فیلم اقتباس Adaptation با بازی عالی نیکلاس کیج در نقش چارلی کافمن – داستان، نقد و بررسی

اقتباس داستان فیلمنامهنویسی به نام چارلی کافمن است که میخواهد بر اساس یک رمان فیلمنامهی اقتباسی بنویسد. اما به جایش داستان تلاش خودش برای نوشتن فیلمنامه را تبدیل میکند به سوژهی داستان. عجب ایدهای! شبیه یک ماتریوشکا (عروسکهای روسی) است که درون هر چارلی کافمن یک چارلی کافمن دیگر قرار گرفته. احتمالا خیلی از طرفداران سینما بعد از خواندن خلاصهی فیلم یا تماشای آن چنین واکنشی نشان میدهند.
بعضیها هم ممکن است قضیه را بگذارند به حساب خودشیفتگی چارلی کافمن واقعی که تصمیم گرفته تا نسخهی هجوآمیز از خودش را خلق کند. البته اصل ماجرا این نسیت. این چارلی کافمنهای تو در تو هم مانند حضور شخصیت جان مالکوویچ در جان مالکوویچ بودن، تنها یکی از ترفندهای سادهی کافمن برای جلب توجه بیشتر است. مانند شعبدهباز زبردستی که میخواهد بر روی صحنه فیل را از سوراخ سوزن عبور دهد اما همچنان به حضور دستیارهای زیبا و جذاب اصرار دارد. کافمن هم در مقام فیلمنامهنویس، ایدههای خلاقانه و پیچیدهترش را در عمق داستان پنهان میکند.
نویسنده وسط باتلاق داستان دارد دست و پا میزند و تعادل میان دنیای ذهنی و بیرونیاش به هم میریزد. سوژهای است که بارها و به شکلهای مختلف در سینما به تصویر کشیده شده؛ از درخشش گرفته تا بارتون فینگ. چارلی کافمن (اینجا منظور شخصیت فیلم است که نقشاش را نیکلاس کیج ایفا کرده) یکی از بهترین نویسندههای تصویر شده در عالم سینما و فراتر از آن نمونهی بینظیری از یک ذهن خلاق و درونگراست که بین واقعیتی که خودش تجسم میکند و ادراکهایش از دنیای بیرونی گیر افتاده. البته ردیف شدن واژههایی چون واقعیت، ادراک، دنیای بیرونی، ممکن است این تصویر را ایجاد کند که داریم درباره ماتریکس یا یکی دیگر از فیلمهای واچوفسکیها حرف میزنیم!
اتفاقا در اقتباس، در مقایسه با سایر فیلمنامههای کافمن، ایدههای روایی و بصری عجیب و غریب کمتر است و روی شخصیت اصلی داستان تاکید بیشتری دارد. پیرنگ اصلی فیلم دربارهی نویسندهای است که نمیتواند آنطور که میخواهد بنویسد. چون به نظرش کتابی که در اختیارش گذاشته شده، با واقعیت جور در نمیآید. با کمک برادرش مثل کارآگاههای خصوصی فیلم نوآرها میافتد دنبال شخصیتهای کتاب تا واقعیت آنها را کشف کند. چارلی کافمن فیلم آدمی درونگرا، تنها، وسواسی، کمالگرا و در عین حال نویسندهی فوقالعاده خلاقی است. چارلی برادر دوقلوی همسانی دارد که برخلاف خودش، آدم راحت و سرحالی است و به راحتی میتواند با مردم ارتباط برقرار کند، کارهای روزمرهاش را انجام بدهد و فیلمنامههای ارزان بنویسد. چارلی میخواهد فیلمنامه براساس ایدهآلها و کیفیات ذهنی موردنظر خودش باشد و وقتی از کار راضی میشود که روی جنبههای مختلف آن احاطهی کامل پیدا کند. در عوض برادرش که تازه فیلمنامهنویسی را شروع کرده، رگ خواب مخاطب را بلد است و چیزی مینویسد که طالب داشته باشد.
این رابطه میان دو برادر را میشود به نگاه کلی آنها نسبت به زندگی تعمیم داد. شخصیتهای درونگرا حتی اگر برادر دوقلو هم نداشته باشند، برای خودشان یک همتای ذهنی خلق میکنند یا شخصیتی واقعی را به عنوان الگوی بیرونی خودشان در نظر میگیرند. هر چقدر هم که در واقعیت از برادر واقعی یا فرضی سرتر باشند، اما همیشه با حسرت به او نگاه میکنند. دلیلاش ساده است: او میتواند از زندگی معمولی لذت ببرد و آنها نه. کافمن همانقدر که نگران خوب از آب درنیامدن فیلمنامهاش است، در ارتباط با دنیای بیرونی هم میترسد که امور طبق آن چیزی که انتظارش را دارد پیش نرود. پس همیشه در اتاق یا دنیایی سیر میکند که بتواند آن را پیشبینی کند و حسرت برادری را میخورد که میتواند پایش را از این اتاق فراتر بگذارد. حتی اعتبار نویسندگی کافمن هم به جای این که برایاش مایهی اعتماد به نفس باشد، وحشتآفرین است و حس مسئولین سنگینی را در او ایجاد میکند.
خودارضایی و حقارت تمهایی هستند که چند بار در کارهای هافمن (منظور نویسندهی واقعی بیرون فیلم است! ) تکرار شدهاند و در اقتباس از همیشه پررنگترند. البته خودارضایی در معنای عامتر هر عمل به ظاهر مهم و در حقیقت خالی از مفهومی است که فرد برای جبران کمبودهای درونیاش انجام میدهد. در فیلم شخصیت چارلی کافمن مجبور است که دست به خلاقیت بزند و فیلمنامهی مورد نظر خودش را بنویسد. چون نمیتواند خودش را با دنیای بیرونی تطبیق بدهد و فیلمنامه نوشتن هم راهی است که برای تجسم یک دنیای ذهنی ایدهآل، هرچند به صورت محدود. به همین دلیل فیلم میتواند ور بیمارگونهی خلاقیت را به تصویر بکشد.
خیلی از آدمهای خلاق و درونگرا، دنیا را در ذهن خودشان تخیل میکنند و به فکر ساختن پرسونای دیگری از خودشان میافتند. من دیگری که میتواند جذاب باشد و روی دیگران تاثیر بگذارد. ولی از ترس عملی نشدن این فرضیات، هیچ وقت به سراغاش نمیروند و در عوض تمایلات و انگیزههای خود را در قالب یک اثر مصنوع بازآفرینی میکنند. به همین دلیل خیلی وقتها که سروکارمان به اثری خلاقانه و هوشمندانه میافتد، نباید از یاد ببریم که شاید آنچه دیدهایم، محصول ناکامیها و حقارتهای سرکوبشدهی خالقاش باشد! دقیقا مانند چارلی کافمن در اقتباس.
نیکلاس کیج امروز را هم فراموش کنید که با فیلمهای بدش به سوژهی شوخیهای اینترنتی تبدیل شده. کیج در دههی نود ستارهای بود که هم بین عامهی مردم طرفدار داشت و هم فیلمسازان خارج از جریان اصلی. کیج یک متد بازیگری اختراع کرده که هیچکسی به جز خودش نمیداند چیست و چطور کار میکند! نقش جیب چارلی کافمن هم یک بار دیگر برای او به تجربهای متفاوت در بازیگری تبدیل شد. کیج در اقتباس نقش هر دو برادر را بازی کرده. مرز باریک میان بازی نمایشگرانه و خوددارانهاش به کنار، در این تجربه همانطور که خود چارلی کافمن (برای چندمین بار باید اشاره کنم که منظور کافمن واقعی است! ) در مابهازایی که برای خودش خلق کرده، از قراردادن شخصیت خیالیاش در موقعیتهای تحقیرآمیز و ناخوشایند ابایی نداشته، کیج هم موفق شده تا به نمایش دشواری از نبوغ و حقارت توامان برسد.
نوشته کسری ولایی