داستان واقعی اسکینر: روانشناس مشهور دهه ۱۹۴۰- آیا او واقعا دخترش را در داخل یک جعبه برای آزمایشاتش بزرگ کرد؟!

بوروس فردریک اسکینر معروف به بیاف اسکینر یک روانشناس، رفتارشناس، نویسنده، مخترع و فیلسوف اجتماعی آمریکایی بود. او در ۲۰ مارس ۱۹۰۴ در Susquehanna در پنسیلوانیا به دنیا آمد و در ۱۸ اوت ۱۹۹۰ در کمبریج، ماساچوست درگذشت.
اسکینر بیشتر به خاطر کارهای تأثیرگذارش در زمینه شرطیسازی عامل و رفتارگرایی مشهور است. او معتقد بود که رفتار، تحت تأثیر پیامدهای آن است و موجودات زنده از جمله انسانها از طریق تقویت و تنبیه یاد میگیرند. تحقیقات اسکینر بر درک چگونگی شکلگیری و کنترل رفتار با استفاده از تقویت مثبت و منفی و همچنین سایر روشهای شرطیسازی عامل متمرکز بود.
یکی از معروفترین اختراعات اسکینر، جعبه اسکینر است که یک محیط کنترل شده بود که در آن او رفتار حیوانات (در وهله اول موشها و کبوترها) را با ارائه پاداش یا تنبیه بر اساس پاسخ آنها به محرکها مورد مطالعه قرار میداد.
ایدهها و نظریههای اسکینر تأثیر بسزایی در زمینه روانشناسی، بهویژه در زمینههایی مانند آموزش، تربیت کودک و درمان داشتند. او معتقد بود که با درک اصول رفتاری میتوان جامعه را بهتر سامان داد و افراد را به گونهای پرورش داد که رفتارهای مطلوب از خود بروز دهند.
با این حال، ایدههای اسکینر بدون منقد نبود. برخی از منتقدان استدلال میکردند که رویکرد او تأثیر فرآیندهای ذهنی درونی را نادیده گرفته و بیش از حد بر عوامل بیرونی متمرکز شده. آنها همچنین نگرانیهایی را در مورد پیامدهای اخلاقی اصلاح رفتار و پتانسیل دستکاری و کنترل مطرح کردند.
با وجود اختلاف نظرها، کارها و مطالعات اسکینر در روانشناسی و علوم رفتاری هنوز هم تأثیرگذار است و امروزه به طور گسترده مورد استناد قرار میگیرد. کار او همچنان درک ما از رفتار انسان را تغییر داده و کاربردهای عملی در زمینههای مختلف از جمله آموزش، رفتار درمانی و تربیت حیوانات دارد.
رویکرد اسکینر به روانشناسی، که به رفتارگرایی رادیکال معروف است، بر رفتار قابل مشاهده به عنوان تمرکز اصلی مطالعه تأکید میکرد. او معتقد بود که تجارب ذهنی و حالات ذهنی درونی برای توضیح رفتار ضروری نیست و از رویکردی عینیتر و تجربیتر حمایت میکرد.
والدن دو: رمان اسکینر موسوم به «والدن دو» (۱۹۴۸) دیدگاهی آرمانگرایانه از جامعهای ارائه کرد که بر اساس اصول رفتارگرایی اداره میشد. او جامعهای را به تصویر کشید که در آن رفتار اجتماعی از طریق تقویت رفتاری، مهندسی شده بود و مفاهیم سنتی آزادی و استقلال فردی را به چالش میکشید.
جعبه اسکینر یا محفظه تهویه عامل، وسیلهای بود که توسط اسکینر برای مطالعه رفتار حیوانات در یک محیط کنترل شده طراحی شده بود. این جعبه شامل یک اتاقک کوچک با یک اهرم یا دکمهای بود که حیوان میتوانست آن را فشار دهد تا پاداشی مانند غذا یا آب دریافت کند. این جعبه به اسکینر اجازه داد تا بررسی کند که حیوانات چگونه یاد میگیرند و به برنامههای تقویتی مختلف پاسخ میدهند.
ماشینهای آموزشی: اسکینر ماشینهای آموزشی، دستگاههای مکانیکی را توسعه داد که مطالب آموزشی را ارائه میکرد و بازخورد فوری را به فراگیران ارائه میکرد. هدف این ماشینها تسهیل آموزش فردی با اجازه دادن به دانشآموزان برای یادگیری با سرعت خود و دریافت تقویت برای پاسخهای صحیح بود.
اسکینر در کتاب خود “تکنولوژی آموزش” (۱۹۶۸) به بررسی این موضوع پرداخت که چگونه اصول شرطیسازی عاملی را میتوان برای بهبود آموزش به کار برد.
آیا دبورا – دختر اسکینر- در جعبه آزمایش بزرگ شد؟
هنگامی که دختر دوم اسکینر، دبورا، در سال ۱۹۴۴ به دنیا آمد، اسکینر (که در آن زمان در مینهسوتا زندگی میکرد) یک نوع تخت خواب برای او ساخت که چیزی شبیه نسخه بزرگ یک دستگاه جوجه کشی بیمارستان بود و متشکل از یک جعبه بلند با دری در پایه آن و یک پنجره شیشهای در جلو بود.
او برای دبورا مکانی برای خواب فراهم کرد تا در طول زمستانهای سخت مینهسوتا بدون نیاز به پیچیده شدن در لایههای متعدد لباس و پتو به راحتی گرم بماند. دبورا تا دو و نیم سالگی در گهواره رمان خود میخوابید و طبق همه گزارشها کودکی شاد، سالم و شکوفا بزرگ شد.
مشکل در اکتبر ۱۹۴۵ آغاز شد، زمانی که مجله Ladies’ Home Journal مقالهای از اسکینر منتشر کرد. این مقاله تصویری از دبورا را در نسخه قابل حمل جعبه، در حالی که دستانش روی شیشه بود نشان میداد و عنوانی که به این عکس داده شده بود، این بود: «کودک در یک جعبه».
افرادی که مقاله را با دقت نخوانده بودند، تصور کردند که او دختر خودش را در جعبه آزمایشی کرده است.
دبورا اسکینر سالها بعد تجربه خود اینچنین توضیح داد:
«نیات پدرم ساده بود و بر اساس حذف چیزی که او و مادرم بدترین جنبههای خواب معمولی یک نوزاد میدیدند بنا شده بود. یعنی اینکه کودک در لباس، ملحفه و پتو پیچیده باشد. اینها نه تنها باید شسته شوند، بلکه حرکت دست و پا را محدود میکنند و روشی بسیار ناقص برای نگهداری کودک هستند. مادرم خوشحال بود. او مجبور بود کمتر حمامم کند و البته لباس و پتوهای کمتری برای شستن داشت، بنابراین به او فرصت بیشتری برای لذت بردن از کودکش میداد. من هم خیلی خوشحال بودم، هرچند باید بگویم که چیزی از آن دو سال و نیم اول به خاطر ندارم. به من میگویند که من هرگز یک بار مخالفت نکردم که به داخل تختم بروم. من دید واضحی از جلوی شیشه داشتم و به جای اینکه قنداق شده باشم و با پتوپیچ باشم، نیمه برهنه هوای گرم و مرطوب را تجمل میکردم. هوا فیلتر میشد، اما بدون میکروب نبود، و وقتی جلوی شیشه در جای خود قرار گرفت، صدای من و پدر و مادر و خواهرم کم میشد، اما خاموش نمیشد.
تأثیر روی من؟ چه کسی میداند؟ من کودک بسیار سالمی بودم و بعد از چند ماه اول زندگی فقط در صورت مجروح شدن یا واکسن گریه میکردم. تا شش سالگی سرما نخوردم. من از آن زمان تا کنون نیز از سلامتی خوبی برخوردار بودهام، اگرچه ممکن است ژن من این باشد. »
با این وجود، بسیاری از مردم تصور کردند که اسکینر دخترش را در جعبهای تنگ مجهز به زنگ و سینی غذا بزرگ میکند و آزمایشهای روانشناختی از انواع «پاداشها و مجازاتها» را روی او انجام میدهد. مردم نامههایی خشمگینانه نوشتند با این مضمون که کودک را نباید «در جعبه نگه داشت» و «مثل یک حیوان تحت آزمایش قرار داد».
حتی در اواسط دهه ۱۹۶۰ (زمانی که دبورا بیست و یک ساله شد)، این شایعه دوباره پررنگ شد. داستانی در میان مردم میچرخید مبنی بر اینکه دختر روان پریش اسکینر از او شکایت کرده که با بزرگ کردن او در جعبه و انجام آزمایشات روانشناختی به او ضربه روحی وارد کرده و در نهایت او خودکشی کرده است.
در واقع، دبورا اسکینر به پدرش نزدیک بود و مشکلی با او نداشت و از اواسط دهه ۱۹۷۰ در لندن به عنوان هنرمند زندگی و کار میکرد.
او سالها بعد به طعنه گفت: «من کاملاً مطمئن هستم که دیوانه نیستم. و به نظر نمیرسد که من خودکشی کرده باشم!»
و درباره تربیت غیرعادیاش گفت:
«این واقعاً یک آزمایش روانشناختی نبود، بلکه چیزی بود که شما میتوانید آن را تجربه شادی بنامید. فکر میکنم بچه خیلی خوشحالی بودم. بیشتر انتقادات از جعبه توسط افرادی است که نمیدانند من واقعا داخل چه چیزی بودم.»