فیلم پایان ماجرای عاشقانه – خلاصه داستان، نقد و بررسی – The End of the Affair (1999)

کارگردان : جوردان
فیلمنامهنویس : جوردان، برمبنای رمانی نوشتهٔ گراهام گرین
فیلمبردار : راجر پرات
آهنگساز(موسیقی متن) : مایکل نایمن
هنرپیشگان : رالف فاینز، استیوی ری، جولیان مور، هیتر جیجونز، جیمز بولم، ایان هارت، سام بولد، جیسن آیزاکس و پنی مورل.
لندن، سال ۱۹۴۶. نویسندهای به نام ̎ماریس بندریکس̎ (فاینز) به یک کارمند دولت به نام ̎هنری مایلز̎ (ری) برمیخورد. ̎ماریس̎ به یاد میآورد که در ۱۹۳۹، درست پیش از آغاز جنگجهانی دوم، رابطهای عاشقانه را با همسر ̎هنری̎، ̎سارا̎ (مور) آغاز کرده بود. رابطهٔ آن دو تا ۱۹۴۴ ادامه داشته، تا اینکه یک روز که در آپارتمان ̎ماریس̎ بودهاند، بمبی روی خانه میافتد و هر دو بیهوش میشوند. درست پس از آن، ̎سارا̎ بدون هیچ توضیحی رابطهاش را با ̎ماریس̎ قطع کرده بود. ̎ماریس̎ میشنود که ̎هنری̎ به همسرش مشکوک شده است. او برای تحقیق در این مورد به سراغ یک کارآگاه خصوصی میرود و او هم ̎پارکیس̎ (هارت) را مأمور این پرونده میکند.
سارا̎ به ̎ماریس̎ تلفن میزند و همدیگر را میبینند، ولی دلخوری ̎ماریس̎ باعث میشود که ̎سارا̎ برود. ̎پارکیس̎ و پسر جوانش، ̎لنس̎ (بولد) ـ که یک لکهٔ ماهگرفتگی مادرزادی روی صورت دارد ـ آنان را با هم میبینند. ̎پارکیس̎ میفهمد که ̎سارا̎ بهطور مرتب به دیدن مردی به نام ̎اسمیت̎ (آیزاکس) میرود که بعد معلوم میشود کشیشی کاتولیک است. ̎پارکیس̎ پنهانی وارد خانهٔ ̎سارا̎ میشود و دفتر خاطراتش را میدزدد؛ ̎ماریس̎ با خواندن دفترچه میفهمد که ̎سارا̎ پس از انفجار بمب با خدایش عهدی بسته بوده است. او که فکر میکرده ̎ماریس̎ مرده، قسمخورده اگر خدا جان ̎ماریس̎ را نجات دهد، دیگر هرگز او را نبیند. دیدارهایش با ̎اسمیت̎ هم برای راهنمائیهای مذهبی بوده است.
̎ماریس̎ شتابان به دیدن ̎سارا̎ میرود؛ ̎سارا̎ سعی میکند امتناع کند، ولی ارتباطشان از سر گرفته میشود و با هم به برایتون میروند. در آنجا سر و کلهٔ ̎هنری̎ پیدا میشود و به ̎ماریس̎ می̎وید که ̎سارا̎ بیماری کشندهای دارد، و از ̎ماریس̎ دعوت میکند پیش آنان زندگی کند. ̎سارا̎ پس از یک بیماری طولانی میمیرد. در مراسم تشییع جنازه، ̎پارکیس̎ به ̎ماریس̎ میگوید که ̎سارا̎ روزی صورت ̎لنس̎ را بوسیده و از آن موقع، لکهٔ روی صورت ̎لنس̎ از بین رفته است.
-------
علت و عوارض مشکل پزشکی از چیست؟
عاشقانهای پر پیچ و خم که با روایت رفت و برگشتیاش میان سه زمان (پیش از جنگ، طی جنگ، و پس از آن) و سه شخصیت (شوهر، زن و دلباختهٔ او)، مایههای تکرار و تعویضشوندهٔ خیانت و وفاداری، و سوءظن و حسادت را در هم میآمیزد. نور کمجان و رنگهای تیرهٔ هوای گرفته و بارانی، اشیاء روزمره (لیوانها، چترها، و کلاهها) و سر و صداهای پسزمینه (آژیر خطر و تقتق پاشنهها)، ضمن اینکه با ایجاز و البته زیرکی، حال و هوای لندن آن سالها را منتقل یا معنا میکنند، ایدههائی جذاب برای شخصیتپردازی و روایت فراهم میآورند و ترانههای قدیمی ورا لین و بو استافورد از احساسهای مشترک زمانه به حسهای شخصی و خصوصی گریز میزنند.
موسیقی زیبای نایمن اما گاهی زیادی بهگوش میرسد، و با تدوین بیشتر روان و بیامان (کار تونی لاسن)، لحظاتی تکراری یا پر تأکید میشوند. ری در نقش شوهر خیانتدیدهای که، با آن غبغب ماتمزدهاش، به عادت، عاشق زنش است، باورکردنی است اما برگ برنده در دست فاینز و مور است: ̎بندریکس̎ فاینز (که تماشاگر را یاد نقشهای مشابهش در روزهای عجیب کاترین بیگلو، ۱۹۹۵ و بیمار انگلیسی آنتونی مینگلا، ۱۹۹۵ میاندازد)، نویسندهٔ تلخاندیشی است که به جوراب، شوهر، و خدای محبوبهاش حسودی میکند و مور، در لباسها و با آرایش دههٔ ۱۹۴۰، همسری مهر ندیده است که هوای تازه میخواهد و وقتی عشق را مییابد، باید بین خدا و محبوبش یکی را انتخاب کند.