کتاب مسی، داستان پسری که اسطوره شد، نوشته لوکا کایولی
لوکا کایولی یک روزنامهنگار ورزشی ایتالیایی است که به خاطر نوشتن در نشریه مشهور ورزشی گازتا دلا اسپورت و نیز ریپلابلیکا و منیفستو و حضور در شبکه Rai 3 ایتالیا و ITV در انگلیس مشهور است. در کتاب مسی، داستان پسری که اسطوره شد با مراحل رشد و تبدیل لیونل مسی به یک ستاره آشنا میشوید.
مسی ، داستان پسری که اسطوره شد
نویسنده : لوکا کایولی
مترجم : اشکان نعمتپور ، مریم بختیاری
کلک مشاطه
242 صفحه
+ این کتاب به صورت آنلاین در «فیدیبو» قابل تهیه است.
عنوان اصلی: Messi: The Inside Story of the Boy who Became a Legend
Book by Luca Caioli
بیمارستان گاریبالدی
بیست و چهارم ژوئن سال 1987 ساختمانی مستطیلی و کرم رنگ با معماری قرن نوزدهم در خیابان «ویساسورو»، بیمارستانی ایتالیایی است که نام جوزپه گاریبالدی را رویش گذاشتهاند.
اینجا است که داستان لیونل مسی، سومین فرزند خانواده مسی-کوچیتینی ساعت شش صبح یک روز زمستانی آغاز میشود. خورخه، پدرش، بیست و نه ساله است و رییس یکی از بخشهای شرکت فولادسازی «آسیندار» در«ویا کنستیتوسیون»، حدود پنجاه کیلومتری بیرون روساریو. سلیای بیست و هفت ساله در کارگاه تولید آهن ربا کار میکند. کم سن و سال بودند که در منطقه «لاس هراس» آشنا شدند.آنها در هفدهم ژوئن هزار و نهصد و هفتاد و هشت در کلیسای «کوراسون د ماریا» ازدواج کردند.
آن زمان کشور سراسر جذب جام جهانی بود، آنقدر که این تازه داماد و عروس که برای ماه عسل به «با ریلوچه» رفتهاند، برنامهریزی میکنند به بازی آرژانتین برزیل در روساریو برسند. نتیجه صفر-صفر میشود. هشت روز بعد تیم ملی آرژانتین، سفید و آبی آسمانیهای سزار لوییس منوتی که در آرژانتین به آلبی سلسته معروف است (به معنی سفید و آبی آسمانی) هلند را در ورزشگاه «مونومنتال» ریورپلاته در بوینس آیرس سه بر یک میبرد تا قهرمان جام جهانی شود. هیجان عمومی هم به دنبالش میآید.
به نظر میرسد فیول، اولگین، گالوان، پاسارا، تارانتینی، آردیلس، گایگو، اورتیس، برتونی، لوکه و کمپس تمام خاطرات دوران حکومت نظامیها» را زدودهاند، خاطره کشته شدن مخالفان، «ناپدید شدهها»(بیش از سی هزار نفر) و شکنجه و وحشت دیکتاتوری خونین و وحشیانه ژنرال خورخه رافائل ویدلا که بیست و چهارم مارس هزار و نهصد و هفتاد و شش باخلع «ایسابل پرون» سر کار آمد. هنوز هم میشود در خیابانهای بوینس آیرس واژه «جام جهانی کثیف» را دید که زیر یک زمین سبز فوتبال و «۱۹۷۸»نقاشی شده است.
دو سال بعد از جام جهانی، کشور همچنان زیر سلطه وحشت است ولی زندگی ادامه دارد.
بیست و پنجم ژوئن هزار و نهصد و هشتاد و دو است، جنگ فالکلند یازده روز قبل تمام شده. آرژانتین، شکست خورده، کشتگان (ششصد و چهل و نه نفر) و مجروحانش (بیش از هزار نفر را میشمرد اما باید به آنها همه آن کسانی را هم اضافه کرد که هرگز آن «آتش باران» دو ماه و نیمه را فراموش نخواهند کرد. داوطلبان جوان، بیتجربه و با ساز و برگ ناقص قانع شدند تا برای پس گرفتن جزایر فالکلند ثبت نام کنند، جزایری که بریتانیا در زمانی دور، صد و چهل و نه سال قبل، به اشغال درآورده بود. «عملیات روساریو»-اسم حمله کلیدی آرژانتینیها به رهبری ژنرال لئوپولدو گالتیری در دوم آوریل هزار و نهصد و هشتاد و دو چندمین تلاش حزب نظامی حاکم برای پرت کردن حواس مردم از برنامه اقتصادی فاجعه بار دهه هشتاد بود، سیاستی که باعث تورم نود درصدی، رکود در تمام بخشهای اقتصادی، افزایش بدهی خارجی دولت و شرکتهای خصوصی، کاهش دستمزدها و به ویژه افزایش مداوم فقر در بین طبقه متوسط شده بود.
این جنگ باید کاری میکرد که کشور ماجراهای گذشته را از یاد ببرد و مردم را غرق موج میهن پرستی کند ولی گالتیری نه آماده برخورد بانوی آهنین – مارگارت تاچر بود و نه ارتش بریتانیا را به حساب آورده بود. نیروهای بریتانیایی در عرض چند هفته ارتش آرژانتین را در هم میکوبند، فاجعهای که در عرض یک سال به سقوط حزب نظامی حاکم و برپایی دموکراسی منجر میشود اما برگرداندن «مالویناس» اسم آرژانتینی فالکلند- به آرژانتین، میلی پابرجا میماند: در روساریو، در پارک ملی پرچم، بنای یادبودی به افتخار«قهرمانانی که در جزایر مالویناس زندگی میکنند» ساخته شده و در قانون اساسی مصوب هزار و نهصد و نود و چهار اشاره میشود که بازگرداندن این منطقه هدفی است غیرقابل چشم پوشی به هر حال، رائول آلفونسین یکی از معدود سیاستمدارانی که فاصلهاش را با ارتش حفظ کرده بود. در انتخابات سال هشتاد و سه برنده میشود و تنها هدف حکومت برای جنگ افروزی تقویت دیکتاتوری۔ ناکام میماند.
چهار سال بعد که سلیا انتظار فرزند سومش را میکشد، جو همچنان پرماجرا است و آرژانتین در«هفته مقدس» سال هشتاد و هفت در آستانه جنگ داخلی قرار میگیرد. «صورت رنگیها» (افسران جوان ارتش به سرکردگی سرهنگ آلدو ریکو) علیه دولت شورش کردهاند و میخواهند که دادگاههای رسیدگی به نقض حقوق بشر در دوره حکومت نظامیان برچیده شود. فرماندهان نظامی از رییس جمهور اطاعت نمیکنند. مردم برای دفاع از دموکراسی به خیابانها میریزند. اتحادیه کارگری اعلام اعتصاب عمومی میکند.
سیامآوریل، رائول آلفونسین خطاب به جمعیتی که در «پلاسا د مایو»جمع شدهاند، میگوید: «کشور در نظم به سر میبرد، عید پاک مبارک»، جملهای که در تاریخ ثبت خواهد شد چون هیچ چیزی غیر واقعیتر از این وجود ندارد. رییس جمهور که کنترلی بر نیروهای مسلح ندارد، به ناچار با صورت رنگیها مذاکره کرده و به آنها تضمین داده که محاکمه نظامیها تمام میشود.
قانون «اقتضای اطاعت»، افسران و زیردستانشان را از وحشیگریهایی که انجام دادهاند، تبرئه میکند و فرض را بر این میگذارد که آنها از دستورات روسایشان فرمانبرداری کردهاند. این قانون در بیست و سوم ژوئن هزار و نهصد و هشتاد و هفت به اجرا در میآید، روزی که سلیا در زایشگاه بیمارستان گاریبالدی بستری میشود. پسرهای دیگرش -رودریگوی هفت و ماتیاس پنج ساله در خانه پیش مادربزرگ میمانند و خورخه، سلیا را به بیمارستان میرساند. خورخه بعد از دو پسر دوست داشت دختردار شود ولی قرار است آنها یک پسر دیگر داشته باشند…