دوبارهخوانی کتابهای ذبیحالله منصوری؟ تجدید چاپ کتاب جراح دیوانه
کتاب جراح دیوانه را در سال 1374 خواندم. اما خیلی پیشتر از این کتاب که با ترجمههای ذبیحالله منصوری آشنا شده بودم.
ذبیح الله منصوری همان طور که میدانید ترجمههای اغلب غیروفادار، همراه با اضافاتی جذاب برای مخاطب عام انجام میداد و به همین خاطر توسط مترجمان و اهل ادب بارها مورد انتقاد شدید قرار گرفته بود.
اما برداشت شخصی من از کار او آنقدرها هم منفی نیست. به گمانم او در آن دوره زمانی ترکیبی از انگیزههای متضاد را داشت:
1-میل به پدید آوردن سبک آفرینندگی ادبی که در ادامه توضیح خواهم داد
2- شاید سود مالی
3-کتابخوان کردن عامه مردم
آفرینندگی ادبی، دقیقا چیزی است که امروزه کم داریم. یعنی مترجمهای ما خیلی خشک و بدون در نظر گرفتن متفاوت بودن فرهنگ و پیشزمینه علمی و فرهنگی مخاطب ایرانی، آثار را ترجمه میکنند. برخی از آثار به خصوص در قسمت دانش و فلسفه نیازمند پانویسهای مفصل و توضیحات هستند.
در سبک آفرینندگی، شخص ضمن وفاداری به ماهیت کلی اثر، معلومات خود و منابع دیگر را با مطلب اصلی ترکیب میکند و حتی اگر خیلی ماهر باشد، اثر بهتری ایجاد میکند.
البته در زمینه رمان و کتابهای ادبی، مسلما این سبک مطرود است. به علاوه در صورت پیش گرفتن چنین سبکی در ترجمه آزاد، حتما باید مترجم به این مطلب اشاره کند و هر جا مطلبی اضافه میکند، حتما اشاره کند که این مطلب از نویسنده اصلی نیست.
به هر حال نشانههایی از تکاپوی ذبیح الله منصوری در این مسیر مشاهده میشده. همان طور که خودش نوشته:
«بعضی از اوقات، هنگام ترجمه، خودِ بنده هم از توضیحی که می خواهم، بدهم ناراحت هستم، چون می دانم از مطلب اصلی وارد حاشیه ای می شوم که با مطالب اصلی پیوند باریکی دارد یا ندارد، ولی به فکر خوانندگانی می افتم که در قصبات و روستاها خوانندۀ مجله هستند و به خود می گویم آنها باید بفهمند که فشار ۴۰۰ اتمسفر که یک زیر دریایی را زیر آب منفجر می کند چه اندازه فشار است و آنها باید بفهمند که در سرگذشت (غزالی و زهره) مسالۀ حدوث و قدمت قرآن یعنی چه و خلاصه آنچه بنده را وا می دارد که از متن به حاشیه بروم و توضیح بدهم، بیم از آن است که در روستاها ترجمۀ من را نفهمند، همانطور که بنده در تهران بعضی از ترجمه ها را نمی فهمم.»
یک مطلب جانبی هم این است مقالهها و ترجمههای قدیمی را نباید دور ریخت. بسیاری از آنها از جهاتی بعد از دههها ارزشمند میشوند. مثلا سبک نوشتاری و اصطلاحات قدیمی بسیار شیرین میشوند و برای اهل فن، حتی منبعی برای مطالعه نوشتار گذشته. حتی گاهی اوقات معادلهایی در آنها برای واژگان فرنگی پیدا میشود که از معادلهای کنونی بهترند.
و مطلب آخر هم اینکه چسبیدن وصله وفادار نبودن به آثار اصلی باعث شده، حتی آن دسته آثاری که با حداقل تغییر توسط او ترجمه شده، با دیده شک و تردید نگاه کنیم.
بهتر است در این مورد، این مقاله را بخوانید.
بگذریم!
اطلاع پیدا کردم که برخی آثار ذبیح الله منصوری توسط نشر تاو با حفظ همان سبک نوشتار اما با حروفچینی امروزی منتشر شده. یکی از این کتابهای منتشر شده، کتاب جراح دیوانه است.
راستش زمانی که اولین بار این کتاب را که نوشته یورگن توروالد است، میخواندم در شک و تردید بودم که آیا واقعا ماجراها درست است و چنین جراحی وجود خارجی داشته یا آن نسیان و دمانس آخر زندگی حرفهایاش واقعی بوده؟
نگاهی به ویکی پدیا نشان میدهد که واقعا کلیت ماجرا درست است. اینکه دکتر فردیناند زائربروخ بوده و در دهههای اول قرن بیستم به همه افتخاراتی که یک جراح میتوانسته برسد، رسیده و بسیار خلاق و مورد احترام بوده و مدارج شهرت را پیموده و نشانهای متعدد دریافت کرده.
و این قسمت که در آخر عمرش دچار دمانس و زوال عقل شده و مدتی علیرغم خطاهای پزشکی به خاطر شهرت و اقتداری که داشته، کسی را یارای اعتراض و مقابله با او نبوده!
در مورد او این مقاله را بخوانید.
کتاب جراح دیوانه
نویسنده: یورگن توروالد
مترجم: ذبیحالله منصوری
نشر تاو
215 صفحه
کتابی که اینک برای خواندن به دست میگیرید تألیف مردی است آلمانی به نام «یورگن توروالد» که در سال ۱۹۱۶ میلادی در ایالت «راین» که امروز از ایالات آلمان غربی میباشد متولد شد و بعد از تحصیلات مقدماتی وارد رشته پزشکی گردید و در آلمان و فرانسه و انگلستان رشته پزشکی را تعقیب کرد لیکن حرفه پزشکی را انتخاب ننمود.
یورگن توروالد در سال ۱۹۳۹ میلادی که آلمان به لهستان حمله کرد و جنگ جهانی دوم آغاز شد وارد خدمت نیروی دریایی آلمان گردید و مشاهدات خود را در جنگهای زیردریایی برای روزنامههای آلمان مینوشت. وی پس از پایان جنگ جهانی دوم، از خدمت سربازی مرخص شد و شروع به نویسندگی کرد. در آغاز خاطرات خود از جنگ جهانی دوم را در چند کتاب منتشر نمود و آنگاه درصدد برآمد شرح حال «زائربروخ» جراح بزرگ آلمان را که خوانندگان در این کتاب با وی آشنا میشوند به رشته تحریر درآورد.
وقتی مصمم شد شرح حال زائر بروخ را منتشر نماید آن جراح معروف دیگر زندگی را بدرود گفته بود و نویسنده به خود او دسترسی نداشت. از همین رو برای نوشتن این شرح حال به شاگردان و دستیاران بروخ و بیمارستانهایی که در آنجا کار کرده بود به خصوص بیمارستان «شاریتی» در برلین شرقی مراجعه کرد.
یورگن توروالد نمیخواست در این مجموعه یک کتاب پزشکی بنویسد ولی چون کتابش مربوط به شرح حال یک جراح بزرگ است، به طور طبیعی اطلاعات پزشکی و زیستشناسی وارد بافت کتاب گردیده و خواننده، از آن اطلاعات بهرهمند میشود.
قهرمان اصلی این کتاب زائربروخ در آخر عمر دچار جنون ادواری شد؛ عارضهای که در سالهای پایانی عمر عارض بعضی از مردها و زنها میشود وسادهترین پدیده آن، نسیان دوره پیری است که تعدادی از سالخوردگان، به آن مبتلا میگردند و حتی آن عارضه ساده هم برای دیگران بدون خطر یا ضرر نیست زیرا یک زن یا مرد سالخورده، ممکن است وعدهای را به دیگری داده ولی بعد فراموش کند و او را دچار بلاتکلیفی یا خطر نماید.
آزموده شده کسانی که تا آخر عمر حافظه خود را به کار میاندازند دچار نسیان دوره پیری نمیشوند و استادان دانشگاه از این قبیل هستند. چون در دوره سالخوردگی مثل دوره جوانی از حافظه خود استفاده مینمایند و همچنان آن را به کار میاندازند، گرفتار فراموشی در دوره پیری نمیشوند.
زائربروخ چون مردی دانشمند بود و مثل دانشمندان دیگر، در دوره پیری کتاب میخواند و نمیگذاشت حافظهاش تعطیل شود، نباید دچار فراموشی که بعد مبدل به جنون ادواری گردید، بشود و لذا وضع روحیاش یک پدیده استثنایی بوده است. مردی چون او، نبایستی در آخر عمر دچار جنون ادواری شود و بر اثر دیوانگی وی، فجایعی که در این کتاب میخوانیم روی بدهد.
یورگن توروالد نویسنده این تحقیق که اینک مردی شصت ونه ساله است در ایالت باویر واقع در آلمان غربی زندگی میکند و دارای یک پسر و یک دختر جوان میباشد که هر دو همسر دارند.
ذبیح الله حکیم الهی دشتی دارای اسم نویسندگی ذبیح الله منصوری
قسمتی از کارهای برجسته یک جراح در کشور آلمان، از قدیم، کسی که عهده دار امور مالی یک دانشکده پزشکی و جراحی بود به اسم «مشاور دانشکده» خوانده میشد و بعد از جنگ جهانی دوم که آلمان به دو کشور آلمان شرقی و آلمان غربی تقسیم شد، شغل مشاور دانشکده در آلمان شرقی از بین نرفت. با اینکه در آلمان شرقی دانشکدهها مانند گذشته استقلال نداشتند و همه تحت نظر حکومت آلمان شرقی بودند، در هر دانشکده پزشکی و جراحی یک مشاور، امور مالی دانشکده را اداره میکرد.
در روز پانزدهم ماه مه سال ۱۹۴۸ میلادی، یک مشاور دانشکده پزشکی و جراحی به اسم «هال» وارد اتاق سرپرست بهداشت، در برلین شرقی شد.
در آن تاریخ هنوز حکومت آلمان شرقی به طور رسمی به وجود نیامده بود و شهر برلین تحت اشتغال چهار دولت شوروی و امریکا و انگلستان و فرانسه اساسنامه اداری مخصوص داشت با این وجود برلین شرقی که امروز پایتخت آلمان شرقی میباشد به طور غیررسمی پایتخت آلمان شرقی به شمار میآمد.
در آلمان، از قدیم رسم بود پزشکان و جراحانی که برای بیمارستانهای عمومی انتخاب میشدند، با تصویب بهداری انتخاب میگردیدند و مشاورین دانشکدههای پزشکی هم در انتخاب پزشکان و جراحان بیمارستانهای عمومی (بیمارستانهایی که با بودجه دولت یا شهرداری اداره میشد) نظرداشتند و در آن روز دکتر هال به اتاق سرپرست بهداشت آلمان شرقی رفت تا راجع به انتخاب یک جراح با وی مذاکره کند.
پس از اینکه دکتر هال وارد اتاق سرپرست بهداشت شد و نشست، گفت: آمدهام راجع به دستیار جدیدی که بایستی در بیمارستان شاریتی مشغول کار شود با شما صحبت کنم؟
سرپرست بهداشت جواب داد: من هم شنیدهام که دکتر «ویلفرید» بایستی درآن بیمارستان کار کند.
دکتر هال گفت: آیا اطلاع دارید که دکتر ویلفرید عضو حزب نازی بود. سرپرست بهداشت جواب داد: از این موضوع اطلاع دارم اما پروفسور زائربروخ او را برای دستیاری خود انتخاب کرده است.
دکتر هال جوان بود و زائربروخ را به خوبی نمیشناخت به این جهت اظهار داشت: آیا | چون زائربروخ او را برای دستیاری خود انتخاب کرده باید تمام ضوابط را زیر پا گذاشت؟ فکر نمیکنید اگر شما با این انتصاب موافقت نمایید، در بالا راجع به این موضوع چه خواهند گفت.
سرپرست بهداشت جواب داد: خود «اولبریخت» به سبب کمبود جراح با کار کردن دکتر ویلفرید زیردست دکتر زائربروخ موافقت کرده است؟
دکتر هال وقتی دانست پیشنهاد دکتر زائربروخ برای اینکه دکتر ویلفرید، به سمت دستیار، با وی کار کند، از طرف مقامات بالا مورد قبول قرار گرفته، دیگر مخالفت نکرد؛ برخاست و از اتاق خارج شد.
پروفسور فردیناند زائربروخ در آن تاریخ مردی بود هفتادو دو ساله و در برلین شرقی زندگی میکرد و تا مدتی محسود تمام جراحان آلمان به شمار میآمد اما او نسبت به دیگران آنقدر برجسته بود که جراحان دیگر به تدریج رشک خود را فراموش کردند و در عوض برای زائربروخ احترام زیاد قائل شدند.
کسانی هستند که آنقدر درخشندگی دارند و نورشان چشمها را خیره میکند که رقیبان در صدد بر میآیند که لجن و گل بر آنها بپاشند تا اینکه مثل خودشان بشوند و نورشان از بین برود.
اما زائربروخ در بین جراحان آلمان واروپا، طوری برجسته و شاخص بود که کسی به فکر نمیافتاد به سوی او لجن و گل بپاشد چون میدانست با آن کار خود را بدنام خواهد نمود و سند فرومایگی خویش را به دست دیگران خواهد داد. اما با این وجود در بین جراحان آلمان، کسانی بودند که بعد از اینکه زائربروخ وارد مرحله کهولت یعنی مرحله بعد از شصت سالگی شد، ته دل امید داشتند که روزی دستهای زائریروخ دچار رعشه خواهد شد و از آن پس دیگر نخواهد توانست کارد جراحی را به دست بگیرد و در اتاق عمل، جلوه کند.
اما سالهایی بعد از شصت سالگی زائربروخ گذشت و اثری از لرزش در دستهای آن جراح نابغه به وجود نیامد. پس از اینکه نازیها در آلمان روی کار آمدند هیتلر خواست زائربروخ را وارد حزب نازی کند چون وجهه او به قدری زیاد بود که اگر وارد حزب نازی میشد، یک وزنه سنگین به شمار میآمد اما زائربروخ حاضر نشد وارد حزب نازی شود ولی او آنقدر در جامعه احترام داشت که بعد از اینکه نازیها بیاعتنایی او را نسبت به حزب خودشان دیدند برخلاف آنچه با دیگر افراد میکردند درصدد بر نیامدند مورد آزارش قرار بدهند.
برجستگی یک جراح، بسته به تعداد اعمال جراحی او نیست بلکه وابسته به این است که در رشته جراحی چه ابتکارهایی از وی دیده شده و چه چیز تازهای آورده است و زائریروخ آنقدر چیزهای تازه در جراحی آورده که یکی از آنها هم کافی بود وی را مشهور و نامش را جاویدان نماید. اول کسی که در قرن ما کارد جراحی را در قلب یک انسان به کارانداخت زائربروخ بود و با موفقیت، عمل جراحی در قلب را به پایان رسانید و برای اینکه هنگام عمل خون به بدن بیمار برسد، از یک قلب مصنوعی استفاده نمود.
قلب مصنوعی زائربروخ که از ابتکارات خود او میباشد، مانند قلبهای مصنوعی امروزی کامل نبود ولی با وجود این به خوبی، خون به بدن بیمار میرساند و امروز هر بیماری که مورد عمل جراحی قلب قرار بگیرد، معالجه شود و به زندگی ادامه دهد، رهین زائربروخ میباشد چون او بود که راه را برای جراحی قلب گشود.
قبل از زائربروخ اولسر معده (زخم معده) را با کارد جراحی درمان میکردند و آن جراح نابغه، اولین بار، برای درمان اولسر معده از مایع سرد استفاده کرد و به وسیله یک لوله مضاعف، مقداری الکل را که برودت آن بیست درجه زیر صفر بود وارد معده بیمار کرد به طوری که با اولسر معده تماس حاصل کند و آن را از لوله دوم، خارج نمود. پس از اینکه این عمل چند بار در چند روز تکرار میشد و اولسر معده بیمار در مجاورت الکل سرد قرار میگرفت، اولسر از بین میرفت و بیمار از عمل جراحی برای درمان زخم معده راحت میگردید.
زائر بروخ اولین جراحی است که به فکر افتاد از داخل معده عکس بردارد اما نه به وسیله اشعه X بلکه به وسیله دوربین کوچک عکاسی که از راه مری (لوله گردن) وارد معده میکرد و آن دوربین به طور مستقیم و از راه نزدیک از درون معده عکس برمی داشت. قبل از زائربروخ بیماری سرطان مری بدون درمان بود و سبب هلاکت بیمار میشد.
اما زائربروخ عمل جراحی در مری را ابتکار و متداول کرد و قسمتی از مری را که مبتلا به سرطان شده بود برید و دور انداخت و بعد، برای اینکه خلاء به وجود نیاید، دو قسمت بریده شده را به هم پیوند زد. امروزه هم جراحان کمتر مبادرت به عمل لوله گردن میکنند به طوری که هنوز سرطان لوله گردن یک بیماری غیر قابل علاج میباشد و علت بیماری، نجویدن غذا و بلع غذاهای خشن و نوک تیز از جمله نان برشته است وزائربروخ میگفت با اینکه نان برشته از لحاظ بهداشت دستگاه گوارش بر نان خمیر مزیت دارد من ترجیح میدهم نان خمیر بخورم تا در معرض خطر ابتلا به سرطان لوله گردن قرار نگیرم. دیگر از شاهکارهای جراحی زائربروخ این بود که در جنگ جهانی اول چندین بار، دست یا پا را که به کلی از بدن جدا شده بود به بدن پیوند زد. سربازی که دست یا پا را از دست داده بود، عضو از دست رفته را بازیافت و تا پایان عمر، مثل افراد معمولی از آن استفاده کرد.
روزی که زائربروخ دست یا پای جدا شده را به بدن پیوند میزد، داروهای امروزی از جمله داروهای آنتی بیوتیک نبود و بخیههای امروزی که در داخل زخم تحلیل میرود وجود نداشت و زائربروخ دست یا پای جدا شده را به وسیله نخهای موسوم به «کات گوت» که از روده جانوران به دست میآمد، و یک نوع زه بسیار باریک بود به بدن پیوند میزد و از آن به بعد خطر عفونت زخم وجود داشت. ولی جراحی او چنان دقیق و تمیز بود که هرگز زخم دچار عفونت نمیشد.
در آن روزگار جراحان، قبل از عمل جراحی از بیم آلوده کردن زخم بیمار با دست خودشان مدت پانزده دقیقه متوالی در دست را با آب و صابون و آب آهک میشستند که میکروبهای دست از بین برود در صورتی که امروز، جراح، یک جفت دستکش لاستیکی یا پلاستیکی ضدعفونی شده را به دست میکند و با اطمینان از اینکه زخم بیمار را با دستهای خود آلوده نخواهد کرد مبادرت به عمل جراحی مینماید.
زائربروخ اولین جراحی است که به وسیله عمل جراحی در ریه، سل ریوی را که یک مرض کشنده بود درمان کرد و با عمل جراحی، یک لوب (یک قاچ) از ریه بیمار را که از بیماری سل مجروح شده بود بر میداشت و بیمار مسلول ریوی را از مرگ میرهانید.
بیرون آوردن غده سرطانی، از ریه یا کبد، از طرف زائربروخ جزو اعمال پیش پا افتاده جراحی او محسوب میشد و اگر متاستاز پیش نمیآمد بیماری که دچار یک تومور ریه یا کبد شده بود، مداوا میشد و از مرگ نجات مییافت. مبتکر بیرون آوردن غده سرطانی از ریه و کبد نیز زائربروخ بود و امروز هر کس در هر نقطه از جهان با عمل جراحی از غده سرطانی ریه یا کبد رهایی مییابد اگر عمر طبیعی بکند و دچار متاستاز نشود، بازیافتن سلامت خود را مدیون زائربروخ است.
او در جراحی پلاستیک یعنی جراحی زیبایی اشخاص نیز مبتکر بود و یک روش نو و بدیع برای زیبا کردن کسانی که به او مراجعه مینمودند ابداع نمود. او میتوانست مثل جراحان پلاستیک دیگر شکل بینی و گوش و گونه و دهان را عوض کند، اما هنرآن جراح نابغه در آن بود که افراد را با مداخله در ترشح غدد باطنی آنها زیبا، آن هم زیبای جاوید میکرد و نمونهاش «مارلین دیتریش» هنرپیشه سینمای آلمانی است که اکنون در آمریکا فعالیت میکند و امروز نزدیک هشتاد سال از عمرش میگذرد و هرکه وی را میبیند اگر وی را نشناسد تصور میکند یک زن بیست و پنج ساله یا بیست و شش ساله است و هیچ کس وی را یک زن سی ساله نمیبیند تا چه رسد به یک زن هشتاد ساله و او از کسانی است که به وسیله زائر بروخ دارای زیبایی و جوانی جاوید گردید..(آثار غلو مترجم در همین پاراگراف!) …