معرفی فیلم ژاکت – نقد، تحلیل و خلاصه داستان – The Jacket 2005

سال تولید : ۲۰۰۵
کشور تولیدکننده : انگلستان و آمریکا
محصول : جرج کلونی، پیتر گوبر و استیون سودربرگ
کارگردان : جان میبری
فیلمنامه‌نویس : مسی تاج‌الدین، برمبنای داستانی نوشتهٔ مارک روکو
فیلمبردار : پیتر دمینگ
آهنگساز(موسیقی متن) : برایان انو
هنرپیشگان : آدرین برودی، کلی لینچ، براد رنفرو، کریس کریستوفرسن و کیرا نایتلی

ژاکت یک تریلر روانشناسانه تیره و تار است که با عناصر علمی/ تخیلی آمیخته شده است. هرچند که این فیلم در ژانر هیجان انگیز جای می‌گیرد اما تمرکز اصلی آن روی اکشن و ایجاد تعلیق و هیجان نیست ژاکت در تلاش است تا به جای خلق اکشن و سوسپانس، تماشاگر را به تعمق و تفکر وادارد. البته آن چه که فیلم از ما می‌خواهد درباره اش فکر کنیم یک موضوع بسیار قدیمی و تکراری است: آیا انسان می‌تواند با استفاده از قدرت اراده خویش بر قضا و قدری که برای وی مقدر شده غلبه کند و سرنوشت تازه ای برای خود رقم بزند یا در هر حال اسیر سرنوشت لایتغیری است که از قبل برای آن تعیین شده؟

ژاکت از آن دسته فیلم‌هایی هست که بیشتر با تضاد ها، حدسیات و فلسفه پردازی‌ها سر و کار دارد تا با نظریه‌های علمی و منطقی. این نوع فیلم‌های به اصطلاح «ریسکی» هر ذائقه‌ای را راضی نمی‌کنند. ضرباهنگ فیلم نسبتاً کند و بطئی است و شرط برقراری ارتباط تماشاگر با فیلم در گرو پذیرش فرضیه‌های نسبتاً پیچیده‌ای است فیلم درباره «سفر زمانی» بیان می‌کند.

داستان فیلم از عراق سال ۱۹۹۱ آغاز می‌شود. در این هنگام، سربازان امریکایی برای بیرون راندن سربازان عراقی از کویت به منطقه آمده‌اند. جک استارکس (آدرین برودی) یک سرباز جوان آمریکایی است. او برای لحظه غفلت می‌کند و به یک پسر کوچک که دارای اسلحه است، اعتماد می‌کند. پسر که از فرصت استفاده کرده و به مغز جک شلیک می‌کند. مرگ جک در عراق اعلام می‌شود، اما پزشکان به زودی پی می‌برند که جک زنده است. جک در بازگشت به آمریکا تحت مداوا قرار می‌گیرد.

شلیک گلوله به مغز جنگ باعث شده که وی بسیاری از خاطرات گذشته را فراموش کنند. حالا یک سال گذشته است. جک در یک بعد از ظهر زمستانی در جاده دور افتاده در ایالت ورمونت آمریکا با یک مادر مبهوت (کلی لینچ) و دختر بچه نگران او مواجه می‌شود. ماشینی مادر دختر خراب شده است. جک به آن‌ها کمک می‌کند و سپس سوار یک وسیله عبوری می‌شود. در ادامه ماجرا، راننده این اتومبیل با پلیس درگیر می‌شود و اقدام به قتل مامور پلیس می‌کند. جک درباره این حادثه فوق بیهوش می‌شود. هنگامی که جک به هوش می‌آید، متوجه می‌شود که وی را متهم به قتل پلیس کرده‌اند. سپس کمک به بیمارستان روانی انتقال پیدا می‌کند. دکتر لورنسن (کریستوفر کریستوفرسن) پزشک خود محور تیمارستان، با هدف ارضای غرایز سویسی خود یک نوع «معالجه» وحشیانه را در مورد جک تجویز و اجرا می‌کند. به دستور دکتر لورنسن ژاکت مخصوص بیماران روانی را به جک می‌پوشانند و سپس وی را داخل یکی از کشورهای سردخانه مخصوص مردگان قرار می‌دهند.

جک برای ساعت‌های طولانی داخل کشوی سرد و تاریک و مرطوب قرار داده می‌شود. به باور دکتر لورنسن، با استفاده از این شیوه، بیمار خاطرات فراموش شده خود را به یاد می‌آورد و سپس می‌توان تمایلات خشونت‌آمیز وی را مداوا کرد. جک پس از مدتی، تحت تاثیر شرایط فوق نیز به سبب جراحت مغزی‌اش از توانایی «سفر به آینده» برخورد می‌شود. او به ترتیب به ۱۵ سال بعد، یعنی سال ۲۰۰۷، سفر می‌کند. دکتر هنگام با زن جوانی به اسم جکی (کایرا نایتلی) آشنا می‌شود. این زن جوان همان دختر کوچولوی است که ۱۵ سال پیش به وی و مادرش در ورمونت کمک کرده بود. در ادامه ماجرا جک و جکی یک رابطه عاطفی با هم برقرار می‌کنند. در همین حال جک که از طریق گزارش‌های خبری سال ۲۰۰۷ باخبر شده که در اول ژانویه ۱۹۹۳ کشته شده، در صدد است تا با اتخاذ پاره‌ای تصمیم‌ها این سرنوشت محتوم را تغییر دهد. جدای از این، جکی و مادرش تنها کسانی بودند که می‌توانستند شهادت دهند که قاتل پلیس، فرد دیگری به جز جک بوده است …

خوشبختانه برخلاف اکثر فیلم‌های «سفر زمانی» ژاکت باعث گیج شدن بیش از اندازه تماشاگر نمی‌شود. پیچش‌های داستانی نیز بر خلاف اکثر موارد مشابه، دارای غلظت کمتری است و بنابراین هم سنخ باعث تغییر ساختار فیلم است. داستان نیز به نحوی تحت توسعه پیدا می‌کند که تماشاگر را به داخل پیچ و خم‌های خود جلب می‌کند. بازی‌های برودی و نایتلی تماشایی و بدون نقص است.

ژاکت توسط جان میبری (Maybury) کارگردانی شده، فیلم قبلی میبری، به عنوان عشق اهریمن است در سال ۱۹۹۸ ساخته شد. من به فرهنگ‌های فیلم مراجعه کردم اما چیزی درباره این فیلم نیافتم. با این حال در جایی خواندم که فیلم مذکور درباره فرانسیس بیکن، نقاش مدرن ایرلندی (متولد ۱۹۱۰) است. ظاهراً جان میبری علاقه خاص به ساختن فیلم‌های اندیشمندانه دارد. ژاکت نشانه‌های یک شاهکار سینمایی را در خود دارد. فیلمساز به‌رغم طرح پارادوکس‌ها و فرضیه پردازی‌های بعضاً توضیح ناپذیرش موفق به تحریک فکر و اندیشه مخاطب می‌شود. یکی از ویژگی‌های عمده فیلم فضاسازی‌های ترسناک و مخوفی است تماشاگر را به یاد قصه‌های ادگار آلن پو می‌اندازد؛ موقعی که فیلم ژاکت صحنه‌های محبوب شدن جک در کشو غسالخانه را دیدم، به خودم گفتم خدا اهانت که هیچ شکنجه گری در این جهان خاکی صحنه‌ها را نبیند اگرنه کار به جای خواهد رسید که زندان انفرادی در برابر این نوع شکنجه (حبس در کشو غسالخانه) تبدیل می‌شود به سوئیت هتل هیلتون!

ژاکت تریلر افشاگرانهٔ دیگری در مذمت جنگ و تبعات فاجعه‌بار آن است که این‌بار با داستانی فانتزی و روایتی پیچیده با رفت و برگشت‌های زمانی متعدد، که به سرعت نمونهٔ مشهور دیگری (نردبان جیکوبِ ایدریان لاین، ۱۹۹۰) را به یاد می‌آورد. گرچه روش لاین در نردبان جیکوب از لحاظ کار با جریان سیال ذهن در سینما هنوز مرجعی قابل اشاره و توجه است، اما ژاکت نسبت به نردبان جیکوب کمتر شعار می‌دهد و غیرمستقیم‌تر حرف می‌زند، پیچیدگی‌های روائی‌اش قابل فهم است و داستان مؤثرتری دارد. فیلم در ساخت و پرداخت صحنه‌های واقعی و فانتزی و تفکیک ظریف میان این دو دنیا و گذشته و حال و آینده قابلیت‌هائی دارد که تماشایش را لذت‌بخش و تأثیرگذار می‌کند. تعلیق روایت پُرپیچ‌وخم فیلم هم زمینه و امکان مناسبی برای نمایش قابلیت‌های کارگردان و اجرای متفاوت صحنه‌ها فراهم کرده است. پس از کنار رفتن کالین فارل و مارک والبرگ، برودی نقش دشوار ̎جک استارکس̎ را به خوبی اجرا کرده و برای ایفای نقش این شخصیت مسیر دشواری را رفته (تمرین حبس در مخزن‌های ایزوله و رژیم پروتئین برای رسیدن به وضعیت جسمانی شخصیت ̎جک̎، بخشی از این پروسهٔ دشوار بوده است). حضور کریستوفرسن در یک نقش منفی فرعی اما مؤثر به یاد می‌ماند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
[wpcode id="260079"]