فیلم «بانوی اردیبهشت»، ساخته رخشان بنی اعتماد: تحلیل و نقد و بررسی
آرش جلال الدین
«چیزهایی است که نه فقط باید گوش کنی که باید بفهمی!»
این جمله را که از زبان فروغ و خطاب به پسرش مانی میشنویم تنها هنگامی میتوانست بار فیلمیک خود را به نحو موثری بر ذهن و خاطره مخاطب نقش زند که کلیت زیر فراهم باشد:
1-فروغ ادلهٔ لازم برای نمایش منطقی و باورپذیر گذر از مرحله تردید به تصمیم را نشان دهد.
2-حصول شرایط جدید با حضور دکتر رهبر-در عین مخالفت مانی-نویدبخش آتیهای بهتر باشد.
فروغ اصرار دارد توان هنوز سرپا ایستادن خود را در جایی که چندان برای تصمیمش ارزش قایل نیستند. به دیگران نشان دهد. او برای هنوز ادامه دادن راهی که در پیش گرفته در میان زنان اطراف خود به جستوجوی نمونهای که تشابهش قوت قلبی برای او باشد، میپردازد. زنان پیرامون او در جایی که چندان حقوق آنان را جدی نمیگیرند سرافراز بر جای ایستاده و تقاص اشتباه و کجفهمی دیگران را با فداکاری خویش پرداخت کردهاند اما این زنان علیرغم همه گذشتها و فداکاریها هیچگاه در پی اعادهٔ کوچکترین حقوق از کف دادهٔ خویش نبودهاند. آنها دردمندی را به عنوان فرض زندگی خویش پذیرفتهاند. از آنها همیشه انتظار بهار را به پای فرزند-و شوهر-خزان کردن میرفته. و فروغ در این وانفسا تصمیم میگیرد که ادامهٔ زندگیاش را در بهاری که متعلق به خودش است ادامه دهد.
چرخش هوشمندانه روایت مابین مستند و داستان و حضور پرتنش نریشن در جایی که فیلم اصرار دارد خطابهای یک طرفه به قاضی رفته نباشد از این قاهرانهتر نمیتوانست احاطه خود بر تمامی فضای روایت را به انگاره کشد. هرچند از ابتدا حضور نریشن-گفتار روی متن-پررنگتر مینماید ما از آنرو که مخاطب را سریعتر به عرصهای برای چالش بیشتر در لابلای زوایای پنهان تصویر میخواند، حضور مؤثر آنرا میپذیریم. «آدمیت هدیه نیست حقی است واگذارنشدنی!» فروغ در موقعیتهای خاصی که دنیای پرتلاطم اطراف برایش پدید میآورد مجال آبدیده ساختن جنبههای فروخفته انسانی خویش را به دست میآورد. و در جاییکه گفتار روی متن میخواهد حضور خود را پررنگتر از تصویر سازد سازنده با عباراتی همچون: «…عشق را ای کاش زبان سخن گفتن بود!» و «خنیاگر غمگین صدایش را از دست داده است!» از توجه بیحد وحصر به صدا میکاهد. تلفیق زمانمند صدا با تصویر به خوبی توانسته کشمکشهای درونی زنی که زندگی جدیدش را بدون از دست دادن گذشته نمیخواهد نشان دهد. شاید در این حالت است که نشستن احساس به جای منطق و عرف معمول به دل مینشیند و گفتهٔ آن هنرپیشه مرحومه در فیلم سندیت مییابد: «اولاد ندارم احساس که دارم!»
چهگونه است که تنهایی وهمآلود و حزنانگیز فروغ در جمع همکاران که او را به خاطر کارش میستایند و حتی مانی پسرش، نمود بیشتری مییابد! او هرچه میکند نمیتواند زنیّت خود را در لابلای بذل محبت بیدریغ به فرزند فراموش کند. و تنها حضور معنوی دکتر رهبر است که احساس نشاط زنده بودن را در رگان فروغ جاری میسازد.
مانی بیهوده میکوشد در برابر تکوین رخدادهای تازه بایستد. او نیز چون مادر روند رشد منطقی مادر را دیده اما در نهایت با ثمرهٔ عینی آن مخالفت میورزد. او براساس سنگنبشتهٔ ناخودآگاه لوح ضمیرش بیهیچ استدلالی مقاومت میکند و حس فروخفته در لایههای ذهنی مادر در طی یک روند صرف عقلایی اقبالی برای نفوذ به دایره بسته مانی ندارد. فرزند نیاز مادر را نمیفهمد. او مادرش را به شیوهٔ خود میخواهد و دوست دارد و انتظار دارد که فروغ به دل خوشی او، بقیه زندگی خود را نیز فدای او سازد. او فراموش کرده که مادر بودن بیحضور عشق خود نوعی گناه است. در اواسط فیلم صحنهای است که صحبت مانی را به نمایش زنانی دردمند که به دیدار شوهران زندانی خویش رفتهاند، قطع میکند. تقابل این دو صحنه چنان است که ناخودآگاه با اهمیت بیشتر بخشیدن به زنی که شیرازهٔ زندگیاش در حال از هم پاشیدن است در عین احترامی که به مانی و خواستههای او میگذاریم، راحت فراموشش میکنیم.
در اواخر فیلم سکانسی است که تقابل مادر و فرزند نمود عینیتری به خود میگیرد.
فروغ برای مانی که روبرویش نشسته از خاطراتی در گذشته میگوید که بزرگترها معمولا بچهها را تا سنی خاص از شنیدن آن محروم میکنند. مانی ضمن گوش دادن به حرفهای مادر عکسهای خانوادگی را میبیند. فروغ که اکنون تصمیم را جایگزین تردید ساخته امیدوار است مانی برای لحظهای او را در شرایطی ورای مناسبات مادر-فرزندی بنگرد. میزانسن دلنشین، کلام موثر فروغ که با بازی فرشچی اثرگذارتر هم گشته و موسیقی، شرایطی را پدید میآورند که اشکهای مانی را سادهترین شکل تایید تصمیم مادر میدانیم. اما لحظاتی بعد مانی با شنیدن صدای دکتر رهبر به جلد سابق خویش برمیگردد و برمیآشوبد…و نزاع با شکرآبی و زندانی شدن مانی اگرچه اسباب درهم شکستن باورهای جزماندیش او را فراهم نمیآورد اما دستکم شرایطی پدید میآورد که حقی برای باورهای دیگران قایل شود. اینگونه رهیافت هرچند پاسخ دلخواه تماشاگر مشتاق به سرنوشت کیا نیست اما از آنجا که با تزریق کورسویی از امید، فیلم را به یک جمعبندی تعقلی میرساند، موخرهای شایسته به نظر میرسد.
تنها گذری اینچنین سرافرازانه از فروردین زندگی، شروع زیستنی تازه در اردیبهشت را، بهاری میسازد.