تولستوی و داستان رستاخیز

مطالعه و بررسی هریک از آثار فراوان «لئون تولستوی»، نشان میدهد که این نویسنده و داستاننویس بزرگ و نابغه، از چه افکار بلند و تصورات عمیقی برخوردار بوده و با چه دیدگاه ژرف و معنوی به مسایل زندگی میاندیشیده است. او متفکری اخلاقگرا است و دارای دیدگاه عرفانی شبیه به آنچه در مکاتب عرفانی و صوفیانهٔ شوقی دیده میشود، بوده است، اما باید دانست که تولستوی، دیدگاه ژرف معنوی خود را با جان و دل و تجربهٔ شخصی دریافته و عوامل خوشبختی و سعادت بشریت و تباهی و ویرانی او را، با چشم خودش مشاهده نموده است و تلاش نموده در همهٔ آثار خود، با نشان دادن این تجربیات شخصی، راه رستگاری و رسیدن به سعادت را در جوامع انسانی، همچون چراغی فرا راه انسانها قرار دهد.
تولستوی، حکیمی بزرگ بود که نامش همچون دیگر شخصیتهای بزرگ و ماندگار و چهرههای اندیشمند و متفکر جهان، همیشه جاویدان خواهد ماند. اگرچه ممکن است در عصر ترقی بشریت و پیآمد افکار و ایدههای نوین و افول دوران مدرنیته و رویکرد دوران پست مدرن و پسامدرن، دیگر افکار و اندیشههای این فیلسوف و ادیب از سوی روشنفکران، اقبالی نداشته باشد و برخی بر ایدههای اخلاقی و نظرات اجتماعی وی خردهگیری کنند، اما دو نکته در برخورد با آرا و آثار این نویسندهٔ بزرگ حائز اهمیت است:
اول اینکه: در زمان تولستوی و عصر او، تنها راه نجات جامهٔ بشری برگشت به طبیعت ساده و انسانی و اخلاقیات مرسوم دینی و عرفی و پرهیز از مفاسد اجتماعی بود که با نوعدوستی و نوع پرستی خود تولستوی همخوانی داشت. زیرا این مرد بزرگ خدمت در نظام و منصب لشگری را دقیقا به خاطر همین ایدههای بشردوستانه، ترک کرد و در آغوش طبیعت، با زندگی روستایی و زراعت، به کار نویسندگی و تفکر معنوی روی آورد، تا جایی که با آفرینش آثار گرانسنگ و ماندگاری چون: «جنگ و صلح»، «آناکارنینا»، «هنر چیست؟» و «رستاخیز»، جامعهٔ بشری را از افکار بزرگ و اندیشههای ژرف و سترگ خود بهرهمند ساخت.
دوم اینکه: هرچند ممکن است برخی آرا و نظریات تولستوی در جامعهٔ امروز، کاربرد چندانی نداشته باشد، اما سبک نویسندگی و داستاننویسی وی، از دیدگاه تاریخی و محتوا و فراگیری معنوی و جامع الاطراف بودن و فرم بدیع آنها، همواره برای سایر نویسندگان مفید و قابل استفاده خواهد بود و از طرفی به لحاظ محتوایی، هنوز هم افکار بلند و ایدههای معنوی این فیلسوف اخلاقی کاربرد علمی دارد.
با این همه، به هیچوجه نباید تولستوی را در ردیف دانشمندان و نویسندگانی که تنها به شرح و بسط ایدهها و افکار زمان خود پرداخته و فاقد نوآوری و ابتکار و خلاقیت بودهاند، دانست، چرا که سراسر آثار وی مشحون از زیباییهای کلامی و نوآوریها و اقتراحات ادبی و فلسفی است و چنین امری تنها از قریحهٔ لطیف و هوش و استعداد ذاتی و ژرفای اندیشهٔ وی نشات میگیرد. چنانکه کتاب تحقیقی او تحت عنوان «هنر چیست؟»1 تا بر آن حد مورد توجه «رومن رولان» قرار گرفته که دربارهٔ آن میگوید:
«تولستوی در این کتاب همهٔ بساط واماندهٔ دنیای کهن را به دور میریزد».
استفان تسوایک معتقد است: تولستوی سی سال از بیست تا پنجاه سالگی خود را فارغ و واریته با آفرینش آثار خویش زندگی میکرد. سی سال را هم از پنجاه سالگی تا هنگام مرگ، جز برای آن نزیسته که معنای زندگی را دریابد و بشناسد.
این واقعیات زندگی یک متفکر و اندیشهورز بزرگ است که پیوسته از طرف خودش مورد انکار واقع میشود، زیرا مردان بزرگ به همان میزان، متواضع و فروتن هستند. چنانکه تولستوی همواره دربارهٔ خود میگفت: «من سیمای یک دهقان ساده را داشتم» این سخن اندیشمندی است که میتوانست با چشمانی غیراز چشمان ظاهر، به
درون افکار و اندیشههای مردم نفوذ کند و با درک وسیع و گستردهٔ انها به نقد و تحلیل و ارزیابی و نتیجهگیری منطقی بپردازد. این ویژگی مورد توجه نویسندهٔ بزرگ معاصر وی، «ماکسیم گورگی» قرار گرفته و میگوید:
«تولستوی، در چشمان خود دارای صد چشم بود.»
گفتهٔ «جرج برناردشاو» نیز به همین ویژگی در شخصیت سترگ تولستوی نظر دارد، که میگوید:
«تولستوی مانند شخصی که به پشت پرده زندگانی اجتماعی و سیاسی راه یافته باشد، جهان را میبیند، در حالی که اکثریت ما دستخوش تمام تخیلات تماشاگریست که در سالن تئاتر نشسته باشد…تمام آنچه که او در تقبیح جامعهٔ کنونی ما میگوید، بسیار منصفانه است.»3
آرای اخلاقی تولستوی
بخش وسیعی از افکار فلفسفی و اجتماعی و اخلاقی تولستوی در کتاب دو جلدی «جنگ و صلح» بیان شده و دیدگاههای افکار فلسفی و تاریخی و درک وی از فلسفه تاریخ در این اثر به خوبی مشاهده میشود. مثلا اعتقاد به این اصل اخلاقی-مسیحی که در انجیل آمده است: «در برابر بدی پایورزی میکند» با این تعبیر نقل شده: «در برابری خشونت مقاومت نورزید.» در این کتاب هرگونه برخورد با جنگ و ستیز و خشونت به نحو مؤکد توصیه میشود، تا آنجا که گاندی رهبر هند، بارها اعتراف نموده که فلسفهٔ خوء «ساتیاکارا»(مبارزه منفی) را از کتاب جنگ و صلح تولستوی فراگرفته است.
کتاب دیگری که حاوی اندیشههای ژرف اخلاقی و فلسفی و دیدگاه عدالتخواهانه تولستوی است، «رستاخیز» نام دارد که محمل بررسی اجمالی ما در این مقاله میباشد.
تولستوی در این داستان بلند، جنبهٔ دیگری از عدالتخواهی و عدالتطلبی را غیراز دیدگاههای مرسوم و متداول و سنتی مورد بحث قرار داده است؛ هرچند این دیدگاه را نیز از متن انجیل و کتاب مقدس فراگرفته، اما خودش میگوید، هنگام فراگیری آن از اینکه قبلا به این نتایج مهم دست نیافته، در شگفتی و حیرت میشود و از اینکه چندین قرن، این مطالب سودمند، در کتاب آسمانی مسیحیت توجه کسی را جلب نکرده است، اظهار شگفتی مینماید. او روح تعالیم انجیل را در این چند جملهٔ کوتاه بیان کرد. و پیام آن را بس سنگین و مسوولیتزا میداند. همان مسئولیتی که از نظر تولستوی یک کشف حقیقی است و بدان با این جمله افتخار میکند و میگوید: «من حقیقت را دریافتهام.» این حقیقت چیست؟ که کشف آن تولستوی را اینقدر متعجب و حیران میسازد. در داستان رستاخیز از زبان «نخلودف» شخصیت اصلی رمان در قالب یک پرنس و شاهزاده میخوانیم:
«نخلودف باز انجیل را برداشت و شروع به خواندن کرد و در آن افکار و مضامین عالی یافت و مشاهده کرد که مطالب آن، ساده و روشن و به آسانی عملی است، دستورات و مضامین مزبور، بدین قرار بود:
اول آنکه: شخص نباید، همسایه و همنوع خود را به قتل برساند، یا با او جنگ و ستیز نماید و هنگامی که غضبناک شده، باید صلح و صفا پیش گیرد و خدا را شکر کند و از او پوزش بطلبد.
دوم آنکه: شخص نباید به زن همسایه خود به نظر بد بنگرد و دستخوش احساسات و هوسهای خود شود و هرگز زنی را که با او مربوط و نزدیک است، فریب ندهد.
سوم آنکه: در هر موردی که باشد مرد را منع میکند که قولی بدهد، اگرچه با سوگند باشد.
چهارم آنکه: بشر را از قبول این کلام که: «چشم برای چشم و دندان برای دندان است». پرهیز میدهد، بلکه به او امر میکند اگر به گونهٔ راستش سیلی زدند، گونه چپ را نیز عرضه دارد و همیشه نیکوکار و خداشناس باشد.
پنجم آنکه: بشر را از پست و منفور شمردن دیگران منع مینماید و به او دستور میدهد از جنگ و ستیز دوری کرده و همنوع خود را دوست داشته باشد و با او خوبی و محبت نماید.»4
این مضامین، فی نفسه چیزی جز تعالیم محض دینی که مورد وفاق عموم مردم است، نیست اما نگرش تولستوی به این احکام، با دیدگاهی تحولی و کشفی همراه است بهطوری که روحش ناگهان اوج میگیرد و از زبان شخصیت داستان فریاد میزند: « همه چیزی باید دگرگون شود.» قطعا منظور وی از دگرگونی، تحول انقلاب بلشویکی نیست، ایم یک دگرگونی در راستای برابری و عدالت است. تا وقتی این فرامین الهی، در لابهلای متون کتب دینی مانده و ارزش اجرایی و عینی و مصداقی نیافته، نمیتواند، مفید و راهبر باشد.
تنها هنگامی که این دستورات جنبهٔ عملی مییابد، حقیقت مکشوف، و آشکار خواهد شد.
در داستان «زستاخیز-نخلودف» با نجات ماسلوای زیبا از بند و زندان، قصد دارد، جامعهٔ اسیر و سردرگم خود را نجات بخشد و ماسلوا که اکنون در انواع اسارتها و رنجها، زندانها و تبعیدها به سر میبرد، چیزی جز یک نماد برای جامعهٔ معاصر وی نیست که از همهٔ اعتقادات رهاییبخش و اخلاقیات اصیل مسیحی و انسانساز، به دور افتاده است. چنین جامعهٔ دقیقا منعطف به جامعهٔ چندگونه عصر تولستوی از لحاظ فرهنگی و دوران قبل از انقلاب بلشویکی و عصر دیکتاتوری تزار میباشد که فرسنگها از سعادت و خوشبختی دور مانده است.
دیدگاه تولستوی درباره انقلاب
هرچند تولستوی خواستار دگرگونی و تحول در همه چیز است، با این حال، انقلاب اجتماعی را برای رسیدن به اهداف متعالی انسان، کافی و کارآمد نمیداند. در «خوشههای رسیده» که عنوان داستان دیگری از این نویسنده میباشد، در این مورد آمده است:
«ما وقتی به انقلابها برمیخوریم، چه بسا بیهوده نزد خود گمان میکنیم که با هم یکی هستیم. آنها هم مانند ما اعلام میکنند: نابود باد دولت مالکیت نابرابری! و بسا چیزهای دیگر از همین دست با این همه میان آنها و ما تفاوت عمدهای است: برای یک مسیحی، مالکیت وجود ندارد؛ انقلابیها، برعکس، برآنند که آن را نابود کنند، یا برای یک مسیحی، همهٔ مردم برابرند. آنها میخواهند نابرابری را ریشهکن کنند. انقلابیها از بیرون حکومت، میجنگند، ولی پیروان اصل مسیحیت، «با کسی نمیجنگند» آنها در درون، بنیاد دولت را خراب میکنند.»
تولستوی، وابستگی مذهبی را برابر وابستگی اجتماعی و مثبت دولت امروزی، قرار داده و خواستار آن است که مذهب زندگانی را برپا سازد. یک زندگانی انسانیتر و برادرانهتر، انجیلی که هم کهن باشد و هم نو، انجیلی مسیحیایی و تولستوی مدار.
«رستاخیز» به ظاهر داستانی کلاسیک و عاشقانه است، که تولستوی به خوبی از آن برای پیشبرد و بازگویی نظریات اخلاقی و دینی و انسانی خود بهره میجوید.
آنچنانکه گفتیم، کلمهٔ «رستاخیز» در این کتاب بهمعنای سنتی آن، مطرح نیست، ماسلوا دختری است، روستایی که پدری ولگرد و آواره داشته است. این دختر از کودکی نزد دو خانم بیوه به خدمتکاری در خانهٔ آنها گماشته میشود و آنها به او لقب «دختر نجاتیافته» میدهند. در 81 سالگی این دختر جوان، در خانهٔ آن دو بیوهٔ ثروتمند با پرنسی به نام نخلودف آشنا و توسط او فریفته میشود.
نخلودف، دیدگاه اقتصادی خاصی دارد و بیشتر مایل به تقسیم اراضی و مالکیت اشتراکی است و از لحاظ عاطفی به عدالت و برابری اعتقاد فراوانی دارد. ماسلوا در خانهٔ ارباب خود، گرفتار توطئهای مرگبار میشود و اربابش با دسیسهای از سوی افرادی مرتبط با آن خانه، به قتل میرسد. مأموران به ماسلوا ظنین شده و او را دستگیر میکنند.
هنگامی که نخلودف از جریان آگاه میشود، و ماسلوا را باز میشناسد، به ملاقات او میآید و شرمندهٔ خجلتزده از رفتار سابق خود، تصمیم میگیرد، با قبول وکالت ماسلوا و سرپرستی و احتمالا ازدواج با وی، رنجهایش را کاهش دهد و اسباب آزادی او را فراهم کند. خط سیر داستان، از اینجا روالی ساده مییابد و ماسلوا با تخفیف در مجازات
از سوی دادگاه، به سیبری تبعید میگردد. نخلودف نیز همراه او به سیبری میرود و در آنجا فردی بنام «سیمونسون» با ماسلوا ازدواج میکند، زیرا نخلودف به این نتیجه رسیده که ازدواج با او برایش خوشبختی به ارمغان نخواهد آورد. لذا دست ماسلوا را باز میگذارد تا خود، همسرش را انتخاب کند. سپس او را ترک میکند و همزمان با این گذشت و فداکاری افکار جدیدی نسبت به مسیحیت و مذهب و عدالت و برابری در ذهنش خلق میشود، اندیشههایی که تولستوی در فصل پایانی «رستاخیز» به آنها میپردازند.
«مردم که همگی در پیشگاه خداوند گناهکار هستند، حق ندارند همنوعان خود را مجازات و تمام تصورات غلط آنها راجع به عدالت، جز یک فایدهٔ عملی ندارند؛ که این عدالت را در میان دستهای اشخاص محتاج و طماع گذاشته که برای زندگی خود دیگران را با آن اذیت و آزار کنند و وسیلهای برای از میان بردن تمام این مفاسد لازم است و چنانکه مسیح گفته:
باید همیشه نظر عفو و بخشش داشت و کسانی که حق مجازات دارند، آنهایی هستند که اعمالشان هرگز ملامتپذیر و قابل سرزنش نباشد.»
داستان «رستاخیز» سرانجام با رویای نخلودف که در آن رستاخیز را به وضوح مشاهده میکند و بیحسی و مرگ شیرین اعضایش را دربر میگیرد و به نظرش میرسد: پس از آن زندگانی با درد و رنج، ناگهان به آسایش و خوشی با شکوهی که جستجو میکرد، رسیده است، پایان مییابد.
نقد و نظر
آنچه در رمان «رستاخیز» بهعنوان یک بحث معنوی و اخلاقی و اعتقادی دینی، سروکار داریم، به نتایج و سرانجام اعمال ما برمیگردد. در این داستان، با جهانی پس از مرگ مواجه نیستیم، اما نتیجهٔ اعمال زشت و ناپسند انسان و گناهان وی، ایجاب مینماید که چیزی بهعنوان رستاخیز وجود داشته باشد که در آن عدالت و دادخواهی و احقاق حق و حقوق، و پیامد ستمگری پاسخ داده شود و هرکس به سزای اعمال ننگین خود برسد. بحث رستاخیز از نظر تولستوی، تنها نتیجهٔ دنیوی همان اعمالی ناپسندی است که انسانها در نهایت خواهند دید و اینکه هیچ فرد خاطی و عمل نادرستی بیپاسخ نخواهد ماند. این پیام حقیقی داستان «رستاخیز» است.
نظر منتقدان درباره دیدگاههای تولستوی
اکنون که بحث دیدگاه اخلاقی تولستوی را در داستان «رستاخیز» به پایان بردیم، بد نیست نظری هم به نگرش برخی از نویسندگان و منتقدان وی داشته باشیم.
«مینی ئیلوفسکی» که کوشید در اواسط دههٔ 1870 عقاید تولستوی را به نحوی منصفانه مورد ارزیابی و نقادی و تحلیل قرار دهد، معتقد است:
«تولستوی نه تنها متفکر بدی نیست، بلکه در تحلیل غریزهها و سیرتها و کارها، دقیق و روشنبین و قانعکننده است.5
شاید بهترین قضاوت را از میان داوریهای متعارض در مورد آثار و افکار تولستوی «آیزایا برلین» در کتاب متفکران روس، داشته باشد که مینویسد:
«تولستوی نیز مانند روسو، کانت و دیگر معتقدان «قانون طبیعی» عقیده داشت که مردم، در همه زمانها و مکانها، نیازهای مادی و معنوی دارند. اگر این نیازها برآورده شود، مردم آرام و آسوده زندگی میکنند و این هدف طبیعی آنهاست. ارزش اخلاقی و جمال شناختی و سایر ارزشهای معنوی، امور عینی و ابدی هستند و آرامش درونی انسان به ارتباط و سایر ارزشهای معنوی، امور عینی و ابدی هستند و آرامش درونی انسان به ارتباط درست با این ارزشها، وابسته است.»
نوشته: حمید قنبری – شماره دوم مجله رودکی