اقبال آشتیانی: وسواس و دقت علمی

دکتر سید محمد دبیر سیاقی: مرحوم اقبال آشتیانی؛ در تحقیق موی شکاف و در نویسندگی چیرهدست است و در بیان مطالب حسن سلیقه دارد. وسعت مطالعه و تنوع موضوعات مطروحه مایهٔ آرایش و ارزش کارهای اوست. همت خستگیناپذیر و لحظهای از آموختن نیاسودن و از آموزاندن آموختهها به دیگران دریغ نورزیدن نیز از خصوصیات بارز اوست. آنچه خود آموخت، همه عمیق و دقیق بود و آنچه به دیگران آموخت یا برای آموزاندن اندوخت و نقش صفحات کرد، همه مفید و راهنما و دور از حشو و زوائد و ساده و صریح و پر مغز و شیرین و خواندنی است و ناپیچیده در قشری از عشوه و خودنمائی.
اقبال آشتیانی از نخستین مردان قرن اخیر است که با روش صحیح، آنچنانکه شیوه و روش پیشرفتگان جهان است، در رشتهای چند از علوم و فنون خاصه در تاریخ و جغرافیا و تمدن جدید، کتابهای سودمند تألیف کرده است و خود از مدرسان و مربیان شیوهٔ نو است. بسیاری از بزرگان علم و ادب عصر ما در این فنون یا شاگردان مکتب اویند و یا ریزهخواران خوان گستردهٔ وی و یا پیروان نوآوریهای او و پویندگان راههای تازه که او در ادب علم گشوده است. کتابها که ترجمه کرده است و کتابها که تألیف و تصنیف کرده است و کتابها که تصحیح و تنقیح کرده است همه همه مهم و سودبخش و ارزنده است. فهرست این آثار را برای اطلاع و استفادهٔ اهل تحقیق به دنبال این مقال خواهیم آورد. مقدمهها که بر کتابها نوشته است نیز هریک در حد خود نفعی عام دارد و گاه سخن در آنها بدان پایه وسیع و مستوفی است که میتواند تألیف یا تصنیفی مستقل شمرده شود.
تنوع کارهای او چنانکه اشاره کردیم جالب و آموزنده و راه گشاست. وی در پهنهٔ ادب و تاریخ و جغرافیا و هیئت و رجال و علوم دینی و شعر و مباحث هنری ذوقی و ریشههای تمدن قدیم و شاخههای تمدن جدید و تراجم احوال و دستور زبان فارسی و لغت و مسائل روز و مباحث اجتماعی گامهای استوار برداشته است. با یک نگاه اجمالی به فهرست مقالاتش این معی مدلل میگردد و دوشادوش تنوع مطالب دریافته میآید که این مرد چه اندازه کوشیده است و در ذوق و پسند خاطر خود را عنوان نمیکند، بلکه برای انتخاب بهترین غزل مبانی و اصولی را در نظر دارد، و آن مبانی و اصول نیز عقیده و ساختهٔ ذهن خود او نیست اصولی است که از تمامی غزلهای حافظ استنباط میشود، اعتقادات و نیات خود حافظ است، و اقبال معتقد است که بهترین غزل حافظ آن غزل یا غزلهائی است که همراه الفاظ رسا و استوار زیبا بیش از دیگر غزلها بیان کنندهٔ اصول و مبانی اعتقادی شاعر باشد، و پیداست که صاحب چنین نظر و صادر کنندهٔ چنین حکمی، ذهنی مستقیم و روشن و منطقی دارد و برخوردش با مسائل برخورد علمی و اصولی است.
خوانندهٔ ژرفنگر در نوشتههای این مرد فرهنگ و ادب و به روشنی تمام یافتهای از تارهای استقصا و دقت و جامعیت علمی و پودهای اعتقادات راستین خالی ازتعصب را گوناگون و رنگین و پرنگار میبیند که ناشی از نبوغ ذاتی و عشق و کوشش دائمی فردی و تربیت ساده و صادقانهٔ مبتنی بر مبانی دینی و مهر مادری اوست.
-------
علت و عوارض مشکل پزشکی از چیست؟
زندگینامهٔ مرحوم اقبال در مقدمهٔ کتاب پر ارج تاریخ مغول توسط آقای ایرج افشار و دورهٔ تاریخ ایران وی توسط نگارنده تا حد لازم نوشته شده است و اینجا مقام تکرار آن نیست، زیرا نگارنده بهتر میداند که خوانندگان مقالات، خود از راه کلام نویسنده به شناخت وی توفیق یابند و مأنوس او شوند و از راهنماییهایش سود برند و از لغزشها و فروگذارههایش عبرت گیرند، خاصه که مقالات وی برحسب ترتیب تاریخی در این مجموعه گرد آمده است تا سیر تحولی اندیشه و دید نویسندهٔ آنها را به آسانی بر خواننده معلوم گردد. با این حال مناسبت را بدین مختصر بسنده میکنم که وی در 1314 هجری قمری در خانوادهای تهیدست از مردم پیشهور آشتیان زاده شد و دوران کودکیش تا چهارده سالگی به شاگرد درودگری گذشت، آنگاه همت بلند و استعداد خداداد و راهنمائیهای مادر دلسوز و آگاه بر آن داشت که ساعتی از کار روزانه و دستمزد ناچیز بکاهد و آن اندک که نگارنده خود را مجاز نمیبیند که این نامهٔ جالب و سراسر عبرت و پند و دور از ریا و خودستائی و خودنمائی و اعتراف گونه را بتمامه در اینجا نقل کند، زیرا معتقد است که گذشت زمان بسیاری زنگهای کدورت و دلتنگی، حتی بددلی را از خاطرها میزداید و آتش غرضهای شعلهور را فرو مینشاند و لذا نیازی نمیماند که قسمتهایی از آن نامه با همهٔ سودمندی که دارد وسیلهٔ تأیید یا دیر پائیدن آن اغراض یا لغزشها باشد، و گروهی را که در میانه به بدی در حق او دستی داشتهاند تا پایان زندگی شرمزده دارد. پس همین مایه که نقل میشود هوشیاران را حدیثی مجمل تواند بود از بحثی مفصّل.
«بندهٔ ناچیز از خانوادهٔ فقیری هستم که بر اثر بیخیری پدر غافلی تمام مایه حیات آن در دوران جوانی به باد رفته و سرمایهای در آن جز محبت و هنرمندی و لیاقت مادر با عاطفهای که وجودش در آن ظلمتکده حکم فرشتهٔ رحمت را داشت، به جا نمانده. مادر ستمدیده از محبتی که به ما چند نفر تیرهبخت محروم از همهچیز داشت به برکت هوش خدادادی دانست که نجات این کشتی غرقابی فقط و فقط بر اثر کار و به زور مجاهدت و مساعی است. خدا میداند و خاطر خستهٔ مارد و روح حقشناس ما، که این زن هنرمند با تحمل چه صدمات نگفتنی زندگانی ما و خانوادهای را که افتخار ارادهٔ آن را داشت نجات بخشید و با خوردن چه خون جگری به ما قیمت کار کردن و رنج بردن را آموخت. من در نتیجهٔ این تعالیم گرانبها لذت کار کردن و رنج بردن را از دوران طفولیت درک کردم و از همان ایام به سختترین طرزی که تصور شود، تا سن چهارده سالگی، که ابتدای شروع تحصیلم است، رنجها برده و جسما عذابها تحمل نمودهام که اینجا مقام ذکر آن نیست. از برکت این ورزش و تمرین ابتدائی بود که در موقع شروع به تحصیل از مقابل هیچ مانعی نگریختم و تا آن حد که امکان داشت و وسائل فراهم میشد کار کردم. کمتر موقعی شده است که از سختی بنالم و سخنی بگویم که از آن بوی راحتطلبی یا تنعم خواهی شنیده شود. جد و جهد من در تحصیل بیشتر اوقات در نتیجهٔ نوازشهای روحبخش و دلگرمیهای بیآلایش مادر عزیز، و گاهی هم بر اثر کمکهای مادی و معنوی عدهای از نوعپرستان بیغرض و خیرخواهان حقیقی بود که نقش آنها را هیچگاه گردش روزگار از خاطر من نخواهد سترد».
اقبال همانگونه که نوشته است همت کار داشت و از ریا و تنعم خواهی دور بود. مردی آرام و آهسته و شرم زده بود و اهل احساس و پیرو عواطف بود، خود مینویسد:
«با اینکه قریب سی سال از عمر بنده میگذرد و طبیعتا حالیه باید در مراحل عقل و استدلان قدم گذاشته باشم، ساختمان بدنی و ترکیب دماعیم طوری است که هنوز منکه عواطف و احساسات را بر سراسر وجود خود حاکم محض میبینم و در اظهار پیوستگی خاطر و علاقه نسبت به اشخاص بهیچوجه در خود مجال تفکر و استدلال نمییابم و بدون اختیار تحت سلطه عواطف قرار گرفته بدون اندیشهٔ خیر و شر مجذوب میشوم و گاهی به قدری در طی این مرحله، که برای من طبیعی است و خلاصی از آن غیر ممکن به نظر میآید، افراط مینمایم که خیال میکنم هرنوع ادراک قبلی که انسان از اشیاء یا امور پیدا کند و ذوقش (که البته تشخیص میزان سلامت آن باز دست نفس هویپرست انسانی است) بچسبد همان عین حقیقت است و اگر هم باید زحمتی در راه فهم حقیقت آن کشید باید از طریق براهین ثبوتیه برای اثبات آن تصور وهمی باشد و بس. مکرر برای من اتفاق افتاده است که مالک بیش از کفاف یک روز خود نبودهام و به یک نفر برخوردهام که از من قرض یا مددی خواسته، بدون اینکه بتوانم قبلا حالت عاجل یا آجل خود را پیش نظر بیاورم و در خصوص امور زندگانی خود فکری کنم موجود را به او تقدیم داشته و با نهایت تسلیم و آسودگی خیال راه خود را پیش گرفته و خویشتن را تسلیم قضا و قدر کردهام.
…اگر قائد این ذرهٔ بیمقدار در زندگانی، منافع مادی و ثروت و مال-که در پیش چشمم حمد اللّه قدر و قیمت خاک را را نیز ندارد-بود، امروز پس از ده سال جان کندن در اروپا به نان شب محتاج نبودم و اقلا دو خشت خانهای داشتم که مادر پیر ستم کشیدهام در آنجا به راحت سر کند. همیشه خیال میکردم خداوند مرا مأمور کرده است که تا بتوانم مصدر خیر باشم و چنانکه دیگران در حق من نیکی کردهاند، من نیز در حق دیگران نیکی کنم، اگرچه مکرر از نیکی کردن صدماتی دیدهام که شاید از بدی کردن نظایر آنها را نمیدیدم، باز به قول شاعر که میگوید:
سزای نیکی من گر هزار بد بدهند بدین خوشم که نکو کردهام، ز سر گیرم
رفتار نمودهام، چون تنها لذت من در دنیا این است که هر کجا بدبختی بیابم گوش و هوش خود را وقف شنیدن داستان بدبختی او کنم و در حد قدرت و امکان به رفع شقاوت او کمک کنم و تا عمر دارم این طریقه را از دست نمیدهم و این سیره را که علی العجاله یگانه تسلی دهندهٔ خاطر من است رها نمیکنم.»
نقل یکی دو عبارت دیگر از همان نامه که دربارهٔ معتقدات اقبال به کیفیت تعلیم و تعلّم و چارهٔ نابسامانی این امور است خالی از فایده نیست و خواننده را بر احوال معنوی وی بیناتر میسازد:
«چون به مخلص اجازه مرحمت فرمودهاید که در عرایض خود صدیق باشم و صفا را پیشه کنم عرض مینمایم که سرکار عالی که امروز ریاست مهمترین موسسهٔ تربیتی ایران را بر عهده دارید…اگر عملا در اصلاح سلامت مزاج محصلین و تهذیب اخلاق و عادات مردمی که این محصلین حالیه در میان آنها زیست میکنند و فردا با همانها سروکار دارند اقدام نفرمائید، بهیچوجه نتیجهٔ بزرگی از جانفشانیها و فداکاریهایی که در بسط دامنهٔ علم و حقایق به شکل تدریس تحمل فرمودهاید نخواهید برد، بلکه با کمال تأسف باید عرض کنم که نتیجهٔ عکس به دست خواهد آمد و امیدوارم که من در این مورد اشتباه کرده باشم.
بههرحال احساس شخص بنده این است که بزرگترین بدبختی امروزی ایران سبک تعلیم و تربیت معمول کنونی و مهمترین کارخانههای فساد ایران امروز مدارس آن است 1 و اگر این عرض خود را به همین شکل اجمال بگذارم و بگذرم تحمل اقسام مرارت و قدرناشناسی به دست آوردهاند، اشتغال دارند، بلکه نظرم توجه به طریقهٔ کج و اقدام بطیء است که با نهایت خودسری در مدارس ما معمول و اکثر معلمین ما خواهی نخواهی به اجرای آن مشغولاند و بالاخره کسی نیست که دامن همت به کمر زند و این اساس پوسیدهای را که هرچند روز هوی و هوس یک نفر آن را به نام اصلاح خرابتر میکند درهم بریزد و با پیشنهاد یک نوع پرگرام و خط مشی که مبدأ و مآل آن فقط و فقط پرورش و تربیت نسل حاضر آتی ایرانی باشد (نه تعلیم هوائی) مردم بدبخت این مملکت را در راه ترقی بیندازد، و اگر مثل موسی آنها را نمیتواند از چنگال فرعون جهل و تیرهبختی نجات دهد، و از قلزم فنا، که با کمال بیباکی به جانب ایشان حملهآورست، بگذارند، اقلا از دور سواد کنعان مراد را به ایشان بنماید و با روشن کردن آتش اشتیاق در دلهای مردهٔ آنان نگذارد که آرزوی ارض موعود را به گور ببرند و نقش وصول به کمال مطلوب قومی را بر اثر انقلابات روزگار از خاطر بزدایند.»
*
(1). [اشاره به وضع حدود شصت سال پیش است].