بازیهای تمام بازیگران نیز مثالزدنی است و صحنه غُسل تعمید که طی آن با تدوین، موازی (کار ویلیام رنولدز، پیتر زینر، مارک لاب و مورای سولومون) تماشاگر، نظارهگر خونریزیهای «مایکل» است، ازیااد نرفتنی است (با دو دنباله ساخته خود کوپولا در سالهای 1974 و 1990 ادامه مییابد و دو قسمت اول آن برای تلویزیون تدوین مجدد میشود).
نقد راجر ایبرت در مورد فیلم پدرخوانده:
داستان، از درون به مافیا نگاه میکند و این راز موفقیت و سحر و افسون آن است؛ این فیلم به نحوی درک عمومی از مافیا را از آن زمان شکل داده است. دنیای واقعی با مردسالاری مقتدرانهای جایگزین میشود که در آن، قدرت و عدالت از پدرخوانده سرچشمه میگیرد و تنها آدمهای پلید، خیانتکاران هستند. طبق گفتهٔ مایکل (ال پاچینو)Al Pacino) )یک فرمان وجود دارد:«هرگز در برابر خانوادهات قرار نگیر.»
این نکته که صحنهٔ اول درون یک اتاق تاریک با کرکرههای کشیده است، اهمیت دارد. جشن عروسی دختر ویتو کورلئونه است و در چنین روزی، یک سیسیلی باید هر درخواست معقولی را برآورده سازد. مردی برای تقاضای مجازات مردی که به دخترش تعدّی کرده، آمده است.دن ویتو میپرسد چرا بلافاصله نزدش نیامده است.
مرد میگوید:«مثل آمریکایی خوب، پیش پلیس رفتم.» پاسخ پدرخوانده شالودهٔ کل فیلم را تشکیل میدهد:« چرا پیش پلیس رفتی؟ چرا اول پیش خودم نیامدی؟ چه کاری کردهام که باعث شدهام با چنین بیحرمتی با من رفتار کنی؟ اگر دوستانه پیش من آمده بودی، آن رذلی که مایهٔ تباهی دخترت شده، همین امروز به فلاکت میافتاد. اگر آدم درست کاری مثل تو دشمنانی داشته باشد، آنها دشمنان من هم هستند و آن وقت آنها از تو خواهند ترسید.»
در ادامهٔ روز، دو جلسهٔ دیگر در اتاق مطالعه تاریک پدرخوانده برگزار می شود که با صحنههایی از عروسی بیرون، همزمان است. با پایان صحنهٔ عروسی، بیشتر آدمهای اصلی معرفی شدهاند و دربارهٔ شخصیتشان چیزهای ضروری را فهمیدهایم. این تکّهٔ استادانهای از فلیمسازی است: کاپولا انبوه بازیگرانش را چنان با مهارت روی صحنه میآورد ک ما یک باره به درون دنیای پدرخوانده کشیده میشویم.
فیلمنامهٔ پدرخوانده از هیچ الگویی به جز ساختار کلاسیک که درآن قدرت بین نسلها جریان دارد، تبعیّت نمیکند اثر، برای پیریزی بعدی حوادث در فیلم، با جزئیات ساخته شده است. توجه کنید که چگونه به تقاضای جانی فونتانه، خوانندهٔ شکست خورده، با صحنههای هالیوود پاداش داده میشود؛ چگونه اشکهای او، وقتی صاحبکارش در تخت با آنچه از اسب مسابقهاش باقی مانده پیدا میشود، لحظهٔ تکان دهندهای را میسازند. توجه کنید چگونه به مرده شور گفته میشود ؛چگونه اشکهای او، وقتی صاحب کارش در تخت یا آنچه از اسب مسابقهاش باقی مانده بیدار میشود، لحظهٔ تکان دهندهای را میسازند. توجه کنید چگونه به مردهشور گفته میشود که«یک روزی، روزی که خدا کند هرگز نیاید، من از تو تقاضای لطفی را خواهم کرد» و چگونه وقتی آن روز میرسد این لطف، خشونت نیست ( آن گونه که در فیلمهای معمولی مرسوم است) بلکه درخواست دنویتو است که همسرش پیکر تکهتکه شدهٔ پسرش را نبیند و توجه کنید به این که چگونه تماس«نابجای» زنی، تلهای را پیریزی میکند که در آن سانی(جیمزکان) James Caan به قتل میرسد چنان ماهرانه انجام میشود، که برای کشف آن، باید به اتفاقات گذشته فکر کنید.
حالا پرسش پیش پا افتادهای مطرح میشود: اسم همسر ویتو چیست؟او در فیلم مانند سایهای بیاهمیت است، یک مادربزرگ فربهٔ سیسیلی که همراه شوهرش در عکسهای عروس ژست میگیرد، اما هیچ نقشی در حوادثی که در اتاق مطالعهٔ او اتفاق میافتد، ندارد. در پدرخوانده جای کمی برای زنها وجود دارد. سانی آنها را مصرف میکند و دور میاندازد و همسرش را نادیده میگیرد. کنی(تالیا شایر)Talia shire، دخترِ دُن چنان مورد بیاعتنایی است که شوهرش اجازهٔ ورود به کسب وکار خانواده را ندارد برایش استخوانی میاندازند- شغلی»- وبعداً وقتی که کشته میشود، مایکل با خونسردی به خواهرش دربارهٔ آنچه رخ داده دروغ میگوید.
عنوان پدرخوانده از آن رو کنایه آمیز است که سرانجام به پسر اطلاق میشود و نه به پدر. زمانی که فیلم آن آغاز میشود مایکل بخشی از کسب و کار خانواده به حساب نمیآید قصد دارد با یک دختر پروتستان، کی آدامز (دیان کیتون)Diane keaton ازدواج کند. نقطهٔ تحوّل او، زمانی است که زندگی پدرش را با جا به جا کردن تخت بیمارستانش نجات میدهد و در گوش مرد بیهوش نجوا میکند: «حالا در کنارت هستم.»
پس از تیراندازی به پلیس رشوه خوار، مایکل در سیسیل، جایی که در آن عاشق میشود با آپولونیا(سیمونتا استفانلی) Simonetta Stefanelli ازدواج میکند، مخفی میگردد. آنها به یک زبان صحبت نمیکنند، این امر برای همسر یک عضو مافیا، مشکل بزرگی است. او بیتردید عاشق آپولونیا است، همان طوری که عاشق کِی بود، اما این جا در فکر چیست؟ این که دیگر نمیتواند با کِی ازدواج کند زیرا زندگی مافیایی را برگزیده است؟ پس از مرگ آپولونیا و بازگشتش به آمریکا، به جستجوی کِی میپردازد و سرانجام با یکدیگر ازدواج میکنند. آیا دربارهٔ آپولونیا چیزی به او میگوید؟ چنین جزئیاتی برای داستان اهمیتی ندارند.
آن چه اهمیت دارد، وفاداری به خانواده است. در فیلم دربارهٔ اعتماد کردن به قول یک مرد زیاد گفته میشود، اما صداقت در مقایسه با وفاداری اهمیت چندانی ندارد. مایکل حتی به تام هگن ( رابرت دووال) Robert Duvallهم برای افشای این راز که قصد دارد روسای سایر خانوادهها را به قتل برساند، اعتماد نمیکند. صحنهٔ معروف «قتل عام غسل تعمید»، خشن و استادانه است. غسل تعمید مدرکی بیچون و چرا در اختیارش میگذارد و او همزمان به هر دو معنا پدرخوانده میشود.
ویتوکورلئونه کانون اخلاقی فیلم است. او سالخورده، خردمند، و مخالف دادوستد مواد مخدر است. او متوجه این هست که جامع آمریکا نگران«مشروب الکلی، قمار… و حتی زنان»نیست. اما از نظر دُن ویتو، مواد مخدّر کسب و کار کثیفی است، و یکی از بهترین صحنههای فیلم گردهمآیی مافیا است که در آن دُن ویتو نظرش را در این باره میگوید. معنای ضمنی آن، این است که در دنیای پدرخوانده نه مواد مخدّر، بلکه تنها«جنایات بدون قربانی» وجود دارند و عدالت به سرعت و با مساوات رعایت میشود.
بحث من از ان رو به این شکل درآمده که میخواهم نشان دهم کاپولا فیلم را طوری هوشمندانه ساخته که هم دلی ما را با قهرمانانش برانگیزاند. مافیا یک سازمان خوشنیت و حمایتگر نیست و خانوادهٔ کورلئونه نه تنها اندکی بهتر از سایرین است. با این حال هنگامی که پیرمرد بین بوتههای گوجهفرنگیاش بیجان فرو میافتد، احساس میکنیم که یک انسان بسیار بزرگ در گذشته است.
فیلمبرداری گوردون ویلز(Gordon willis) به دلیل تصاویر پراحساس و رویایی مورد تمجید قرار گرفت؛ سبک او برایش نام مستعار «شاهزادهٔ تاریکی» را به ارمغان آورد. در نوار ویدئو، کارهایش را آن طور که باید و شاید نمیتوانید تحسین کنید زیرا تصویر به طور مصنوعی روشن میشود. کاپولا فضاهای داخلی تاریکش را با چهرههایی چشمگیر پر میکند. آنهایی که در خط مقدّم هستند- براندو، پاچینو، کان دووال- به نوعی جذاب هستند، اما بازیگرانی که نقش وابستگان آنها را بازی میکنند به علت صورتهای چاق که خطوط عریضی بر آنها افتاده، فکهای بزرگ و چشمهای فرورفته انتخاب شدهاند. ایب ویگودا be Vigod در نقش تسیو، عامل وحشت، در نظر بگیرید. نخستین بار او را در مهمانی و در حال رقص با کودکی که پیراهن ساتنش تا روی کفشهایش آمده، میبینم. آن روز خورشید میدرخشد، اما دیگر تکرار نمیشود. او به گونهای شخصیت پردازی شده که هیکل یغورش تلویحاً پیشبینی کنندهٔ امکان انتقام جویی خشونت آمیزی است. تنها در انتها است که وقتی برای جانش التماس میکند. چهرهاش کاملا روشن میگردد تا ضعفش نشان داده شود.
اجرای براندو شهرت زیادی یافت و غالباً سرمشق قرار گرفت. ما همه چیز را درباره گونههای ورم کردهٔ او استفاده از دکورها میدانیم؛ مثلاً بچه گربهٔ صحنهٔ آغازین. آنها، وسایل بازیگر هستند. براندو از آنها استفاده میکند اما بر آنها متکی نیست. او چنان تجسم قانع کنندهای از شخصیت ارائه میدهد که وقتی در پایان دو یا سه بار به پسرش هشدار میدهد:« همان کسی که میخواهد با تو قرار بگذارد، خائن است.»اصلاً باور نمیکنیم که او نقش بازی میکند. در این فکر هستیم که دُن پیر شده و حرفش را تکرار میکند، اما به این هم فکر میکنیم که شاید او کاملاً درست بگوید.
پاچینو نقش مایکل را محتاطانه بازی میکند؛ او از پدرش آموخته که هیچ وقت نزد غریبهها صحبت نکند، هیچ وقت بیآن که لازم باشد به کسی اعتماد نکند، به راهنمایی دیگران گوش دهد اما کار خودش را بکند. همهٔ نقشهای دیگر چنان قوی هستند که وقتی مشغول تماشای نسخهٔ ترمیم شدهٔ 1997 بودم، اتفاف عجیبی افتاد: با آن که رابرت دووال را خوب میشناسم، وقتی برای بار اول روی صفحه ظاهر شد، با خودم فکر کردم، «این تام هگن است.»
کاپولا به ایتالیا رفت تا نینو روتا (Nino Rota ) آهنگساز بسیاری از فیلمهای فلینی را پیدا کند و موسیقی متن فیلم را تنظیم نماید. با شنیدن اندوه و حسرت گذشته که در ملودی اصلی فیلم است، به آن چه موسیقی قصد گفتنش را داشت، پی بردم: اگر فقط به پدرخوانده گوش داده بودیم، کارها بهتر پیش رفته بود.
تحلیل بازی تماشاگران در فیلم پدرخوانده:
مارلون براندو:
شخصیت دون کورلئونهٔ مارلون براندو، مثل شخصیت «ولگرد» «چاپلین» یا «دوروتی» جسودی گارلند ( در جادوگرآز) به یکی از شناختهشده ترین شمایلهای سینمایی تبدیل گردیده است. قدرت شخصیت پردازی براندو به خاطر تمرکزش بر روی فیزیک شخصیتاش بوده. طرز راه رفتن پیرمرد، گاه حالتی تهاجمی دارد و یا حالتی سرزنده و قبراق به خود میگیرد؛ نگاه پرتهدیدش رفته رفت جای خود را به لبخندی کودکانه و خیانت آمیز میدهد. مرگاش در پایان فیلم، در باغچهٔ گوجه فرنگی، به طور کامل بداهه پردازانه گرفته شد، همان طور که بازیاش با آن بچه گربه در ابتدای فیلم. (این دغدغه را هم نداشت که صدای پر لذت گریه، صدابرداران را کلافه کرده است).بی توجهی معروف براندو به محدودیتهای بودجهای فیلم باعث شد که حتی امکان نقش آفرینیاش در فیلم به خطر بیفتد. کمپانی پارامونت هنوز ادا و اطوارهایش در صحنهٔ فیلمبرداری شورش در کشستی بونتی( 1962)را از یاد نبرده بود، فیلمی که سرانجام نیز استودیو را به مرز ورشکستگی کشاند. براندو نامتعارفترین بازیگر تاریخ سینما بود که حضور میخکوب کنندهاش بر روی پردهٔ سینما باعث میشد طرز دیالوگگویی مشکل دار و بی انضباط بودناش را به دست فراموشی بسپارند. نقش استنلی کوالسکیاش در اتوبوسی به نام هوس(1951)درک و دریافت سینماروها را از بازیگری تغییر داد و باعث پدید آمدن نژاد جدیدی از «بازیگر»ی شد. او در بارانداز (1954)روی دست خودش بلند شد و نخستین اسکارش را تصاحب کرد. اسکارش برای پدر خوانده احتمالا به یکی از جنجالیترین لحظات اسکار ختم گردید؛ زنی ظاهراً سرخپوست را به جای خود به مراسم اسکار فرستاد و به بهانهٔ رفتار نامعقول با سرخپوستان آمریکا، اسکارش را قبول نکرد. معروفترین فیلمهایش زنده باد زاپاتا(1952)، سرکش(1954)، موزیکال نامحتملاش آقایان و لعبتها (1955)، انعکاس در چشمان طلایی(1967)، آخرین تانگو در پاریس (1973)، اینک آخرالزمان(1979)و تقلید شخصیت پدرخواندهٔ خودش در سال اولی ( 1990) هستند( یکی از بده بستانهای کلامی معروفاش در فیلم سرکش است؛ در این فیلم از او میپرسند: «علیه چه چیزی شورش کردهای؟» و او میگوید: «چی چی دارین؟»)
آل پاچینو:
نزدیک بود نقش را صاحب نشود چون مدیران پارامونت نخستین صحنههایش را کسالت بار یافته بودند. چنان در قالب شخصیتاش جا افتاده که احساس میکنید راحت در خارج از صحنه فیلمبرداری نیز به عنوان مایکل کورلئونه به زندگیاش ادامه میدهد. به گفتهٔ خودش: «لذت فیلم این است که به عقب برمیگردم و متوجه شوم که از تجربهٔ بازی در آن جان سالم به در بردهام!» کاپولا احتمالا بدون پاچینو، هرگز پدرخوانده را نمیساخت:« نخستین بار که کتاب را خواندم، صورت او جلوی چشمام آمد. او برای من همیشه مایکل بود.» در زمانی که پدرخوانده 2 به نمایش عمومی درآمد ( یعنی دو سال بعد) پاچینو در دومین نقش معروف زندگیاش در سرپیکو بازی کرده بود. او حالا یک ستارهٔ تمام عیار بود با تمامی آن مسئولیتها و وقار و متانتی که ستاره بودن میطلبد و همین جایگاه کاملا به شخصیت مایکل در قسمت دوم میآمد که طی همان مدت، جایگاه خود را توی این دنیا پیدا کرده بود. پاچینو قبل از پدرخوانده در من، ناتالی(1969) و وحشت در تیدل پارک( 1971) بازی کرد و آنچه در پیآمد یک سلسله هنرنماییهای چشمگیر در فیلمهایی معمولا فراموش نشدنی بودند: بعداز ظهر سگی (1975)، و عدالت برای همه 1979)،Cruising (1980)، صورت زخمی (1983)، دریای عشق (1989)، دیک تریسی(1990)، پدرخوانده قسمت سوم (1990)، فرانکی و جانی(1991)، گلن گری گلن راس(1992) و هنرنماییاش در نقش نظامی نابینا در بوی خوش زن (1992)که اسکار نیز برایش هدیه آورد. در دههٔ 1990با رابرت دونیرو در مخمصه (1995) همکاری کرد. سپس دنی براسکو (1997)، وکیل مدافع شیطان (1997)، هر یکشنبهٔ معمولی 1999)، بیخوابی (2002)، عضو تازه (2003) و سریال تلویزیونی فرشتهها در آمریکا (2003).
رابرت دونیرو:
جر و بحثی را به یاد میآورد که قبل از فیلمبرداری در این زمینه برپا شده بود که آیا برای ایفای نقش دون ویتوی جوان، سبیل بگذارد یا خیر، این بحثها چند هفتهای ادامه داشت تا اینکه سرانجام دعوا با یک شیر یا خط حل شد (سبیل سرجایش ماند). اگر چه خیابانهای پائین شهر در همان سال به نمایش در آمد ولی این قسمت دوم پدرخوانده و اسکار بهترین بازیگر نقش دوماش به خاطر همین فیلم بود که از دو نیرو، دو نیرو ساخت. او میتواند از کاپولا به خاطر زمانبندی درست و انتخاباش متشکر باشد. از او قبلا برای ایفای نقش سانی یا «پالی» در پدرخوانده تست گرفته بودند ولی کاپولا فکر میکرد که برای هیچ یک از آن دو نقش مناسب نیست، ولی در عوض این فرصت در اختیارش قرار گرفت که در Bang the Drum Slowly (1972) بازی کند که پاچینو به خاطر ایفای نقش مایکل، اجبارا نیمه کاره رها کرده بود. سپس توانست در پدرخوانده 2 نقش ویتو کورلئونه جوان را بازی کند که کاپولا در تمامی آن مدت او را در قالباش میدید. کارنامهٔ سینمایی دو نیرو، متنوع، حیرت انگیز و پر از شاهکارهای سینمایی است: از راننده تاکسی (1976) و گاو خشمگین (1980)گرفته تا کمدی سبکی چون راکی و بولوینکل(2000)، سلطان کمدی ( 1983)، فرار نیمه شب (1988) و رفقای خوب (1990) و با آل پاچینو در مخمصه (1995)و سپس در کمدی این را تحلیل کن ( 1999). او جای پای خود را در تنگهٔ وحشت (1991) گذاشت و نیز در کازینو (1995)، خواب روها( 1996)، پلیس آباد (1997) سگ را بجنبان (1997)، ملاقات با والدین( 2001)، آن را تحلیل کن (2002) و همچنان پیش میراند.
دایان کیتون:
نقش کی کورلئونه هیچ ربطی به آنی هال ندارد و فقط به خاطر شخصیت پردازی هنرمندانهٔ دایان کیتون است که ما او را در هر نقش باور میکنیم. ضرباهنگ زندگی و وجود کی، به عنوان یک زن سفیدپوست آنگلو ساکسون پروتستان، چنان با ذهنیت سیسیلی/ اپرایی مایکل در تضاد است که یک برخورد بزرگ بینشان اجتناب ناپذیر جلوه میکند و وقتی پاچینو سرانجام در صحنهٔ آخر در را به رویش میبندد، در واقع دارد در را به روی ذرهٔ انسانیتی که در وجودش باقی مانده، میبندد کیتون پس از پدرخواندهها در جستجوی آقای گودبار (1977)بازی کرد که در آن بازیگر جوانی به نام ریچاردگر همبازیاش بود. سپس سالهای طلایی وودی آلن فرا رسید و پنج فیلم با هم کار کردند که اوجاش، فیلم اسکاری آنی هال(1977) بود. همکاری جلو و پشت دوربین وی با وارن بیتی به سرخها (1981) منجر شد. با دوران پررونق بچهداری (Baby Boom، 1987) و پدر عروس (1991) طعم موفقیت در گیشه را چشید و زندگی حرفهای اش را گسترش داد و شامل کتاب نوشتن و فیلمسازی هم کرد: بهشت (1987) و قهرمانان کم بنیه (1995) ثمرهٔ تلاشهای وی در پشت دوربیناند.
جیمز کان:
یکی دیگر از همکاران قدیمی کاپولا در مردم بارانی (1969) که در بدو امر مدتی برای ایفای نقش مایکل در نظر گرفته شده بود. صحنهٔ قتل فراموش نشدنیاش در عوارضی نیوجرسی، به بیش از 200 ترقه / گلولهٔ قلابی نیاز داشت. جیمز کان که به خاطر سرزندگی و هوشمندانه بودن بازیاش شهرت دارد، از سال 1964 و بازیاش در زنی در قفس تا به امروز، بدجوری از این شاخه به آن شاخه پریده و انسجام زندگی فرضا هاروی کایتل را نداشته است. فیلم تلویزیونیاش ترانهٔ برایان (1970) برایش شهرت زیادی دست و پا کرد و رولر بال(1975) به یک «کالت مووی» تبدیل شد. او در بانوی مسخره (1975)در کنار باربارا استرایسند ظاهر شد و در سال 1980 با مخفی درست جلوی چشم نخستین فیلم خود را کارگردانی کرد. چند سالی با مشکلات خصوصیاش دست و پنجه نرم میکرد ولی سرانجام با میزری (1990) و پس از انصراف وارن بیتی- بازگشت موفقی به عالم سینما داشت.
رابرت دووال:
او نیز که مانند جیمز کان قبلا در مردم بارانی (1969) بازی کرده بود از همان ابتدا برای ایفای نقش «مشاور خانوادگی» در نظر گرفته شده بود. دووال که در دههٔ 1960 یکی از بهترین بازیگران تیپ ساز/ فرعی تلقی میشد، از کشتن مرغ مقلد (1962) به این سو، نقش دندانگیری نصیباش نمیگردید ولی وقتی سرانجام این نقشها فرا رسیدند، به شهرتاش دامن زدند. یکی از آن فرصتها با بخششهای محبت آمیز ( 1982) به دست آمد که او را برندهٔ اسکار هم کرد. کاپولا زیرکانه، او را در نقش یک سرهنگ بی کله در اینک آخرالزمان به کار گرفت. او حضوری درخشان در سینما و تلویزیون چند دههٔ اخیر داشته که بعضی از جمله، عبارت بودهاند از: سانتینی بزرگ (1979)، کبوتر تنها (1989)، مبلغ ( ساختهٔ خودش، 1997) و خدایان و ژنرالها (2003).
جان کازال:
همکارانش او را «بازیگر بازیگرها» مینامیدند و به خاطر توصیف شخصیت مشکل دار فردو در قسمت دوم پدرخوانده نامزد اسکارش کردند. کازال در مکالمه (1974)و بعدازظهر سگی (1975)در نقش همدست مضطرب و ناشی پاچینو نیز بازیهای درخشانی ارائه داد. به گفتهٔ لومت کارگردان این آخری:« می فهمیدی که در حضور یک بازیگر بسیار بااستعداد هستی.» کازال موقع تولید شکسپیر در پارک، عاشق مریل استریپ جوان شد و قبل از آن که ازدواج کنند، پی برد سرطان دارد و به زودی میمیرد. آخرین کارش شکارچی گوزن ( 1978) بود.
تالیا شایر:
در نقش عروس جوانی که به کانی کورلئونه بخت برگشته تبدیل میشود، در همان سالها در سری فیلمهای راکی، در نقش آدریان زنه و پرانرژی ظاهر گردید. ولی کاری که واقعاً میخواست انجام دهد، کارگردانی بود. بعدها در حالی که زندگی حرفهای اش به عنوان یک بازیگر به نقشهایی کوچک در فیلمهای تلویزیونی یا فیلمهایی که مستقیماً برای بازار ویدئویی تولید میشدند، محدود گردید، به آرزویش رسید و قبل از فرو افتادن شب(1994)را کارگردانی کرد.
لی استراسبرگ:
مدیر اکتورز استودیو، که در آن واحد، ستایش و نفرت جوانهای بازیگر را برمیانگیخت، براندو، پاچینو و دونیرو جزو شاگردان معروف او هستند. ایفای نقش هایمن راث برای کسی چون لی استراسبرگ، از آن نقش آفرینیهای نادر بود. او یک بار دیگر در کنار پاچینو در و عدالت برای همه (1979) ظاهر شد.
مایکل گازو:
او که به خاطر ایفای نقش فرانک پنتانجلی نامزد اسکار شد، قبلا نمایشنامه نویس بود. نمایش کلاهی پر از باران اش در برادوی به شدت مورد استقبال قرار گرفت و بعدا ورسیون سینماییاش نیز به روی پرده رفت ( در سال 1957). فیلمنامهٔ سلطان کرنول( 1958) الویس پریسلی را او نوشته.
پشت صحنه فیلم پدرخوانده
-تولید فیلم، با وجود درگیریهای تلخ کاپولا با رابرت ایوانز، مدیر تولیدات پارامونت پیش رفت. کاپولا بعدها از ایوانز چنین یاد کرد: «شرّ مجسم… از نوادههای مستقیم شاهزاده ماکیاولی، آنچنان فریبکارانه رفتار میکند و با شیرین زبانی آدمها را در تارهایش گرفتار میکند که شیطان در مقایسه، انگشت کوچکاش هم به حساب نمیآید.»
-واژهٔ «مافیا» هرگز در فیلمنامه به کار نرفت.
– مجسمهٔ شخصیت دون کورلئونهٔ مارلسون براندو با آن خرت و پرتهایی که توی دهاناش چپاند تا صورت و آروارههایش چنان حالتی به خود بگیرد در موزهٔ سینمای نیویورک در منطقهٔ کوئیتز قابل رویتن است.
-علاوه بر 23 صحنهٔ جنایت، بیش از پنجاه صحنه در پدر خوانده وجود دارد که طی آن شخصیتها در حال خوردن و آشامیدناند.
-توتی دوناهو، بازیگر نوجوان تعدادی از فیلمهای محبوب جوانان دههٔ 1960 که حرفهاش در سرازیری افتاده بود، نقش مرل جانسون، جوانی را ایفا کرد که کانی میخواست با وی ازدواج کند. مرل جانسون اسم واقعی دوناهو بود.
-فیلمنامه میطلبید که مارلون براندو در صحنهٔ = فلاش بکی به مراسم سالگرد تولد دون ویتو- به طور گذری بازی کند. در روز فیلمبرداری سرو کلهٔ براندو پیدا نشد. کاپولا سرضرب صحنه را به یک «سورپریز پارتی» تغییر داد و ما صدای هیجان زدهٔ مهمانها را می شنویم که در اتاق بغلی از او استقبال میکنند. حضور نادیدهٔ او، از او موجود پرابهت تری میسازد.
– دو نیرو ملهم از آدمکشهای معروف نیمهٔ اول قرن بیستم، موقعی که به سراغ دون فانوچی نسق گیر بزرگ محلهشان( لیتل ایتالی) میرود، حولهای را به عنوان صدا خفه کن دور تپانچهاش میپیچد. وقتی گلولههای اول را شلیک مینماید، حوله آتش میگیرد. دو نیرو توی فیلم آشکارا، تکان خورده است.
-بسیار شایع بود که مافیا به طور غیر رسمی پدرخوانده را تایید کرده و بسیاری از نوچه مافیاییها به عنوان سیاهی لشکر در فیلم باز کردهاند.
اگر پدرخوانده را صرفاً یک فیلم جنایی تلقّی کنیم حق مطلب را دربارهٔ قدرت و عمق فیلمنامهٔ کوپولا و پوزو ادا نکردهایم. پدر خوانده در واقع مراسم گذار مایکل کورلئونه و سفری دربارهٔ خانواده و وفاداری و اعتماد است. مایکل علیه خشونتی میشورد که کسب و کار خانوادگیاش معرّف آن است؛ اما چند بار تجربه-ی«غسل تعمید در خون» باعث میشود مایکل میراث خود را بپذیرد و به سایهای تغییر شکل دهد که در دنیای عادی خود آن را بشدت محکوم میکرد. خون پدرش آغازگر آستانهٔ اوست. با کشتن سالاتزو و مکلاسکی در رستوران ایتالیایی، دست خود را به خون آلوده میکند. (آزمون بزرگ). قتل وحشیانهٔ برادرش و قتل مصیبت بار همسر ایتالیایی مایکل نشانهای است از بازگشت مایکل به نیویورک و جای گرفتن او در کنار پدرش، و سرانجام،« قتل عام غسل تعمید» تجدید حیات او را در هیئت پدرخوانده کامل میکند.
گرچه سفر مایکل مملو از آزمونهای بزرگ است، اما مهمترین مرحلهٔ آن دنیای عادی است. در حالی که فیلمهای جنایی و گانگستری معمولاً با یک قتل شروع میشوند، کوپولا و پوزو ما را به یک عروسی دعوت میکنند. ما در خلال یک جشن به دنیای خانوادهٔ کورلئونه قدم میگذاریم و با آدمها و روابط آشنا میشویم. به علاوه، سنتهای عروسی به سبک سیسیل به ما اجازه میدهند کسب و کار خانوادگی و دون ویتو کورلئونه، پدرسالار استاد، را در حین کار ببینیم. از همه مهمتر، برای اینکه ما کورلئونهها را بپذیریم. قبل از اینکه مایکل مجبور به این کار شود، دنیای عادی نقش بنیادی دارد. ما باید بتوانیم با مایکل رابطه برقرار کنیم. و برای این کار، چه راهی بهتر از رابطه برقرار کردن با دنیایی که مایکل در شرف ورود به آن است؟
1945، نیویورک، دون ویتو کورلئونه، پدرخوانده، سرکردهٔ یکی از پنج خانوادهٔ جنایتکاری است که نیویورک را اداره میکنند. کورلئونه رئیس قدرتمند یک خانواده تبهکار و مردی صادق است که برای خانواده و وفاداری بیش از هر چیز دیگری ارزش قائل است. به قول مایکل:« هرگز علیه خانوادهات موضع نگیر».
دنیای عادی خانوادهٔ کورلئونه در دو مرحله مجزا به نمایش در میآید.
1.قدرت خانواده، که در جشن عروسی خواهر مایکل، کانی، به نمایش در میآید.
2.قدرت نهفته در پشت خانواده، که در ارائه «پیشنهاد» پدرخوانده به جک ولتس، تهیه کننده فیلم، توسط تام هیگن به نمایش درمیآید.
برای دعوت از ما جهت ورود به دنیای عادی خانوادهٔ کورلئونه، چه رویدادی بهتر از یک عروسی، که نمادی است از آستانهٔ شروعهای تازه و عشق و تعهد خانوادگی، به علاوه، اهمیت این رویداد به تماشاگر فرصت میدهد تا نفوذ و احترام پدرخوانده، دون ویتو کورلئونه، و قدرت او را مشاهده کند. در حالی که دخترش کانی عروسی مفصل خود را جشن میگیرد. دون ویتو در اتاق مطالعهاش بار عام داده است. یک سیسیلی نمیتواند در روز عروسی دخترش تقاضایی را رد کند. او متحدان خانواده را به حضور میپذیرد. دعای خیر آنها را قبول میکند و درخواستهایشان را برای گرفتن انتقام مورد بررسی قرار میدهد. مایکل کورلئونه با دوستش کِی وارد میشود. مایکل قهرمان جنگ جهانی دوم و پسر کوچک و محبوب ویتوست، اما علیه کسب و کار خانواده طغیان کرده و این طغیان حتی در انتخاب یک دوست سفیدپوست آنگلوساکسون پروتستان هم متجلی است. در حالی که مایکل و کِی در حال تماشای لوکا برازی هستند که دعای خیر خود را نثار دون ویتو میکند. مایکل کِی را با سنتهای کسب وکار خانواده و قدرت پدرش آشنا میکند. به علاوه، مایکل آشکارا از اعلام وفاداری به این قدرت امتناع میکند: « من این طوری نیستم». مسئله درونی مایکل برای طغیان زمانی محک میخورد که خشونت دنیای خانوادهٔ او پدر و سایهٔ مایکل، دون ویتو، را به شکلی جدی هدف قرار میدهد.
در دومین مرحله از دنیا عادی، خشونت و قدرتی به تصویر کشیده میشود که در دستهای دون ویتو کورلئونه است. و مایکل آن را سرسختانه رد میکند. تام هیگن به نمایندگی از طرف دون ویتو با یک تهیه کننده سینما به نام جک ولتس مذاکره میکند تا قول نقشی را که چشم همه به دنبال آن است برای یک دوست خانوادگی به نام جانی فونتن بگیرد. ولتس پیشنهاد اولیهٔ دون ویتو را رد میکند. و وقتی صبح در رختخوابش بیدار میشود سر بریدهٔ بهترین اسب تخم کشیاش در کنار اوست.
اما دنیای عادی خانوادهٔ کورلئونه در حال تغییر است. دون ویتو در حال از دست دادن قدرت خود در ساختار بزرگتر پنج خانوادهٔ تبهکار است. یکی از پایههای قدرت آنها، که اتحادیهها و قمار بوده، ممکن است منسوخ شود، آینده و بازار مواد مخدر است. دون ویتو، به رغم حمایت تام هیگن و پسر بزرگش سانی، از ورود به بازار رو به رشد مواد مخدر امتناع میکند. منادی این نقشه، سالاتزو، نمایندهٔ تاتاگلیا، یکی از خانوادههای تبهکار رقیب است. در جلسهای با حضور سالاتزو، وقتی سانی پشتیبانی خود را از تجارت مخاطره آمیز مواد مخدر اعلام میکند. دون ویتو پیشبینی میکند که تاناگلیاها دست به انتقام میزنند تا در خانواده شکاف ایجاد کنند. دون ویتو آدمکش اصلی خود، لوکا برازی(متحد/ نگهبان آستانه)، را میفرستد تا زاغ سیاه سالاتزو و تاتاگلیاها را چوب بزند. سالاتزو برازی را میکشد و تام هیگن را به گروگان میگیرد. دست آخر دون ویتو مقابل یک میوهفروشی هدف گلوله قرار میگیرد. سالاتزو تام را مجبور میکند تا پسران کورلئونه برای ورود به تجارت مواد مخدر متقاعد کند. اما سانی که پدرش را در بیمارستان و در آستانهٔ مرگ میبیند قصد جنگیدن دارد. مایکل تیتر روزنامهها را دربارهٔ ترور پدرش میبیند. این رشته دعوتهای متوالی آغازگر ورود مایکل به دنیای ویژهٔ کسب وکار خانوادگی است. همان کسب و کاری که از پذیرش آن سرسختانه امتناع میکرد. مایکل شام خود را با کِی نیمه کاره رها میکند تا به دیدن پدرش در بیمارستان برود. او کِی را وادار به بازگشت به نیوهمیشایر میکند؛ آزمون بزرگی که پدرش متحمل آن شده مایکل را مجبور میکند آرمان برتر یعنی خانواده را بر طغیان خود و زندگیاش با کِی ترجیح دهد. وقتی مایکل بیمارستان را به طرز عجیبی بدون محافظ و پدرش را در معرض حملهٔ دیگری از سوی آدمکشان میبیند، از آستانه عبور میکند. مایکل با بردن تخت پدرش به اتاقی دیگر جان او را نجات میدهد. وقتی با دون ویتو تنها میشود به او میگوید:«من با تو هستم»، و به سایهٔ سابق و استاد فعلیاش اطمینان میدهد که متعهد به محافظت از خانوادهٔ خود و تمام چیزهایی است که خانواده نماینده آن است. او تعهد خود را روی پلههای بیمارستان نشان میدهد. او از انزوای نانوا (متحد) کمک میگیرد و هر دو برای کلک زدن به آدمکشهایی که در ماشین نشستهاند، در «جلد» نگهبانان آستانه فرو میروند.
پلیس از راه میرسد، اما این آزمون بزرگ به مثابهٔ آستانه، بصیرت لازم ( پاداش) را به مایکل داده است تا خیانت را در پشت نقاب ملوّن سروان پلیس مکلاسکی برملا کند. مایکل او را متهم به همکاری با سالاتزو میکند. سروان مایکل را میزند. اما افراد هگن از راه میرسند تا از درون ویتو محافظت کنند و مایکل را به خانه ببرند.
این آستانه و رود در رویی مایکل با مکلاسکی باعث میشود او یک آزمون بزرگ را بپذیرد: مایکل نقش منادی خشونت را بازی خواهد کرد. سالاتزو خواستار ملاقات با مایکل است تا دربارهٔ آتش بس مذاکره کنند. مایکل موافقت میکند، با این هدف که از این جلسه برای کشتن سالاتزو و مکلاسکی استفاده کند. سانی مایکل را به خاطر تمایلش برای گرفتن انتقام شخصی سرزنش میکند، او میخواهد از مایکل در برابر این دنیا محافظت کند. اما مایکل تصمیم خود را گرفته است؛ اقدام او شخصی نیست. بلکه مطلقاً مربوط به کار است. راهیابی باید با احتیاط زیادی صورت گیرد. سانی حاضر نیست سرنوشت مایکل را به دست بخت و اقبال بسپارد. آنها از شبکهٔ خبرچینهای خود( متحدان) استفاده میکنند تا از محل جلسه«عمومی» مطلع شوند و اسلحهای را در توالت رستوران برای مایکل جاسازی میکنند. در خلال این شام بدفرجام، مایکل به دستشویی میرود و اسلحه را برمیدارد . بعد با حالتی عصبی دستی به موهایش میکشد ( تنها نشانهٔ ترس، نوعی امتناع)، سپس برمیگردد و سالاتزو و ملاسکی را با خونسردی به گلوله میبندد. مایکل با یادآوری درسهای استاد کلمنتزا، اسلحه را زمین میاندازد و از رستوران خارج میشود، تجدید حیاتی که این آزمون بزرگ را به پایان میرساند.
عمل مایکل دعوتی است که باعث درگیریهای بیشتر میان گروههای گانگستری میشود. اما آزمون بزرگ مایکل پاداشی را برای خانوادهٔ کورلئونه در پی دارد، یعنی بازگشت دون ویتو از بیمارستان. این مرحله آزمون مایکل را ودار به جلای وطن و رفتن به سیسیل میکند تا زمانی که آبها از آسیاب بیفتد. مایکل در معیّت محافظان به زیارت کورلتونه، زادگاه پدرش، میرود. او میراث ایتالیایی خود را احیا و به شکل نمادین با پدرش آشتی میکند. پاداشها، به علاوه، او پاداش عشق را میرباید و با آپولونیا ازدواج میکند.
در این فاصله، در نیویورک، سانی شوهر کانی، کارلو، را تحقیر میکند. کارلو تلافی میکند. او به خدمت بارتزینی، یکی از خانوادههای رقیب، در میآید و ترتیب قتل هولناک سانی را در یک ایستگاه عوارضی میدهد.
مایکل، که برای بازگشت به خانه با عروس تازهٔ خود لحظه شماری میکند، باخبر میشود که برادرش را کشتهاند، اما دشمنان مایکل در خانه بالاخره به او دست پیدا میکنند. یکی از محافظان مایکل( ملوّنی که برای دشمن کار میکند) به او نارو میزند. آپولونیا در انفجاری که هدف آن مایکل بوده کشته میشود. این آزمون بزرگ برای مایکل حکم اولین راه بازگشت را دارد، که باعث خروج او از تبعید و بازگشت به آمریکا میشود.
با مرگ سانی، وارث تاج و تخت، و رفتن مایکل به تبعید، دون ویتو ترتیب جلسهای را با حضور خانوادههای تبهکار میدهد تا به جنگ گانگسترها پایان دهد و بازگشت بیخطر مایکل را تضمین کند. دون ویتو قبول میکند که مانع خرید و فروش مواد مخدر نشود، اما هشدار میدهد که اگر بلایی سر مایکل بیاید، از انتقام او در امان نخواهند بود. دون ویتو، با گذاشتن نقاب ملوّن بر چهره متوجه میشود که بارتزینی مسئول قتل سانی است.
مایکل به نیویورک برمیگردد و کِی را میبیند. مایکل برای اینکه نشان دهد تا چه حد تغییر کرده اعتراف میکند که حالا برای پدرش کار میکند(وارونه شدن شخصیتی که در مراسم عروسی از او دیده بودیم). کِی نمیتواند درک کند که چرا او حالا برای سایهٔ خود کار میکند . اما مایکل تاکید میکند که روشهای کسب و کار خانواده تغییر کرده، مایکل، به خلاف روش خود در عروسی کانی، حالا از کسب و کار خانواده در برابر کِی دفاع میکند. او از کِی درخواست ازدواج میکند. کِی از پذیرش این پیشنهاد امتناع میکند، اما مایکل با بیان نیاز خود به بچه – بچههای آنها- کِی را تحت تاثیر قرار می دهد.
مایکل رهبری خانواده را به جای پدرش به عهده میگیرد، اما باید یک رشته آزمونها را پشت سر بگذارد تا ثابت کند که لیاقت نشستن در جای دون ویتو را دارد. در خلال این مرحلهٔ آزمون، مایکل در حین آماده شدن برای تجدید حیات نهایی خود نشان میدهد تا چه حد شبیه پدرش شده، مایکل تصمیم میگیرد عملیات قمار را در لاس وگاس گسترش بده، اما مو گرین صاحب کازینو پیشنهاد مایکل را برای فروختن سهمش رد میکند. مو نیز، مثل جک ولتس، بزودی از این تصمیم خود پشیمان خواهد شد. مایکل برادرش ،فردو، را به خاطر طرفداری از موگرین مواخذه میکند. دون ویتو نیز بعد از ملاقاتشان با سالاتزو هشدار مشابهی را به سانی داده بود.
دون ویتو، که تحت تاثیر تعهد مایکل به نقش جدید خود قرار گرفته، با پسرش ملاقات میکند. این ملاقات مهم با استاد، مایکل را برای دومین راه بازگشت آماده میکند. دون به عنوان منادی/ استاد، دو بار به مایکل هشدار میدهد مردی که « به او اعتماد کامل داری» امنیت تو را برای ملاقات با بار تزینی تضمین میکند. آن مرد خیانت خواهد کرد. هدف از ترتیب دادن آن ملاقات، ترور مایکل است.
دون ویتو بر اثر حمله قلبی میمیرد. حالا مایکل باید خانواده را به تنهایی اداره کند، هشدار پدرش در تشییع جنازهٔ او خانواده است. دومین راه بازگشت مایکل آماده میشود؛ او اکنون میتواند کسب و کار خانواده را به طور کامل سامان بدهد و آمادهٔ عبور از مسیری میشود که با اجساد دشمنانش فرش شده است.
سفر مایکل در قتل عام قاطع و پالایندهٔ غسل تعمید به پایان میرسد. خانوادهٔ کورلتونه در مراسمی که به شکلی درخشان منعکس کنندهٔ جشن عروسی در دنیای عادی است، شروع دیگری را جشن میگیرد، این بار غسل تعمید پسر کانی را. اما قدرت پدر مایکل اکنون در دستهای اوست و مایکل از این مراسم استفاده میکند تا تاج و تخت پدر را تصاحب کند. در حالی که کلیسا مایکل را پدرخواندهٔ خواهرزادهاش اعلام میکند، متحدان مایکل انتقام خونین او را از رقبایش میگیرند. در تضادی چشمگیر با آزمون بزرگ او در زمان کشتن سالاتزو، این بار کشت و کشتار فقط به دستور مایکل انجام میشود. غسل تعمید خونین مایکل بعد از مراسم هم ادامه مییابد و خیانتکاران به خانواده را از پای در میآورد ( یعنی سایههای حقیقی او): تسیو و شوهر کانی، کارلو.
در صحنهٔ پایانی، شاهدیم که مایکل در سفر خود تا چه حد تغییر کرده، مایکل دربارهٔ علت مرگ کارلو به کانی دروغ میگوید، اما کِی حقیقت را میخواهد. این بار هم مایکل اکسیری را که کِی به دنبال آن است ( حقیقت کسب وکار او) انکار میکند. کِی، که عجالتاً اطمینان یافته، شاهد است که چگونه از مایکل به عنوان پدرخوانده استقبال میشود، تجدید حیات کامل میگردد.دون مایکل کورلئونه اکسیر قدرت و میراث خانواده را میپذیرد و در اتاق مطالعه او به روی کِی و تماشاگران بسته میشود.