بیوگرافی وینستون چرچیل
جنبه سیاسی زندگی چرچیل بیشتر از هر چیز دیگری دیده شده است اما برخی جنبههای جالب دیگری را نیز، میتوان در زندگی او یافت.
«وینستون چرچیل شاید بیش از هر چیز دیگری به دلیل عهدهدار بودن نخست وزیری انگلیس در طول جنگ جهانی دوم شهرت یافته باشد. او حدود ۵۰ سال در خط مقدم صحنه سیاسی اروپا قرار داشت و اعتبار سیاسیاش را تا زمان مرگش در سال ۱۹۶۵، حفظ کرد. هر چند جنبه سیاسی زندگی چرچیل بیشتر از هر چیز دیگری دیده شده است، اما برخی جنبههای جالب دیگری را نیز، میتوان در زندگی او یافت.
در این مطلب به چند واقعیت جالب از زندگی این سیاستمدار شناخته شده جهان پرداختهایم.
دوران تحصیل نه چندان موفق
چرچیل سابقه تحصیلی خوبی نداشت و در دوران تحصیل آینده روشنی برایش پیش بینی نمیشد. در ژوئیه ۱۸۸۸، معلم او در مدرسه «هارو»، طی نامه مفصلی به مادر چرچیل از بیلیاقتی، فراموشکاری، بیدقتی و وقتنشناسی او شکایت کرد. چرچیل از هشت سالگی به مدرسه رفت و ضعفهای جسمی متعدد وی ، او را به هدفی برای زورگوییهای دیگران تبدیل کرده بود. شاید تجربه این زورگوییها بود که او را مصمم کرد در زندگی آیندهاش در برابر دشمنان به ظاهر نیرومند ایستادگی کند. وی همچنین، برای ورود به آکادمی نظامی سلطنتی سه بار در آزمون ورودی شرکت کرد.
لکنت زبان
با توجه به شهرت چرچیل به سخنوری، شاید عجیب باشد که بدانیم او در دوران کودکی دچار لکنت زبان بود و برای غلبه بر این مشکل تلاش زیادی کرد. در سال ۱۸۹۷، چرچیل با یک متخصص به نام فلیکس سیمن، در این باره مشورت کرد و فلیکس گفت که او دچار هیچ گونه نقص بدنی در این زمینه نیست و برای رفع این مشکل، فقط نیاز به تمرین و پشتکار دارد. بعدها یک ماساژور آمریکایی به چرچیل گفت که لکنت زبان او ناشی از وجود رباطی است که برای زبانش محدودیت ایجاد میکند و این رباط در دیگر افراد وجود ندارد.
مهارت در نقاشی
نقاشی یکی از سرگرمیهای مورد علاقه چرچیل بود. او علاقه زیادی به نقاشی داشت و بیش از ۵۰۰ اثر خلق کرد. چرچیل کار نقاشی را بعد از ۴۰ سالگی آغاز کرد، اما به سرعت در آن مهارت یافت. هم اکنون نقاشیهای چرچیل با قیمت بالایی به فروش میرسند. در سال ۲۰۱۴، مجموعهای از ۱۵ نقاشی او با قیمت ۱۱ میلیون پوند به فروش رفت. چرچیل بیش از نیمی از تابلوهای خود را در دهه ۱۹۳۰ نقاشی کرد و پس از شروع کار نقاشی، بیشتر عمرش را به آن اختصاص داد.
اسیر جنگی
در دهه ۱۸۹۰، وینستون چرچیل خبرنگار جنگی روزنامه مورنینگ پُست بود. او برای پوشش دادن جنگ آنگلو-بوئر در آفریقای جنوبی به آن جا فرستاده شد، اما به محض ورود به آفریقای جنوبی، قطار حامل وی هدف حمله قرار گرفت و چرچیل اسیر شد. با این حال وی توانست از اردوگاهی که در آن زندانی بود، فرار کند. این فرار پس از بازگشتش به انگلیس، از او یک قهرمان ساخت و این موضوع زمینه فعالیت سیاسیاش را فراهم کرد.
چند دوره افسردگی
گفته میشود چرچیل در بخش عمدهای از زندگی بزرگ سالی خود، از افسردگی رنج می برد. وی در دورههای افسردگی خود که آن ها را «سگ سیاه» مینامید، از راههای خلاقانهای مانند پرداختن به نقاشی یا فعالیتهای دیگری همچون آجرچینی، برای مقابله با این مشکل کمک میگرفت. او یک دیوار آجری در اطراف باغ سبزیجات خود ساخت و استخری در منزل خود بنا کرد.
وینستون چرچیل در صبح یکشنبه، ۲۴ ژانویهٔ ۱۹۶۵ بعد از ۱۰ روز که خبر وخامت حالش در رسانه ها منتشر شده بود در اثر سکته مغزی در سن ۹۰ سالگی در منطقه “هایدپارک گیت” در شهر لندن درگذشت.
روایت چرچیل از اشغال ایران
هجوم نیروهای بریتانیا و شوروی به مرزهای ایران شاید از بحث برانگیزترین و غمانگیزترین رخدادهای جنگ جهانی دوم باشد. ایران برای اینکه اقدام تحریک آمیز مهمی داشته باشد، مورد هجوم نیروهای بیگانه قرار گرفت، ارتش ملیاش به سرعت و سهولت درهم شکست و پادشاه به ظاهر مقتدرش که زمانی محبوب بریتانیاییها بود، سرنگون شد.
روایت بریتانیایی از اشغال ایران میکوشد این واقعه را بیشتر برحسب تصادف و نه طرح و نقشهای از پیش تعیین شده توجیه کند.
برای وینستون چرچیل، نخست وزیر بریتانیا یافتن توجیهی اخلاقی و بهانهای حقوقی برای حمله به ایران سالها بعد اهمیت بیشتری یافت. او پس از پایان جنگ جهانی دوم، دست به قلم برد و کوشید با نگارش خاطراتش نشان دهد که تجاوز به ایران برای او خالی از دغدغههای اخلاقی و حقوقی نبوده و این طور نوشت که: «برای شروع جنگ علیه ایران نگرانیهایی داشتم، ولی دلایلی که در توجیه آن وجود داشت، قویتر از نگرانیها بود.»
از نظر چرچیل مهمترین مساله در خصوص اشغال ایران، انتخاب میان دو گزینه بود: مقابله با کشورگشایی نازیها و متحدانشان یا تن دادن به قواعد و عرف بین المللی و مراعات جوانب سیاسی و اخلاقی و انسانی ماجرا. او میدانست که برای حمله به ایران باید حمایت تلویحی فرانکلین روزولت، رییس جمهوری ایالات متحده آمریکا را نیز جلب کند و چه استدلالی قانعکنندهتر از اینکه اگر بریتانیا و شوروی، ایران را اشغال نکنند احتمال پیروزی آلمانها بر ارتش تضعیف شده سرخ در جبهه غربی روسیه افزایش مییابد؛ دستیابی آلمانها به حوزههای نفتی خلیج فارس و تقویت ماشین جنگی متحدین ممکنتر از گذشته میشود و با به خطر افتادن موقعیت متفقین به ویژه بریتانیا در شمال آفریقا و خاورمیانه بعید نیست که نیروهای متحدین (ژاپن و آلمان) در هندوستان به یکدیگر برسند و کار جنگ جهانی دوم را یکسره کنند. پیش بینی این تحولات، تصویری فاجعه بار را پیش روی متفقین قرار میداد و هراس از این فاجعه محتمل بود که اشغال ایران را موجه جلوه دهد.
چرچیل در خاطراتش مینویسد: «تاثیر اقدامات ما باید با در نظر گرفتن افکار عمومی جهان و شهرت خودمان مورد توجه قرار گیرد. ما برای کمک به قربانیان تجاوز آلمان و بر اساس اصول میثاق جامعه ملل دست به اسلحه بردیم. هر اقدامی که از لحاظ فنی مغایر با قوانین بین المللی شناخته میشود تا زمانی که با رفتاری خلاف انسانیت همراه نشود، نمیتواند موجب از بین رفتن حسن نیت کشورهای بیطرف باشد و در نتیجه تاثیر سویی هم بر ایالات متحده آمریکا؛ یعنی بزرگترین کشور بیطرف نخواهد داشت. ما بر این باوریم که آنها میتوانند این موضوع را به نحو احسن به نفع خودمان تمام کنند و در این زمینه از خلاقیت چشمگیری هم برخوردارند.»تجربهای که اشغال ایران را از نظر چرچیل و هیات حاکمه وقت بریتانیا موجهتر میساخت، تعلل در اقدام نظامی علیه نروژ در اواخر سال ۱۹۳۹ بود، زمانی که چرچیل مقام وزارت دریاداری را به عهده داشت. با بالاگرفتن جنگ در اروپا، نروژیها اعلام بیطرفی کرده بودند و نظارهگر یورش آلمان به لهستان بودند.
آن زمان آلمان و شوروی به واسطه قراردادی که میان خود امضا کرده بودند، در کنار هم لهستان را تکه تکه میکردند. مدتی بعد نیروهای شوروی به فنلاند حمله بردند. مقاومت فنلاندیهایی که پیشنهاد شوروی مبنی بر واگذاری قسمتهای شرقی خاک خود به روسها را نمیپذیرفتند بسیار شجاعانه، ولی ناکافی بود. دولتهای فرانسه و بریتانیا به فکر ارسال کمک به فنلاند از راه نروژ و سوئد افتادند، اما در نهایت، محترم شمردن حاکمیت ملی و موضع بیطرفی نروژ بر ضرورتهای استراتژیک جنگ غلبه یافت و بریتانیا و فرانسه واکنشی را که باید، نشان ندادند. فنلاندیها ناچار به چشم پوشی از قسمتهایی از خاک خود شدند و به جنگ پایان دادند، اما اشتهای سیری ناپذیر آدولف هیتلر جذب کشورهای اسکاندیناوی شده بود و اعلام بیطرفی نروژ برای او، محلی از اعراب نداشت. فتح دانمارک به آسانی انجام شد، ولی مقاومتها در نروژ، پیروزی هیتلر را کمی به تاخیر انداخت. وقتی سرانجام نروژ زیر سلطه نازیها قرار گرفت، به پایگاهی مناسب برای حمله به بریتانیا تبدیل شد. بر اثر این شکست، نویل چمبرلین از نخست وزیری استعفا داد و وینستون چرچیل جای او را گرفت. تعلل متفقین در ارسال کمکهای نظامی به فنلاند با نقض بیطرفی نروژ نه فقط حوزه اسکاندیناوی را بر باد داد، بلکه حمله به فرانسه و بلژیک را هم به دنبال داشت.
فرو ریختن یکباره اروپا و فاجعهای که رخ میداد، کمی بعد تر، قدرت بیان و استدلال چرچیل در نقض بیطرفی و اشغال ایران را افزایش داد. وقتی موافقت نامه عدم تجاوز و پیمان دوستی شوروی و آلمان در تابستان ۱۹۴۱ (۱۳۲۰) نقض شد و ۳۰ هنگ زره پوش و پنج هزار هواپیمای آلمانی قصد فتح مسکو کردند، ژوزف استالین رهبر شوروی دریافت که خطر مرگباری کشورش را تهدید میکند. او که تا قبل از حمله آلمان به شوروی، جنگ در اروپا را جنگی صرفا امپریالیستی و بر سر تقسیم منافع میان کشورهای سرمایه داری ارزیابی میکرد، سراسیمه دست کمک به سوی دشمنان قدیمی، یعنی بریتانیا و آمریکای به زعم او امپریالیست دراز کرد. نخست وزیر بریتانیا، بیدرنگ در موضعگیری واقع بینانهای از پیوستن شوروی به متفقین استقبال کرد و در یک نطق رادیویی خطاب به مردم کشورش گفت: «هیچ کس بیش از من همواره با کمونیسم مخالفت نکرده است… همچنان یک کلمه از آنچه در این باره گفتهام، عدول نمیکنم، ولی تمام این مسائل در برابر تصویری که هم اکنون پیش رویمان است، رنگ میبازد…
حالافقط یک هدف و یک مقصود برگشت ناپذیر داریم و آن نابودی هیتلر و تمامی آثار نظام نازی اوست..؛ بنابراین خطری که روسها را تهدید میکند، خطری هم برای ما و هم برای ایالات متحده آمریکا است.» استالین نیازمند کمکهای تسلیحاتی و نظامی در کوتاهترین زمان ممکن بود و هیچ راه ارتباطی زمینی میان شوروی و جبهه غربی متفقین وجود نداشت. گفته میشد که از چهار راه میتوان به تجهیز نظامی شوروی یاری رساند: اول، راه دریایی به بندر مورمانسک در شمال غربی شوروی که گرچه نزدیکترین راه دریایی میان شوروی و بریتانیا بود؛ اما آلمانها راه آهن مورمانسک به سوی مسکو را قطع کرده بودند و به علاوه آبهای دریای شمال در کنترل کامل نیروی دریای آلمان بود. دوم، راه دریایی به بندر ارخانگلسک در شمال شوروی که آن هم بیشتر اوقات سال به دلیل یخ بندانهای شدید قابل استفاده نبود. سوم، راه دریایی به بندر ولادی وستک که بندری در شرق شوروی و در ساحل اقیانوس آرام بود و برای انتقال تجهیزات از ایالات متحده آمریکا به شوروی راهی مناسب به نظر میرسید، اما برای رسیدن به این بندر در وهله نخست لازم به عبور از آبهایی بود که تحت کنترل ژاپن قرار داشتند، کشوری که متحد آلمان محسوب میشد و در نهایت، راه زمینی از ایران که از جهات مختلف بهترین و مناسبترین مسیر برای امدادرسانی به ارتش درمانده شوروی تلقی میشد.
مسیر ایران واجد امتیازات بسیاری به نظر میرسید مانند مسافت کوتاه تر، امنیت بیشتر و امکان بهره برداری از راههای جادهای و خطوط راه آهن در تمام چهار فصل سال؛ امکاناتی غیرقابل چشم پوشی که نقض بیطرفی و اشغال ایران را از دید متفقین موجهتر میساخت و شاید از همین رو است که برخی تحلیل گران، ایران را عامل اصلی پیروزی متفقین توصیف کردهاند. بریتانیا و شوروی پس از توافق بر سر ایران به عنوان مناسبترین راه در خشکی برای ارسال کمکهای جنگی و تجهیزات نظامی با اشغال ایران و نقض بیطرفیاش موافقت کردند. برای توجیهی سریع درباره این عمل تجاوزگرانه، یادداشتی به تهران ارسال و نسبت به آنچه «توسعه روزافزون نفوذ آلمان در ایران» خوانده میشد، ابراز نگرانی شد. از ایران خواسته شد که به سرعت کارشناسان آلمانی شاغل در ایران را اخراج کند و سفیر شوروی تهدید کرد که مسوولیت عدم اجرای این خواسته به عهده مقامات ایرانی است، اما پیش از آنکه ایران بتواند اقدامی انجام دهد، در نیمه شب ۲۵ اوت (سوم شهریور ۱۳۲۰) قشون روس از منطقه آذربایجان و قوای تحت امر بریتانیا از خوزستان به ایران حمله کردند.
دیگر از دید بریتانیاییها، مناسبات با هیات حاکمه ایران و شخص رضا شاه پهلوی مدتها بود که متفاوت از گذشته مینمود. رضا شاه که با حمایت بریتانیاییها از فرماندهی قزاقها به وزارت جنگ و سپس به پادشاهی رسیده بود، در سالهای پایانی سلطنتش برای پیشبرد و اجرای برنامههای نوسازیاش به مستشاران آمریکایی و آلمانی روی آورده بود. گرفتاریهای متعدد بریتانیا در وقایع اروپا و مسائل مستعمرات پهناورش نیز ایران را از دایره اصلی توجه بریتانیا خارج ساخته بود. همین وضعیت باعث شده بود که بریتانیاییها از پذیرش هرگونه تعهد بیشتر در ایران اکراه داشته و بیشتر دل در گرو جریان مستمر نفت از خلیج فارس داشته باشند، اما اقتضائات جنگ جهانی دوم و گسترش آن به سوی شوروی، ایران را به کانون توجه بریتانیا مبدل ساخت. حالاپادشاهی ایران که به نظر میرسید از پیوندهای نژادی مشترک خود با آلمانهای آریایی تبار خرسند است، میتوانست بهانههای لازم را برای ورود قدرتهای اروپایی به خاک خود فراهم کند.
شرایط جنگی غیرمنتظرهای که با اشغال ایران در شهریور ۱۳۲۰ تحمیل شد، پیامدهای متفاوت و متناقضی داشت و بحثهای بسیاری را در میان روشنفکران ایرانی و غیرایرانی برانگیخت. سالها بعد، وقتی آتش نبردها خاموش و توپهای جنگی آرام گرفتند، پرسشهای تاریخی درباره ضرورت اشغال ایران و کنترل راههای ارتباطی و معادن و منابع ایران همچنان به قوت خود باقی ماند. برخی از سیاستمداران بریتانیایی این بار آسوده و فارغ از مسوولیت حفظ منافع ملیشان درصدد توضیح دلایل و تبیین وقایع برآمدند. برخی اقدام به اشغال ایران را موضوعی همچنان مبهم و گیجکننده باقی گذاشتند چنانکه سر ریدر بولارد، سفیر وقت بریتانیا در ایران در خاطرات خود تاکید دارد که «به این پرسش که آیا اشغال ایران موجه بود یا خیر، نمیتوان هیچ پاسخ قطعی و نهایی داد.»
اما از دید چرچیل، به عنوان مهمترین طراح اشغال ایران در شهریور ۱۳۲۰، این اشغال نه تنها با ضرورتهای استراتژیک و مقتضیات جنگ سرنوشتسازی چون جنگ جهانی دوم قابل توجیه است، بلکه به باور او حتی میتوان از آن به مثابه وظیفهای اخلاقی یاد کرد! او هرچند آن قدر زیرک و محتاط بود که بگوید «داور نهایی، وجدان هر یک از ماست»، اما تفسیری که از تجاوز به ایران عرضه میدارد، بیش از هر چیز در پی اثبات حقانیت دولت او در این زمینه است: «ما برای اعاده حاکمیت قانون و حراست از آزادی کشورهای کوچک مبارزه میکنیم. شکست ما به معنای آغاز عصر توحش است که نه تنها برای ما بلکه برای حیات هر کشور کوچک دیگری نیز مهلک خواهد بود. ما که به نام میثاق جامعه ملل و در واقع به عنوان نماینده جامعه ملل و آرمانهایش وارد عمل شدیم حق داریم یا به واقع موظف هستیم برای زمانی محدود، پارهای از همان قوانینی را که قصد اعاده و تثبیتشان را داریم، زیر پا بگذاریم.
وقتی برای حقوق و آزادیهای ملل کوچک مبارزه میکنیم، نباید خود آنها مانع آزادی عمل ما شوند. عبارات قانونی نباید در مواقع پیش آمدن ضرورتهایی تام و اجتناب ناپذیر مانع از عملکرد کسانی شوند که خود را وقف حفاظت از این قوانین و اجرای آنها کردهاند. درست و منطقی نیست که یک قدرت متجاوز از یکسو با پایمال کردن تمام قوانین مزایایی به دست آورد و در همان حال، از سوی دیگر، با تظاهر به دفاع از حریم قوانینی که مورد احترام مخالفانش بوده است، به امتیازات دیگری دست یابد. به واقع، بیش از آنکه قانون مداری صرف راهنمای عمل ما باشد، باید انسانیت را راهنمای عمل خود قرار دهیم، اما به هر حال داوری نهایی درباره تمام این موارد به عهده تاریخ است.»
نقش چرچیل در قحطی بزرگ تاریخ هند
سال ۱۹۴۳، در بحبوحه جنگ جهانی دوم؛ مکان، لندن. کابینه جنگ بریتانیا برای رسیدگی به وضعیت مستعمره اش، هند که با موج قحطی دست به گریبان است، تشکیل جلسه داده است.
میلیون ها تن از اهالی، به خصوص در بنگال شرقی گرسنه هستند. لئوپولد امری، وزیر امور هندوستان، و فیلد مارشال سِر آرچیبالد واول، که کمی بعد به عنوان نایب الحکومه هند منصوب شد، درباره نحوه انتقال مواد غذایی بیشتر به این مستعمره مشورت می کنند. ولی وینستون چرچیل، نخست وزیر آتشین مزاج وقت، در مقابلشان قرار می گیرد.
سِر واول در یادداشت هایش در مورد این جلسه می نویسد: “ظاهرا نجات یونانی ها و دیگر کشورهای آزادشده از نجات هندی ها مهمتر است”.
لحن آقای اَمِری صریح تر است. او می نویسد: “شاید وینستون درست بگوید که گرسنگی بنگالی ها – که به هر حال دچار سوء تغذیه هستند – کمتر از گرسنگی یونانی های خوش بنیه جدی است. ولی او به احساس مسوولیتی که در این کشور نسبت به کل امپراتوری وجود دارد توجه لازم را ندارد”.
حدود سه میلیون هندی در قحطی سال ۱۹۴۳ جان خود را از دست دادند. بیشتر تلفات در بنگال اتفاق افتاد. مادوسری موخرجی، که خبرنگار است، در کتاب تکان دهنده جدیدی بنام جنگ پنهان چرچیل، که به تازگی به چاپ رسیده، سیاست های چرچیل را مسبب اصلی این واقعه، که یکی از بزرگترین قحطی های تاریخ هند است، می داند. این کتاب تحقیقی مستند و جالب توجه در مورد واقعه ای است که باید به عنوان یکی از ننگین ترین صفحات تاریخ امپراتوری بریتانیا به حساب آید.
به گفته موخرجی، علت کمبود مواد غذایی، صادرات وسیع آن از هند برای مصرف در میادین جنگ و نیز خود بریتانیا بود. بین ماه های ژانویه و ژوئیه سال ۱۹۴۳ و در حالی که قحطی در هند شروع شده بود، این کشور بیش از۰۰۰ ،۷۰ تن برنج صادر کرد.این مقدار برنج برای زنده نگاه داشتن۰۰۰ ،۴۰۰ نفر به مدت یک سال کافی بود.
چرچیل به بهانه کمبود کشتی با تقاضاهای صدور مواد غذایی به هند مخالفت کرد، آن هم در حالی که کشتی هایی بودند که با عبور از هند از استرالیا به اروپا گندم می بردند تا برای مصرف آینده انبار شود.
با کاهش واردات قیمت ها بشدت افزایش یافت و محتکران دست به کار شدند. به علاوه، چرچیل در سواحل بنگال “سیاست زمین سوخته” را اِعمال کرد که به نام سیاست دانیل معروف شد. دلیل این امر این بود که او بیم داشت ژاپنی ها در این مناطق نیرو پیاده کنند. در نتیجه مقامات، قایق ها را که وسیله حیاتی ارتباطی منطقه بودند از آنجا منتقل کردند و پلیس ذخایر برنج را مصادره و یا نابود کرد.
موخرجی در پی برخی از بازماندگان قحطی رفته است و تصویری هراس آور از اثرات گرسنگی و محرومیت ارائه می دهد. پدر و مادرها فرزندان گرسنه شان را در چاه ها و رودخانه ها می انداختند. بسیار ی با انداختن خود به زیر قطار جان خودکشی می کردند. مردمان گرسنه برای گرفتن آبی که در آن برنج پخته شده گدایی می کردند. کودکان برگ مو و دیگران درختان، ریشه سیب زمینی هندی و علف می خوردند. مردم حتی جان نداشتند جسد مردگان خود را بسوزانند.
یک بازمانده به موخرجی می گوید: “هیچکس توان اجرای مراسم مخصوص مردگان را نداشت”. در دهکده های بنگال سگ ها و شغاف ها روی تل های جنازه جشن می گرفتند.
آنهایی که جان سالم به در بردند مردانی بودند که برای کار به کلکته رفتند و زنانی که با روی آوردن به روسپیگری توانستند برای خانواده شان غذا تهیه کنند. موخرجی می نویسد: “مادران به جنایتکار تبدیل شده بودند، و دختران زیباروی دهکده ها به روسپی و پدرها به قاچاقچیان دخترانشان!”
قحطی بالاخره زمانی به پایان رسید که در آخر سال بازماندگان آن، محصول برنجشان را درو کردند. اولین محموله های جو و گندم تنها در ماه نوامبر به افراد نیازمند رسید، و تا آن موقع ده ها هزار نفر از آنان تلف شده بودند.
در طول پائیز ۱۹۴۳ ذخایر غذایی و مواد خام بریتانیا برای جمعیت ۴۷ میلیونی آن – که ۱۴ میلیون کمتر از جمعیت بنگال بود – به ۵،۱۸ میلیون تن می رسید.
موخرجی با صراحت خاصی می نویسد: “در آخر، مسأله چندان به نژادپرستی مربوط نمی شد، بلکه موضوع عدم توازن ذاتی قدرت موجود در هرم اجتماعی داروینی بود که بیان می کند چگونه بروز قحطی در هندوستان قابل تحمل است، اما جیره بندی نان در بریتانیای دوران جنگ، محرومیتی تحمل ناپذیر بحساب می آمد.”
برای آنهایی که از وقایع عصر استعمار متأسف هستند، خواندن این کتاب ضروریست. این کتاب شرح وحشتناکی است از اینکه قدرت استعماری تا چه حد استثمارگر است، و در این مورد به خصوص، این ویژگی به وسیله مردی که هیچ تردیدی در تحقیر هندوستان و مردمانش به خود راه نمی داد، تشدید هم شده است.
وینستون چرچیل یک نژادپرست ضدفاشیست بود
مجسمه چرچیل که از آن در سال ۱۹۷۴و یکصدمین سالروز تولدش پردهبرداری شد، عامدا به گونهای تراشیده شده که سیمای مبارز او را در دوران نخست وزیریاش و در ارزشمندترین دقایقش در مقابله با بمبارانهای آلمان نازی علیه بریتانیا، نشان دهد؛ رهبر یک ملت، تنها، علیه آلمان نازی. باقی داستان را میدانید. . … با توجه به این که چرچیل تنها صدایی بود که در دهه ۱۹۳۰ علیه هیتلریسم هشدار داد، در واقع او فعال واقعی و نخست «انتیفا» بود. او حتی با روسیه کمونیستی وارد ائتلاف شد.
او در عین حال حتی با معیارهای زمان خودش یک امپریالیست کهنه پرست فرهنگ ادواردین بود. برای مثال چرچیل بر استقلال یا حتی خودمختاری هند سالها پس از آن که به صورت امری غیر قابل اجتناب درآمده بود، إصرار میورزید.
در جوانی برای دفاع از امپراطوری و آرمان نژادپرستانه در ارتش بریتانیا در هند، سودان و آفریقای جنوبی جنگید. از آن بدتر، به عنوان یکی از مدیران کل دولت دستور بمباران شورشیان در عراق را صادر کرد و از یاغیان «بلَک اند تَنز»، شبهنظامیان ارتش بریتانیا در تلاشهای نافرجامشان برای جلوگیری از استقلال ایرلند حمایت کرد.
هیچ کارنامهای به طول و وزن سابقه حرفهای چرچیل نمیتواند بیعیب باشد. او به تضاد در سیاستهایش شهرت داشت. از این حزب به آن حزب میرفت و سیاستهایش را به نفع خود تغییر میداد – احتمالا تنها نقطه تشابه واقعی که با نویسنده زندگینامه و جانشینش، بوریس جانسون دارد.
او یک نژادپرست اما در عین حال ضد فاشیسم بود؛ بهشدت ضد کمونیسم بود اما در عین حال بخش بزرگی از اروپا را جدا کرده و به ژوزف استالین هدیه کرد.
بسیاری از مورخین سعی کردهاند معمای این مرد و زمانش را درک کنند. «چرچیل نژادپرست بود» بخشی از حقیقت وجود این مرد بود، اما تنها بخشی از آن.
بهتر است در پای مجسمه چرچیل تنها نام او نوشته شود که محتوای آن روایت همه چیز است. شاید همه ما بر سر آن توافق کنیم.
۳۰ ویژگی وینستون چرچیل
نخستوزیر جنجالی بریتانیا در میان عامهٔ مردم مظهر زیرکی و نیرنگ است.
وینستون لئونارد اسپنسر چرچیل (۳۰ نوامبر ۱۸۷۴ – ۲۴ ژانویهٔ ۱۹۶۵) سیاستمدار و نویسندهٔ بریتانیایی بود که بین سالهای ۱۹۴۰ تا ۱۹۴۵، یعنی در طول جنگ جهانی دوم و بار دیگر بین سالهای ۱۹۵۱ تا ۱۹۵۵ نخستوزیر بریتانیا بود. او افسر ارتش بریتانیا نیز بود. چرچیل جایزهٔ نوبل ادبیات سال ۱۹۵۳ را به خاطر نوشتههایش دریافت کرد.
مجلهٔ تایم در سال ۱۹۴۹ وینستون چرچیل را به عنوان «مرد نیمهٔ اول قرن بیستم» انتخاب کرد. چرچیل در میان عامهٔ مردم مظهر زیرکی و نیرنگ است. چرچیل سال ۱۹۴۰ نیز به عنوان مرد سال مجله تایم انتخاب شده بود.
۳۰ ویژگی نخستوزیر سابق انگلیس را – که در تاریخ معاصر ایران بسیار مناقشهبرانگیز و گهگاه منفور بوده است:
۱- وقتی مسایل بر خلاف میل او بود، میگفت: زمان یادگیری و تغییر است.
۲- از چالشهای زندگی نمیترسید.
۳- معتقد بود برای پیروزی در هر امری باید شریک داشت.
۴- در جنگ جهانی دوم بارها بر فراز آسمان آلمان پرواز کرد.
۵- سخنرانیهای او یک مجموعه ۱۸ جلدی است.
۶- با Fact تصمیم میگرفت.
۷- قدرت خارقالعاده در تمرکز داشت.
۸- وقتی اشتباه میکرد از زیردستان خود عذرخواهی میکرد.
۹- از مخالفان خود انتقام نمیگرفت.
۱۰- معنای استراتژی را آمادگی برای جابهجایی اولویت ها میدانست.
۱۱- ۹۰درصد مدیریت را در هماهنگی امور با دیگران میدانست.
۱۲- از هیچکس متنفر نبود.
۱۳- در دو دوره نخستوزیری (مجموعاً ۹ سال) حدود یازده هزار یادداشت دستنویس کاری برای زیرمجموعه خود نوشت.
۱۴- در هر لحظه برای مسایل دور از انتظار آمادگی داشت.
۱۵- برای سخنرانیهای خود بسیار وقت میگذاشت.
۱۶- در ۲۱سالگی، متون فلاسفه و اقتصاددانان بزرگ را خوانده بود.
۱۷- از نظر او، مدیریت جز حل و فصل بحران نیست.
۱۸- اعتقاد داشت برای موفق شدن باید اول ناکامیها را قبول کرد.
۱۹- با افراد قوی کار میکرد؛ حتی اگر بحث برانگیز باشند.
۲۰- در سخنرانی همیشه یک درخواست مهم از مخاطبان خود داشت.
۲۱- از منظر او توانایی افراد را باید در سطح درک آنها از جزئیات سراغ گرفت.
۲۲- معتقد بود افراد قوی عموماً آمادگی کنار آمدن را دارند. ضعیفها بیشتر دعوا میکنند.
۲۳- مسایل سخت با مخالفان داخلی و خارجی خود را سر میز ناهار یا شام مطرح میکرد.
۲۴- در سخنرانیها با محاسبه قبلی، چند بار مکث میکرد.
۲۵- بهترین فرصت برای نمایش شجاعت را زمانی میدانست که شرایط بد است.
۲۶- از ۹ صبح تا ۲ بامداد روز بعد کار میکرد (۱۷ ساعت کار در روز!).
۲۷- بهترین واکنش به توهین را سکوت میدانست.
۲۸- معتقد بود زندگی ذاتاً بهم ریخته است ولی باید یک هدف والا داشت.
۲۹- عاشق زندگی کردن بود.
۳۰- با دستان خود نیز کار میکرد: ۲۰۰ آجر در روز را برای ساختن خانه روستایی پیشخدمت خود آجرچینی میکرد.