به مناسبت سالگرد سقوط برلین توسط متفقین و مرگ هیتلر: معرفی کتاب سقوط برلن و مختصری در مورد جنایات متقابل روسها
در اواخر 1944 و نخستین ماههای 1945، هـیچ جـهنمی در دنـیا به پای برلین نمیرسید.
مردم شهر زیر بمباران بیامان نیروهای هوایی متفقین، در آن شرایط هولانگیز از گرسنگی مـیمردند و برلین که آلمانیها روزگاری به شکوه و زیبایی آن مینازیدند، هر روز بیشتر به ویرانهای غـرق در آتش و دود تبدیل میشد. در عـید مـیلاد مسیح 1944، گاهی شنیده میشد که مردم به طنز تلخ به یکدیگر میگویند:
«چیزی عیدی بده که به درد بخورد. یک تابوت هدیه کن!»
اما تا پیش از پایان جنگ، برای تدفین کشتگان در بـرلین حتی تابوت هم به تعداد کافی پیدا نمیشد.
برلینیها تلاش میکردند تا بلکه یک روز دیگر زنده بمانند، و بر همهکس، به استثنای هیتلر که هنوز در عالم خودپرستی و توهم غوطه میخورد، روشن بـود کـه جنگ به شکست آلمان انجامیده است و راه بازگشتی نیست. هیتلر در این پندار که میتواند میان متفقین شکاف بیندازد، در قماری بزرگ در شمال شرقی فرانسه در منطقهٔ آردن بیپروا دست به ضد حملهای عظیم زده و شـکست خـورده بود، و وقتی ارتش سرخ آمادهٔ یک سلسله حملات در جبههٔ شرق شد، پیدا بود که سرنوشت آلمان قطعا رقم خورده است.
فرماندهان آلمانی جبهه میکوشیدند واقعیات را به هیتلر بفهمانند، ولی او هـمچنان اصـرار داشت که اوضاع به آن بدی نیست که آنان تصور میکنند. نه هیتلر و نه هاینریش هیملر -رئیس منفور «اس اس»- که هیتلر با حماقت محض او را به فرماندهی چند ارتش آلمانی مـدافع رودخـانهٔ ویـستولا در لهستان گماشته بود، تا آخـر بـرآوردهای فـرماندهان جنگی را باور نکردند.
البته در اواخر کار، حتی هیتلر هم پی برده بود که در جنگ برنده نیست، ولی هنوز فکر تسلیم را رد میکرد، و به یـکی از اطـرافیان گـفته بود ممکن است ما غرق شویم، ولی دنیا را هـم بـا خودمان غرق خواهیم کرد.
موضوع کتاب هیجانانگیز آنتونی بیور، «سقوط برلین:1945»، شرح رویدادهای واپسین ماههای وحشتناک جنگ جهانی دوم در اروپاسـت.
فـکری کـه هرگز گریبان استالین را رها نمیکرد این بود که متفقین غـربی ممکن است پیش از روسها به برلین برسند. در ژانویه 1945، ارتش سرخ بیش از چهار میلیون نیرو در کرانهٔ رودخانهٔ ویستولا بـرای حـملهٔ نـهایی به آلمان گردآورده بود. دست کم 5.8 میلیون نفر از مردم پروس شـرقی تـلاش میکردند تا قبل از هجوم قریب الوقوع شوروی از خانه و کاشانه بگریزیند. برخی در جنگلها پنهان میشدند، و بعضی بـه امـید ایـنکه پیش از افتادن به چنگ روسها به متفقین برسند، به سوی غرب مـیگریختند.
اکـثر ایـن مردم ناکام ماندند. مثلا در بندر کونیگسبرگ روسها بسیاری از آنان را به مسلسل بستند، و عدهای دیـگر زیـر تـانکهای شوروی له شدند. در دریا، یکی از زیردریاییهای شوروی کشتی مسافربری «ویلهلم گوستلف » را که 6600 مسافر داشـت غـرق کردند، و از آن جمع 5300 غیر نظامی جان باختند. از نخستین جاهایی که به دست نیروهای شـوروی آزاد شـد، اردوگـاه مرگ آشویتس بود و دیگری یکی از اردوگاههای اسیران جنگی در همان نزدیکی، و شگفت نیست که یـکی از اسـرای انگلیسی پس از آزادی فریاد برآورد:
«به خدا، مطلقا هر کاری که روسها با این مملکت بـکنند بـه عـقیدهٔ من حق دارند.»
گرچه با فجایعی که آلمانیها در اتحاد شوروی مرتکب شده بودند از انتقام گـریزی نـبود، ولی تقاص روسها از مردم آلمان در واپسین ماههای جنگ نیز، چه از نظر وسـعت و چـه از جـهت شدت، وحشتانگیز بود. پس از اینکه سربازان ارتش سرخ مطلع شدند که آلمانیها اسیران جنگی روس را برای اعـدام بـه «اس اس» مـیسپردند، تصمیم گرفتند که هر اسیر آلمانی را به کام مرگ بفرستند.
خشم هـمگانی روسها از حد رفتار جامعهای گرفتار جهل و سرکوب جنسی فراتر میرفت و به قلمرو ناپیموده و پیشبینیناپذیر وحـشیگریهای هـولناک ناشی از جنون تودهگیر میرسید. از سوی دیگر، نوعی عقدهٔ گنهکاری ملی نیز بـه ظاهر وجـود داشت که هم به کینهتوزی و انتقامجویی مـنجر مـیشد و هـم به تلاش برای غرق کردن آن احساس تـقصیر در دریـایی از نوشابههای الکلی آنچنان پهناور که، به نوشتهٔ بیور، «به توان رزمی ارتش سـرخ بـشدت آسیب میرساند». گروه گروه سـربازان ارتـش سرخ زنـان غـیر نـظامی آلمانی، از دختران جوان تا بانوان سـالخورده، را دسـتهجمعی مورد تجاوز جنسی قرار میدادند و زخم میزدند و بیآبرو میکردند و سپس غالبا مـیکشتند. بـیور نویسندهٔ چند کتاب در زمینهٔ تاریخ نـظامی است. به عقیدهٔ او، شـمار زنـان آلمانی که بعضی حتی بـیش از یـک بار قربانی تجاوز جنسی شدند، به حدود دو میلیون میرسید.
داستانی که او با ذکر دقـیق جـزئیات نقل میکند، حکایت مهیب سـیاهترین صـفحهٔ کـارنامهٔ بشر است کـه هـر کس در آن ظاهرا میکوشیده در خـشونت و سـنگدلی از یکایک دیگران پیشی بگیرد. به نوشتهٔ بیور، «ارتش سرخ این اعتقاد را به خود تـلقین کـرده بود که چون رسالت رهانیدن اروپا از چـنگ فـاشیسم بر عـهده گـرفته اسـت، پس میتواند، چه از نظر شـخصی و چه به لحاظ سیاسی، مطلقا به هر کاری که دوسـت دارد دسـت بزند.»
مارشال آلکساندر واسیلوسکی – فرمانده شـوروی در جـبههٔ سـوم روسـیه سـفید- یکی از هوشمندترین و بـافـرهنگترین سرداران ارتش سرخ به شمار میرفت. با این حال، وقتی از او پرسیده شد که برای بازداشتن نـیروهایش از غـارت و ویـرانگاری چه تدبیری اندیشیده است، پاسخ داد: «اکنون وقـتی اسـت کـه سـربازان مـا بـاید خودشان عدالت را اجرا کنند.»
بیور این داستان منقلبکننده را از دیدگاه کسانی باز میگوید که در پروس شرقی و برلین زندگی کردند و جنگیدند و متأسفانه اغلب مردند. با در نظر گرفتن توضیحات او از تجربههای شـخصی سربازان و غیر نظامیان و پیکار در خیابانهای برلین و آنچه در آن روزها در پناهگاه هیتلر و در کرملین میگذشت، «سقوط برلین:1945» باید بهترین شرحی به شمار آید که تاکنون دربارهٔ ناقوس مرگ رایش هیتلر نگاشته شده اسـت-رایـشی که با غرور ادعا میشد هزار سال عمر خواهد کرد.
بیور خواه در ترسیم چهرهٔ زنده و دقیق بازیگران درام برلین و خواه در وصف رویدادهای به ظاهر کوچک ولی تکاندهندهٔ زندگی افراد دخیل در آن واقعهٔ بـزرگ، چـنان تصویری از واپسین روزهای جنگ میآفریند که خاطرهٔ آن از ذهن خواننده نازدودنی است.
بیور در نتیجهٔ دسترسی استثنایی به آرشیوهای روسیه و آلمان و سوئد و پژوهش وسـیع در مـنابع انگلیسی و آمریکایی، به کشف مـقدار زیـادی مطالب تازه موفق شده که بعضی از آنها مطلقا شگفتانگیز است. از باب نمونه، بر طبق گزارش او، جمجمه و استخوان آروارهٔ هیتلر هر یک به نشانهٔ قـدردانی حـزب کمونیست، به دو سازمان مـخوف Smersh (ضـد اطلاعات) و NKVD (پلیس مخفی) شوروی هدیه شدند، تا سرانجام سالها بعد آرشیو شوروی آنها را تحویل گرفت و در محل محفوظ قفل کرد.
جسد هیتلر تا 1970 در میدان مشق ارتش شوروی در شهر ماگدبورگ در آلمان شـرقی مـدفون بود. سپس شبی تاریک بقایای آن را از خاک بیرون آوردند و آتش زدند و خاکستر بر جای مانده را در فاضلاب شهر ریختند.
بیور در آخر کار یادآور میشود که همهٔ اینها «کشتاری به دور از عقل و منطق و نـتیجهٔ خـودپرستی هولناک هـیتلر بود». مرگ رژیم نازی و وحشیگری غیر انسانی آن، سرانجام بیکفایتی هیتلر و امتناع جنونآمیز او از قبول واقعیت را آشکار ساخت. ولی بـا کمال تأسف، چنانکه وقایع پس از جنگ در آفریقا و بالکان نشان داد، آدمی هنوز آخـرین فـصل از ایـنگونه ددمنشیها را شاهد نبوده است.
نوشته کارلو دسته
ترجمه عزت الله فولادوند
کتاب سقوط برلین با عنوان سقوط برلن با ترجمه پرویز شهدی، در 622 صفحه، توسط انتشارات نسل آفتاب منتشر شده است.
در مورد عکس نخست این پست، قبلا پست مشروحی در یک پزشک نوشته بودم:
این پست را هم ببینید:
بقایای جسد هیتلر، چه سرنوشتی پیدا کرد؟!
معرفی کتاب: کتاب های جدید را با سایت « یک پزشک » دنبال کنید.
این نوشتهها را هم بخوانید
بسیار جالب بود دکتر جان
گاهی باید بپرسیم بعد از جنگ جهانی دوم چه شد؟ و پس از اینکه متفقین نه فقط روس ها، در حال رسیدن به پیروزی بودند اونها چه کردند؟ شاید این کتاب هم عرض اندام کوچکی مقابل هجمهی بسیار زیادی که بصورت کتاب پ فیلم و مقاله و همایش و نمایش و… از جنایت نازی ها وجود داره، باشه. شاید بشه گفت گاها یک طرف از دوجبههی جنگ محق تر ، منصف تر و انسان ترند اما قطعا در هر دو جبهه جنایات وحشتناکی صورت میگیره و هیچکدوم بی گناه نیستند.