رمان «شهر موسیقیدانهای سفید»، نوشته بختیار على

بختیار على – ترجمه مریوان حلبچهای
سال ۲۰۰۴ وقتی که رمان شهر موسیقیدانهای سپید را نوشتم، صدام حسین تازه سقوط کرده بود. عراق بر سر دوراهی تازهای قرار داشت؛ تأسیس جامعهای بر مدار همزیستی و تسامح یا ویرانی کامل. برای اجتماع گرد و عرب ما مهم بود که واضح و روشن و دقیق به رابطه میان جلاد و قربانی خیره شویم. آنتوان چخوف میگوید: « آدمی به قربانی راحتتر بدل میشود تا به جلاد. )) در تمام مدت نگارش این رمان پرسشی مدام برایم تکرار میشد که آدمی به قربانی راحتتر بدل شود یا به جلاد؟ در حقیقت چنان که چخوف میگوید برای انسانها قربانی شدن همیشه راحتتر از جلاد بودن نیست. برعکس، درون تک تک ما نیروی تاریکی وجود دارد که باید در مقابل آن بجنگیم و رامش کنیم. رمان شهر موسیقیدانهای سپید روی دو خط اصلی حرکت میکند که همانا کشمکش همیشگی جلاد» و «قربانی» است ، همراه با کشمکش میان زیبایی» و «مرگ».
در این دو کشمکش، حقیقت انسان بسیار روشنتر از هرگونه کشمکش دیگری پدیدار میشود. هنگام نوشتن این رمان در این فکر بودم به کلمات بار معنایی ثابت و تغییرناپذیری نبخشم. هیچ چیز یک هویت محض ندارد؛ زیبایی چیزی نیست که بشود از زشتی تفکیکش کرد، این دو همیشه با هم و در قالبی مشترک هستند. زندگی هم چیزی نیست که از مرگ جدا باشد. قربانی ای نیست که خالی از میل جلاد بودن باشد. ما انسانها همه احتمالات را درون خود داریم و آنچه سبب میشود یک احتمال بر دیگری غلبه کند، شرایط تاریخی و خواست خود ما به عنوان انسان است. رخدادهای تاریخی بستر همه آثار من هستند تا از این گذر بر درون انسان و اخلاق انسان بپردازم؛ آن هنگام که آدمی در لحظات حساس و دشوار باید برای سرنوشت دیگران تصمیم بگیرد.
تاریخی که ما در عراق زیستهایم، تجربه س ختی بود و برای من اهمیت داشت که از چگونگی زیستن در چنین دورانی بنویسم. انسان در چنین روزگار تاریکی میتواند دقیقتر و ژرفتر آزموده شود تا در روزهای ساده معمولی، در آن دوران رخدادهای تاریخی به شکلی عجیب و گسترده انسانها را با خود میبرد؛ بسیاری از انقلابیون به جلاد و بسیاری از انسانهای عادی به جنایتکارانی بزرگ تبدیل شدند. انسان چگونه با جبر تاریخی مواجه میشود؟ تاریخ چه فاجعهای برای انسانهای ساده رقم میزند؟ اینها پرسشهای مهم من بودند؛ اما من هرگز انسان را عروسک دست سیاست نمیبینم. برایم مهم بود تصویرگر نیرویی باشم که در درون ما از انسان بودنمان محافظت میکند. رابطه میان انسان و تاریخ نزد من به رابطه میان صفحه شطرنج» و «مهرهها) میماند. تاریخ مهره همه کاره صفحه شطرنج است که قوانین خود را دارد، جبر خود را دارد، به زور ما را درون نظم خود قرار میدهد؛ اما بازی حقیقی از آن صفحه ش طرنج نیست؛ بلکه این مهرهها هستند که سرنوشت بازی را رقم میزنند. بازی حقیقی از آن تاریخ نیست؛ بلکه انسان و اراده انسان صاحب آن است.
شهر موسیقیدانهای سفید از نظر من، رمانی است درباره قدرت بینهایت مقاومت علیه درندگی و وحشیگری سیاست در دوران صدام حسین و بعد از آن. بالاترین سطح مقاومت این نیست که انسان در تقابل با جلادها س لاح بردارد و حمله ور شود؛ بلکه میتواند به محافظت از زیبایی و ارزشهای والا بپردازد. شهر موسیقیدانهای سپید تصویرگر نیروی محافظت از زیبایی درون ماست.
یگانه امر مهم نزد من این است که خواننده در نهایت بداند که درون هر انسان یک منجی و محافظ زیبایی وجود دارد و آن را به کار بگیرد. تلاش کردهام رمانی درباره قدرت هنر و قدرت مدارا بنویسم، در دورانی که مدارا و زیبایی به شدت تهدید میشود. برای درک موسیقیدانهای سپید نخست باید اطلاع درستی از مناسبت تاریخی ای که محمل داستان است، داشته باشیم. آغاز حقیقی رمان سالهای دهه هشتاد میلادی و پیش از پایان جنگ ایران و عراق و بعد از آن است؛ هنگامی که ارتش عراق از اقلیم کردستان عراق عقب نشینی کرد و حکومت خودمختار اقلیم کردستان تشکیل شد، روزگاری که بعثیها در عراق قدرت را در دست گرفتند؛ به ویژه زمانی که صدام حسین حاکم مطلق عراق شد و کشور به سرزمینی سرشار از مرگ بدل شد. مرگ در همه جا حضور داشت، تنها جایی که مدام و به سرعت در همه شهرهای عراق گسترده میشد، | گورستانها بود. در رمان چنان که در آن روزگار و امروز عراق نیز هست، مرگ بخشی جدا از زندگی نیست، مرگ اقلیمی نیست خارج از زندگی ما که پایان طبیعی زندگی انسانها باشد، مرگ سایه سیاسی و بخشی موازی وگره خورده با زندگی روزمره ما بوده است. مرگ اشارهای به پایان نبود؛ بلکه همراه هر لحظه گامهای آدمیان بود.
صدام حسین و رژیم خونخوارش دیوار میان مرگ و زندگی را | برداشته بودند. برداشتن آن دیوار کار تخیل من نیست؛ بلکه حاصل تخیل صدام حسین است. انسانها صبح برمی خاستند و س ر کار میرفتند، همان طور که از خواب برمی خاستند و میدانستند امروز ممکن است آخرین روز زندگیشان باشد. در عراق برای در تاریخ، مدام به مردگان و شهادت آنان نیاز دارید. حیات دیکتاتوری صدام حسین بر مبنای پنهان کردن و ساکت کردن مردگان بود. | بعثیها از طریق کشتار دسته جمعی و گورهای دسته جمعی مخفی و دادگاهها و زندانهای مخفی، سعی در اختفای مردگان داشتند؛ اما مردگان و کشتگان راوی بخش اعظم تاریخ و سرزمینشان هستند.
در عراق هیچ خانوادهای، هیچ انسانی نمیتواند بدون بازگشت به صدای مردگانش، بدون بازگشت به داستان مردگانش، بدون احضار دایم مردگانش، داستان حقیقی خود را روایت کند. ثبت تاریخ در عراق بدون گوش سپردن به صدای مردگان محال است. شهر موسیقیدانهای سپید صرفا رمانی درباره انفال؛ کشتار ۱۸۲ هزار کرد در بیابانهای جنوب عراق و پنهان کردنشان زیر شن و ماسه به دست صدام حسین نیست. | بلکه داستان حضور مرگ است در همه جا. در این رمان کوشیدهام کشوری را ترسیم کنم که در آن دیوار میان مرگ و زندگی فرو ریخته است. قدرت رؤیت مردگان نزد جلادت کفتر و دالیا سراج الدین چیزی نیست جز قدرت رؤیت آن حقیقت ترسناک. این که کشته شدگان به دست رژیم بعث بتوانند یک بار دیگر به سخن در آیند، داستانی تخیلی نیست؛ بلکه یک ضرورت سیاسی و تاریخی است.
مردگان این رمان فیگورهای سوررئالیستی و جادویی نیستند، نیرویی هستند که جبر درک واقعیت و تاریخ به وجودشان آورده است. بدون این که مردگان را به سخن درآوریم سخت است بتوانیم از تجربه فاشیسم در عراق سخن بگوییم. جورجو آگامبن، فیلسوف ایتالیایی، بر این باور است که هر شهادتی درباره هولوکاست شهادتی ناقص است؛ زیرا | تنها مردگان میتوانند شاهدان واقعی باشند؛ یگانه کسانی که تجربه را تا پایان زیستهاند. جریان این رمان نیز بر مبنای همان خط سیر پیش میرود. احضار مردگان، تلاشی برای درک همه آن تجربیات است.
بدون احضار و حضور صدای قربانیان، در این جا یا هر جهان دیگری، درک عراق تحت حاکمیت صدام حسین کار محالی است. مختصر آن که «مرگ» در این رمان یک سوژه سخنگوی سیاسی است که میکوشد کلیت تجربه فاشیسم را تا پایان روایت کند؛ اما این رمان تنها جدال جلاد و قربانی نیست ، تنها جدال یادآوری و فراموشی نیست؛ بلکه جدال گذرا بودن و جاودانگی است، جدال زیبایی است آنگاه که علیه مرگ و فراموشی وارد نبردی طولانی میشوند. در سالهای حکومت بعث؛ دهها نویسنده و هنرمند و موسیقیدان جان خود را از دست دادند. هنر و زیبایی در عراق دوران صدام حسین به شکلی سیستماتیک نابود میشدند. پرسش شخصی و بسیار مهم من در آن روزگار این بود این همه زیبایی کشته شده به کجا میرود؟ » امروز هم میپرسم
وقتی که هنرمندی میمیرد، آیا زیباییهای درون روحش نیز میمیرد؟ »، آیا همه داستانهای درونش با او میمیرند؟ این پرسشها شخصا برای من و به طور کلی برای تاریخ هر سرزمینی که تحت ستم دیکتاتوری است، اهمیت دارد. آیا وقتی که صدام حسین صدها هزار انسان را میکشد، دهها شهر را ویران میکند، توانسته در عین حال «زیبایی» را نیز بکشد؟ پرسش این است: رؤیاهای آدمی وقتی کشته میشود، به کجا میرود؟ داستانهایی که داستان نویسان ننوشتهاند و کشته شدهاند، به کجا میروند؟ موسیقیهایی که موسیقیدانها ننواختهاند و کشته شدهاند، به کجا میروند؟ آیا ما زندهها، ما که روی زمین هستیم و از فجایع جان سالم به در بردهایم، هیچ رابطهای با آن بستر و فضای کشتار داریم؟ آیا وظیفه ادبیات این نیست که از زیباییهای کشتار بنویسد؟
«جاودانگی» در این رمان واژهای متافیزیکی نیست؛ بلکه اشارهای است به آن رابطه، به توانایی هنر و ادبیات در مقابله با نیروی ترسناک و قدرت بیحدوحصر مرگ. جاودانگی این است که ما همه زیباییهای کشته شده در گذشته را ادامه دهیم، جاودانگی تداوم پیام هنر است از گذشته تا به آینده. هر زیبایی که کشته میشود، مانند یک فریاد در ژرفای تاریخ باقی میماند، فریادی که باید آن را بشنویم. شهر موسیقیدانهای سپید شهر همه زیباییهای کشته شده است. درک تاریخ مشرق زمین بدون درک تاریخ این لایههای پنهان و به انحراف کشیده شده و کشته شده امر محالی است. هیچ کجای دنیا هیچ ملتی مانند ملتهای شرق به خاطر هنر، ابداع و زیبایی قربانی ندادهاند. تاریخ شرق دو تاریخ است؛ یکی تاریخ سیاستمداران که ملتها را از هم جدا کرده است و دیگری تاریخ هنر که همه انسانها را به یکدیگر پیوند میزند؛ ملیت، زبان و دین.
منبع: روزنامه سازندگی