سریال تظاهر The Act – معرفی و بررسی و تحلیل
تظاهر روایتی است از یک ماجرای واقعی؛ ماجرایی پیچیده و هولناک با سیر حوادثی که پذیرفتن آنها اگر غیرممکن نباشد، به این سادگیها هم ممکن نیست. مادر و دختری (دیدی بلنچرد و جیپسی رز بلنچرد) در پشت نقاب شاد و سرشار از رضایتی که به چهره زدهاند، پابهپای هم تا ویرانی و نابودی پیش میروند و داستان زندگی آنها ختم میشود به یکی از تلخترین ماجراهای جنایی. این ماجرای تکان دهنده از کجا آغاز میشود؟ بخش مهم حادثه از روابط پیچیدهٔ میان مادرها و دخترهای این داستان واقعی سرچشمه میگیرد؛ از دیدی (با بازی پاتریشیا ارکت) که بارها زیر نگاههای سرزنش بار و کلام تند و تیز مادرش سرکوب شده و یا جیپسی (با بازی جویی کینگ) که به بازی هولناک مادرش تن داده و با اطاعت از هر دستوری، کینه بیش از پیش در وجودش تلنبار شده است. رابطهٔ دست و پا شکستهٔ مادرها و دخترها محرک داستان سریال تظاهر است؛ مادرهایی که زخم خورده و آسیبپذیر هستند و البته به شدت تنها. پدرها یا خودخواسته رفتهاند و یا رانده شدهاند و فقط یک نام از آنها به جا مانده که گهگاهی با نفرت از آن یاد میشود. حالا همه چیز از دل روابط میان مادرها و دخترهایشان متولد میشود؛ دیدی و مادرش، جیپسی رز و دیدی، مِل و لیسی (مادر و دختر همسایه).
«وقتی درد و رنج بکشی، بیشتر درس میگیری»: دیدی بر اساس همین جملهٔ مادرش، راه او را پیش میگیرد اما بیرحمانهتر. اگر مادرش با شش ماه زندان و تحمل دوری، به خیال خودش به دیدی درس زندگی داد، دیدی دخترش را با نشاندن روی ویلچر همان مادر سختگیر، برای همهٔ عمر زیر سلطهٔ خود زندانی میکند و خود، در قالب زندانبان، جیپسی را به تحمل درد و رنج مجبور میکند و همه درها را به روی او میبندد. در چیدمان شخصیتهای سریال، در ظاهر دیدی و جیپسی نقطهٔ مقابل مِل و لیسی هستند؛ مِل مادریست بیتفاوت و سرد که ارتباطش با لیسی صمیمانه نیست و البته اصراری هم به تظاهر و نمایش رابطهٔ دوستانه در برابر دیگران ندارد. درست برعکس روابط میان دیدی و جیپسی که تاکید دارند بهترین دوستان یکدیگرند. مل و لیسی از دور نظارهگر زندگی همسایه هستند و با کنجکاویها و کندوکاویهایشان در زندگی دیدی و جیپسی، بخشی از سؤالاتی را که ممکن است در ذهن مخاطب شکل بگیرد پاسخ میدهند.
سریال از مقطعی ماجرای دیدی بلنچارد و دخترش جیپسی را روایت میکند که جیپسی کمکم به موقعیتش آگاه میشود و درمییابد که دنیای واقعی چیزی فراتر از این خانهٔ صورتی است که با عروسکها و لباس سیندرلا و شخصیتهای دیزنی پر شده. در این میان وجود لیسی در کنار جیپسی که دختری هم سن و سال اوست در روشن شدن چراغهای ذهن او بیتاثیر نیست. جیپسی برخلاف مادرش که دور خودش حصار کشیده و در چشم دیگران مادری تنها است که با تحمل رنج و سختی دختر بیمارش را بزرگ میکند و مانع از ورود هر مردی به زندگیاش میشود، به دنبال آشنایی با کسی است که او را نجات دهد. اما در هر دو انتخاب (چه اسکات و چه نیک) با مردهایی مواجه میشوند که منفعل هستند و نیاز دارند کسی به جای آنها تصمیم بگیرد و جیپسی این کار را برای آنها انجام میدهد. هر چند اسکات، اندکی راه را برای جیپسی هموار میکند و با تشویق برای باز کردن صفحهٔ شخصی و جدی گرفتن جیپسی، رابطهٔ او با دنیای بیرون از خانه و آدمها را وارد مرحلهٔ جدیدی میکند. اما در نهایت این انفعال و فرمانبری بیش از حد نیک است که روی جدی و مصمم شخصیت جیپسی را به هدف هولناکش میرساند. از این زاویه مردهای داستان (پدر جیپسی / اسکات / نیک) وسیلهای هستند برای رسیدن به هدف؛ پدر برای گرفتن سابقه پزشکی، اسکات برای فرار جیپسی از خانه و نیک برای به قتل رساندن دیدی. در ماجرای واقعی که سریال بر اساس آن ساخته شده مرد دیگری هم در سرنوشت تلخ دیدی و جیپسی تاثیر داشته؛ پدر دیدی که با بدرفتاریاش دیدی را برای فاصله گرفتن از خانوداه مصممتر کرده است. پدر جیپسی هم در ماجرای واقعی تا سالها با او ملاقاتهای هفتگی یا ماهانه داشته اما در سریال، مردها (پدرها) یا به طور کامل حذف شدهاند و یا نقش بسزایی در پیشبرد داستان و شکلگیری موقعیتهای داستانی ندارند و پیشبرد قصه در گرو تصمیمات زنهایی است که هر یک به شکلی آسیب دیدهاند و حالا در موقعیتهایی قرار گرفتهاند که سکان در دستان آنهاست. دیدی و جیپسی داستان را موازی یکدیگر پیش میبرند؛ دیدی با روانی آشفته و ذهنی بیمار برای نمایش چهرهٔ مادری دلسوز در خارج از خانه و زندانبانی جدی در خانه که از هیچ تلاشی برای منفعل نگه داشتن زندانیاش کوتاهی نمیکند و جیپسی یک زندانی که طعم آزادی را اندکی چشیده و در حالی که تنفر از زندانبان ذهنش را پر کرده به دنبال راه نجات میگردد اما فصل مشترک آنها نمایش چهرهای است که فرسنگها با خود واقعیشان فاصله دارد. در نهایت با ناتوانی مادر، راه برای دختر هموارتر میشود، خانهٔ بلنچردها کمکم آراستگیاش را از دست میدهد و دیگر تمیز و مرتب نیست. کنترل زندگی از دست مادر خارج میشود و همه چیز برای حذف همیشگی او و آزادی دختر مهیاست اما با این وجود جیپسی روی آرامش را نمیبیند مگر در سکانس پایانی سریال؛ لحظهای که با وجود همهٔ سختیها و تلخیهایی که چیپسی در زندگی با دیدی از سر گذارنده (که نتیجهٔ ابتلای مادر به یک بیماری است) هیچ جایی برای او به اندازهٔ آغوش مادر آرام نیست حتی اگر سالها برای فرار از آن تلاش کرده باشد.
منبع: نشریه دنیای تصویر