سخنرانی ضیاالدین یوسفزی در TED: دخترم، ملاله!

فرانک مجیدی: در بسیاری از جوامع مردسالار و قبیلهای معمولاً پدرها با نام پسرانشان شناخته میشوند، من اما جزو نادر پدرهایی هستم که با نام دخترش شناخته میشود، و به این موضوع افتخار میکنم!
ملاله مبارزاتش را در سال ۲۰۰۷ برای آموزش شروع کرد و بهخاطر حقوقش ایستاد، سال ۲۰۱۱ بود که تلاشش مورد تقدیر قرار گرفت. به او جایزه ملی صلح جوانان اهدا شد و دختری بسیارمشهور و محبوب در کشورش گردید. قبل از آن، او دختر من بود، اما حالا من پدر او هستم! خانمها و آقایان، اگر نگاهی به تاریخ بشر بیاندازیم، داستان زنان، داستان بیعدالتیها، نابرابری، خشونت و بهرهکشیست. میبینید که در جوامع مرد سالار، درست از همان ابتدا، زمانی که دختری به دنیا میآید، تولدش جشن گرفته نمیشود. او مورد استقبال قرار نمیگیرد، نه توسط پدر و نه حتی مادرش. اهالی محل میآیند و به مادر تسلی خاطر میدهند. کسی به پدر تبریک نمیگوید. مادر برای داشتن دختر بسیار ناراحت است. هنگامی که او اولین فرزندش را دختر به دنیا میآورد غمگین است. هنگامی که دومین دختر را به دنیا میآورد شوکه میشود. به امید داشتن پسر، با به دنیا آوردن سومین دخترش، مانند یک مجرم احساس گناه میکند.
تنها مادر نیست که رنج میبرد، بلکه این دختر تازه متولد شده نیز، هنگامی که بزرگتر میشود، رنج می برد. در سن پنج سالگی، زمانیکه باید به مدرسه برود، در خانه میماند و برادرانش به مدرسه میروند تا سن دوازده سالگی، به نوعی زندگی خوبی دارد. میتواند از زندگی لذت ببرد. میتواند با دوستانش در خیابان بازی کند و همچون پروانه در خیابانها بچرخد. اما همینکه به نوجوانی میرسد و ۱۳ ساله میشود، بیرون رفتن از خانه بدون همراهی یک مرد برایش ممنوع میگردد . او در چهاردیواری خانهاش حبس میشود. دیگر فردی آزاد نیست. او تبدیل به ناموس پدرش، برادرانش و خانوادهاش میشود، و اگر از آنچه که به اصطلاح «ناموس» نامیده میشود سرپیچی کند، حتی میتوانند او را بکشند!
جالب اینکه آنچه اصطلاحاً ناموس نامیده میشود تنها زندگی دختر را تحت تأثیر قرار نمیدهد، بلکه بر زندگی مردان خانواده نیز اثر مینهد. من خانوادهای را با هفت خواهر و یک برادر میشناسم، و این تنها برادر، به کشورهای خلیجفارس مهاجرت کرده، تا درآمدی برای هر هفت خواهر و والدینش داشته باشد، چون فکر میکند موجب افت و خواری است اگر هفت خواهرش حرفه ای را فرا گرفته، از خانه بیرون رفته و درآمدی برای زندگیشان داشته باشند. بنابراین این برادر، لذت زندگی خودش و خوشبختی خواهرانش را در محرابی به نام «ناموس» قربانی میکند.
هنجار دیگر در جوامع مردسالار «اطاعت» است. از یک دختر خوب انتطار میرود که بسیار ساکت، متین و بسیار مطیع باشد. نمونه یک دختر خوب باید تصمیم پدر، مادرش و سایر بزرگترها را بپذیرد، حتی اگر آن را دوست نداشته باشد. اگر با مردی که او را دوست نداشته باشد یا با مردی مُسن ازدواج کرد، باید این را بپذیرد، چون نمیخواهد بهعنوان نافرمان شناخته شود. اگر خیلی زود ازدواج کند، باید این را قبول کند. در غیر اینصورت، به او «نافرمان» گفته میشود. در آخر چه اتفاقی میافتد؟ به زبان شاعرانه، او ازدواج کرده و سپس فرزندان پسر و دختر به دنیا میآورد. تناقض این شرایط اینجاست که همین مادر، درس مشابهی از «فرمانبری» به دخترش و درس مشابهی از «ناموس« به پسرانش میدهد. این دور باطل همواره ادامه دارد.
خانمها و آقایان، وضعیت اسفبار میلیونها زن میتواند تغییر کند اگر ما متفاوت فکر کنیم، اگر زنان و مردان متفاوت فکر کنند، و اگر مردان و زنان جوامع قبیلهای و مردسالار در کشورهای در حال توسعه، چند هنجار خانوادگی و اجتماعی را بشکنند. اگر بتوانند قوانین تبعیض آمیز سیستم کشورشان را که برخلاف ابتداییترین حقوق زنان است ، ازمیان بردارند.
خواهران و برادران عزیز، هنگامی که ملاله به دنیا آمد، صادقانه بگویم برای نخستین بار، نوزاد تازه به دنیا آمده را زیاد دوست نداشتم. اما میخواهم باور کنید هنگامی که رفتم و به چشمهای او نگاه کردم، به شدت احساس افتخار نمودم. بسیار پیش از اینکه او متولد شود، درباره اسمش فکر کردم. من مجذوب یک قهرمان افسانهای مبارز برای آزادی در افغانستان بودم. اسم او ملالهای از میوند بود، و اسم دخترم را از روی نام او انتخاب کردم. چند روز پس از اینکه ملاله به دنیا آمد، عموزادهام بهطور اتفاقی به خانه ما آمد و شجرهنامه خانواده یوسفزی را آورد که شامل پیشینهی خانوادگیمن از ۳۰۰ سال پیش بود و همه مرد بودند. من قلم را برداشتم، یک خط از اسمم کشیدیم و نوشتم: “ملاله”!
هنگامیکه بزرگتر شد، یعنی در چهار سال و نیمگی، او را در مدرسه ام ثبتنام کردم. از خود میپرسید چرا من پذیرش یک دختر در مدرسه را مطرح میکنم؟ این شاید در کانادا پذیرفته شده باشد، در آمریکا و بسیاری از کشورهای پیشرفته. اما در کشورهای فقیر و جوامع مردسالار و قبیلهای، این حادثهای بزرگ در زندگی یک دختر است. ثبتنام در مدرسه به معنای به رسمیت شناختن هویت و نام او است. پذیرش در مدرسه به مفهوم آن است که او به دنیای رویاها و آرزوها وارد شده، جایی که میتواند تواناییهایش را برای زندگی آیندهاش بیابد. من پنج خواهر دارم، و هیچ یک از آنها نتوانستند به مدرسه بروند. شگفتزده خواهید شد وقتی بدانید دو هفته پیش که فرم ویزای کانادا و بخش خانواده فرم را پر میکردم، نمیتوانستم نام خانوادگی برخی از خواهرانم را به خاطر بیاورم! علت این بود که هرگز، هرگز نام خواهرانم را روی هیچ مدرکی ندیدهام. این دلیلی بود که تشویقم کرد برای دخترم ارزش قایل شوم. چیزی که پدرم به خواهران من و دخترانش نداد و باور داشتم که باید این را تغییر دهم.
من هوش و درایت دخترم را تحسین میکردم. دخترم را تشویق میکردم که وقتی دوستانم میآمدند کنارم بنشیند یا با من به جلسات مختلف بیاید. تلاش کردم ارزشهای متعالی را به شخصیتش بیافزایم. و این را تنها برای ملاله انجام ندادم. من تمامی این ارزشها را در مدرسهام، به دانشآموزان دختر و پسر آموختهام و از آموزش برای رهایی استفاده کردهام. به دانش آموزان دختر و پسر مدرسهام آموختم که درس مطیع بودن و ناموس را از یاد ببرند.
خواهران و برادران عزیز، ما همواره برای حقوق و ایجاد فضای بیشتر برای زنان در جامعه مبارزه کردیم. اما با پدیدهای تازه مواجه شدیم. پدیدهای دهشتناک برای حقوق انسانی و بویژه حقوق زنان، به نام تمایل به «طالبان». این به معنی نفی کامل مشارکت زنان در کلیهی فعالیتهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی بود که در نتیجه، صدها مدرسه از بین رفتند. دختران از رفتن به مدرسه منع شدند و زنان مجبور به پوشیدن روبنده گردیدند و اجازهی رفتن به بازار برای خرید کردن را نداشتند. موسیقیدانان سرکوب شدند، دختران شلاق خوردند و خوانندگان کشته شدند. میلیونها نفر درد کشیدند، اما چند نفری هم حرف زدهاند، و ترسناکترین نکته این بود که وقتی توسط افرادی که میکشند و شلاق میزنند محاصره شدهای، و در این شرایط در دفاع از حقوقت سخن میگویی.
در ده سالگی، ملاله ایستاد و برای حق آموختن بهپاخاست. خاطراتش را نوشت، او برای مستند نیویورکتایمز داوطلب شد و در هر جایی که امکانش وجود داشت،سخن گفت. صدایش نیرومندترین صدا گشت و مانند امواج در سرتاسر گیتی گسترش یافت. به همین علت، طالبان نتوانست مبارزاتش را تاب بیاورد و در نهم اکتبر سال ۲۰۱۲، از فاصله کم به سرش شلیک کردند.
آن روز برای من و خانوادهام همچون قیامت بود. تمام جهان در چاهی ترسآفرین فرو رفت. در حالی که دخترم در آستانه مرگ و زندگی بود، در گوش همسرم زمزمه میکردم، “آیا من باید برای آنچه که برای دخترمان رخ داده، سرزنش شوم؟” اما او بلافاصله به من گفت، “خودت را سرزنش نکن. تو برای هدفی صحیح ایستادی. زندگیت را در راه حقیقت، صلح و آموزش به خطرانداختی و دخترت از تو الهام گرفت و در کنارت ایستاد. هر دویتان مسیر درستی بودید و خداوند او را حفظ خواهد کرد.” این چند واژه برای من بسیار اهمیت داشت، و دیگر چنین سئوالی نپرسیدم.
هنگامی که ملاله در بیمارستان بود، و سردردهای بسیار شدیدی را به دلیل آسیب به اعصاب صورت تحمل میکرد، هالهای تیره دیدم که چهره همسرم را میپوشاند. اما فرزندم هرگز شکایتی نکرد و میگفت، “من با لبخند یکوری و صورت بیحس مشکلی ندارم. بهبود مییابم. نگرانم نباشید.’ او به ما دلداری میداد.
خواهران و برادران عزیز، ما از او آموختیم چگونه در برابر دردناکترین وقایع صبور باشیم. با افتخار به شما میگویم بهرغم اینکه وی سمبل حقوق کودکان و زنان است، مانند هر دختر شانزده سالهای، وقتی تکالیف مدرسهاش نیمهتمام مانده، فریاد میزند و با برادرانش دعوا میکند. من از این موضوع بسیار راضی هستم.
مردم از من میپرسند که تربیتم چه ویژگی خاصی داشته که ملاله را اینچنین بیپروا، صریح و متین کرده است؟ در پاسخشان میگویم این را نپرسید که چه کاری کردم، بلکه آنچه را که انجام ندادهام مورد پرسش قرار دهید. ن بالهایش را نبستم. همین، فقط!
پن: در زمان بیهوشی ملاله در اثر سوء قصد، متنی دربارهاش در «یک پزشک» نوشتهام.
عالی بود (:
مساله اصلی، نابرابری حقوق انسانی است نه نمونههای جنسیتی آن گر چه همین نمونهها هستند که به ما یادآوری آن مساله بزرگ را میکند. نمونههای مختلف این نابرابری را در جای جای تمدن بشری میبینیم. نابرابری جنسیتی نوع خاصی از این نابرابری است. دقت باید کرد و دید که استعمار و بهرهکشی تغییر قیافه داده است. اجازه دسترسی افکار، به ابزار داده نمیشود و بالعکس ابزار در اختیار افکار سالم نبودن، گرفتاریهای بزرگی را دارد پدید میآورد. مساله، “فکرسالاری” است. این که من فکر میکنم “این” بهتر است، پس “این” بهتر است و اگر زمانی فکر کردم “این” بهتر نیست باید بقیه نیز فکر کنند “این” بهتر نیست، و دلیل خاصی در بیشتر مواقع به علت شرایطی در دسترس نیست یا داده نمیشود. به همین سادگی حقوق رنگی، جنسیتی، فکری و … بشر از دست خیلی از افراد جامعهی بشری گرفته میشود.
به امید تحقق تمام آرمان های ملاله…
چندروز قبل در یکی از کامنت ها نوشتم در مورد تد هم بنویسید .دخترم یک تیر دو نشان زذ.مرسی از فرانک
ممنون از شما جناب پوررحیمی! چندین متن بسیار شورانگیز سخنرانی TED هم در راه است 🙂
به شدت منتظریم
منبع فراموش شد انگار خانم مجیدی:
http://www.ted.com/talks/ziauddin_yousafzai_my_daughter_malala
با تشکر از انتخاب عالیتون.
خیلی عالیه امیدوارم بازم سخنرانی های تد رو ترجمه و تفسیر کنین
چیز دیگه ای که ناراحت کننده است اینه که متاسفانه یک عده فمینیست در جوامع پیشرفته از خواسته ها، اعتقادات و تلاشهای ملاله و امثال اون سوء استفاده می کنند برای بدست آوردن داشته های بیشتر، شکوه از تبعیضهای جنسیتی موهومی و خیالی خودشون و کوبیدن هرچه بیشتر مردان و تبعیض علیه آنان. برای اونها شرایط ملاله و زنان دیگر در کشورهای فقیر و عقب افتاده کمترین اهمیتی رو نداره.
بعلاوه با sharar کاملا موافقم که “مساله اصلی، نابرابری حقوق انسانی است نه نمونههای جنسیتی آن”. هر تلاشی در جهت حذف نابرابری حقوق انسانی بی شک به حذف نابرابری های جنسیتی و … خواهد انجامید.
من هم یک دختر افغانستانی هستم.
ایران زندگی میکنم.
میدانم و میشناسم خودم را که در کارهایی اجرایی و فعالیت های مدنی میتوانم موفق ظاهر شوم.
اما پدرم ” بال های مرا بسته ” بخاطر اشتباهاتی که در گذشته به دلایل مختلفی مرتکب شدم…
امروز برای روز پناهنده در شهرم ، مراسمی برگزار شده بود ، دوستانم از من دعوت کردند ، وقتی برای رفتن از پدرم کسب اجازه کردم… ایشان رد کرد و جای هیچ بحث نبود…
غمگینم برای آنچه که میتوانم انجام دهم… انچه که در توانم هست و میتوانم برای خودم و جامعه ام انجام دهم اما پدرم مانع رفتارها و فعالیت های اجتماعی من میشود…
شور و انرژی جوانیم آنجا که باید به ثمر نمی نشیند و من اینگونه برای تو فرانک عزیزم مینویسم و می گریم…
کاری باید کرد.
ماهبیگم عزیز
کامنت شما من را بهشدت متأثرم کرد. میخواهم خواهش کنم از طرف من از پدرتان بخواهید این نوشته را بخواند و بی هیچ بحثی، فقط دربارهاش کمی فکر کند.
تغییر، باید ساخته شود.
بسیار عالی