مردی که اصلا توانایی تصویرسازی ذهنی و فانتزی ندارد
یک مردد 44 ساله به نام نیل کنمیور، بیماری بسیار عجیب و نادری دارد. او مبتلا به یک بیماری به نام آفانتازیا Aphantasia است.
همه چیز از سن دبستان شروع شد. او برخی از شبها مشکل خواب داشت و ناپدریاش برای حل این مشکل همان راه حل روتین را به او پیشنهاد کرد. یعنی اینکه چشمانش را ببندد و گلهای از گوسفندها را تجسم کند که در حال پریدن از روی یک نرده هستند و آنها را یکی یکی بشمارد.
اما نیل نمیتوانست از این راه حل استفاده کند. چون وقتی چشمانش را میبست، اصلا نمیتوانست چیزی را تصور کند. در واقع به زبان ساده، ذهن او کور بود و نمیتوانست تصویرسازی کند. او حتی نمیتوانست که چهره نزدیکترین عزیزانش را هم در ذهن مجسم کند.
شدت مشکل تا به آنجاست که نیل تصور میکند که وقتی دیگران در مورد تصور کردن آدمها یا مجیط و اشیا چیزی میگویند، از چیزی غیرواقعی یا انتزاعی سخن میگویند!
سالها بود که در اینترنت تلاش میکرد که چیزی در مورد بیماری خود پیدا کند، اما موفق نمیشد.
ایده و مفهوم اینکه ممکن است آدمهایی باشند که توانایی تصور و نجسم ندارند، نخستین بار در سال 1880 توسط سر فرانسیس گالتون معرفی شد.
بعدها در قرن بیستم، تحقیقات نشان دادند که این شرایط اتفاقا چندان هم نادر نیست و 2.5 درصد آدمهای روی زمین به آن مبتلا هستند.
اما تنها در دهه پیش بود که بررسیهای دقیقتری انجام شد و این شرایط نام علمی آفانتازیا را پیدا کرد.
ممکن است بگویید که خب، مگر چه میشود که نتوانیم تصور کنیم؟! اما تا خودمان را تا جای آدمهایی که از این توانایی محرومند نگذاریم، نمیتوانیم مشکلاتشان را درک کنیم.
مثلا همین آقای نیل که در کتابفروشیای در لنکستر در انگلیس کار میکند، میگوید که آگاهانه از کتابهایی که در آنها توصیف مفصل مناظر وجود دارند، اجتناب میکند. چون در ذهن نمیتواند چیزی بسازد و از کتاب لذت ببرد! او حتی نمیتواند چهره نامزدش را تجسم کند و این به شدت او را میآزارد.
تصور کنید که نتوانید عزیزان از دست رفته را در ذهن بیاورید یا حتی سکانسهای محبوب سینمایی را در ذهنتان، بازتکرار کنید.
سوی متضاد ناتوانی تصور ذهنی: سینستیشیا
آن سوی آفانتازیا ، سینستیشیا synesthesia قرار دارد. اینها یک نوع بیشاحساسی خاصی دارند و ادراکهایشان با هم آمیخته میشود. آدمهایی که سینستیشیا دارند صداها و حروف و اعداد را میتوانند به صورت رنگ یا بافت درک کنند.
به نظر عجیب و غریب میآید، اما تعداد نه چندان اندکی از ما با درجات مختلف، همین سینستیشیا را داریم. شاید حتی ترسیده باشیم که این حس خاص را با کسی در میان بگذاریم، مبادا که برچسبهایی بر روی ما زده شود. اما واقها چنین چیزی وجود دارد و نشاندهنده بیماری روانی خاصی هم نیست و تازه برخی از کسانی که سینستیشیا به یاری ادراک متفاوت، تواناییهای جالبی هم پیدا میکنند.
بدا به حال جامعهای که تخیل و فانتزی ندارد!
اما صحبت از کوری ذهن و آفانتزی را میتوان به یک بحث اجتماعی کشاند و یک معضل اجتماعی را میتوان به همین مطلب تشبیه و مانند کرد.
تصور کنید جامعهای را که هیچ تصویر و حافظه بصری از رویدادهای گذشته و دور از خود ندارد. اعضای این جامعه هیچ شبیهسازی ذهنی و تطبیق نظری نمیتوانند انجام بدهند و همواره باید تصویر به صورت عریانی جلوی رویشان باشد، تا بعدا تصمیم بگیرند که به آن واکنش نشان بدهند یا خیر.
نداشتن توانایی فانتزی و تصویرسازی ذهنی، فقط یک بیماری پزشکی نیست، بلکه دشواریای است که جامعههای بدون حافظه تاریخی با آن دست به گریبان هستند و تاریخ را ابلهانه بازتکرار و فراموش میکنند!
تمام مطالب وبلاگ یه طرف، بخش آخر این پست یه طرف. اتفاقا بنظرم چیزی که به یه مطلب ارزش میده، همین نظرات و نتایجی هست که نویسنده یا گردآورنده بهشون میرسه. ایکاش بیشتر بنویسید دکتر.
ایدهآل من هم نوشتن یک یا دو پست نسبتا مفصل در هر روز هست که روشون خوب تامل کرده باشم. اما شرایط خیلی عوض شده و این دست مطالب کم خونده میشن متاسفانه. به همین خاطر لذت ادم از نوشتن کم میشه