مینی سریال بی‌گناه – معرفی، نقد و بررسی – The Innocent

مینی سریال اسپانیایی هشت قسمتی بی‌گناه» ساخته اوریول پائولو هیچ ربطی به سریال «سرقت پول» یا مثلا سریال «چه کسی سارا را کشت؟ » ندارد.

شاید به این دلیل که برخلاف آن‌ها از همان ابتدا قرار بوده برای یک فصل تولید و پخش شود و تمام. همین هم موجب شده نویسندگان سریال یعنی پائولو و خوردی والخو به جای اینکه به این فکر کنند چطور در قسمت‌های نهایی سوال‌های بی‌پاسخ طراحی کنند یا ناگهان از آستین خود حقه جدید بیرون بکشند، به این فکر می‌کردند که چطور مخاطب را در هر قسمت سریال غافلگیر کنند و در قسمت نهایی نیز با ترکیب غافلگیری و پاسخ دادن به سوال ‌هایش، پرونده ماجرای ماتئو، مردی که پس از گذراندن چهار سال به دلیل قتل غیرعمد از زندان آزاد شده و زندگی جدیدی را در کنار اولیویا شروع کرده، ببندند.

دلیل دیگر هم به متنی بر می‌گردد که این دو از آن اقتباس کرده‌اند؛ رمانی نوشته هارلن کوبن که استاد فن غافلگیری است – تعدادی از کتاب‌های او به فارسی ترجمه شده است – و در نتیجه یک قرارداد چند میلیون دلاری قرار شده است نتفلیکس بر اساس چهارده رمان او، ۱۴ سریال کوتاه و دنباله دار تولید کند.

آنچه کار کوین را متمایز می‌سازد، مخصوصا در همین رمان بی‌گناه به بهره بردن از گذشته و کامل کردن پازل گذشته است برای اینکه درک ما از رخداد‌های امروز را کامل کند. در سریال تمام نه س الی که با قتل غیرعمد شروع شده است و زندگی ماتئو را دستخوش تغییر کرده، به شکلی در زندگی امروز او نقش دارد. بخشی از این تأثیر‌پذیری نتیجه کار‌هایی است و تصمیم‌هایی است که خودش گرفته و بخشی از آن به کار‌ها و تصمیم‌های دوروبری‌هایش برمی گردد.

زندگی آرام او را یک تماس تلفنی به همسرش و مأموریتی به برلین زیروزبر می‌کند و پای پلیس فاسد، گروه قاچاق دختران زیرین و یک یتیم خانه را به وسط می‌کشد. می‌شود این طور گفت که سریال هر چه جلوتر می‌رود، از ماتئو و قتل او فاصله می‌گیرد و وارد هزارتویی از دوستی‌ها و نیرنگ‌ها می‌شود و مخاطب تا به خودش می‌آید که بفهمد بخشی از ماجرا چه بوده و چه شده، تازه می‌بیند که هیچ چیزی درباره شخصیت‌ها نمی‌داند و دلیل رخداد‌ها برایش کامل روشن نیست.

بی‌گناه» در همان ابتدا این طور می‌نماید که سریالی دیگر است با این ایده که مخاطب مدام بخواهد حدس بزند « قاتل کیست؟ » اما موفق می‌شود گامی فراتر برود و مانند فیلم‌های‌تریلر کلاسیک ما را در وضعیت تعلیق نگه می‌دارد – حتا استفاده از موسیقی و حال و هوای تم آن هم شبیه‌تریلر‌های معمایی کلاسیک است – چون اطلاعاتی را که مخاطب دارد در کنترل خود دارد، مای مخاطب از نظر اطلاعات پیش از هر ش خصیتی در فیلم با شخصیت کارآگاه با پشتکاری به نام لورنا اورتیز همراه هستیم. برای همین مانند او غافلگیر می‌شویم یا حس می‌کنیم که یک جای کار می‌لنگد. اما هیجان‌انگیز بودن سریال فقط محدود به غافلگیری‌هایش نمی‌شود. سریال شخصیت‌های متعددی دارد و حتا شخصیت‌هایی که حضور کمی دارند، نقشی مهم در سریال بازی می‌کنند. گذشته این شخصیت‌ها و روابط این شخصیت‌ها با همدیگر باعث می‌شود که مخاطب احساس کند در تونلی پیچ در پیچ گرفتار شده که به جز چراغ‌هایی اندک راهنمایی ندارد و برای رسیدن به نقطه روشن انتهای آن – اگر اصلا این نقطه روشن وجود داشته باشد باید تمام حواس خودش را به کوچکترین جزئیات سریال بدهد، سریالی که آن قدر بین گذشته و حال در رفت و برگشت است که اگر به آن توجه نکنی، بخشی از ماجرا را از دست می‌دهی.

البته منظورم این نیست که سریال مثلا شبیه کاری از لینچ باشد که در دنیایی پیچیده سیر می‌کند یا مثل کاری از کریستوفر نولان باشد و شما را درگیر مسائل فیزیک کند که از آن سر درنمی‌آوریم. نه، سریال دارد درباره موضوعاتی بسیار آشنا صحبت می‌کند اما برای نویسندگان سریال و نویسنده کتاب مهم بوده که بگوید هیچ وقت از گذشته ر‌هایی نداریم و گذشته همیشه می‌تواند ما را به دام بیندازد و زندگی ما را دگرگون کند. آیا سریال دنبال درسی اخلاقی است؟ مثلا اینکه مراقب کار‌های خود باشیم؟ نه ابدا، سریال به دنبال درس اخلاقی دادن نیست، بلکه بیش از هر چیزی دارد دنیایی سیاه را برای ما ترسیم می‌کند که حتا شخصیت‌های بی‌گناهش هم که به نقطه روشن انتهای تونل می‌رسند، رازی در سینه دارند و گذشته‌ای که سعی می‌کنند آن را پنهان کنند.

اوریول پائولو در ایران فیلم ساز شناخته شده‌ای است، مخصوصا اگر به کار‌های‌تریلر معمایی اسپانیایی علاقه داشته باشید. (جسد» (۲۰۱۲)، ((مهمان نامرئی» (۲۰۱۷) و (سراب) (۲۰۱۸) سه فیلم بلند او هستند که همگی در ژانر‌تریلر معمایی ساخته شده‌اند. فیلم‌هایی که راستش به اندازه این سریال قانع‌کننده نیستند اما هیجانی هستند و یک بار می‌شود آن‌ها را تماشا کرد.

مشکل فیلم‌های پائولو این بود که سیر وقایع و کار‌های شخصیت‌هایش به سمت غیرمنطقی بودن گرایش داشت و تنها دلیلش هم این بود که مخاطب غافلگیر شود. | در سریال «بیگناه» گویا رمان اصلی به او کمک کرده که غافلگیری به صرف غافلگیری را کنار بگذارد و سعی کند مخاطبش را در دنیایی تاریک و پر از راز غرق کند و تا حدود بسیاری موفق شده است، تنها عنصر مخربی که از دنیای فیلم‌هایش به این کار هم سرایت کرده، ایده تصادف است! همه شخصیت‌های درگیر در ماجرای سریال به هم ربطی دارند، نمونه‌های آزاردهنده‌اش مثلا هم زمانی زندانی بودن مانتو با آنیبال – صاحب یک کلوب بدنام – یا مثلا یکی بودن یتیم خانه‌ای است که نصف شخصیت‌های زن فیلم در آن مدتی را زندگی کرده‌اند یا مثلا خانه رویایی که مانتو و اولیویا پیدا می‌کنند درست در همسایگی خانه کسی است که علیه ماتئو شهادت داده!

این رخداد‌های کوچک تصادفی برخلاف جریان کلی سریال که سعی می‌کند سرنخ اشتباه ندهد و مخاطب را سر کار نگذارد عمل می‌کند، به نظرم سریال به مقدار کافی ایده و غافلگیری درست دارد که نیازی به این کار نبوده! با این همه، «بیگناه» برای کسانی که دنبال سریالی سرگرم‌کننده، هیجانی، سرشار از تعلیق و غافلگیری هستند و دیگر حوصله ندارند در هر سریالی ردپایی از موضوعات روز را ببینند، سریال مناسبی است، درست مثل همان کتاب‌های‌تریلری که هارلن کوبن استاد نوشتن آنهاست، کار‌هایی که موقع خواندنش / | تماشایش یک لحظه آرام و قرار نداری و تند تند آن را ورق می‌زنی – در اینجا اپیزود پشت اپیزود می‌بینی – تا عطش سر در آوردن از یک ماجرای راز آلود را سیراب کنی.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
[wpcode id="260079"]