زندگی زردشت – یک اسطوره خواندنی – نوشته دکتر ژاله آموزگار

زردشت حقیقت است یا اسطوره؟ واقعیتی است که هاله اسطوره بر گرد آن حلقه زده، یا شخصیتی است که از میان افسانهها سر برکشیده است؟
زندگی راستین پیامبران همیشه دستخوش این است که افسانهها به دور آنها هالهای مقدس به وجود آوردند. زمان شکلگیری اینگونه زندگینامههای اسطورهای و آمیزش حقیقتها با افسانهها مشخص نیست. گاهی این شکلگیری در همان زمان زندگی پیامبران آغاز میشود و در سدههای بعد گسترش مییابد. و گاهی اسطورهها چنان جایی باز میکنند که برای برخی پژوهشگران وجود حقیقی تعدادی از این شخصیتها مورد تردید قرار میگیرد. زردشت نیز از این قاعدهها مستثنی نیست. افزودن بر اینکه در مورد او، به دلیل قدمت زمانی، دوران واقعی زندگیاش از دید تاریخشناسان در نوسانی دوازده قرنی موج میزند؛ یعنی کهنترین زمانی که برای دوران زندگی او حدس زدهاند هیجده سده پیش از میلاد بوده است 2 و از سوی دیگر، تاریخنگارانی با تکیه بر محاسباتی، زمان او را تا سدهٔ ششم پیش از میلاد پیش آوردهاند. ولی آخرین پژوهشهایی که با دادههای زبانشناسی، فرهنگی، نژادی، آیینی و…انجام گرفته است، زمان زندگی این شخصیت تاریخی را به سدههای ده تا دوازده پیش از میلاد میکشاند.
زادگاه زردشت نیز چون تاریخ زندگی او و باز به دلیل قدمت، بیشتر از دیگران دستخوش تفسیرهاو تعبیرهای مختلف گشته است. آذربایجان و کنارهٔ دریاچهٔ چیچست (-ارومیه) افتخار زادگاهی زردشت را مدتها به خود نسبت داده است. اما سرشت زبان اوستا، کتاب مقدس زردشت که به گروه زبانهای شرقی ایران تعلق دارد و اثری از واژههای مادی و فارسی باستان در آن نیست و دلایل دیگر، محل نشو و نمای او را به شرق ایران و دور و بر خوارزم بزرگ کشانده است. و گاهی ده «مزدوران» در خراسان با سربلندی گاهوارهٔ او به شمار آمده است.
یکسان شمردن «ایران ویچ» سرزمین اصلی و ابتدایی اقوام ایرانی با آذربایجان احتمالا به زمانی برمیگردد که دین زردشتی در جامعهٔ مغان غرب راه مییابد و این جامعه در دورهٔ ساسانی از اهمیت خاصی برخودار میگردد و در نتیجه به گونهای همهٔ مکانهای شرقی ایران با مکانهای غرب ایران مطابقت داده میشود.
-------
علت و عوارض مشکل پزشکی از چیست؟
زردشت در شخصیت تاریخیاش به خاندان «سبتیمان» تعلق دارد و فرزند «دوعذو» و «یوروشسب» است. از نخستین سالهای زندگی آموزشهای دینی دیده است و همیشه «دین مرد» به شمار آمده، با مخالفان نبرد کرده و نظر موافق «گشتاسب» فرمانروایی از ایالت شرق و همسر او «هوتوس» را به سوی دین مزدیسنایی خود جلب کرده است و به یاری او به تبلیغ این آئین پرداخته است.
از سه پسر و سه دختر او مستقیما نام برده میشود و سرانجام بنابر سنت، در هفتاد و هفت سالگی در میگذرد یا کشته میشود.
با این توضیحات، او انسانی است هررچند والا، ولی همچون انسانهای دیگر، در چنین قالب زمینی خواستهٔ خارق العادهپسند و آرمانگرای خواستاران را در طی سدهها سیراب نمیکند. او برای مریدان نمیتواند فقط «این» باشد. باورها و تخیلهای دور و دراز مردم خوشذوق این سرزمین، برای او زندگینامهٔ دیگری رقم میزنند ورای زاد و زیست انسانهای دیگر…
بنا به باورهای همدینانش، او همچون انسانهای خوب دیگر، وجودش را سه عنصر تشکیل میدهد: «فر»، «فروهر» و «جوهرتن».
«فر» یعنی موهبت ایزدی وجود او که با نور و روشنایی تجلی مییابد. این بخش هستی او جزیی از وجود خود آفریدگار است که از سوی او رمزد به روشنی بیپایان که بالاترین جایگاه بهشت است میرسد و از آنجا به خورشید و از خورشید به ماه و از ماه به ستارگان و از ستارگان به سوی آتشی فرود میآید که در کانون خانهای میسوزد که در آن دم «دوعذو» مادر زردشت به دنیا میآید. این «فر» و روشنایی در لحظهٔ زادن به اندرون وجود «دوعذو» داخل میشود تا بعدها که زردشت را به دنیا خواهد آورد، این «فر» را به آن موجود استثنایی که تصمیم آفرینشش در آسمانها گرفته شده است منتقل کند. فروغ این «فر»، «دو عذو» را از ابتدای تولد تا زمانی که زردشت را به دنیا آورد، نورانی و درخشان خواهد کرد.
«فروهر» یعنی روح نگاهبانی که هر آدمی دارد و پیش از زایش انسانها هست و پس از مرگ آدمیان نیز باقی ماند. «فروهر» زردشت به گونهای خاص جلوه میکند.. امشاسپندان یا جاودانان مقدس عالم ملکوت برای جای دادن «فروهر» زردشت، ساقهای از گیاه مقدس «هوم» میسازند، به بالای مردی. «فروهر» زردشت را در درون آن مینهند و آن را بر بالای کوه اساطیری «اسنوند» که در منابع سنتی کتابهای پهلوی جایگاه آن در آذربایجان فرض شده است میگذارند. سپس ایزدان به دل مرغانی که جوجههایشان طعمهٔ مار شدهاند و دوباره به جفتگیری راغبند میاندازند که به دنبال این «هوم» بروند و آن را به آشیانهٔ خویش، بر بالای درخت بکشانند. تقدس این «فروهر» جوجههای این پرندگان را از آسیب مار باز میدارد و ضمن آن، ساقهٔ «هوم» با آن درخت پیوند میخورد و همیشه سرسبز و تازه، سر به آسمان میساید.
در طی این دوران، مادر آیندهٔ زردشت که «فر» او را حمل میکند، بزرگ میشود و دختر جوان شادابی میگردد که به دلیل فروغ و درخشندگیاش مورد رشک و بدگویی جادوگران ده است. او از دست بدخواهان میگریزد و به راهنمایی ایزدان با «پوروشسب»- جوانی که هم خاندان اوست-در دهکدهای دیگر، پیوند زناشویی میبندد.
امشاسپندان، این جاودانان مقدس «پوروشسب» را وادار میکنند که به جستجوی ساقهٔ «هوم» همیشه تر و تازه برود. «پوروشسب» در برابر درخت سربه آسمان کشیده، یک آن خود را، ناتوان میبیند؛ ولی ایزدان معجزهگر هوم//را در دسترس او قرار میدهند و پوروشسب// با انجام دادن آیینهای ویژهای، این هوم را برمیدارد و آن را به نزد همسر خود میآورد و به دست او میسپارد تا بهنگام به کار آید.
جوهر تن//یعنی صورت مادی و جسمی آدمیان، در مورد زردشت بهگونهای خاص به هستی در میآید. اورمزد جوهرتن//او را از سوی خود به باد و از باد به سوی ابر به حرکت در میآورد و سپس آن را به صورت قطرات آب به زمین میفرستد. این قطرات آب باعث رویش و نمو گیاهان و سرسبزی آنها میشود. پوروشسب//گاوهای خود را برای چرا به سوی آن گیاهان میراند و بدینگونه جوهرتن//زردشت با شیر آن گاوها درمیآمیزد. دوعذو//شیر این گاوها را میدوشد، پوروشسب//شاخهٔ هوم//را که به دوعذو//سپرده بود، از او باز میستاند و آن را میساید و با آن شیر میآمیزد و بدینگونه فروهر//زردشت با جوهر تن//او یکی میشود. دوعذو//و پوروشسب//این معجون معجزهگر را میآشامند و با وجود مخالفتهای سرسختانه دیوان، باهمآغوشی میکنند و بدینسان فروهر//و جوهر تن// زردشت با فر//ی که از پیش در وجود دوعذو//بود یکی میشوند و نطفهٔ زردشت در زاهدان مادر بسته میشود.
دوران بارداری دوعذو//دوران پرتلاطمی است. دیوان و جادوگران برای نابودی مادر و جنین همداستان میشوند، اما در مقابل، مقدسان یاریشان میکنند، تا سرانجام زمان زایش پیامبر فرا رسد. از سه روز پیش از تولد او، دهکدهٔ آنان غرق نور است؛ آنچنان نوری که دشمنان حریق میپندارند.
دیوان و جادوگران که دشمنان آیینی زردشت به شمار میآیند از این تولد هراسناکند.
ولی زردشت به دنیا میآید. نخستین معجزهٔ پس از تولد او این است که برخلاف دیگر نوزادان به هنگام تولد میخندد.
جادوگران بر بالای سر نوزاد میرسند و سردستهٔ آنان دست پیش میبرد که سر نرم او را بفشارد و نابودش کند. ایزدان دست آن نابکار را بر جای خشک میکنند و از آن پس او چنان ناتوان است که با آن دست نمیتواند نان به دهان برد.//
جادوگران اندیشهٔ پدر زردشت را دگرگون میکنند و برآن رنگ سیاهی میزنند و او را وادار میکنند که به نابودی فرزند خود رضایت دهد. و پس از آن نخست هیزم فراوانی گرد میآورند و زردشت نوزاد را در میان آن مینهند و سپس آتش میافروزند. اما ایزدان چنان میکنند که آتش در همهٔ هیزمها نگیرد و آتش او را نسوزاند.
بار دیگر به تحریک سرکرده جادوگران کودک را بر گذر گلهٔ گاوان مینهند. اما گاو بزرگ شاخداری از میان گلهٔ گاوان پیش میآید و زردشت نوزاد را در پناه میگیرد و پس از آنکه همهٔ گاوان میگذرند و دیگر خطری نیست، او نیز به دنبال گاوان سرازیر میشود.
بار سوّم او را بر گذر گلهٔ اسبان که به آبشخور میروند میگذارند و اسبان را میتازانند. اما اسب ستبرسم زردگوشی پیش از اسبان دیگر میآید، حامی زردشت میشود و پس از گذر گله او را ترک میکند.
شبانگاهی، او را به لانهٔ ماده گرگی که بچههایش را کشتهاند میبرند تا گرگ سر رسد و به کینخواهی بچههای کشتهشدهٔ خود، او را بدرد. اما ایزدان معجزهای بر معجزات دیگر میافزایند. بدین ترتیب که پوزهٔ گرگ خشک میگردد؛ میش بزرگی از کوه سرازیر میشود و به کنار زردشت نوزاد میآید و سراسر شب او را شیر میدهد و چون بامداد روز بعد مادر هراسان او را زنده مییابد، در آغوشش میکشد و فریاد میزند که دیگر هرگز او را از دست نخواهد داد.
زردشت بزرگ میشود و هفتساله میگردد. از هیچ جادوگری و حتی از سرکردهٔ آنان نمیهراسد و در برابر آنان گردنفرازی میکند و در مقابل جادوگر بزرگ و توانای دهکده میایستد و از پدر میخواهد که به جای این جادوگر، او مراسم آیینی را به جای آورد. سرکردهٔ جادوگران از این همه گستاخی به رنج است، به خشم میآید و میخواهد با نگاه بد بر او آسیب رساند. ولی ایزدان پشتیبان او هستند و نمیگذارند به او گزندی آید.
و چون این سرکردهٔ جاوگران، ناموفق و خشمگین، با گردونهٔ خود ده را ترک میکند؛ در راه دردی او را فرا میگیرد که پهلویش میشکند//، پاهایش از ران میگسلد// و بر جای میمیرد و فرزندان او و فرزندان فرزندانش نیز نابود میشوند و از این خاندان نسلی بر جای نمیماند.
از پانزده سالگی تا سیسالگی دوران کمال اندیشه و پارسایی زردشت است. همسر میگزیند، یاران را کوچ میدهد و روزی در سیسالگی، پس از انجام آیینهای جشن بهاری، در کنار رودخانهٔ دایتی//، بهمن امشاسپند//به دیدار او میآید؛ با هیئتی به بلندی سه مرد و با شاخهٔ سفیدی بر دست و زردشت را به سوی اورمزد رهنمون میشود.
درر سالهای میان سی و چهل، زردشت هفت بار با اورمزد و امشاسپندان همسخنی میکند. اسرار دین را بر او آشکار میکنند و او نیز از آزمایشهای دینی سربلند بیرون میآید؛ بر سینهاش روی گداخته میریزند و او آسیبی نمیبیند.
دو سال پس از نخستین همسخنی با اورمزد، زردشت فرمان مییابد که پیامبری خود را آشکار کند، اما مخالفان به تکاپو میافتند، فرمانروایان میخواهند آزارش دهند، اما خود به عقوبت دچار میشوند. تواناترین این فرمانروایان، سه روز پس از رد درخواست زردشت، در هوا واژگون میماند، پرندگان گوشتش را میخورند و استخوانهایش به زمین میافتد.
توطئهٔ اهریمن و دیوان برای فریب و نابودی زردشت به جایی نمیرسد، حتی اغوای ماده دیوی که به فرمان اهریمن خود را به دروغ به شکل سپندار مهر//ایزد بانوی زیبای زمین ساخته است نمیتواند زردشت را فریب دهد.
سرانجام زردشت چهل ساله راهی دربار گشتاسب//میشود تا او را به دین بخواند. ورود زردشت در سحرگاهی است. سقف کاخ گشتاسب//شکافته میشود و او را از بالا به بارگاه گشتاسب//فرود میآید. سه شیء معجزهآمیز در دست دارد: کتاب اوستا//، آتش مقدس// و شاخهٔ سرو//. سرودههای آسمانی اوستا را میخواند و همه را مسحور میکند، آتش مقدس را در دست گشتاسب//میگذارد که او را نمیسوزاند. شاخهٔ سرو مقدس را در زمین میکارد که بلافاصله برگهایش میرویند و از میان آنها نوشتهای خطاب به گشتاسب//بیرون میآید که: دین را بپذیر//.
مناظرهای ترتیب میدهند و زردشت با نفوذ کلام خود بر رقیبان پیروز میشود و اجازه مییابد که پیامبری خود را اعلام کند. از این پس مورد حسد درباریان و جادو-پزشکان قرار میگیرد. بدخواهان توطئهای میکنند و با نهادن اجزاء مرده در انبان او، به او تهمت جادوگری و بددینی میزنند و نظر مهرآمیز گشتاسب//را از او برمیگردانند تا به آن حد که زردشت را به زندان میافکند.
در همین زمان دست و پای شید//اسب محبوب گشتاسب//فلج میشود و همهٔ پزشکان از درمان او ناتوان میمانند. زردشت از زندان پیغام میفرستد که میتواند این اسب را بهبود بخشد ولی به چهار شرط، در برابر درمان چهار دست و پای اسب: که گشتاسب» دین او را بپذیرد، اسفندیار//پسر گشتاسب//حامی دین او باشد، هوتوس» همسر گشتاسب//و مادر اسفندیار//نیز به دین او بگرود و توطئهگران رسوا و مجازات شوند. شرایط مورد پذیرش قرار میگیرد و زردشت با نیایش به درگاه اورمزد، اسب را شفا میبخشد.
از آنجا که هنور گشتاسب//دودل است، ایزدان بر او نازل میشوند و ایمان او را قوت میبخشد و او تمام و کمال به این دین میگرود.
از آخرین معجزاتی که از زردشت نقل شده است برآوردن چهار آرزوی چهار شخصیت دوران است. گشتاسب//دیدن جایگاهش را در آن جهان آرزو میکند. جاماسب//آگاهی از همهٔ دانشها، پشوتن//(یکی از پسران گشتاسب//) بیمرگی و اسفندیار//پسر دیگر گشتاسب//رویین تنی میخواهند. زردشت با آماده کردن مراسم آئینی، می، گل، شیر و انار آماده میکند. می را«گشتاسب//مینوشد و جای خود را در آن جهان م بیند، گل را جاماسب//میبوید و همهٔ دانشها بر او روشن میشود، شیر را پشوتن//مینوشد، بیمرگ و جاودانه میگردد و دانهٔ انار اسفندیار//را رویین تن میکند.
سالها بر زردشت پیامبر میگذرد و او آیین مزدیسنایی را در ایرانزمین گسترش میدهد تا اینکه در 77 سالگی، مرگ به دست انسانی به شکل گرگ درآمده به سراغش میآید…
سپس رهبری جهان به سه پسر موعود او در هزارههای بعد واگذار میگردد تا در پایان آخرین هزاره، سوشیانت//رسالت او را به کمال رساند.
(1). کتاب اسطورهٔ زندگی زردشت تألیف احمد تفضلی-ژالهٔ آموزگار در 211 صفحه از سوی نشر چشمه و کتابسرای بابل به زودی منتشر میشود. در این کتاب اسطورهٔ زندگی زردشت مستقیما از متنهای پهلوی حاوی داستان زندگی زردشت، مانند بخشهایی از دینکرد هفتم، دینکرد پنجم، زاد سپرم، روایات پهلوی، و جرکرد دینی به فارسی برگردانده شده است و خلاصهٔ زندگینامهٔ زردشت بنابر زرتشتنامه زردشت بهرام یژدو نیز بر آن اضافه شده است و همچنین این اسطوره از متنهای قدیم عربی مانند ملل و نحل شهرستانی نقل شده است. فصلی در آغاز کتاب، چکیده این اسطورهها را با تطبیق همهٔ متنها مورد بررسی قرار میدهد و در فصل زردشت به عنوان شخصیت تاریخی//آخرین پژوهشها با نتیجهگیری دربارهٔ زمان، مکان و زندگی تاریخی و حقیقی پیامبر مزدیسنایی ذکر شده است.
(2) مراجع دقیق این مطالب در کتاب آورده شده است.