مقالهای از گابریل گارسیا مارکز: عاقبت کلمبیا

ترجمهٔ شهلا طهماسبی: در اکتبر 1989 مطبوعات یکی از سریترین مسایل کلمبیا را فاش کردند. بیش از یک سال بود که مقامات صلاحیتدار حکومت کلمبیا با مقامات صلاحیتدار قاچاق مواد مخدر در حال مذاکره رسمی بودند. پس از آنکه حکومت این گزارش را تکذیب نمود سوداگران مواد مخدر آن را تائید کردند و در پی آن، آنقدر به حکومت فشار آوردند تا از روی ناچاری صحت داشتن قضیه را تصدیق نمود. توضیح دیگری هم داده نشد. در حقیقت توضیح دیگری هم وجود نداشت. و سر آخر از افشاگری مطبوعات تنها یک موضوع روشن شد و آن هم رنگ و لعاب جنگ مواد مخدر است که با بیرحمی از سرگرفته شده بیاینکه هیچ توجهی به حل خود موضوع گردد.
اولین تلاش برای گفتوگو در مه 1984 در پاناما صورت گرفت یعنی هنگامی که پابلو اسکوبار گراویر یا یکی از سران قاچاق مواد مخدر و سرپرست بخش مدلین برای پیشنهاد صلح با پرزیدنت بلیساریو بتانکور به میانچیگری متوسل شد. مفاد طرح آن بود که اسکوبار و دیگر قاچاقچیان از تجارت مواد مخدر کناره بگیرند و جریان کشت و تولید را از بین ببرند و سرمایهٔ بیکران خود را به صورت قانونی در صنایع محلی و تجارت به کار بیندازند و برای بازپرداخت وامهای خارجی-در صورت مطالبه-با دولت مشارکت نمایند. قاچاقچیان-براساس مفاد قراردادی که اگرچه به این ترتیب راکد میماند اما بههرحال باز قابل به جریان افتادن بود-در صورت پس دادن امتحان خود و جلب اعتماد حکومت کلمبیا به ایالات متحده آمریکا تسلیم نمیشدند.
جالب اینجاست که با این که قبلا طرح یک عفو عمومی داده شده بود اسکوبار و روزی که پرزیدنت بتانکور حکومت را تحویل گرفت به اعضای جنبش چریکی پیشنهاد عفو عمومی کرده بود، یعنی کسانی که بعضی از آنها متجاوز از سی سال بود که در کوههای کلمبیا به سر میبردند. پرزیدنت بتانکور همواره در گفتوگوهای خود از یک سیاست پیروی نموده است و به همین دلیل در مقابل پیشنهاد قاچاقچیان با روحیهای مثبت برخورد نمود. ژنرال کارلوس خیمنز گومز وکیلی که سال گذشته مسئولیت گفت و گوهای سری با سران اصلی مواد مخدر را در پی یافتن یک توافق مسالمتآمیز به عهده داشت یکبار دیگر برای ملاقات با آنها در پاناما منصوب شد. معلوم نشده است که این ملاقات با اجازهٔ رئیس جمهور بوده است یا نه. من معتقدم که بوده. بههرحال آنچه که نمیبایست بشود شده. در چهارم ژوییه روزنامهٔ التمپو از این ملاقات خبردار شد و به آنها اخطار کرد و مخالفت عقاید عمومی با امکان توافق را چون تازیانهای بر فراز سر آنها به حرکت درآورد. پرزیدنت بتانکور چارهای جز کنار رفتن ندید و منکر هر نوع ارتباط با قضیه گشت. با پسزمینهای شش ساله روشن است که کلمبیا موقعیت کنار کشیدن خود از احساسات وحشتبار و نفرتانگیز بسیاری را که اکنون مبتلا به آن است از دست داده است. اکنون ممکن به نظر میآید که در مذاکرات توسط آمریکا خرابکاری شده باشد- بیشتر به دلیل اوهام ضد کمونیستی رونالد ریگان-تا خود سوداگران مواد مخدر.
شخص مظنون به ارتباط با این موضوع لویس تامبس سفیر آمریکا در کلمبیا بود که رهبری گروه سانتافه و مبارزهٔ دست راستی ریگانیسم را به عهده داشت. معلوم شده که تامبس با مذاکرهٔ صلح که حکومت بتانکور به آن امید بسته بود مخالف بوده است-فکر اعمال نفوذ بر قرارداد امضاء شده از طرف حکومت پیشین کلمبیا که شامل مادهٔ شرمآور تسلیم اتباع کلمبیایی به آمریکا بود ذهن تامبس را به خود مشغول داشته بود. در طرح پیشنهادی تامبس به آمریکا تعهدی به چشم میخورد، قاچاقچیان و چریکها یکسان شمرده میشدند و باهم فرقی نداشتند و او عبارت مهم چریکهای نشئه را هم به آن اضافه کرد.
-------
علت و عوارض مشکل پزشکی از چیست؟
به این ترتیب و به شکرانهٔ قرارداد استرداد مجرمین فرستادن سربازان آمریکایی به خاک کلمبیا به بهانهٔ تعقیب قاچاقچیان و در واقع جنگ با چریکها به راحتی عملی میشد. به هر شکل که تعبیر گردد مفهومش آن بود که تسلیم هر فرد کلمبیایی به آمریکا را امکانپذیر گرداند.
بعد از این که تامبس به بوگوتا وارد شد من پس از ملاقات کوتاهی که با او داشتم به این نتیجه رسیدم و زمان ثابت کرد که حق با من بود. تامبس بعدا به سفارت آمریکا در کوستاریکا منتقل شد و در قضیهٔ دیگری نقش رهبری را به عهده داشت و با کمک اولیور نورث برای نیروهای ضد دولتی نیکاراگوئه یک فرودگاه سری درست کرد.
ما کلمبیائیها هنوز هم د رتعجبیم که چرا سوداگران پیشنهاد متارکهٔ جنگ را ندادند و در صورت طرح آیا بیغش و خالص میبود یا نه. من معتقدم که بود. آنچه که قاچاقچیان میگفتند به دور از هرگونه لفاظی این بود:”ما مرگ در کلمبیا را به سلول انفرادی در ایالات متحده آمریکا ترجیح میدهیم.”
قرارداد استرداد مجرمین آنها را به وحشت انداخته بود. اما این همه مسئله نیست. تصور من این است که دلیل اصلی آن جنبهٔ فرهنگی قضیه بوده باشد که تولد و نهانگاه آن روشناش میکند، قاچاقچیان برای زندگی در خارج از کلمبیا پرورانیده نشده بودند. ثروت افسانهای آنان هیچ جای دیگر برایشان مصرف نداشت و در کلمبیا بود که احساس امنیت میکردند و به بهترین وجه قادر به خرج کردن ثروت خود همراه دوستان دوران زندگیشان، شوخی کردن به زبانهای عامیانهٔ خودشان و خوردن غذای اشتهاآور کلمبیایی از دیزیهای کاملا مختص خودشان بودند. چیزی که بیشترین اشتیاق را برایش داشتند تنها چیزی بود که نداشتند، جایی در جامعهٔ کلمبیایی، موقعی که کوشش برای مذاکره به شکست انجامید با این حال سوداگران مواد مخدر تلاش کردند تا جای آن را با اعمال یکسری شیوههای نفرتانگیز و حقارتآوری پر کنند که عاقبت به ضرر خود آنها تمام شد.
موقعی که مذاکره به شکست انجامید به قاچاقچیان فرصت لازم را داد تا بقای خود را فراچنگ آورند. اگر کسی میخواست که توقیف شوند باتوم پلیس کافی بود. اما در مجموع جامعهٔ کلمبیایی با یک نوع احساس علاقه و کنجکاوی و غرابت متمایل به رضایت خاطر به آنان مینگریست. آنها موضوع روز بودند. روزنامهنگاران و سیاستمداران و صاحبان صنایع و تجار و یا آدمهای صرفا کنجکاو همه در ضیافت تمام نشدنی در دامداری ناپولس متعلق به پابلواسکوبار در حومهٔ مدلین جمع شده بودند. اسکوبار یک باغوحش کاملا خصوصی داشت که با زرافهها و اسبهای آبیاش که با هواپیما از آفریقا آورده بود مهمانان خود را سرگرم میکرد. هواپیما که در مقابل دروازه خودنمایی میکرد و اولین محمولهٔ کوکایین را به آمریکا برده بود به یک اثر تاریخی ملی بدل شده بود.
قاچاقچیان ثروت داشتند اما بیشتر میخواستند. آنان قدرت را هم میخواستند. اسکوبار در لیست ذخیرهٔ نمایندگی مجلس انتخاب شده بود و برگزارکنندهٔ سمینارهای حقوق بشر گردید. کارلوس لهدر دیوانهوار در سالنهای رقص پرسه میزد، در آرمینیاشهر عیش و عشرت و عشق به نام جان لنون قانونی نهاد، یک جنبش سیاسی به راه انداخت و یک مجلهٔ ماوراء راست که به احترام ماری جوآنا با جوهر سبز چاپ میشد تاسیس کرد. با محافظین مسلحش در مجلس حاضر میشد و در بین جلسات پاهایش را دراز میکرد و میخندید. جرجلوییس اوچوا از حوزهٔ مدلین و ژیلبرتو رودریگر از کالی که امروز دشمن خونی هماند، عادت داشتند باهم دور دنیا بگردند و اسبهای اصیل معامله کنند و برای کسب و کار مشروعشان پی شریک بگردند. آنها یکبار در اسپانیا دستگیر شدند و بعد هم به کلمبیا تسلیم شدند تا آزاد باشند. هیچیک از دوستان سیاستمدارشان که خیلی هم به آنها مرحمت و توجه داشتند به خود زحمت ارشاد ایشان را نمیداد که جرایمی که مرتکب میشوند ترسآور و خوفناک شده و در حقیقت هم اشتباهات سیاسی هولانگیزی بودند. اولین اشتباه بزرگ آنها کشتن رودریگو لارابونیلا وزیر دادگستری در سال 1984 بود که متاسفانه واکنش پرزیدنت بتانکور هم یک اشتباه بود. او که از حملات پیدرپی و متهم شدن به بیعملی به ستوه آمده بود و شاید هم رد پای یک انتقامجویی یا تلافی را در یان جنایت احساس میکرد، برای نخستین بار اجازه عمل به قرارداد استرداد را صادر کرد. هرچند که بعدا انکار کرد و احتمالا هنوز هم ته قلبش احساس گناه میکند. تردیدی نیست که برای اجرای قرارداد تحت فشار قرار داشته است زیرا هیچ وسیلهٔ قابل استفاده و بیواسطهٔ دیگری برای اعمال قدرت قانونی لازم در اختیار نداشت. اگرچه به کار بستن قرارداد به این شکل به معنی آن بود که معیاری برای قانون وجود ندارد. قرارداد به سلاحی برای انتقامجویی مبدل گشته بود.
حالا کارلوس لهدر در حال گذرانیدن دورهٔ محکومیت خود در آمریکا که تبعید به مدتی بیش از 135 سال است، میباشد، در اواخر اکتبر 1989 حدود 20 نفرکلمبیایی و سه خارجی مقیم در کلمبیا مسترد شده بودند. قاچاقچیان هرگز منکر این نشدهاند که مسئول نهایی مرگ کلمبیائیهایی هستند که فعلا تعدادشان نامعلوم است. با این که همیشه قتل لارا بونیلا وزیر دادگستری را انکار کردهاند که بهطور عمده موجب شروع جنگ تریاک علیه آنان گردید. حد اقل 800 نفر از اعضای جناح چپ حزب اونیون پاتریوتیکا (اتحادیهٔ میهنپرستان) از جمله جیم پاردولیل نامزد آنها برای ریاست جمهوری که همان وقتها سقوط کرد قربانی مبارزهٔ خشن استرداد مجرمان شدند. قتل بیسابقهٔ گیلر موکانو سردبیر الاسپکتادور برای من یک مصیبت شخصی بود و من هنوز مشکل میتوانم آن را باور کنم. مشکل همیشگی و یکنواخت بعدی، حمله به خود روزنامه بود که من بهترین سالهای زندگیام را به عنوان یک روزنامهنگار در آنجا گذرانیدهام. قضات و دادرسان که درآمد رقتانگیزشان به زحمت برای خرج تحصیل فرزندانشان کفایت مینمود با انتخاب غیرممکنی روبرو بودهاند، یا خود را به قاچاقچیان بفروشند و یا این که به دست آنها کشته شوند. از همه ستایشانگیزتر و دلآزارتر این است که چهل نفر از نان و همچنین بسیاری از روزنامهنگاران و کارمندان مرگ را انتخاب کردند.
مسئلهٔ غیرقابل درک این است که قاچاقچیان در تمام این خونریزیها هرگز از پیشنهاد مذاکره با دولت دست برنداشتند. ما احتمالا هرگز نخواهیم دانست که چه کوششهایی صورت گرفته است. در پایان سال 1985 در مکزیکو من با یک مامور مخفی پابلواسکوبار که مشتاق بود تا پیشنهادی که در پاناما به دولت کلمبیا شده بود از سر گرفته شود سحبت کردم اما با یک تغییر قابل ملاحظه بحث دربارهٔ قرارداد استرداد که تا آن زمان بطن هر گفتگویی را تشکیل میداد اکنون پس از توافق به دست آمده به کناری رفته بود. این تلاش هم به مانند بسیاری مجاهدات دیگر به ورطهٔ فراموشی سپرده شد.
چند ماه بعد دادگاه عالی غیرقانونی بودن قرارداد استرداد مجرمان را اعلام کرد اما کشتارهایی بیکموکاست ادامه یافت. دور از عقل نیست اگر تصور شود دلایلی برای این خونریزیها که هرگز هم عمومیت پیدا نکرده است وجود داشته. اما هیچکس وسعت و حدود ابعاد موقعیت اجتماعی و سیاسی کلمبیای بزرگ و بداختر ما با قرنها حکومت فئودالی و زد و خوردهای تصفیه نشده و سی سالهٔ چریکی آن و تاریخ طولانی حکومتهایی که برای برآورده ساختن آرزوهای مردم شکست خوردهاند، که قاچاقچیان مواد مخدر را پرورانیده و تمام چیزهایی که آنها به خاطرش ایستادگی میکنند را به حساب نیاورده است. در سال 1979 که ژنرال عمر توریخوس پانامایی از محل پرورش دام در درهٔ سنیود در بخش کاربین دیدن کرد از تعداد دامپروریها که به وسیلهٔ افراد مسلح محافظت میشدند شگفتزده شد. او متذکر شد که السالوادور هم درست قبل از این که دچار آشفتگی گردد نشانههای فروریزش مشابهی را نسبت به موازین اجتماعی از خود نشان میداد. حق با توریجوس بود. او در فاصلهٔ چند فرسخی مزارع در حال پیشرفت -و در نیمه راه ماگدالنا رودخانهٔ افسانهای من-مشاهده کرد که بنیادهای اجتماعی به شکل وخیمی در حال ترک خوردن است. و این که یا در همین چند سال آینده برای برقراری تعادل میبایست اصولی برقرار گردد و یا این که تنها به دست سوداگران مواد مخدر کنترلشدنی خواهد بود.
در دههٔ 1960 ارتش چریکی حزب کمونیست که نیروی مسلح انقلابی کلمبیا بود همّ خود را بر دفاع از دهقانان غیر مسلح در مقابل زمینداران طماع متمرکز ساخته بود. این نظریهٔ ابتدایی به سرعت رو به انحطاط رفت و چریکها برای ادارهٔ امور مالی جنگ به تهدید و باج سبیل گرفتن و اخاذی از دامداران دست زدند. واکنش ملاکان و زمینداران اجیر کردن ارتش خصوصی بود و حتی به بعضی از آنان براساس این تفکر که آنها گروههای دفاع از خود هستند-مشروعیت قانونی داده شد. بنا به نظر روزنامهنگاری که شش سال قبل از منطقه دیدن کرده بود همه چیز به جهت نادیده گرفتن فیزیکی کمونیسم رو به راه بود. اما بعدا دست به دزدیدن احشام هم زدند، بعدا ارتکاب جرم در روستاها و حتی بعدا شروع به کشتار گداها و همجنسبازها نمودند. دامدارانی که زنده ماندند نه تنها بخش اعظم دارایی خود را از دست دادند بلکه خود را در محاصرهٔ لولهٔ تفنگ یاغیانی دیدند که خودشان مسلح کرده بودند.
این صاحبان فناشدهٔ کشتزارها و زمینها بودند که به سوی سوداگران مواد مخدر جذب شدند. آنها برای خود ماگدالنا مدیوی امروزی را ایجاد کردند، یک امپراطوری پهناور و وسیع پنجاه هزار کیلومتری که مساحتش دو برابر السالوادور است و ارتشی به مراتب نیرومندتر و مجهزتر از آنکه ژنرال ویجوس روستایی در جوانی میشناخت دارد. تمام اینها در چند سال گذشته اتفاق افتاده است. در مسافتی کمتر از سیصد کیلومتری کاخ ریاست جمهوری کلمبیا و در دل ویرانههای سنگی سربازخانهٔ ارتش محلی و تمام اینها سال گذشته با تعریف کل داستان از دهان یک فراری برملا شد.
حالا معلوم است که پول را قاچاقچیان و دلالان ظاهر فریب و گریزان از جنجالشان تامین میکردند. انتقامجوییهایشان غیرطبیعی بود و با روشی عملی طرحریزی میشد. و به دست گروههای شبه نظامی مدارس تعلیم و تربیت که توسط مزدورانی که در لندن و تلآویو با طلا اجیر شده بودند منحرف میشدند، صورت میگرفت. مدارس جوانان تبهکار را از بیچیزترین قصبات حقیر شهرهای ما انتخاب و جمعآوری میکردند که بعدا برای شیوع ترور و مرگ در سراسر کلمبیا متشکل میشدند. خوب باید به سبب شوخیهای عجیب و غریب و اسرارآمیزی که حین صحبت گفته میشد نقشهای که اف.ا.آر.سی. برای انقلاب کشیده بود دگرگون شد و به ضد خود بدل گشت. ماگدالنا به جهانی مجزا و اختصاصی مبدل گردید، نه تنها به خاطر داشتن گروههای دفاع از خود بلکه به خاطر نیروهای مخصوص پلیس که تعدادشان برای شهردار مشخص نبود و مشاوران محلی که از طرف اهالی انتخاب میشدند. به نظر میآید که برنامههای آنان برای اسکان و بهداشت و آموزش در حکم مبارزهطلبی بیواسطهای برای حکومت مرکزی باشد. رهبران محلی و متکبر جناح راست افراطی حزب سیاسی خودشان را دارند که نماد آن روزنهٔ تفنگ دوربیندار است.
باقیماندهٔ کلمبیا زمانی از این واقعیت بسیار تلخ درس گرفت که دیگر خیلی دیر شده بود. دولت در دولت دیگر چیزی برای اقناع مردم افزون از جلگههای پربرکت و غروب دلانگیز ماگدالنا که راه خود را در هر گوشه از قبل ملت که میشد تصورش را کرد باز مینمود، باقی نگذارده است.
یکی از شاهدان وضعیت موجود گفته است که تمام جامعهٔ کلمبیا به مواد مخدر آلوده شده است. نه تنها به کوکایین که در کلمبیا چندان مسئلهای نیست، بلکه به یک مخدر به مراتب مهلکتر؛ پول بادآورده. تجارت و صنعت ما، دستگاه بانکداری ما، سیاست ما، علوم و هنرهای ما، تمام دولت و سازمانهای عمومی و خصوصی با استثنائاتی نادر در محاصرهٔ شبکهای از دسیسههای نامشروع قرار دارد که در حال حاضر بازگشودن آن امکانپذیر نیست. در سه سال گذشته یک رقم باورنکردنی هزارو هفتصد نفری از نیروهای ارتش و پلیس به خاطر ارتباط با قاچاقچیان اخراج شده یا مورد آزمایش قرار گرفته و منفصل شدهاند. بیست و پنج نفر سیاستمدار به صورت تماموقت روی لیستی که در ایالات متحده آمریکا در مورد دریافتکنندگان مستقیم پول مواد مخدر چاپ شده است، در حال مطالعهاند. رونوشتهای صورت جلسات محرمانهٔ شورای امنیت ملی ما در کیف یک قاچاقچی پیدا شده است. تلفنهای مشکوک یک مقام بالای دولتی به صورت غیرقانونی ضبط شده است. یورشهای ناگهانی پلیس به منازل نام بسیاری از کلمبیاییهای برجسته را که در زد و بندهای بیاندازه مرموزی دست دارند افشا کرده است. این اژدهای چند- سر پنهانکار مهار ناشدنی در هیچجا قابل رویت نیست اما در همهجا حضور دارد.
اعضای وجود او با وجود همهٔ محدودیتهای وسیع کشور ما به همهجا نفوذ میکند و همه چیز را به تباهی میکشد. حتی حکومت هم احتمالا از حدود کمکهایی که سرمایههای غیرقانونی برای سهولت در ایجاد تنشهای اجتماعی به آنان نموده بیخبر است.
محافظهکارانهترین اظهارنظرها سرمایهٔ به کارافتاده از محل درآمد مواد مخدر را به یک بیلیون دلار در سال تخمین میزند. که به راحتی میشود پنج برابرش کرد. با استناد به تخمینهایی که در مطبوعات چاپ شده است سه ارباب اصلی مواد مخدر در کلمبیا هرکدامشان متجاوز از سه بیلیون دلار در سال سهم میبرند. دور از ذهن مینماید که آنان با داشتن قدرت ناشی از چنین درآمد نجومی در سال تا به حال توانسته باشند از احساسات سطحی و کمعمق برای تجسم بخشیدن به مسایل اصولی ارضا شده باشند. روشن است که آنها برای نفوذ یافتن در زوایای تاریک و ناشناختهٔ اذهان و ارادهی عوامل روستاییشان به جستجو پرداخته و آنان را تربیت کردهاند.
اما ناآرامی واقعی سوداگران مواد مخدر، ناآرامی فئودالی آنان خریدن هرچه بیشتر زمین و زمین و تا حد امکان زمین بوده است. چندی پیش آنها برای صد و پنجاه هزار هکتار زمینی که خریده بودند یک جشن بسیار بزرگ براه انداختند. براساس همین تفکر است که آنان درصدد خرید یک نقشه داخلیاند با کرکسها و لاشخورها و رودخانههایش، با زردی طلایش و آبی دریاهایش و به خاطر این است که تا به حال هیچکس نتوانسته مانع پیشروی آنان و آنچه که میخواهند باشند، گردد. در برخورد با این واقعیت آشفتهسر بود که صدای لوئیس کارلوس گالان کاندیدای ریاست جمهوری در اعلام بسیج عمومی برای تسلیم سوداگران مرگ امید ضعیف و کمرنگی را برمیتاباند. حالت بالنسبه آیینی مرگ او که در تسلیم عمومی هدف گلولهٔ محافظین تا بن دندان مسلح قرار گرفت و به حکومت کلمبیا فشار آورد تا سرانجام با مسئولیت تاریخی وحشتانگیز خود روبرو گردد. هرچند که واکنش پرزیدنت ویرجیلیو کندو بطئی و غیرقابل اسناد بود و نمیتوانست قوه قهریهای به حساب آید.
مثل بتانکور رییس جمهور قبلی، اولین قدم بارکو هم استفاده از نیروهای ایالتی مخصوص محاصره برای برقراری دوباره قرارداد استرداد غیرقانونی مجرمان بود. اینطور به نظر میآمد که اربابان مواد مخدر از اتخاذ یک چنین تصمیمی از طرف او که تا قبل از آن خلی کم دست به عمل میزد جا خوردهاند. بارکو سپس دستور حمله به منازل و محلهای پرورش دامشان را صادر کرد، کرجیهای حامل مواد مخدر را توقیف کرد و بایگانیهای مکشوفه را ضبط کرد. اقدامات بارکو آنقدر موثر بود که آنها مطمئنا در تولید و فروش کوکایین تامل خواهند نمود. هنوز هم بدترین دشمن سوداگران مواد مخدر روش خودشان است که یکبار دیگر هم تمام کشور را به مخالفت علیه آنها برخواهد انگیخت.
شاید شگفتانگیزترین ویژگی کلمبیاییها توانایی آنان در بکارگیری هرگونه چیزی است. میخواهد مفید باشد میخواهد شرارتآمیز باشد. نیروی جبران خسارت آنان حاکی از مافوق طبیعی بودنشان است. بعضیها و شاید آگاهترینشان نسبت به این حقیقت آشکار که آنان در یکی از خطرناکترین کشورهای جهان زندگی میکنند فراموشکار هستند. در روز یکشنبهٔ تشییع جنازهٔ لوییس کارلوس گالان که مرگش تمام کشور را تکان داد، جمعیت نشئه شده برای برگزاری مراسم پیروزی تیم فوتبال کلمبیا در مقابل اکوادور به خیابانها ریختند.
در آداب و سنن چندین قرن ضرب و شتم در کلمبیا تروریسم شهری پدیدهٔ نوظهوری است. علل ایجابکنندهٔ بمبگذاری که مردم بیگناه را از بین میبرد و تهدیدهای تلفنی به مرگ از سوی اشخاص بینام و نشان که پیوسته روان زندگی روزمره را از هم میگسلد با اتحاد دوستان و دشمنان بر علیه این آدمکشی نامریی و امید پایان بخشیدن به آن محدود شده است. مردم ممکن است با وحشت از اتفاقی که رخ داده است زندگی کنند اما هیچکس نمیتواند با ترس از اتفاقی که ممکن است پیش بیاید بسر برد. بمبی بچهها را در مدرسه تکهتکه میکند. مسلسلی موقع خروج از سینما اشتباها به کار میافتد. سبزیها در بازار منفجر میشوند، هواپیمایی در نیمهٔ راه تکهتکه میشود. خانوادهای از آب معدنی مسموم میشوند. نه، آدمکشی هرگز جنگ را نمیبرد.
در این مورد پرزیدنت ویرجیلیو بارکو باید بداند که چیزی که به آن دل بسته ممکن است چیزی رعدآسا باشد و در حقیقت مشکلترین و مخاطرهآمیزترین اقدام او در زندگیاش خواهد بود. دشمن چند سر او خود را برای موقع لازم به وسیلهٔ خبر سایه مانند خود که در درون ساختار قدرت به کار انداخته است که گوشهایی دارد که همه چیز را میشنود و چشمانی دارد که تمام چیزهای دیدنی را میبیند، همچنان مسلح و اخطاردهنده نگاه خواهد داشت. تدابیر حکومتی او در مقایسه با پیشبینیهای آنان به نحو خندهداری نارسا است. همهٔ اینها برای آمریکا خیلی خوشایند است تا کلمبیا را به خوابانیدن پاشنهها در جنگ با سوداگران مواد مخدر متهم کند. حتی باوجوداین که مواد فروخته شده در خیابانهای شهرهایش بیشتر از مال ماست. و با این که آنها لیست هموطنان گمشدهشان را که جذب تجارت شدهاند مخفی نگه میدارند. برای یک ملت خیلی است که در طول سال گذشته به تنهایی 270 تن کوکایین مصرف کرده باشد. با تمام این اوصاف باید بگویم کمکی که آمریکا برای حوادث فعلی به کلمبیا مینماید قابل مقایسه با دو بیلیون دلاری که متجاوز از هشت سال است که به صورت وجوه رسمی و یا مخفی به ضد انقلابیون نیکاراگوئه میدهد، نیست. نه ما احتمال نمیدهیم مادام که پرزیدنت بارکو از پذیرش درخواست ورود گروههای آمریکایی به داخل خاک کلمبیا خودداری میکند هرگز شاهد چنین چیزی باشیم.
مگر این که ناگهان حوادث پیشبینی نشده و افتخارآمیزی پیش آید. یکی از آنها الهام برای گذر از غیرممکنهایی است که بارها و بارها آمریکای لاتین را در گذشته نگاه داشته است. اگر مذاکره-که اکنون غیرممکن به نظر میرسد-اجابتناپذیر باشد در آن صورت هر کوششی به زحمتش میارزد، مشروط بر این که به قیمت زندگی ما تمام نشود. نمیتوان تصور کرد که پیش از آن، این جنگ بیپایان به پایان برسد. ممکن است عاقبت ما خود کشور خود را از میان برداریم. این یگانه پیشبینی دلگرمکنندهای است که از عهدهٔ من برمیآید با این نیت که از به پایان بردن این مقاله در یادداشتی که از ناحیهای سخن میگوید پرهیز نمایم.
انگلستان، تابستان 1990