کتاب میل به شگفتی: چگونه یک دانشمند ساخته میشود، زندگینامه خود نوشت ریچارد داوکینز

کتاب میل به شگفتی؛ چگونه یک دانشمند ساخته میشود؟ اولین جلد از خاطرات و زندگینامه خود نوشت ریچارد داوکینز است. داوکینز زیستشناس فرگشتی مشهور و عضو انجمن سلطنتی علوم و انجمن سلطنتی ادبیات بریتانیا است. او در کتاب ژن خودخواه از دوران کودکی خود نوشته است و این کتاب، ادامه زندگی او را دربرمیگیرد.
کتاب میل به شگفتی
چگونه یک دانشمند ساخته میشود
عنوان اصلی: An Appetite for Wonder
نویسنده: ریچارد داوکینز
مترجم: اعظم خرام
بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه
تعداد صفحات: ۳۳۶صفحه
ژنها و کلاه آفتابگیر
«کلینت، از آشنایی با شما خوشحال شدم.» این جمله دوستانه مسئول کنترل پاسپورتها نشان میداد که نمیداند اسم کامل انگلیسیها گاهی وقتها با اسم فامیلیشان شروع میشود و به دنبالش اسمی را که والدینشان برایشان انتخاب کردهاند میآورند. اسم من هم همیشه ریچارد بوده است. همان طور که اسم پدرم جان است. نام کلینتون که در اول اسممان میآید چیزی است که تقریبا من هم مثل والدینم آن را فراموش کرده بودم. کلینتون برای من زائد ناخوشایندی است که اگر نبود خوشحالتر میشدم. گرچه این اسم باعث میشود اول اسمم مثل چارلز رابرت داروین با حرف C شروع شود. اما صد افسوس که هیچ کس پیش بینی نمیکرد که وزارت امنیت ایالات متحد به بررسی کفشها و حتی خمیردندانها قانع نمیشود و تصویب کرده که هر کس وارد آمریکا میشود باید دقیقا با اولین اسمی که در پاسپورتش ثبت شده نامیده شود. بنابراین من هم مجبور شدم از هویتی که یک عمر با آن سر کرده بودم صرف نظر کنم و ریچارد را کنار بگذارم و به خودم خاطرنشان کنم که نامم کلینتون. ر.داوکینز است، و با همین نام بلیت رزرو کنم و یا فرمهای مهمی را پر کنم. فرمهایی که در آنها مسافران باید صریحا اعلام کنند که بعد از ورود به خاک آمریکا قصد ندارند با دست خالی نظام آمریکا را سرنگون کنند؟
در هر حال کلینتون ریچارد داوکینز، اسمی است که در شناسنامه و پاسپورت من ثبت شده. نام پدرم هم کلینتون جان داوکینز است. دست بر قضا، گویا پدرم تنها کسی نبود که با نام Dawkins. C ) در روزنام تایمز به عنوان پدر پسری که در مارس ۱۹۴۱ در بیمارستان خصوصی اسکوتن، شهر نایروبی به دنیا آمد ثبت شده بود. کشیشی با نام کاتبرد داوکینز هم که مبلغ مذهبی کلیسای انگلیس بود و هیچ نسبتی با ما نداشت در همان روز صاحب پسری شده بود. این تشابه اسمی باعث شد مادرم سیلی از پیامهای تبریک اسقفها و کشیشهایی که در انگلستان بودند را دریافت کند. گرچه مادرم اصلا آنها را نمیشناخت اما در هر حال آنها دعای خیر و برکت الهی را نثار پسر تازه به دنیا آمدهاش میکردند.
ما نمیدانیم آیا دعاهای خیری که در واقع برای پسر کاتبرد فرستاده میشد ولی نصیب من میشد تأثیری در پیشرفت من داشتند یا خیر. اما در نهایت پسر کاتبرد مثل پدرش مبلغ مذهبی شد و من هم مثل پدرم زیستشناس از آب درآمدم. تا امروز هم مادرم به شوخی میگوید ممکن است من در بیمارستان عوض شده باشم. اما خوشحالم که میتوانم بگویم شباهت ظاهری من به پدرم مرا مطمئن میکند که پریان مرا عوض نکردهاند و کلیسا هرگز در تقدیر من نبوده است.
وقتی پدر پدر پدر بزرگم، هنری داوکینز (۱۷۶۵-۱۸۵۲) با آگوستا، دختر ژنرال سر هنری کلینتون (۱۷۳۸-۱۷۹۵) که فرماند کل نیروهای بریتانیا از سال ۱۷۷۸ تا ۱۷۸۲ و تا حدودی مسئول شکست جنگ استقلال آمریکا بود، ازدواج کرد، تام کلینتون به اول اسم فامیل ما اضافه شد. شرایط و اتفاقات این ازدواج و مصادر اسم این ژنرال توسط داوکینزها کمی گستاخانه به نظر میرسد. چند خط زیر برگرفته از تاریخچ خیابان پورتلند است یعنی همان جایی که ژنرال کلینتون زندگی میکرد:
در سال ۱۷۸۸ دختر ژنرال با معشوقش، آقای داوکینز در کالسکهای از این خیابان گریخت. آقای داوکینز نیم دو جین، کالسکه را در گوشه و کنار خیابان مستقر کرده بود و به آنها دستور داده بود که تا جایی که امکان دارد کالسکهها را به سرعت و در جهتهای مختلف برانند …»
ای کاش میتوانستم مدعی شوم چنین تاریخچ پرشوری که به عنوان نشانهای خانوادگی ما حک شدهاند الهام بخش نویسندگانی چون استیون لیکاک” بوده است آنجا که دربار شخصیت اول داستانش یعنی لرد رونالد میگوید: «خودش را روی اسبش پرتاب کرد و با حالتی دیوانه وار در هم جهتها میتاخت.»
حالا حتی اگر حرفی از غرایز و احساسات تند و پرشور او به میان نیاوریم، دوست دارم تصور کنم کاردانی و تدبیر هنری داوکینز را به ارث بردهام. گرچه چنین چیزی بعید است چون فقط یک سی و دوم ژنهای من به او رفته است و یک شصت و چهارم ژنهایم هم به ژنرال کلینتون برمی گردد و تا به حال هرگز سر سوزنی تمایل نداشتهام در ارتش و نظام خدمت کنم.
تس از دوربرویل و سگ باسکرویل ۱۴ تنها داستانهایی نیستند که به عقبهها و اجداد دور استناد میکنند و فراموش کردهاند که سهم ما از ژنهای گذشتگان در هر نسلی نصف میشود تا در نهایت کاملا به شکل نمائی از بین بروند. و تازه اگر ازدواجهای خانوادگی (عموزادهها، دائی زادهها، خاله زاده، عمه زاده ها) نبود این اتفاق زودتر میافتاد. چون ازدواجهای خانوادگی تکرار ژنها را بیشتر میکنند. بنابراین میتوان تصور کرد که هم ما کمابیش خویشاوندی دوری با یکدیگر داریم.
این مطلب، حقیقت جالب و قابل توجهی است و شما میتوانید حتی بدون اینکه از روی صندلی راحتیتان بلند شوید آن را برای خودتان ثابت کنید. به این شکل که اگر شما در ماشین زمان به انداز کافی به عقب برگردید هر کس را که ملاقات کنید اگر او اصلا نواد زندهای نداشته باشد میتواند جد یا نیای هر آدم زندهای باشد. وقتی ماشین زمانتان به قدر کافی به گذشتهها برگشت، هر کسی را که ملاقات کنید یا جد یکی از کسانی است که در سال ۲۰۱۳ زنده است (این کتاب در سال ۲۰۱۳ نوشته شده) و یا جد هیچ کس نیست. با روش برهان خلف که روش محبوب ریاضیدانان است، شما میتوانید ببینید که این قضیه در مورد اجداد ماهی مانند ما در دوران دوونین هم صدق میکند. (جد ماهی من باید همان جد ماهی ما باشد، چون در غیر این صورت باید حالت مضحک دیگری را بپذیریم که در آن نوادگان ماهی شما و نوادگان ماهی من خیلی پاک و عفیفانه ۳۰۰ میلیون سال از هم جدا ماندهاند، ولی هنوز هم توانایی پیوند این نژادها و اصلاح نژاد تا به امروز باقی مانده است! ). تنها سوالی که اینجا مطرح میشود این است که شما تا کجا باید به عقب برگردی تا بتوانی این استدلال را به کار ببری؟ مسلما لازم نیست آن قدر عقب برگردیم تا به اجداد ماهیمان برسیم، اما واقعا تا کجا باید به عقب برگردیم؟ بسیار خب، برای سریع رد شدن از موانع محاسباتی میتوانم برایتان این طور بگویم که اگر ملک انگلستان یکی از نوادگان ویلیام فاتح باشد، در آن صورت، کاملا این احتمال وجود دارد که شما هم از نوادگان ویلیام باشید (دربده بستانهای روابط نامشروعشان) من میدانم که هستم و هر کسی هم که شجره نام موثقی داشته باشد میتواند این موضوع را بررسی کند.
کلینتون جرج آگوستوس داوکینز، پسر هنری و آگوستا، یکی از معدود داوکینزهایی بود که عملا از نام کلینتون استفاده کرد. اگر او هم چیزی از غرایز و احساسات تند پدرش به ارث برده بود، در سال ۱۸۴۹ و طی دورانی که اتریشیها، ونیز را گلوله باران می کردند، تقریبا هم آنچه که به ارث برده بود را از دست داد. چون در آن سال او کنسول بریتانیا بود. من گلول توپی از آن دوران دارم که آن را روی پای ستونی گذاشتهام. روی پای ستون کتیبهای بر روی صفحهای برنجی حک شده. نمیدانم نویسند این کتیبه کیست و چقدر موثق است. اما ارزشش را دارد که ترجم آن را در اینجا بیاورم (از فرانسوی ترجمه شده چون در آن دوران فرانسوی زبان دیپلماسی بود).
یک شب که او در رختخواب خوابیده بود، گلول توپی از زیر پتو و ملافهها عبور کرد و از بین پاهایش رد شد. اما خوشبختانه فقط باعث آسیب سطحی شد و اتفاق مهمی نیفتاد. اول فکر میکردم این ماجرا، چرند است و اغراق کردهاند تا اینکه فهمیدم این قضیه حقیقت محض است. وقتی همکار سوئیسیاش بعد، او را در مراسم تشییع جناز کنسول آمریکایی دید و ماجرا را پرسید، او در حالی که میخندید این واقعیت را تأیید کرد و به او گفت دقیقا به همین علت لنگ لنگان راه میرود.»
به این ترتیب، اعضاء حیاتی جد من از خطر جست و او توانست بعد آنها را به کار بیندازد. این اتفاق مرا وسوسه میکند تا هستی و وجود خودم را به نوعی خوش شانسی بالستیکی نسبت بدهم. چند اینچ نزدیکتر به چنگال تربچه شکسپیر و… اما واقعا هستی من، شما و پستچی محله، وابسته به رشت بسیار باریکی از شانس است. بسیار باریکتر از آنچه که فکرش را بکنید. وجود ما مدیون زمانبندی و مکان یابی دقیق و حساب شد هر چیزی است که از ابتدای جهان هستی اتفاق افتاده است. حادث گلول توپ فقط مثال چشمگیری از پدیدههایی بسیار کلی و عامتر است. همان طور که قبلا هم گفتهام، اگر دایناسور دوم از سمت چپ یک سرخس نخلی بلند عطسه نمیکرد و در نتیجه جد موش مانند و ریزه و میز ما که جد هم پستانداران است از دستش درنمی رفت، هیچ کدام از ما اینجا نبودیم.
هم ما میتوانیم خودمان را به عنوان موجوداتی به شدت نامحتمل (احتمال داشت وجود نداشته باشیم) درنظر بگیریم. اما در حال حاضر، پیروزمندانه چنین اتفاقی افتاده و ما اینجائیم.
سلام من این کتاب خواندم و عالی بود. مخصوصا دوران کودکی نویسنده که کلا خارج از انگلستان بوده. اشاره نویسنده به دفتر خاطرات خانوادگی که مادرش هم انرا نقاشی میکرده و خیلی چیزای دیگه از سنت های خانوادگی شان برام جذاب بود. من بیشتر طرفدار این سبک از بیوگرافی هستم تا بیوگرافی هایی مانند شور زندگی که در قالب رمان داستان زندگی ونگوک نقل میکنه یا مثلا شور هستی که درباره داروین هستش. احساس میکنم از مدل بیوگرافی کتاب داوکینز ادم بیشتر چیز یاد میگیره. از معرفی این کتاب هم تشکر میکنم.