اینها نشانه‌ها و علائمی هستند که نشان می‌دهند دیگر دارید پیر می‌شوید و پا به سن می‌گذارید!

زمان کم کم سپری می‌شود و بنابراین تصور می‌کنیم که همه مردم کم کم به چیزهایی مانند پیوستن به جرگه بزرگسالان، میانسالان یا کهنسالان عادت می‌کنند و هیچ چیز ناگهانی رخ نمی‌دهد.

اما راستش را بخواهید دقیقا این طور نیست. اگر بخواهم دقیق‌تر بگویم در قسمت حسی ماجرا، روند پیر شدن ما حالت پلکانی دارد. یعنی با گذشتن از مرز 30 – 35 سالگی هر دو سه سال، یک چیزی در پیرامون رخ می‌دهد که نشانه جدی و هشداردهنده پیر شدن ماست. بعد از ملاحظه آن علامت، دوباره ممکن است هیچ نشانه‌ای نبینیم تا دوباره دو سه سال بگذرد. کم کم این علائم و نشانه‌های روی هم جمع می‌شوند و دیگر باور ذهنی پیری در ما ایجاد می‌کنند.

حالا دیگر این هنر ماست که به جای افسوس به خاطر جوانی از دست رفته، به چیزهای دیگر مانند تجربه‌ای که به دست آوردیم و موفقیت‌هایی که کسب کرده‌ایم یا در پیش روی ما هستند، توجه کنیم، یا مدام افسردگی به خود تزریق کنیم.

جالب است که در شبکه اجتماعی جالب ردیت، تاپیکی در این مورد باز شده با این عنوان که شما چه زمانی متوجه شددید که رسما دیگر جوان نیستید.

با هم برخی از این پاسخ‌ها را مرور می‌کنیم:

1- یکی نوشته وقتی متوجه شدم پیر شدم که به جای تحسین زیبایی یک دختر که تصادفی در مترو دیده بودم، با خودم گفتم خدا کند که او از ضدآفتاب به اندازه کافی استفاده کرده باشد، چون این طوری که بیرون آمده، مستعد سرطان پوست است!

به صورت مشابه شما هم ممکن است چند سالی شده باشد که متوجه شده باشید مانند پدر و مادرتان شده‌اید و لباس‌های نوجوان‌ها را غیربرازنده و عجیب ارزیابی می‌کنید و نمی‌توانید تصور کنید که آنها چطور آنها را می‌پوشند!


2- آن دیگری نوشته که وقتی متوجه شدم که دیگر جوان نیستم که متوجه شدم مدتی است از کارهای کسالت‌باری مانند تمیزکاری خوشم می‌آید و باز کردن بسته جدید ابر برای تمیز کردن خانه هیجان‌زده می‌شوم!


3- این یکی دیگر خیلی فاجعه است. وقتی متوجه می‌شویم که دیگر جوان نیستیم که وقتی در جدول آهنگ‌های پرفروش پاپ ماه و سال می‌چرخیم. حتی یک آهنگ باب طبع پیدا نمی‌کنیم. در عوض وقتی به اسپاتیفای می‌رویم و آهنگ‌های محبوب دهه 80 و 90 میلادی را می‌شنویم، لذت وافری می‌بریم!

البته خودمان را توجیه می‌کنیم که سلیقه موسیقیایی مردم بد شده و خلاقیت موسیقی کم شده. اما دست کم بخشی از پدیده، به خاطر پا به سن گذاشتن ما است!


4- وقتی متوجه شدم که پیر شده‌ام که متوجه می‌شوم هیچ کس مثل من از فیلم‌های کلاسیک که سهل است، حتی فیلم‌های گیشه‌ای دهه 90 میلادی خوشش نمی‌آید و وقتی با هیجان از آنها صحبت می‌کنم، انگار که دارم از چیزهای غیرعادی صحبت می‌کنم!


5- وقتی متوجه شدم که دیگر جوان نیستم که به ناگاه متوجه شدم با همکارانم دارم در مورد فواید زود به رختخواب رفتن و سحرخیزی صحبت می‌کنم!


6- وقتی متوجه شدم که پیر شده‌ام که یک دفعه دیدم یک جوان 20 ساله، دستش را به سمت من دراز کرده تا به من در هنگام پایین آمدن از پله کمک کند!


7- وقتی متوجه شدم که پیر شده‌ام که از دیدم از دسته‌های جوانان سرگردان در خیابان‌های می‌ترسم!


8- وقتی متوجه شدم که پیر شده‌ام که هنگام احساس یک عطسه شدید محافظه‌کارانه خم شدم و دست روی زانوها گذاشتم تا نکند عطسه شدید باعث عود کمرم شود!


9- وقتی متوجه شدم که پیر شده‌ام که یک باند پخش موسیقی مدرن بعد از تحقیق زیاد خریدم و بعد دیدم صدای آن را همیشه در حداقل ممکن استفاده می‌کنم و دوست ندارم با آن برای کل محله موسیقی پخش کنم!


10- وقتی متوجه شدم که پیر شده‌ام که دخترم وقتی به او توصیه کردم به آلبوم‌های نیروانا گوش کند، گفت که به هیچ علاقه‌ای به گروه‌های پیر و از رده خارج شده ندارد!


11- وقتی متوجه شدم که پیر شده‌ام که هنگام خرید بلیت کنسرت به فکر خرید بلیت‌های صندلی در جای دنج کنسرت بودم و نه رزرو جایی که بشود در آن ایستاد و جنبید!


12- وقتی متوجه شدم که پیر شده‌ام که متوجه شدم ایمیل برای نسل جوان، دارد شبیه چیزی مانند دادن برنامه با نوار پانج به پی سی‌های باستانی می‌شود!


13- وقتی متوجه شدم که پیر شده‌ام که با شنیدن اسم‌هایی مانند کار دی بی، هیچ تصوری نداشتم. فقط تظاهر کردم که می‌شناسمش و بعد با زحمت اسمش را گوگل کردم!


14 -وقتی متوجه شدم که پیر شده‌ام که مرتب قسمت اطلاعات اجزای غذایی محصولات را در سوپرمارکت‌ها را با عینک می‌خوانم!


15- وقتی متوجه شدم که پیر شده‌ام که تظاهر می‌کنم از مسابقه‌های ورزشی به مانند روزهای نوجوانی هیجان زده می‌شوم و اگر کسی دور و برم نباشد در هنگام پخش مهم‌ترین مسابقات، می‌خوابم!


16- وقتی متوجه شدم که پیر شده‌ام که اپیزود بازگشت سریال فرندز را دیدم.


16- و نقل است که از برنارد شاو پرسیدند : از کی احساس کردی پیر شدی ؟

گفت : از وقتی به یک خانوم چشمک زدم بعد آن خانوم از من پرسید : چیزی توی چشمتان رفته، آقای شاو؟ می‌توانم به شما کمک کنم؟

1 دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
[wpcode id="260079"]