تظاهر به دانستن: چه اجباری ما را وادار به این همه دانستن میکند؟!

در مورد نویسندهای فهرست آثار تحسینشدهاش را جایی خواندهاید، کمی هم بیوگرافیاش را میدانید. آنگاه از شما میپرسند که آیا آن اثر درخشان را ایشان را خواندهاید؟
این پرسشی بود که همین یک هفته پیش از من شد. از من پرسیدند که نظرت در مورد کتاب گذر از رنجهای الکسی تولستوی چیست. خب، من از ایشان در کودکی کتاب آیلیتا و در زمان دبیرستان کتاب هذلولیوار مهندس گارین را خواندهام. اما با اینکه میدانم که کتاب گذر از رنجهای ایشان خیلی مهم است، هیچ وقت نه این کتاب را داشتم و نه سطری از آن خواندهام. فقط یک کلیاتی از کتاب را در ویکیپدیا خواندهام، همین!
راستش ذهن گناهکار من یک لحظه به من فشار آورد که در مقابل مخاطبی که کتابخوان قدیمی بود، تظاهر به خواندن کتاب کنم، اما به خودم نهیب زدم و گفتم که نه! متاسفانه این کتاب را نخواندهام!
راستش تظاهر به خواندن این کتاب برای من کار سختی نبود، کافی بود سه چهار جمله محافظهکارانه ردیف کنم و بعد موضوع را به جای دیگری بکشانم و به مخاطب بقبولانم که این کتاب را دیدهام.
اما آیا من و شما همیشه و همه جا میتوانیم مقاومت کنیم و درستکارانه بگوییم که در مورد چیزی اطلاعاتی نداریم، یا اطلاعاتمان محدود است یا زمانی چیزکی میدانستیم ، اما الان خاطرهمان محو و مبهم شده است؟
چنانکه افتد و دانی، عرصه سیاست و تاریخ سیاسی، سادهترین مسیر برای فک زدن در مورد نادانستههایمان است. در مورد یک بازه زمانی هیچ نمیدانیم و حتی یک کتاب نخواندهایم، آن وقت آن دوره را تحلیل میکنیم و وضعیت مردم را درخشانتر یا اسفناکتر از دوره حاضر میدانیم و به چرایی سقوط یا صعود وضعیت جامعه میپردازیم.
بدبختی این است که هراس از اقرار به ندانستن به قسمت پزشکی و علوم تخصصی دیگر هم برسد. واژههای «نمیدانم، باید کتاب مرجع را ببینم، بگذارید در موردش تحقیق کنم»، واژههایی کمیاباند.
چرا؟!
چون از کودکی دیدهایم افرادی را که اعتماد به نفس ظاهری خوبی دارند و از «هیچ»، جمله میسازند و با همان مهارت جملهسازی و ردیف کردن جملاتی مبهم، کارشان راه میافتد و سرنوشت خودمان را هم دیدهایم که خجول، لام تا کام سخن نگفتهایم و دیگران تصور کردهاند که کلا از مرحله پرت هستیم!
پس به خودمان آموختهایم که دفعه دیگر سینه جلو بدهیم و آسمان را به ریسمان ببافیم و هر چیزی را بر زبان بیاوریم.
حالا خوشمزهتر این است که اگر در حرفهایمان استناد به کتاب یا مستند معتبری کنیم و از موضوع خودمان کوتاه نیاییم و مثلا بگوییم این مطلب را در فصل دهم کتاب فلان خواندهام، از آنجا که معمولا مخاطبمان هم مثل خودمان است، نمیتواند اعتراضی کند و زبان به دهان میگیرد و به کنجی صم بکم مینشیند!
حالا باز هم اینکه در عمق وجدانمان قائل به این باشیم که باید حرفهای بیسند و پایه خودمان را به چه کتابهایی نسبت بدهیم، خوب است. بدبختی این است که افرادی را میبینیم که جملات بیمعنی خودشان را بسیار معتبر میدانند و وقتی از آنها پرسش میشود که کجا خواندهاند؛ میگویند که توییتر یا بدتر از آن لایو اینستاگرامی فلانی! امان از این خردپراکنیهای اینستاگرامی! امان از این خردهدادههای به ضلالتافکن!
ما همیشه در فشاری برای بهاندازۀ کافی دانستن،قرار داریم وگرنه برچسب بیسواد فرهنگی بر پیشانی ما زده میشود و در مهمانیها و جلسات و محل کار، دیگر کسی رو ما حساب باز نمیکند.
برای اینکه این برچسب را بزداییم یا باید ماهها و سالها بخوانیم و ببینیم یا اینکه مجهز به سلاحی اسکن سریع جملات و واژهها در اینترنت و شبکههای اجتماعی و یا قاپیدن آنها از سخنان آدمهای حراف دیگر شویم.
از همان عهد اینترنت دیال آپ تا به حال اسکن کردن چشمی نوشتههای طولانی مرسوم بوده. کار به جایی رسیده که گاهی با خودم میگویم که اگر زیر پستهایی از همین سایت که بیش از 1000 کلمهاند، دشنام یا مطلب متفاوتی بگذارم، اصولا کسی نمیبیند.
بسیار پیش آمده که چیزی در عنوان یک پست نوشتهای به آن صورت نبوده و اشتباه کردهای، در صورتی که در بدنه همان پست من شبههها و احتمالات دیگر را توضیح داده بودم و پیداست که خواننده فقط عنوان مطلب را دیده و قضاوت کرده. در این موارد از تیزبینی و توجه مخاطب تشکر میکنم!
در زمانه اینترنت و شبکههای اجتماعی ما در دادهها غرقیم. برای احمق کردن یک فرد 3 راه وجود دارد:
1- کل مسیر رود دانش و داده را به سمتش سد کنید
2-سد را باز کنید و شخص را غرق انواع داده کنید
3- اما مسیر سومی که برای احمق کردن درست شده، مسیر غرق کردن ما با دادههای الگوریتمی است که من قبلا در موردش نوشتهام.
کافی است که گوگل، اینستاگرام، فیسبوک یا توییتر متوجه برخی از عادات و علاقههای شما شود. مدیران همه اینها همیشه در پی هیت بیشتر و حضور مستمرتر و پرشورتر شما هستند و بس.
هیچ فکر نمیکنند که منی که بعد از پایان کار روزانه، با هدف وقتگذرانی وارد اینترنت میشود با منی که در ساعات دیگر میخواهم مطالبی از منابع معتبر را بیشتر ببینم تفاوت دارم.
پس اگر ببینند دارم عکسهای سلبریتیها را میبینم، مدلهای گوشیهای پرچمدار را وارسی میکنم و کنجکاوم ببینم که میتوانم سریال خوب جدید پیدا کنم، مدت زیادی را من با همین مطالب غرق خواهند کرد. خلاصی هم نخواهم داشت.
همین دادههای به اصطلاح پالایش شده و اختصاصیشده کارم را میسازند، من دیگر مطالب وزینتر را نمیبینم و غرق در سرخوشی مطالب سطحی میشوم و چون نوشتههای درخشان و محققانه و مطول را دیگر نمیبینم و متری برای ارزیابی خویشتن ندارم، غرق در توهم دانایی مطلق میشوم!
این نوشتهها را هم بخوانید
شاید یه دلیلش اینه که ما فرق «ندانستن» ها رو نمیدونیم. مثلا اگه از ابن سینا و یه پسر 5 ساله یه سوال فلسفی بپرسن و اتفاقا هردو هم جوابو ندونن، اغلب او دو نفر رو در دستهی «نادان» ها قرار میدن، درحالیکه مطمئنا بین ندانستن ابن سینا و اون پسر تفاوت از زمین تا آسمونه. ترس از از همین قضاوت خودش انگیزه اس.
مدت هاست دارم تلاش میکنم که بتونم بگم “نمیدونم، اطلاعی ندارم”، موفق هم بودم.
اما یه “ولی” بعد از “نمی دانم” میزارم و از نادانسته هام میگم.
ما هم داریم.ولی مث شما هنو اعتراف نکرده
یه بحثی که واقعا باید روش کار بشه و مردم ازش آگاه بشن. این قسمت شبکه های اجتماعی برای من واقعا ترسناکه.