فیلم جنبش پژواکها – خلاصه داستان، نقد و بررسی – Stir of Echoes (1999)

کارگردان : دیوید کوپ
فیلمنامهنویس : دیوید کوپ، برمبنای رمانی نوشتهٔ ریچارد ماتیسن
فیلمبردار : فرد مورفی
آهنگساز(موسیقی متن) : جیمز نیوتن هوارد
هنرپیشگان : کوین بیکن، کاترین ارب، ایلینا داگلاس، زاکاری دیوید کوپ، کوین دان، کانر اوفارل، جنیفر ماریسن، لیزا وایل و استیون یوجین واکر
شیکاگو. ̎تام̎ (بیکن)، مردی از طبقهٔ کارگر، که با زنش، ̎مگی̎ (ارب) و پسر کوچکشان، ̎جیک̎ (کوپ) زندگی معمولی خوبی دارند، یک شب در یک مهمانی دوستانه با همسایهها، به شوخی از خواهرزنش، ̎لیزا̎ (داگلاس) میخواهد که او را هیپنوتیزم کند. چراغها را خاموش میکنند و ̎لیزا̎ به ̎تام̎ میگوید چشمهایش را ببندد و سالن سینمائی را تصور کند که خالی و تاریک است و تنها بر پردهٔ روشنش نوشتهای دیده میشود: ̎بخواب̎. ̎تام̎ برآشفته از خواب مصنوعی میپرد و از همان شب و روزهای بعد، در خواب و بیداری، تصاویر تکهتکه و مبهمی که گاهبهگاه جلوی چشمش جرقه میزنند، راحتش نمیگذارند: ناخنی که میشکند، خون ریخته، یک دختر، و یک خانه. از طرف دیگر ̎جیک̎ همواره با کسی نادیدنی در خانه حرف میزند و یک شب که ̎تام̎ و ̎مگی̎ میخواهند از خانه بیرون بروند و ̎مگی̎ برای او دنبال پرستار میگردد، ̎جیک̎ از غیب، نام ̎دبی̎ را میبرد.
وقتی ̎تام̎ و ̎مگی̎ میروند، ̎دبی̎ (وایل) میشنود که ̎جیک̎ با کسی صحبت میکند و وقتی از او میپرسد با چه کسی حرف میزده، ̎جیک̎ میگوید: ̎سامانتا̎. ̎دبی̎، ̎جیک̎ را برمیدارد و از خانه بیرون میرود. از آن طرف ̎تام̎ که این ماجرا را حس کرده، دوان دوان بهسوی خانه برمیگردد و با گرفتن رد ̎دبی̎ در حضور پلیس میگوید که ̎جیک̎ از خواهر او ̎سامانتا̎ که شش ماه است گمشده خبر دارد؛ اما وقتی عکسی از ̎سامانتا̎ (ماریسن) را به آنان نشان میدهد، ̎مگی̎ و ̎تام̎ میگویند که این دختر را نمیشناسند. بعدتر ̎تام̎ به ̎مگی̎ میگوید این همان دختری است که او میبیند. پرس و جو از ̎جیک̎ و همسایهها هم کمکی به ̎تام̎ نمیکند و او از ̎لیزا̎ میخواهد دوباره او را هیپنوتیزم کند تا شاید از کابوس تصاویر مهاجم رها شود. ̎لیزا̎ به ̎تام̎ میگوید چشمهایش را ببندد و دوباره همان سالن سینمای خالی و تاریک را خیال کند و نوشتهٔ روی پرده را بخواند…
فیلم دوم کوپ فیلمنامهنویس (هر دو پارک ژوراسیک، برای اسپیلبرگ، ۱۹۹۳ و ۱۹۹۷، راه کارلیتو، ۱۹۹۳، و مأموریت غیرممکن، ۱۹۹۶، برای برایان د پالما)، ترسناکهای دههٔ ۱۹۷۰ د پالما را به یاد میآورد. اما برخلاف د پالمای جوان (به قول اندرو لوئیس کان در نقدش در نشریهٔ فیلم کامنت)، کوپ ارزش خویشتنداری را میداند، و با اینکه فیلمنامهاش همهٔ عناصر یک ترسناک کلیشهای را در خود دارد ـ هیپنوتیزم، ارواح، گورستان، وان حمام و سرداب ـ اینجا اما کارگردان با مهار ستودنی جلوههای ویژهٔ روز، تا به آخر دلبسته به ایده و متکی به شخصیتش باقی میماند و با هیجان و احساسی که از طریق پیگیری پویای ایدههای روائی (مثلاً مایهٔ خواب دیدن در سالن سینما، و رنج کشیدن از کابوس واقعیتش در بیداری)، و توجه موجه به گفتوگوها، نگاهها، و لحظههای شخصیتها (بهخصوص رابطهٔ ̎تام̎ و ̎مگی̎)، و دقت خلاق به جزئیات بصری (در همهٔ صحنههای هجوم کابوس)، به رمان ̎لولو خرخرهای̎ ریچارد ماتیسن تزریق میکند، شاهکاری کوچک اما به یادماندنی میسازد.
-------
علت و عوارض مشکل پزشکی از چیست؟
فیلمبرداری فضاساز، طراحی صحنه (نلسن کوتس) و لباس (لیزا اوانز) با سلیقه و موسیقی ظریف، کار با بازیگران نقشهای دوم را چشمگیر کرده: ارب در نقش باارزش و جاندار همسر همراه، زاکاری دیوید کوپ مرموز (همتای هیلی جوئل آزمنت در حس ششم م. نایت شامالان، ۱۹۹۹)، داگلاس با آن چشمهای از حدقه درآمده، و ماریسن با عینک و پالتوپوست صورتیاش در نقش دخترک گمشده. اما بار اصلی، بر دوش حضور بیکن است: بلازده و عصبی، و کنجکاو و سرسخت؛ با شلوار جین و تیشرت عرق کرده، و صورت استخوانی و تهریش، لهجهٔ کارگری شیکاگوئی و صدائی بم و دمغ، و عصبیت و شفقتی که اول میانشان گیج است و آخر میفهمد هر کدام را کجا باید بهکار بندد. در کمتر فیلم ترسناک یا تخیلی این سالها، روابط شخصی آدمها اینقدر با روایت خیالی داستان آمیخته و همسو، و نتیجه اینقدر مهیج و احساس برانگیز، و اینقدر باورکردنی بوده است.