فیلم لئون: حرفهای – معرفی، نقد و خلاصه داستان – Léon: The Professional

فیلمنامه و کارگردان: لوک بیون. تهیهکنندگان: کلود بسون، جان گارلند، لوک بسون، پاتریس لودو. مدیر فیلمبرداری: تیری آربوگاست. موسیقی: اریکسرا. بازیگران: ژان رنو، گری اولدمن، ناتالی پورتمن، دنی آیلو، پیتر اپل. محصول فرانسه، 119.
فیلم لئون حرفهای در سال ۱۹۹۴ به کارگردانی و نویسندگی لوک بسون و با تهیهکنندگی پاتریک لدوکس توسط استودیو Les Films du Dauphin تهیه و در تاریخ ۱۴ سپتامبر ۱۹۹۴ (۲۳ شهریور ۱۳۷۳) اکران شد. بودجه ساخت این فیلم از سوی تهیهکننده آن مبلغی حدود ۱۵ میلیون دلار اعلام شده: فیلمی که توانست در سراسر جهان به فروش حدودا ۵۰ میلیون دلاری دست پیدا کند.
لوک بسون، احتمالاً مهمتزین کارگردان موجی است موسوم به «سینمای خوشبر و رو» (cinema du look) در دهه 1980 و اوایل دهه 1990، که با نیکیتا به شهرتی بینالمللی دست یافت و با لئون (در آمریکا حرفهای) اولین فیلم آمریکاییاش، شهرت و اعتبار خود را تثبیت کرد. فیلم ضمناً، از ژان رنو، ستاره سینمای فرانسه چهرهای بینالمللی ساخت و ناتالی پورتمن را، که در آن زمان فقط یازده سال داشت، به سینماروهای دنیا شناساند.
اینجا نیز مثل نیکیتا، ژان رنو یک آدمکش حرفهای است که برخلاف ظاهر خونسرد و راضیاش، در دروناش هیاهویی برپاست و میخواهد چیزی بیش از یک آدمکشِ «دورریختنی» باشد. فرصت برای تغییر و دگرگونی، به شکل ماتیلدا (ناتالی پورتمن) سر راهاش ظاهر میشود. ماتیلدا یک روز به خانه برمیگردد و میبیند تمام افراد خانوادهاش از جمله برادر چهارساله محبوباش، توسط نورمن استنسفیلد (گری اولدمن)، مأمور فاسد واحد ضدقاچاق به پلیس و دار و دستهاش، به قتل رسیدهاند. ماتیلدا که با وجود خردسالی، خیلی پخته به نظر میرسد، به زودی پی میبرد که همسایهاش لئون، یک آدمکش (یا به قول حرفهایها، «یک نظافتچی» برای مافیای محل) است و بنابراین از او میخواهد در برابر تمیزکردن خانهاش، فوتوفن کار را به او هم یاد دهد.
لئون با اکراه میپذیرد تا مهارت مورد نیاز برای انتقام از مرگ برادرش را به وی آموزش دهد و در این فرآیند به پدری ناشی هم تبدیل میشود و خیلی زود یاد میگیرد که مواظبت از یک دختر بچه سرکش خیلی دشوارتر و چالشبرانگیزتر از رسیدگی به گیاهِ توی گلداناش است. وقتی تلاش ماتیلدا برای کشتن استنسفیلد ناکام میماند، لئون او را نجات میدهد و تعدادی از همدستان استنسفیلد را میکشد و در این فرآیند، خشم استنسفیلد را برمیانگیزد. استنسفیلد، لئون و ماتیلدا را تعقیب کرده و صحنه را برای یک رویارویی نفسگیرِ نهایی آماده میسازد.
چند ورسیون متفاوت از لئون موجود است. از جمله ورسیونی 136 دقیقهای (ورسیون بینالمللی) که به «نسخهٔ تدوینی کارگردان» معروف است. اما خودِ لوک بسون، ورسیون اوریژینال 110 دقیقهای فیلم را ترجیح میدهد. همگی این ورسیونها، توصیفی مشابه از رابطه جفتِ رنو و پورتمن دارند. هنرنمایی گری اولدمن در نقش یک مأمور مطرود دیوانه، عالی است؛ مردی که همان قدر راحت با بینی مواد بالا میکشد که دروغ میگوید و شعارش هم در زندگی این است که «تنها شاهد خوب، شاهد مرده است».
لئون قهرمان اصلی فیلم یکی از جالب ترین قهرمان های دنیای سینماست. دلیل این موضوع هم شخصیت پردازی دقیق و پرجزئیات و بازی عالی ژان رنو است.
لئون مردی آدمکش است که به تنهایی زندگی می کند. وجه ی قهرمانانه ی او تنها در مأموریت هایش است که آشکار می شود و وقتی مأموریتش را بعنوان یک حرفه ای به پایان می رساند، زندگی اش را بعنوان یک فرد مطرود و جدا افتاده آغاز می کند. کسی که به تنهایی و به آرامی در گوشه ای از شهر در آپارتمانی کوچک زندگی می کند.
ولی معلوم است که از زندگی اش چندان راضی نیست و این را می شود از صحنه ای فهمید که لئون پشت میزی درخانه اش نشسته و در حالیکه لیوان شیرش را در دست گرفته به نقطه ای خیره شده است. و انگار با خودش کلنجار می رود که آیا می تواند به همین ترتیب به زندگی ادامه دهد.
این ناراضی بودن اش از زندگی، اینکه بعضی وقت ها به سینما می رود، اینکه خیلی به گلدانش علاقه دارد و هر روز با دقت از آن مراقبت می کند، اینکه در مأموریت هایش به زن ها و بچه ها رحم می کند، باعث می شوند تا شخصیت لئون یک وجه انسانی نیز پیدا کند و رابطه ی عاشقانه ی بین این آدمکش و ماتیلدا غیر منطقی بنظر نرسد.
لئون و ماتیلدا یکی از بهترین زوج های سینمایی هستند. این دو نفر آنقدر در کنار هم فوق العاده اند که انگار برای هم ساخته شده اند. طوری که مرگ لئون در پایان فیلم حالت واقعا تراژیکی پیدا می کند و باعث می شود عمیقا با وضعیت ماتیلدا که قرار است بدون لئون به زندگی ادامه دهد همذات پنداری کنیم.
این دو نفر هر دو در ابتدای فیلم وضعیتی مشابه هم دارند: هر دو تنها هستند. ماتیلدا در خانواده ای زندگی می کند که کسی به او اهمیت نمی دهد و او را درک نمی کند. پدر و مادری دارد که هیچ شباهتی با “پدر و مادر” ندارند و خواهری که از او متنفر است. او در این خانواده همانقدر تنهاست که لئون در آپارتمان خلوت و ساکتش. تنها برادر کوچکش است که زندگی را برایش قابل تحمل می کند. تقریباً همانکاری که گلدان لئون برای لئون انجام می دهد.
این دو نفر که از زندگی شان راضی نیستند یک تفاوت عمده با هم دارند و آن این است که ماتیلدا، پس از قتل عام خانواده اش، یک زندگی متفاوت، زندگی با لئون را می پذیرد. ولی لئون که مدت هاست در تنهایی زندگی کرده و به این زندگی عادت کرده برایش سخت است که یک دختر بچه را به خانه اش راه دهد و همراه او زندگی کند. و حتی همان شب اول تصمیم می گیرد که به سبک آدمکش ها در حالی که ماتیلدا خواب است او را از زندگی اش حذف کند!
هرچند منصرف می شود و این انصرافش به او این فرصت را می دهد تا زندگی جدیدی را تجربه کند. لئون و ماتیلدا رفته رفته به زندگی در کنار هم عادت می کنند و در آخر آنقدر به هم وابسته می شوند و همدیگر را دوست می دارند که لحظه ی جدا شدن آندو در پایان فیلم حکم یک وداع عاشقانه را پیدا می کند
صحنه های پایانی فیلم در عین افسرده کننده بودن، بسیار قدرتمند هستند. صحنه هایی که ماتیلدا، پس از مرگ لئون تنها یادگار او گلدان کوچکش را در دست گرفته و به تنهایی در شهر پرسه می زند و جای خالی لئون کنار ماتیلدا بشدت احساس می شود.
این صحنه ها علاوه بر اینکه تنهایی ماتیلدا را به خوبی نشان می دهد به گونه ای بزرگی قهرمان اصلی فیلم را نیز القا می کند. همانطور که ماتیلدا در هنگام ثبت نام در مدرسه ی شبانه روزی چنین می گوید :
والدینم به دلیل مشکل مواد مخدر کشته شدند. من با بزرگترین مرد دنیا زندگی کردم. اون یه آدمکش بود. بهترین توی شهر. اما امروز صبح مرد. و اگه شما به من کمک نکنید من تا امشب مردم.
یکی از صحنه های مورد علاقه ام در این فیلم و در مورد رابطه ی بین لئون و ماتیلدا آنجاست که آنها برای تنوع و به پیشنهاد ماتیلدا مشغول بازی می شوند و ادای شخصیت های مشهور را در می آورند. فیلم در این لحظات حالت رقت انگیزی پیدا می کند و این ذهنیت را بوجود می آورد که اصلا چرا این صحنه ها در فیلم قرار داده شده. تا اینکه کمی بعد فیلم، آندو را نشان می دهد که با یک آبپاش دنبال هم افتاده اند و حسابی بهشان خوش می گذرد. این صحنه ها که خیلی زیبا و لذت بخش از کار در آمده نشان می دهد که این دو نفر خودشان چه شخصیت های کاملی هستند و لذت واقعی را زمانی تجربه می کنند که خودشان باشند و در کنار هم.
«شکل قلب من» (به انگلیسی: Shape of My Heart) تکآهنگ خواننده انگلیسی، استینگ، میباشد که در سال ۱۹۹۳ منتشر شد.
این آهنگ توسط استینگ و دومینیک میلر گیتاریست نوشته شدهاست. استینگ دربارهٔ این آهنگ گفتهاست که میخواهد داستان ورقباز یا قماربازی را بگوید که برای بردن بازی نمیکند و برای کشف چیزی تلاش میکند؛ کشف نوعی منطق عرفانی در شانس؛ نوعی علمی، چیزی شبیه به قوانین مذهبی. این آهنگ در قسمت پایانی فیلم لئون با بازی ژان رنو و ناتالی پورتمن استفاده شدهاست.
این نوشتهها را هم بخوانید