مقالهای از کریم امامی: ترجمهناپذیرها و ترجمهپذیرترها و راه آینده

کریم امامی: آنچه در زیر میخوانید بخش پایانی مقالهٔ نسبتا مفصلی است دربارهٔ مسائل ترجمه که اخیرا نوشتن آن را به پایان بردهام.تمام مقاله را با فروتنی و خلوص به دکتر غلامحسین یوسفی پیشکش میکنم، به نشانهٔ سپاس یک قلمزن همدل از تلاشهای دیرپای استاد بزرگ در پاسداری از زبان فارسی و فرهنگ ایران زمین و در تربیت فرزندان ما، رهروان آینده. مقاله در دفتری با عنوان «از پست و بلند ترجمه» به چاپ سپرده شده است (نشر پرواز) تا کی به مرحلهٔ انتشار برسد.
چرا بعضی متون را میتوان به راحتی به زبان دیگری ترجمه کرد، ولی برخی متنها راه نمیدهند و هر قدر هم که سعی کنیم نتیجهٔ درستی نمیگیریم؟ و در واقع چرا بعضی متون ترجمهپذیرند و بعضی ترجمهناپذیر؟ البته هر جملهای که مفهوم و معنی مشخصی داشته باشد قابل ترجمه است، حد اقل مفهوم آن قابل انتقال به زبانهای دیگر است. مثلا مطالب خبری، که رویدادهای مهم جهان را به اطلاع خوانندگان نشریات و شنوندگان رادیوها و بینندگان تلویزیونها در کشورهای گوناگون میرسانند، به آسانی و سرعت از یک زبان به زبانهای دیگر ترجمه میشوند، و کسی هم در این میان از ترجمهناپذیری آنها شکایتی ندارد. حد اکثر اشکال آن است که گاهی واژهٔ خاصی به آسانی به زبانهای دیگر برنگردد، یعنی برابر از پیش تثبیت- شدهای نداشته باشد، مثل apartheid (آپارتهید، آپارتاید) یا prestroika (پرستروئیکا، بازسازی). در این حال همان واژهای اصلی معمولا به همراهی توضیحی به کار برده میشود، و ای بسا که کمکم در زبانهای دیگر هم جا بیفتد و به همان صورت به یک واژهٔ بین المللی تبدیل شود.
ولی اگر سفارش ترجمهٔ یک غزل حافظ را به انگلیسی دریافت کنیم چه میشود؟ آیا کار به همین آسانی میگذرد؟ مثلا وقتی در غزل معروف «اگر آن ترک شیرازی…» به این بیت میرسیم:
فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهر آشوب چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را چه باید بکنیم؟ آیا ترجمهای که پیش از ما خانم گرترود بل (یا مستشرق دیگری) ارائه کرده است حق مطلب را ادا میکند؟ بخوانید:
-------
علت و عوارض مشکل پزشکی از چیست؟
They have filled the city with blood adn broil,
Those soft-voiced Lulies for whom we sigh;
As Turkish robbers fall on the spoil,
They have robbed and plundered the peace of my heart
یا این ترجمه که از مستشرق دیگری است:
Alas that these vivacious,beguiling,city disrupting gypsies.
have plundered patience from the heart
just as the Turks take the public banquet.
یا این ترجمهٔ سر ویلیام جونز که از همه معروفتر است:
O!When these fair perfidious maids.
Whose eyes our secret haunts infest.
Their dear destructive charms displayl;
Each glance my tender breast invades.
And robs my wounded soul of rest.
As Tartars seize their destin”d prey.
یا کوششی که حقیر در حین نگارش همین سطور برای برگرداندن آن به انگلیسی به خرج داد و حاصل آن همین چند سطر ناقص و نارساست؟
Alas,there”s no respite from those flirtatious gypsy troupers who have thrown the town into turmoil!
They have robbed my heart of its peace as surely as a band of plundering Turks descending upon a feast.
مشکل در این است که اولا در شعر حافظ با تعدادی واژه سروکار داریم که معانی امروزی آنها ممکن است عینا همان معانی زمان حافظ نباشد، و برای درک معنی دقیق آنها لازم است به فرهنگهای تخصصی مراجعه کنیم و تازه چندان هم مطمئن نباشیم که با دست پر برمیگردیم. برای مثال همین «لولی» را نگاه کنید: «کولی و غربال بند و غربتی و قرشمال» که اصل آن از هند آمده و به احتمال زیاد در اینجا به معنی مطرب و رقاصه است. و بعد «شوخ» را به کدام معنی آن بگیریم؟(1) فضول، بیحیا، بیشرم، گستاخ؟(2) شاد، خوشحال، خرم، زنده دل؟ (3) دزد، راهزن؟(4) خوشگل و زیبا؟[فرهنگ معین]. شاید یکی از رموز جاودانگی شعر حافظ در همین پردهی ابهامی باشد که امروز، پس از گذشت ششصد سال کلام او را چون حریر نازکی میپوشاند. اگر در عصر خودش شعرهای او مثل یک تکه بلور روشن و شفاف بودهاند، حالا همان بلور به منشور تراش خوردهای میماند که با هر گردش انگشت تصویر و پرتوافکنی متفاوتی را به ما عرضه میدارد.
و موسیقی کلام حافظ را در این میان فراموش نکنیم. غیر از وزن و ردیف و قافیه که همهٔ اجزاء غزل را به هم پیوند میدهد، هر بیت هم میتواند موسیقی خاص خودش را داشته باشد و با توجه به مضمون خود برای پدید آوردن حالت روحی خاصی بکوشد. در همان مصراع اول که صحبت از «لولی» میشود به تکرار صامت «ش» در «…شوخ شیرین کار شهر آشوب» توجه کنید و نیز به تکرار مصوتهای «او» و «ای» در همین چند کلمه که گویی پژواک مصوتهای «لولی» هستند. و زمانی که به آخر مصراع دوم میرسیم-«…که ترکان خوان یغما را»- هوای شعر عوض میشود و ترکیب صداهای «ت»، «خ» و «غ» تضادی با حالت نرم و لطیف قبل پدید میآورد.
حالا مترجم بیچاره چطور این شعر را به انگلیسی (یا زبان دیگری) برگرداند که هم دقت داشته باشد، هم پیش پا افتاده نشود، هم ابهام آن باقی بماند، و هم موسیقی کلام آن بازسازی شود؟ غیرممکن است؟ و ترجمهناپذیری یعنی همین. مترجم ماهر هرچه بکند باز یک یا چند عنصر از کلام یا روح کلام حافظ جا میماند و به مقصد نمیرسد، و لا بد به این حساب «خائن» است. برای نجات از مخصمه، نابغهای لازم است که بیاید و به دلخواه خود از مسیر ترجمهٔ آزاد، شعری در زبان مقصد بسراید که از شعر حافظ الهام گرفته باشد. و این کار هم که قانونبردار نیست و مشکل آن با صدور دستور العمل حل نمیشود. اول باید نابغهاش را پیدا کرد.
بسیار خوب، ترجمهناپذیرها را رها کنیم و به سراغ ترجمهپذیرترها برگردیم که تعدادشان هم خوشبختانه کم نیست. برای ترجمهٔ کلاسیکها، آن آثار ماندنیتر ادبیات جهان، چه باید کرد؟ ترجمهٔ دقیق یا ترجمهٔ آزاد یا ترجمهٔ بینابین؟ شرط موفقیت در درجهٔ اول حفظ کیفیت یا کیفیاتی است که به آن اثر در زبان اصلی ارزش پایدار بخشیدهاند. در ترجمهٔ اثر، ارزش اصلی اثر را باید حفظ کنیم، اگر همه به قیمت فدا کردن برخی کیفیتهای فرعی باشد. و اگر رمان ترجمه میکنیم حتما یکی از کیفیتهای اصلی، خواندنی بودن اثر است. نثر ما به خاطر دقت بیش از حد نباید دشوار و نامفهوم از آب درآید. و این عیبی است که متأسفانه در ترجمهٔ برخی آثار معروف مشاهده میکنیم. افزودن توضیحات مترجم در حاشیهٔ کتاب مفید است ولی آن را خواندنیتر نمیسازد. کدام خوانندهای که ناچار است هر جمله را دو بار یا سه بار بخواند تا چیزکی از کتاب سر در بیاورد تا آخرین صفحه پیش خواهد رفت؟
یکی از موفقترین ترجمهها در سالهای اخیر رمان چهار جلدی «خانوادهٔ تیبو» اثر روژه مارتن دوگار است که به دست آقای ابو الحسن نجفی از فرانسه به فارسی برگردانده شده. هر کس از آشنایان من کتاب را خوانده از تجربهٔ خود لذت برده است، و این تنها به خاطر خواص اصل رمان نیست. استاد نجفی مترجمی است دقیق و پروسواس که در عین حال به کیفیت نثر خود بیاندازه توجه دارد و حاضر نیست روانی و شیوایی کلام را که به محک کهنترین و صحیحترین الگوهای فارسینویسی میسنجد به بهانهٔ «حفظ امانت» فدا کند. در حقیقت جهشی که فن ترجمه در سالهای اخیر در ایران کرده این است که پس از یک دوره ترجمهٔ دقیق کورکورانه به مرحلهای رسیدهایم که کیفیت نثر مترجم به اندازهٔ دقت و وسواس او اهمیت پیدا کرده است. حالا دیگر از مترجمان قابل خود توقع داریم کتاب را در قالب نثری به زلالی آب چشم یا چشمه به ما تحویل دهند.
ترجیح میدهیم آثار کلاسیک از زبان اصلی به فارسی برگردانده شوند، هرچند که این کار برای متون یونانی و لاتینی و اسپانیایی، و متونی که باید از چینی و ژاپنی ترجمه شوند، دشوار است. استفاده از ترجمههای مکرر از چند زبان اروپایی و عربی در کنار هم البته مفید است ولی هیچ وقت جای ترجمه از متن اصلی را نمیگیرد. مترجم با تجربهای که قصد برگرداندن یک اثر کلاسیک را میکند حتما میداند کار بزرگی در پیش خواهد داشت، که آن را نباید به هیچ وجه سرسری یا با شتابزدگی انجام دهد. مرحلهٔ اول شناخت کامل اثر و نویسنده است، که به نظر من تنها با خواندن چند بارهٔ اثر و تأمل کافی در آن و آگاهی یافتن از احوال نویسنده و مرور مطالبی که در نقد و تحلیل اثر نوشته شده در روندی طولانی میسر خواهد بود. بعد نوبت به فراهم آوردن منابع و مراجع لازم و امکانات مالی و فراغت کافی میرسد که اگر هریک از این لوازم موجود نباشند کار به درستی انجام نخواهد شد.
سپس نوبت به ترجمه میرسد، که باید با دقت و تسلط و کوشایی پیگیر انجام شود. ساعات کار منظم و پیدرپی، به طوری که ترجمه به شکلی متمرکز انجام شود و مترجم با کتاب زندگی کند و از حال و هوای آن بیرون نرود و زبان مناسبی که برای کار خود یافته است بهطور طبیعی از وجود او بیرون بجوشد، حتما مفیدتر از پراکنده کاری و انجام چند کار مختلف با هم خواهد بود. و بعد حک و اصلاح در جریان مرورهای پیاپی و باز هم حک و اصلاح تا سرانجام متن رضایت بخشی به فارسی فراهم آید. یک کار مفید، تهیهٔ یکی دو فصل نمونه از ترجمهٔ کتاب در آغاز کار و نشان دادن آن به دوستان یکدل و یکرنگ و ناشر و ویراستار است و قرار دادن ترجمه در معرض واکنشهای گوناگون تا محاسن و معایب آن زودتر آشکار گردد و فرصت اصلاح مسیر وجود داشته باشد. آنچه مهم است انتقال بارزترین خصیصهٔ اثر به زبان فارسی است. شکی نیست که در جریان ترجمه چیزی فدا خواهد شد، اما باید توجه کنیم که این «چیز» بهترین و مهمترین ویژگی اثر، همان که موجب تحسین چند نسل از خوانندگان صاحب تمیز شده است، نباشد.
بهترین مترجمان ما باید دارای چه خواصی باشند؟ آنچه بر خواهم شمرد راز سر به مهری نیست و پیش از این بارها برشمرده شده است، ولی چون همین نکتهها معیارهای اصلی سنجش توانایی مترجمان است تکرار را در این مورد باید مجاز بدانیم و پوزش نخواهیم:
1-تبحر در زبان مبدأ و مرجحا مدتی اقامت در کشوری که محیط طبیعی آن زبان است.
2-توانایی کافی در نگارش زبان مقصد.
3-آشنایی با موضوع کتاب. تبحر در موضوع البته بهتر است، ولی به این ترتیب دایره را بیش از حد تنگ خواهیم کرد.
4-برخورداری از تجربهٔ کافی.
5-آمادگی صرف وقت و بذل دقت، و کمک گرفتن از دیگران (از جمله ویراستار).
6-بهرهمند بودن از قریحه نویسندگی.
این معیارها را در مورد تکتک مترجمان میتوان به امتیازهای ملموس و قابل شمارش تبدیل کرد و به این ترتیب به سرجمعهایی رسید که مبنای مقایسهٔ مترجمان باشد. ولی تا «تبحر در زبان مبدأ» و «توانایی نگارش در زبان مقصد» و «بهرهمند بودن از قریحهٔ نویسندگی» به صورتی عینی تبدیل به ارقام نشود مقداری از ارزیابی ما خواه ناخواه ذهنی و از همین رو شخصی خواهد بود. تصور من این است که در حال حاضر در زمینهٔ ادبیات در حدود پنجاه مترجم داشته باشیم که براساس معیارهای بالا امتیازهای نسبتا خوبی کسب کنند. و در این میان کسی را مترجم جدی میشناسیم که اقلا یکهزار صفحه مطلب چاپ شده (مثلا سه کتاب متوسط) در کارنامه داشته باشد. مرحوم مجتبی مینوی که ترجمهٔ او از قطعهٔ To Be or Not to Be شکسپیر مشهور خاص و عام است و به نظر بسیاری عالیترین نمونهٔ ترجمهٔ ادبی محسوب میشود به این حساب در فهرست مترجمان ما جا نمیگیرد. مترجمان جدی رشتههای دیگر را هم که به فهرست اضافه کنیم حتما به پانصد میرسیم و این سر جمع در حال حاضر رقم بدی نیست.
از مترجمان خوب خود در دهههای آینده چشمداشت کارهای بهتر و بزرگتر داریم، چرا که در شرایط حاضر، با رونق گرفتن بازار نشر کتاب، انگیزهٔ مالی کافی برای دست زدن به کارهای باارزش ماندنی فراهمتر از پیش است. از طرف دیگر با آزاد شدن جمعی از فرهیختهترین صاحبان قلم از وظایف دیوانی، وقت و فرصت بر عهده گرفتن ترجمههای سترگ را پیدا کردهاند، فرصتی که فعلا موجود است، و ای بسا در آینده موجود نباشد. راه و رسم کار هم که پس از چند دهه دستگرمی و تجربهاندوزی مشخص شده است. بنابراین از این فرصت طلایی سود باید جست تا بلکه از آثار ترجمه نشدهٔ بزرگان علم و ادب جهان چندین و چند عنوان دیگر به زبان فارسی برگردانده شود و جای خالی آنها در قفسههای کتابخانههای دانشگاهی پر گردد. مترجمان و ناشران هشیار باشند که با انتخاب آثار برتر، جامعهٔ خوانندگان ما را به سوی بلندیها سوق دهند، و نه به سوی پستیها که راه آسان پسندان است، هر چند که گوشه و حتی میانهٔ بازار کتاب هنوز مشوق آسان پسندی باشد.