زندگینامه ژرژ سیمنون
ژرژ سیمنون در سال 1903 میلادی در لییژ، یکی از شهرهای قسمت والون بلژیک به دنیا آمد و دوران کودکی و نوجوانی خود را نیز در همانجا گذراند.
داستان «نسب» (1948) او بازتاب نسبتا دقیقی از این دوره را در خود دارد. خانوادهاش از طبقهٔ متوسط بود. پدرش حسابدار یک شرکت بیمه بود و مادر حریصش نیز اطاقهای خانه را به مستأجران اجاره میداد. پس از آنکه پدرش دچار بیماری سختی میشود، ژرژ تحصیلاتش را رها کرده، به روزنامهنگاری روی میآورد.
نویسندهای پرکار
در سال 1922 سیمنون با همسر آیندهاش در پاریس سکنی گزید. با اسامی مستعار گوناگونی به نوشتن داستانهای عاشقانه، رمانهای عامهپسند و همچنین خبرنگاری برای جراید مختلف مشغول شد. در همین ایام با یک قایق در رودخانههای فرانسه گردشی کرد و همچنین سفری به دور دنیا در سالهای 1933 و 1935 انجام داد. تمامی مکانهایی را که بعدا در داستانهایش به کار برد، در همین سفرها به خاطر سپرد.
پی بتر لو لتن (1931)-اولین اثری که در آن بازرس مگره ظاهر میشود-در پاریس و پس از تبلیغات فراوان، در جریان یک مجلس رقص که در آن از حاضران انگشتنگاری میشد، به عموم معرفی شد. طولی نکشید که سیمنون شهرت بسیار یافت؛ خلاقیت او در نوشتن شگفتیآفرین بود.
در فاصلهٔ سالهای 1931 تا 1972 صد و نود و سه داستان مینویسد که آنها را میتوان به دو گروه تقسیم کرد: برخی جنایی هستند با نقش اصلی بازرس مگره و برخی نیز داستانهایی در یک فضای تیره و سنگین که در آنها انسانها به سرنوشتی شوم و محتوم گرفتارند؛ فضایی که برای این داستانها انتخاب میکند همان فضای دوران کودکی اوست؛ فضایی تیرهوتار با رودخانهای که با آسمان مهآلود یکی میشود؛ محیطی آکنده از رمزوراز که خود گاهی باعث فاش شدن رازها میشود.
در فاصلهٔ سالهای 1945 تا 1955 سمینون با همسر دوم خود در امریکا زندگی کرد. بعد به فرانسه بازگشت و آخرین روزهای زندگانیاش را نیز در سویس سپری کرد. در سال 1974 تصمیم گرفت که دیگر داستان ننویسد. از همسر دوم خود نیز جدا شد و به لوزان نقل مکان کرد. با ترزا-همراه جدید زندگیاش-زندگی سادهای را آغاز کرد که با خودکشی دخترش ماری ژو، آرامش آن نیز به هم ریخت.
یک نویسندهٔ بزرگ واقعگرا
سیمنون نه فقط به دلیل داستانهای پلیسی فراوانش و آفریدن چهرهای چون بازرس مگره، شهرت دارد بلکه در مقام ترسیمگر اماکن و فضاهایی بس متفاوت، و آن نیز با یک رنگآمیزی دقیق و مشخص نیز معروف است؛ از آداب و رسوم متفاوت مینویسد و به توصیف زبان گروههای متفاوت اجتماعی-به ویژه طبقات متوسط و دشواریهای خانوادگی پرشمار آنها-میپردازد. به علاوه برای هر داستانی که خلق میکند، فضای آن حوزه را نیز به نحوی واقعی بازسازی میکند؛ فضایی مشابه نوعی واقعگرایی شاعرانه که مشخصهٔ سینمای فرانسه در سالهای دههٔ 1930 است؛ شهرهایی آکنده از مه و باران، با آدمهایی ترحمانگیز که به سوی سرنوشتی تراژیک رهسپارند. دنیایی را که ترسیم میکند، دنیایی تیره و تاریک است ولی این تیرگی و تاریکی به خاطر بخشی از انسانیت نهفته در وجود هر انسان-حتی اگر یک قائل نیز باشد-تا حدودی تلطیف میشود.