فراتر از زبان بدن: با وانمود کردن به قدرتمند بودن، موفق شوید! سخنرانی ایمی کادی در TED

میخواهم یک ترفند ساده و ابتدایی را به شما پیشنهاد کنم.به مدت 2 دقیقه حالت بدنتان را تغییر بدهید.
اما پیش از این کار یک بررسی دقیق از بدنتان و آنچه با بدنتان میکنید، به عمل بیارید. چندتا از شما دارید به نوعی خودتان را کوچکتر میکنید؟ شاید قوز کردهاید، یا پاهایتان را روی هم انداختید، یا پاها و بازوهایتان را خیلی خم و جمعشده گرفتهاید. چند دقیقه دیگر به شما میگویم که چرا چنین درخواستی از شما کردم.
ما واقعا مجذوب زبان بدن هستیم و زبان بدن آدمهای دیگر برای ما مهم است. ما یا یک لبخند، یا یک نیمنگاه تحقیرآمیز، یا یک چشمک خیلی محجوب، یا حتی نوع دست دادن با دیگران تعامل برقرار میکنیم. به عبارت دیگر ارتباط غیرکلامی بسیار مهم است.
جامعهشناسان زمان زیادی صرف کردهاند تا تاثیرات زبان بدن بر داوریها را بررسی کنند. این داوریها میتونن برآیندهای واقعا معناداری از زندگی را تعیین کنند، مانند اینکه چه کسی را استخدام کنیم و چه کسی را ارتقا بدهیم یا از چه کسی تقاضای یک ملاقات عاشقانه کنیم.
-------
علت و عوارض مشکل پزشکی از چیست؟
برای نمونه، نالینی آمبادی، یک پژوهشگر از دانشگاه تافتس، نشان داده که هنگامیکه آدمها یک کلیپ صامت ۳۰ ثانیهای را از واکنش متقابل واقعی بیمار- پزشک تماشا میکنند، قضاوت آنها از رفتار خوب پزشک پیشبینی میکند که آیا از پزشک شکایت خواهد شد یا خیر. بنابراین این خیلی ربطی به این ندارد که آیا پزشک ناکارآمد است یا خیر، بلکه مربوطه میشود به اینکه آیا ما از او خوشمان آمده و اینکه آنها چطور با هم تعامل داشتهاند؟
آلکس تودورف در دانشگاه پرینستون نشان داده که قضاوت بر اساس چهرهی نامزدهای سیاسی در تنها یک ثانیه میتونه ترکیب ۷۰درصد سنای آمریکا و نتایج رقابت فرمانداری را پیشبینی کند.
بگذارید به دنیای دیجیتال سر بزنیم، شکلکهایی که در گفتگوها و چتهای اینترنتی استفاده میشوند میتونند منجر به برداشت غنیتری از آن گفتگو میشوند.
با وجود همه اینها، ما معمولا اهمیت رفتارهای غیرکلامی خودمان را که دیگران ناظر آن هستند، فراموش میکنیم.
روشهای بیان قدرت و تسلط از قلمرو جانوران تا انسانها وجود دارند و دیرین و جهانی هستند. چیزی که شبیه ابزار غرور هم است.
جسیکا تریسی تحقیق جالبی انجام داده و متوجه شده که انسانها چه بینا باشند و چه نابینا، بههنگام برندهشدن در یک مسابقه یک ژست را به بدن میدهند. یعنی بازوها به شکل عدد هفت در هوا میکنند و چانه را اندکی رو به بالا متمایل میکنند.
وقتی که احساس ناتوانی داریم چه؟ دقیقا برعکس. در خود فرومیرویم و جمع میشویم، خودمان را کوچک میکنیم. نمیخواهیم به نفر کناریمان برخورد کنیم.
جانوران و بشر هر دو در تقابل قدرتمندان و ضعیفها کار یکسانی میکنند. اگر کسی با ما حسابی از موضع قدرت رفتار کند، ما گرایش داریم که خودمان را کوچک کنیم. ما از آنها تقلید نمیکنیم. ما برعکس آنها عمل میکنیم.
من این رفتار را در کلاس مشاهده کردم و متوجه شدم که دانشجویان ام بی اِی واقعا طیف کاملی از قدرت غیرکلامی را از خود نشان میدهند. یعنی آدمهایی داریم که مانند کاریکاتوری از ستارهها میمانند، وارد کلاس میشن، درست میروند به سمت وسط کلاس، حتی پیش از آنکه کلاس شروع بشود، انگار واقعا میخواهند فضا را متعلق به خودشان کنند. وقتی مینشینند، یه جورایی خودشان را پهن میکنند و لم میدهند. دستاشون را مثل این بلند میکنند. بعضی دیگر وقتی به کلاس میآیند کمابیش از حال میروند. روی صندلیشان مینشینند و خودشان را کوچک میکنند.
زنان بسیار بیشتر از مردان به این شیوه عمل میکنند. زنان از دیرباز خود را ضعیفتر از مردان احساس میکردند، پس این عجیب نیست.
اما چیز دیگری که متوجهش شدم این بود که به نظر میآید این زبان بدن و رفتار متفاوت، حتی تعیینکننده این باشد که کدام یک از دانشجوها در بحث شرکت میکنند و کیفیت شرکتشان در گفتگوها به چه صورتی باشد. این واقعا در کلاسهای ام بی اِی اهمیت دارد، چون مشارکت، نیمی از نمره به شمار میآید.
یکی از چالشهای مدارس بازرگانی این شکاف جنسیتی نمره است. شما زنان و مردانی را دارید که با شایستگی برابر وارد میشن و سپس این تفاوتها را در نمره آنها شاهد خواهید بود، و به نظر میآید که میشود این را به تا حدی هم به مشارکت نسبت داد.
اما آیا ممکن است که بتونیم مردم را وادار کنیم که آگاهانه زبان بدن بهتری داشته باشند؟!
مهمترین همکار من دانا کارنِی، که در برکلی کار میکند روی همین داستان کار کرد، او میخواست ببیند که آیا میشود تا زمانی که واقعا یک شخص موفق بشود، از نظر ظاهری و زبان بدن، وانمود کند که آدم موفقی است و یک خروجی غیرکلامی را از خود جلوه بدهد؟
میدانیم که رفتارغیرکلامی ما تعیین میکند که دیگران چطور درباره ما میاندیشند و احساس میکنند. مدارک زیادی وجود دارد.
پرسش اصلی دیگر ما این بود، که آیا رفتارهای غیرکلامی ما بر اندیشه و احساس ما درباره خودمان تاثیر میگذارد؟
شواهدی وجود داره که پاسخ مثبت به سوال بالا میدهد. برای نمونه، ما وقتی خوشحال هستیم لبخند میزنیم. اما درضمن، وقتی به زور لبخند میزنیم، همین کار یک حس شادی در ما القا میکند. بنابراین قضیه دوطرفه است. وقتی نوبت به قدرت میرسد، باز هم قضیه دوطرفه است. یعنی اینکه وقتی وانمود میکنید که قدرتمند هستید، بیشتر احتمال داشته باشد که واقعا احساس قدرت هم بکنید!
من از نظر هورمونی هم مسئله را بررسی کردم. آدمهای توانا معمولا جسورتر و مطمئنتر و خوشبینتر هستند. آنها در واقع باور دارند که قرار است حتی در بازیهای شانسی هم برنده باشند. آنها همچنین گرایش دارند که بیشتر انتزاعی فکر کنند و بیشتر خطر میکنند.
از نظر فیزیولوژیکی، تفاوتهایی بین آدمهای موفق و ناموفق وجود دارد:
تستسترون، هورمون تسلط و برتریست و کورتیزول، هورمون استرس و تنش است. آنچه ما یافتهایم این است که نرهای قویهیکل در سلسله مراتب نخستیسانان سطح بالایی از تسترون و اندکی کورتیزول داشتند و رهبران تاثیرگذار و قدرتمند هم دارای میزان بالایی از تستسترون و کمی کورتیزول هستند.
هنگامی که به قدرت میاندیشید، مردم معمولا تنها درباره تستسترون فکر میکردند، چون مربوط بود به چیرگی و برتری. اما در واقع، معنای قدرت این است که شما چطور دربرابر استرس واکنش نشان میدهید. آیا شما رهبر قدرتمندی را میپذیرید که در برابر تنش انفعالی عمل کند؟ احتمالا نه. شما کسی را میخواهید که قدرتمند، جسور و مسلط باشد، اما در برابر تنش منفعل نباشد.
ما آزمایش جالبی انجام دادیم: از مردم خواستیم که فقط دو دقیقه، تظاهر به قدرت یا ضعف بکنند. بعد مشخص شد که وقتی کسی در ژست قدرت است، ۸۶٪ وارد یک بازی پرخطر یا قمار خواهد شد. اما هنگامی که در ژست ضعف باشد، تنها ۶۰٪، و این نسبتا یک تفاوت فاحش است.
حتی اندازهگیری تستسترون و کورتیزول هم نتایج عجیبی نشان داد. تستسترون افراد قدرتمند ٪۲۰ افزایش پیدا میکند و افراد ضعیف با حدود ۱۰٪ کاهش روبرو میشوند. آدمهای قدرتمند ٪۲۵ کاهش کورتیزول پیدا میکنند و افراد ضعیف حدود ۱۵٪ افرایش را تجربه خواهند کرد.
بنابراین به نظر میآید که رفتارهای غیرکلامیمان واقعا تعیین کننده چگونگی اندیشیدن و احساس ما دربارهی خودمان هستند، و فقط قضاوت دیگران را تغییر نمیدهد! مصاحبههای کاری شاید یکی از عرصههای امتحان واقعی این نظریه باشد.
پس بدنهای ما میتوانند ذهنمان را تغییر بدهد و ذهنهایمان به صورت متقابل رفتار ما را عوض میکنند و رفتارمان میتونه بازدهی ما را تغییر بدهد.
اما مردم هنوز در مورد بهکارگیری این توصیه تردید دارند و تصور میکنند که ابزار زبان بدن قدرتمندانه شاید غیرواقعی جلوه کند یا اصلا نوعی شیادی باشد!
بگذارید داستان کوتاهی را برایتان تعریف کنم تا اینقدر از ابراز خودآگاهانه و به قول خودتان مصنوعی زبان بدن و یا تظاهر به آدم موفق بودن، نترسید و در مقابلش جبههگیری نداشته باشید!
وقتی ۱۹ سالم بود، تصادف خیلی بدی کردم. از ماشین به بیرون پرت شدم و غلت زدم. وقتی در بخش توانبخشی صدمات مغزی بههوش آمدم و بعد مرخص شدن دانشگاه را رها کردم و بعدش متوجه شدم که ضری بهوشی یا آی.کیوی من با دو انحراف معیار کاهش پیدا کرده که ناشی از صدمه شدید مغزی تصادف بود.
من پیش از تصادف نمره ضریب هوشیام را میدانستم. همیشه به عنوان یک دختر باهوش و بااستعداد شناخته میشدم. بعد تلاش کردم دوباره به دانشگاه برگردم. به من میگفتند: «تو دانشگاه را به پایان نخواهی رساند، میدونی، چیزهای دیگری برای تو هست که بتونی انجام بدی، اما دانشگاه برای تو سودی ندارد.»
من بسیار با این موضوع جنگیدم، مثل این میمانست که هویت و جوهر وجودیام در معرض خطر باشد و برای من این هویت، باهوش بودن بود.
درنهایت از دانشگاه فارغالتحصیل شدم. برای من چهار سال بیشتر از همسن و سالهام طول کشید. بعد مشاورم -سوزان فیسکه- توصیه من را برای ورود به دانشگاه پرینستون کرد. اما پیش از آن میباستی یک سخنرانی 20 دقیقهای در مقابل 20 دقیقه انجام میدادم و من میترسیدم که لایق ورود نباشم و شب قبل سخنرانی خودم را باخته بودم.
اما مشاورم به من گفت: «تو چیزی را ول نمیکنی، چون من به خاطر تو یک قمار را پذیرفتم و تو میمانی. تو قراره بمانی، و این کاریست که قراره انجام بدی. قراره وانمود کنی. قراره از این به بعد هر سخنرانیای که ازت خواسته میشه را انجام بدی. فقط میری و انجامش میدی و انجامش میدی و انجامش میدی، حتی اگر وحشتزده باشی و فلج بشی و از ترس قالب تهی کنی، انجامش میدی تا برسی به این لحظه که بگی: «وای خدا، دارم انجامش میدم. انگار، به این تبدیل شدم. واقعا دارم انجامش میدم.»
بعد از آن سر از هاروارد درآوردم و در آن تدریس کردم. در پایان سال اول تدریسم در هاروارد، یک دانشجو داشتم که در کل ترم در کلاس حرف نزده بود، کسی که بهش گفتم: «ببین، باید مشارکت کنی، وگرنه این درس را میافتی،»
او با حالتی شکستخورده به دفتر من آمد و به من گفت: «من به اینجا تعلق ندارم.» و این لحظهی تکان دهندهای برای من بود. در آن واحد به دو چیز فکر کردم. یکی این بود که تشخیص دادم، وای خدای من، من هم زمانی این جس را داشتم ولی دیگر چنین احساسی ندارم.
فکر دومم این بود که « او به اینجا تعلق دارد! آخه، او میتونه ادای تعلق داشتن را در بیاره، و میتونه به این تبدیل بشه. »
پس من گفتم: «چرا، اتفاقا تو به اینجا متعلق هستی! و فردا به این کار؛ وانمود میکنی، تو قراره خودت را قدرتمند جلوه بدی، و تو قراره فردا بری توی کلاس و قراره بهترین اظهار نظری که تا حالا وجود داشته را ارایه بدی.»
و فردایش او بهترین نظر ممکن را ارائه کرد!
ماهها بعد او به دفتر من برگشت و متوجه شدم نه تنها او به این وانمود کرده بود تا موفق شده بود، بلکه در واقع آنقدر در این نقش فرو رفته بود که به آن تبدیل شده بود. یعنی او عوض شده بود!
دستکاریهای کوچک میتوانند به تغییرات بزرگ منجر شوند. امتحانش کنید، فقط 2 دقیقه قبل از موقعیت بعدی که قرار است در آن ارزیابی شوید در آسانسور، در اتاقک دستشویی، پشت میزتان در اتاق در بسته.
منبع: TED
البته این نظریه تا حدودی رد شده و ایمی کاد از دانشگاه اخراج. توی ویکیپدیا توضیحات بیشتر هست.
خیلی عالی بود دکتر مجیدی عزیز
امام علی علیه السّلام :
إن لَم تَکن حَلیما فَتَحَلَّم فَإِنَّهُ قَلَّ مَن تَشَبَّهَ بِقَومٍ إِلاّ أَوشَک أَن یکونَ مِنهُم
اگر بردبار نیستى خود را بردبار جلوه ده، زیرا کمتر کسى است که خود را شبیه گروهى کند و بزودى یکى از آنان نشود.
نهج البلاغه، حکمت 207