زندگینامه هاروکی موراکامی و بررسی کارنامه ادبی این نویسنده بزرگ
به مناسبت زادروز هاروکی موراکامی
همه ما زندگی را دوست میداریم و تا حد زیادی منطق خود را بر مبنای آن چه دوست میداریم، بنا میکنیم اما دست نیازیدن به اهداف خود و ادامه دادن به زندگی بزدلی است. این یک خط باریک خطرناک است. مردن بدون رسیدن به هدف خود مرگی بیارزش و کوته نظرانه است….. جوهره طریقت سامورایی همین است. اگر کسی بتواند هر روز و شب با روشن ساختن قلب خویش با این واقعیت، چنان زندگی کند که گویی جسمش مرده است، به آزادی حاصل از طریقت سامورایی خواهد رسید.»
(چونه تومو، ۱۳۸۸: ۲۶)
نوشته آزاده شریفی:
هاروکی موراکامی یک سامورایی است، یک سامورایی امروزی؛ نه این که هر روز صبح مقابل آینه بایستد، موهایش را بالای سرش ببندد و شمشیرش را بر بازوان ورزیدهاش حمایل کند و به خدمت امیرش بشتابد تا در راه او جان فدا کند. در واقع، هیچ چیز این مرد مرموز و نحیف به ساموراییها نمیبرد؛ با این حال، موراکامی یک سامورایی است، اغلب شخصیتهای داستانهایش هم.
سامورایی نمونه آرمانی انسان در فرهنگ کهن ژاپن است. طریقت سامورایی ظاهری دارد و باطنی؛ ظاهرش همان است که دست مایه فیلمها و داستانهاست و باطنش حرکتی هدفمند و جست وجویی مداوم برای یافتن معنایی در زندگی است. سامورایی عصارهٔ فرهنگی شرقی است که زندگی نیازموده را قابل زیستن نمیداند.»
موراکامی باطن سامورایی را زندگی میکند اما امیر و فرمانده او خود زندگی است.
موراکامی 72ساله جز نظم وصف ناپذیر و فعالیت جسمانی منظم، شباهت ظاهری دیگری با یک سامورایی ندارد. شخصیتهایش نیز شبیه خودش هستند جز آن که هر کدام به دلیلی از رویارویی با آن سؤال حقیقی اجتناب میکنند.
داستانهای موراکامی معمولا از جایی شروع میشود که اتفاقی بیرونی یا درونی، ادامه زندگی کسالتبار روزمره را ناممکن کرده است؛ روزمرگی که حرکتی تدریجی به سوی مرگی حساب شده است. شخصیتهای موراکامی بر سر این دو راهی یا بر بلندای این پرتگاه ایستادهاند و جز شروع سفری درونی برای پر کردن آن خلأ جبرانناپذیر انتخابی ندارند.
کافکا تامورا (قهرمان رمان کافکا در کرانه) روز تولد ۱۵ سالگی را برای شروع سفر قهرمانی خود برمیگزیند؛ هنگامی که دیگر نمیتواند به زندگی با پدر مجسمهساز و مرموزش ادامه دهد و از خیال پیدا کردن دوباره مادر و خواهرش (که در ۴سالگی به دلیلی نامعلوم او را رها کرده و رفته اند) لحظهای رهایی ندارد.
سوکورو ( قهرمان رمان دیگرش) به خاطر تحصیل در رشته مهندسی در توکیو از گروه دوستانش دور میشود، یکی دو سال بعد از شروع دانشگاه، گروه دوستانش بیهیچ توضیحی او را طرد میکنند؛ سوکورو نمیداند چه اتفاقی افتاده است و هیچگاه هم برای فهمیدن علت این تصمیم سماجت نمیکند، با این حال، این احساس طردشدگی سالهای تیرهای را برای او رقم میزند.
ادبیات ژاپن هنوز موراکامی را به عنوان نویسندهای مطرح نپذیرفته است. هرچند در خود ژاپن نیز خوانندگان بسیار دارد و در جهان هم کتابهایش مدام ترجمه و تجدید چاپ میشوند. سفر درونی موراکامی که در داستانهایش اتفاق میافتد پیوندی عمیق با گمگشتگیهای وطنش و کل فرهنگ شرقی دارد. فرهنگ شرقی، ژاپن و خود موراکامی با درد و رنج بیگانه نیست، اما درد تنها هنگامی تحملپذیر میشود که معنا و مفهومی داشته باشد؛ آدمهای موراکامی هم سفر نمیکنند تا از رنج خلاص شوند بلکه سفر میکنند تا برای رنج خود معنا و چرایی بیابند.
سفر قهرمانان موراکامی اگر چه در اصل سفری درونی است، بعدی بیرونی نیز دارد درست مانند نوشتن خود موراکامی که اگرچه عملی ذهنی و درونی است از فعالیت شدید جسمی مایه میگیرد.
همانند همه قهرمانانش، سفر درونی موراکامی با سفرهای بیرونی متعدد همراه بوده است:
نخستین سفر بیرونی او در نوجوانی و جوانی در صفحات رمانهای انگلیسی گذشت. تنها فرزند دو معلم ادبیات ژاپنی، پس از اتمام دبیرستان، به توکیو رفت و در دانشگاه وازهدا ادبیات انگلیسی خواند. جلوههای فقدان، ترس و بیمعنایی را از دریچه چشم گتسبی بزرگ (قهرمان رمان مشهور اسکات فیتزجرالد) و هولدن کالفیلد ( قهرمان ناطور دشت سلینجر) به تماشا نشست و بعدها این دو رمان و بسیاری آثار دیگر را به ژاپنی ترجمه کرد.
در ۲۲سالگی ازدواج کرد. از همسرش، یوکو، چیز زیادی نمیدانیم جز این که همراه و مشوق همیشگی اوست و تنها کسی است که داستانهای موراکامی را پیش از انتشار میخواند.
در ۱۹۷۸، زمانی که هنوز یک باشگاه جاز را میگرداند، رمان به آواز باد گوش بسپار و سپس پین بال، ۱۹۷۳ را به نگارش درآورد. رمان به آواز باد گوش بسپار در ۱۹۷۹ منتشر شد و در همان سال جایزه گونزو را کسب کرد. در ۱۹۸۰، پین بال، ۱۹۷۳ و در ۱۹۸۲ تعقیب گوسفند وحشی را چاپ کرد.
پس از موفقیت سه کتاب نخست – که بعدها به سهگانه رت (موش صحرایی) شهرت یافت – باشگاه را واگذار کرد و تماما به نوشتن پرداخت. هرچند موسیقی، به ویژه جاز و راک هنوز جزء جدایی ناپذیر زندگی او و شخصیتهایش است و گویی ریتم دویدن و نوشتناش را با آن تنظیم میکند.
سفرها و سخنرانیهایی در اقصی نقاط دنیا به ویژه اروپا و آمریکا کرده است.
جنگل نروژی را در دوره اقامتش در اروپا و سپس آمریکا نوشت. از سال ۱۹۹۱ دو سه سالی به تدریس و سخنرانی در دانشگاههای مطرح آمریکا، مانند پرینستون و هاروارد و نیوجرسی مشغول بود و سپس به ژاپن برگشت.
موراکامی را نمیتوان نویسنده بومی ژاپن دانست؛ هرچند عناصر محلی در آثار وی کم نیست. موراکامی نویسندهای جهان وطن است و همین امر باعث شده خوانندگان آثار او محدود به ژاپنی زبانها نباشند. اما پیوندی عمیق و درونی میان موراکامی و کشورش وجود دارد:
«می خواهم پیوندم با مردم ژاپن، تا حد امکان، از پشت میز تحریرم در خانه و از طریق نوشتن باشد. فقط در چنان حالتی است که بدون دغدغه و به طرزی مؤثر بر کلمات و بافت متن مسلط میشوم.»
ژاپن، در عمق شرق، دارد روزبه روز غربیتر میشود و این بحران سرگشتگی و روابط در زیر پوست داستانهای موراکامی هم جریان دارد. در دنیای منظم و ماشینی ژاپن، حیاتی موازی در ادبیات آن جریان دارد که خواستار درون گرایی و توقف جریان عادی و منظم زندگی برای بازنگری در اصول و ارزشهای آن است؛ همان چیزی که روند زندگی منظم و منطقی آدمهای موراکامی را برهم میزند، فاصلهای که نظم ماشینی و ولع پول و پیشرفت، میان ظاهر و باطن سامورایی انداخته است، فقدان آرمانهای جوانی و جست وجوی حقیقت است:
«بچه که بودیم، کشوری فقیر ولی آرمان گرا داشتیم. این چیزها در دهه ۱۹۶۰ تغییر کرد؛ برخی ثروتمند شدند در حالی که تلاش میکردند آرمانگراییشان را زنده نگه دارند و بعضیها ثروتمند شدند و آرمانهای خود را فراموش کردند.»
حاصل بازگشت موراکامی به ژاپن کشف دوباره سرزمینش بود؛ زلزله کوبه و حمله گاز در مترو در سال ۱۹۹۵ او را تحت تأثیر قرار داد و در سال ۲۰۰۰ مجموعه داستان پس از زلزله و سپس کتاب زیر زمین (مترو) را نوشت که مجموعه مصاحبههای او با قربانیان حمله گاز در متروی توکیوست.
این دو کتاب نقطه عطفی در کارنامه موراکامی است؛ راوی اول شخص مألوف، این بار سوم شخص میشود و به نظر میرسد بعد از مدتها، نویسنده توانسته است اصالت و هویت خود را از درون به بیرون بتاباند. در این کتاب موراکامی با سرزمین و مردمش آشتی کرده و برای درماندگی و بیهویتی آنها دل سوزانده است:
«ما ژاپنیها از یک جهاتی خودمان را گم کرده بودیم. ما بعد از جنگ به شدت کار کردیم. داشتیم ثروتمند میشدیم. به یک مرحله خاص رسیدیم اما بعد از رسیدن به آن مرحله از خودمان پرسیدیم: به کجا داریم میرویم؟ چه کار داریم میکنیم؟ و این یعنی حس خسران.»
این حس خسران همان چیزی است که قهرمانهای موراکامی را مطرود و تحمل ناپذیر ساخته است؛ همسر شخصیت داستان بشقاب پرنده در کوشیر و پنج روز بعد از زلزله او را ترک میکند: «دیگه هرگز برنمی گردم…. مشکل این است که هرگز چیزی به من ندادی یا دقیقتر بگم، چیزی در درونت نیست که بتونی به من بدی. تو خوب، مهربون و خوش تیپی اما زندگی کردن با تو مثل زندگی کردن با توده هواست.»
خالی بودن از درون و بحران هویت مشکل اصلی شخصیتهای موراکامی است. سوکورو درگیر بحران هویت و مسئلهای حل نشده است. تعبیری که موراکامی از این رویارویی دارد
شنا کردن شبانه در دریای سرد» است؛ بیانی از گم گشتگی و تنهایی. موراکامی خود از این سفر درونی بازگشته و حالا به جای آن که از تهی بودن سرزمینش دلگیر و روی گردان باشد به دنبال پر کردن این خلأ است؛ گویی تصمیم گرفته است به مردمش کمک کند تا شبانه در دریای سرد شنا کنند.
عاملی (معمولا یک زن) قهرمان موراکامی را از زندگی منظم روزمره جدا میکند؛ مجبور میشود مرخصی بگیرد و چند روزی به سفر برود. در رمان محبوب و پرفروش سوکور تازاکی بیرنگ و سالهای سرگشتگی، سارا در مییابد چیزی ناخوشایند در گذشته سوکورو وجود دارد و تا این سنگ عاطفی از سر راه کنار نرود، هیچ ارتباطی به سرانجام نخواهد رسید.
سوکورو با کمک سارا در جست وجوی حقیقت به فنلاند سفر میکند و… مرخصی گرفتن و تنها به سفر رفتن؛ این همان چیزی است که موراکامی برای کشورش آرزو میکند. زنها و گربهها نیز در این سفر به قهرمان یاری میرسانند یا هدایتش میکنند. (گربه در اسطورههای ژاپنی الهه حامی عشق و زنانگی است.)
سفر هم درونی است و هم بیرونی؛ راه رفتن بر لبه نازک خیال و واقعیت است، با این حال، برای هرکس به شیوه خودش اتفاق میافتد. دنیای موراکامی پر از آدمهایی است که در قسمتی از سفرشان با هم ملاقات میکنند و لابیرنت مورد علاقه او از همین ملاقاتها شکل میگیرد.
حرکت بر مرز واقعیت و فراواقعیت مسیر اصلی داستان نویسی موراکامی است. هنر اصلی او در شکافتن لایههای پنهان واقعیت و نفوذ به ابعاد عمیقتر آن است، برای همین برخی سبک او را رئالیسم جادویی دانستهاند؛ داستانهای کوتاه موراکامی جنبه جادویی و نمادین بیشتری دارند. با کمی دقت، میتوان دریافت که بیشتر این عناصر نمادین در رمانهای بزرگ او نیز درهم تنیده است؛ خرق عادتهایی مثل باران ماهی و صحبت با گربهها و فضای راز آلود باعث شده است برخی منتقدان غربی فضای داستانهای او را مبهم و مرموز بدانند. خود موراکامی گفته است که در عجیب و غریب نوشتن تعمد دارد. رؤیای او نوشتن داستانهای معمایی – پلیسی و جنایی است؛ البته به نظر میرسد در رمانهای معمایی به اندازه رمانهایی که درباره حل معماهای درونی هستند، موفقیت نداشته است.
جنگ جهانی دوم، توجه بسیاری از نویسندگان ژاپنی را برانگیخت اما موراکامی نویسنده جنگ نیست. در جوانی با چهره کریه جنگ و کشتار آشنا شده است. تنها در آثار متأخر اوست که توجه به خشونت، جنگ، تعصب و تأثیر آن را بر زندگی اجتماعی مردم میتوان ردیابی کرد؛ در داستانهای مشهورتر او کشمکش درونی آن قدر پررنگ است که جایی برای جنگ و جدال با نیروهای بیرونی باقی نمیگذارد: «هر بار که قرار میشود با کسی بازی کنم، وجه رقابت مایهٔ آزارم میشود. اگر هم بحث ورزشهای رزمی به میان بیاید به راحتی میتوان دور نام مرا خط کشید. بنا به هر دلیلی غلبه بر دیگران با شکست از آنان هیچ اهمیتی برایم ندارد… دو استقامت ورزشی ایده آل و کامل برای انسانی با ساختار ذهنی من است.»
علاقه عجیب و غریبش به دویدن شاید برآمده از همین جدال با خود باشد. همچنین به آب و شنا علاقه دارد و انتخاب دومش پس از دویدن، شنا کردن است. موراکامی سامورایی پر سروصدایی نیست برعکس جنگجویی است منزوی، درون گرا و گوشه گیر که تنهایی و عزلت را به حضور در جمع ترجیح میدهد: «من از آن آدمهایی هستم که تنهایی را دوست دارند. صریحتر بگویم: من تنهایی را رنج آور نمیدانم…. از همان نوجوانی گرایش به گوشہ نشینی داشتم، زمانی که اگر قرار به انتخاب کردن بود، ترجیح میدادم کتاب بخوانم و یا به موسیقی گوش بدهم تا آن که با کسی همراه شوم. همیشه به فکر کارهایی بودم که به تنهایی انجامشان بدهم.»
تنهایی، سکوت و تأمل ویژگیهای اصلی تفکر ژاپن است: «ژاپنی از آشکار کردن هیجان، احساس و عواطف خود بیزار است و آن را علامت معنوی ضعف میداند.» تلاش برای کنترل جسم و تسلط بر نفس، رنگی از همین گریز از درون دارد؛ با این حال، سکوت و درون گرایی موراکامی با درون نگری و جست وجوی حقیقت درونی همراه است.
موراکامی انرژی این سفر درونی را با فعالیت جسمانی شدید تأمین میکند؛ همانند سرشت تفکر شرق که جسم را ابزاری برای قویتر کردن روح میداند: «من اساسا نوشتن رمان را کاری جسمانی میدانم. نوشتن عملی ذهنی است ولی به پایان بردن یک کتاب رمان به کار جسمی بیشتر شباهت دارد… نویسندگانی که از موهبت استعدادهای آن چنانی برخوردار نیستند برای افزایش تواناییها باید از جان مایه بگذارند. ناچارند این قابلیتها را تاحدودی جایگزین استعداد کنند و همواره این احتمال وجود دارد که با مساعدت آنها استعدادی پنهان و حقیقی را در درون خویش کشف کنند.»
موراکامی هرچند داستان نویس است و شهرتش بیشتر به خاطر داستانهای کوتاه و رمانهای اوست، چند اثر غیرداستانی هم دارد از جمله کتاب از دو که حرف میزنم، از چه حرف میزنم که نوعی خودنگاری با محوریت دویدن است. بیشترین اطلاعاتی که از زندگی شخصی موراکامی در دست است در همین کتاب خلاصه میشود؛ کتابی که موراکامی تجربه خود به عنوان دونده ماراتن و نویسنده تمام وقت را به موازات باز میگوید. نام کتاب برگرفته از داستان محبوب موراکامی از ریموند کارور است.
موراکامی به صراحت از نویسندگانی که بر فکر و قلمش تأثیر گذاشتهاند، نام میبرد اما از کسی تقلید نمیکند. داستانهای موراکامی را شهود و غریزه به پیش میبرد نه طرح و استراتژی مشخص؛ او در مصاحبههایش گفته است برای داستانهایش طرح اولیهای ندارد بلکه خود را به داستان میسپارد تا ناخودآگاهش او را در مسیر قصه به پیش ببرد.
اشاره مستقیم موراکامی به کافکا، به ویژه در انتخاب نام قهرمان رمان کافکا در کرانه، منتقدان بسیاری را به مقایسه او با کافکا و ردیابی فضای کافکایی در داستانهایش واداشته است؛ با این حال، همان طور که موراکامی منضبط، سخت کوش و ورزشکار با کافکای رنجور و خسته تفاوت دارد، سبک داستان نویسی آن دو نیز متمایز است؛ هرچند فضای کافکایی و به خصوص بیمعنایی و توجیه ناپذیری آن چه برای قهرمانان موراکامی اتفاق میافتد، کاملا محسوس است اما برای موراکامی خود سفر قهرمانی ارزش دارد و پابه پای قهرمانش میجنگد. قهرمانان موراکامی هر چند ممکن است سالها از طردشدنی بیدلیل و مبهم رنج برده باشند اما موراکامی از جایی که تصمیم به مواجهه با آن جدایی میگیرند، با آنها همراه میشود؛ ممکن است آنها در این مبارزه پیروز نشوند اما۔ برخلاف شخصیتهای کافکا – تسلیم هم نمیشوند.
پذیرش و پشتکار دو عنصر ژاپنی موراکامی است. به نظر میرسد، خود سفر مهمتر از مقصد آن است و همین قدم در راه گذاشتن باعث کشف آن جوهره پنهان حیات میشود. شخصیتهای موراکامی از شکست نمیهراسند همان طور که خودش به راحتی به شکستش در ماراتن اعتراف میکند. اگرچه در ابتدا آن چه را بر سرشان آمده میپذیرند اما برای تغییر آن تلاش میکنند و همانند خالقشان کاری را میکنند که دلشان میخواهد: «من با درخواست دیگران به ورزش دو رو نیاوردهام، همان طور که با درخواست دیگران رمان نویس نشدهام. روزی، به صورت کاملا غیرمنتظره، دلم خواست رمانی بنویسم… در سراسر عمر فقط کاری که دوست داشتهام انجام دادهام.»
مهمترین نقد واردشده به او، بیان بیش از حد فلسفی و پایان نامعلوم داستانهای اوست؛ البته طرفداران ژاپنی موراکامی از نویسنده محبوبشان دفاع میکنند که لحن شخصیتها در ترجمه از میان رفته است. خوانندگان غیرژاپنی زبان موراکامی بیان فلسفی و استعاری و اظهارنظرگاه و بیگاه نویسنده از زبان شخصیتها را، برای ادای جملات قصار و نمادین، حس میکنند و گاهی از آن آزرده میشوند.
نوشتن او همانند سفرهایش دائمی و فراوان است. پیچیدگی آثار موراکامی از درون او برمی خیزد و برای همین حالتی واقع گرایانه و باورپذیر دارد. این سرک کشیدن در بیراهههای روح انسان و جدال با پوچی و فقدان، شهامت بسیاری به موراکامی بخشیده است. گذشته از پرکاری، جسارت و تنوع طلبی هم جزء ویژگیهای نوشتههای موراکامی است. موراکامی نویسندهای پرکار است. برخی منتقدانش معتقدند همین پر کاری باعث شده آثاری متوسط هم عرضه کند وغث و سمین آثارش او را از جایزه نوبل محروم کرده است.
با آن که منتقدان، موراکامی را نویسندهای غربی میدانند که به زبان ژاپنی مینویسد، میتوان تأثیر عمیق فرهنگ کهن شرقی را در آثار او ردیابی کرد؛ البته این تأثیر با انتقاداتی نیز همراه است. علاوه بر آن، سبک زندگی خاص، مطالعه و ترجمه ادبیات انگلیسی و نوشتن آثار متعدد از دیگر ویژگیهای موراکامی است. آثار متنوع و متعدد وی زمینههای مشخصی دارند و عمدتا تصویری از سفر قهرمان برای کسب هویت و عبور از گمگشتگی عرضه میکنند.