فدریکو گارسیا لورکا، شاعر اسپانیایی، چگونه کشته شد؟
ترجمهٔ ع.امینی نجفی
روزنامهٔ اسپانیائی EL pais در ویژهنامهای-در ماه اوت 1995 به مناسبت سالمرگ فدریکو گارسیا لورکا بزرگترین شاعر اسپانیا انتشار داده، برای نخستین بار از چگونگی قتل وی پرده برداشته است.
مرگ مضمون اصلی شعر لورکا و ترجیعبند همیشگی کلام سحرآمیز او بود، تا آنجا که در یکی از اشعارش از مرگ به نام”محبوب اسپانیائی”یاد کرده است.
فالانژیستها برای نفرت از او سه دلیل داشتند: اول آنکه او یک جمهوریخواه سازشناپذیر بود، دوم آنکه شاعر خلق بود، و آنها دشمن خلق بودند، و بالاخره او متهم به همجنسگرایی بود-و آنها از هر تفاوت و تمایزی نفرت داشتند. ازاینرو لورکا از اولین کسانی بود که قربانی کینهٔ حیوانی آنها شد.
زمانی که دژخیمان بدن لورکا را در کنار هزاران هموطنش در شهرزاد و بومی او گرانادا (غرناطه) مثله کردند و به خوبی توانستند آثار جنایت خونین خود را پاک کنند. برای اولین بار در سال 1940 در لیست اسمی مقتولین زمان جنگ از لورکا هم به عنوان”قربانی تصادمات جنگی”نامی برده شد. بعدها تا پایان دیکتاتوری فرانکو هیچ کس حق نداشت از مرگ او چیزی بداند. در پانزده سال اخیر آثار بسیاری در این مورد انتشار یافته اما از آنجا که هیچگاه گواهان معتبری در دسترس نبود، معمای قتل شاعر همچنان در پرده ماند.
اخیرا”یک پزشک و نویسندهٔ 83 سالهٔ اسپانیائی به نام فرانسیسکو وگا جزئیات تازهای از این فاجعه را برملا ساخته است. در واقع او هم تنها یک گواه دست دوم است اما گزارش او مبتنی بر شواهدی معتبر و قابل اعتماد است.
در دورانی که جمهوریخواهان قدرت را به دست داشتند، وگا در گرانادا رئیس بیمارستان بود و رانندگی اتومبیل خدمت او را شخصی به نام هکتور به عهده داشت.
این هکتور از راز قتل شاعر باخبر بود و آن را با وگا در میان گذاشت.
حدود چهار هفته بعد از کودتای راستگرایان در روز 18 اوت 1936، هواداران فرانکو در گرانادا همهٔ رانندگان ماشینهای کرایهای و باری را احضار کردند و به کار گرفتند. که هکتور هم یکی از آنها بود. به او دستور دادند که دو زندانی دستبند زده را با دو نگهبان سوار ماشین خود کند، هکتور با وجود وحشتی که وجودش را فرا گرفته بود، توانست یکی از دو زندانی را بشناسد: او همان شاعر محبوبی بود که دوستارانش او را”دون فدریکو”میخواندند.
شاعر را به همراه زندانیان دیگر به طرف یک گور جمعی بزرگ بردند. لورکا با لحنی نومیدانه و گریهآلود مدام از آنها میپرسید که چرا میخواهند او را بکشند. دژخیمها با فحشهائی از قبیل”بچه مزلف سرخ”لورکا را به درون گور هل دادند و با پاشنهٔ تفنگ به پشت سرش کوبیدند. سپس او وهمزنجیرانش را به رگبار بستند و از هیچ بیحرمتی و فضاحتی هم نسبت به اجسادشان خودداری نکردند. در پایان عملیات آنها را به افتخار جنایت هولناکشان مجلس سورچرانی به راه انداختند و همانجا بود که هکتور توانست از دست آنها فرار کند و خود را به منطقهٔ زیر استیلای جمهوریخواهان برساند. بعدها در خلال آشوبهای جنگ داخلی هیچ ردپائی از او باقی نماند.
وگا در توجیه دهها سال سکوت خود اظهار میدارد که او نمیخواسته با بیان این واقعهٔ دردناک خویشاوندان زندهٔ لورکا را بیازارد. از این گذشته او به هکتور قول داده بوده که راز او را فاش نکند، اما حال که در این سنین آخر عمر مرگ خود را نزدیک میبیند، دیگر دلش نمیخواهد”این راز را با خود به دنیای دیگر”ببرد.*