دیوید فینچر: زندگینامه و دستاوردهای هنری و فیلمهای مهم
مثل بسیاری از متولدین دهههای 60 و 70 میلادی، دیوید فینچر هم تحت تأثیر سری فیلمهای «جنگ ستارگان» جورج لوکاس قرار گرفت. گرچه او احتمالا اندکی بیش از سایرین این تأثیر را دریافت کرد. فینچر، که آن زمان 18 سال بیشتر نداشت، کمی پس از تماشای «امپراطوری دوباره میتازد» برای کار به شرکت لایتاند مجیک جورج لوکاس رفت. او چهار سال در آنجا ماند و در این مدت برای فیلمهای «بازگشت جدای»، «ایندیانا جونز» و «معبد نفرین شده» جلوههای ویژه تصویری فراهم کرد. دقت کنید! یک جوان در آغازین سالهای دهه دوّم زندگیاش در دو پروژه «جنگ ستارگان» و «ایندیانا جونز» فعالیت کرده است. این یعنی موقعیتی که نصیب کمتر کسی میشود و فینچر از این لحاظ یکی از خوششانسترین جوانان نسل خود بود.
در اواسط دهه 80، دیوید فینچر از شرکت ILM جدا شد تا بخت خود را در دنیای آثار تجاری و ویدئویی بیازماید. در عرض فقط پنج سال، او با ساخت فیلمهایی برای آئرواسمیت، بیلی آیدل، مدونا و وال فلاورزا به چنان درجهای از شهرت رسید که استودیوی فوکس قرن بیستم تحت تأثیر آثار ویدئویی فینچر، مقدمات تولید اولین پروژه بلند سینمایی را برای وی فراهم ساخت: «بیگانه 3». این پیشنهاد در ابتدا بسیار اغواکننده به نظر میرسید؛ پیش از فنیچر، ریدلی اسکات با کارگردانی نسخه اصلی و بعد جیمز کامرون با آن دنباله پرطمطراقش، ساخت قسمت سوم را برای هرفیلمسازی به یک آرزو مبدل کرده بودند. حال نوبت فینچر بود تا سبک منحصر به فردش را به داستانی محکم و پرظرفیت تزریق کند. ولی آیا همه چیز همانطور که او فکر میکرد، پیش رفت؟
«بیگانه 3» به هیچوجه در حد و اندازههای نام کسی چون فینچر نبود. شاید نبوغ و استعداد او میبایست در یک داستان تازه و اصیل خرج میشد و نه در یک دنباله. تماشاگران و مخاطبان پروپا قرص «بیگانه» با شخصیت ریپلی (سیگورنی ویور) خو گرفته بودند. امّا فنیچر تلا شکرد تا همان شخصیت را در یک طرح داستانی کاملا جدید و ناآشنا قرار دهد و همین امر اصلا به مذاق سینماروها خوش نیامد. به عقیده عدّهای، «بیگانه» زمانی میتوانست خود را به عنوان یکی از ماندگارترین موجودات سینمایی حفظ کند که پس از نسخههای اسکات و کامرون، پایان یافته تلقی میشد.
خوشبختانه، شکست سخت تجاری «بیگانه 3» فینچر را مستقیما روانه فهرست سیاه هالیوود نکرد. درست در نیمه دهه 90، این فیلمساز جوان با «هفت» دوباره به کانون توجهات بدل گشت و تواناییهایش را به ثمر نشسته دید. این فیلم هولناک و هراسآور که به اندازه واژگونی و انهدام یک قطار، وسوسهانگیز و وحشتزاست، چشم تماشاگرانش را از حیرت و ترس خیره میکند. حقیقتا «هفت» یکی از جذابترین آثار سینمایی است که تا به امروز ساخته شدهاند. این امر با پاسخ مثبت تماشاگران و فروش بالاتز از 100 میلیونی میان فیلمسازان درجه یک هالیوود جایگاهی مستحکم یافت. بیتردید فیملمنامه بسیار زیبای اندرو کوین واکر در موفقیت هنری و تجاری «هفت» نقشی غیر قابل انکار داشت.
فروش خیرهکننده فیلم فنیچر باعث شد او برای پروژه بعدیاش قدرت انتخاب نامحدود داشته باشد. «بازی» با بازی مایکل داگلاس گرچه به قوت «هفت» نبود، امّا همچنان نشان از علاقه خاص فیلمساز به تضادهای اخلاقی داشت. فیلم همچنین بیانگر عشق فنیچر خود در گیشه چندان که انتظار میرفت، نفروخت، ولی از سوی منتقدان به گرمی استقبال شد تا مشخص شود فنیچر هنوز هم یکی از بهترین کارگردانان شاغل در صنعت فیلمسازی به شمار میرود.
در 1999 و دو سال پس از نمایش «بازی» دیوید فنیچر فیلم جدید خود «باشگاه مبارزه» را روانه پرده سینماها کرد. فیلم حتی به رغم برخورداری از ستارگانی چون برادپیت و ادوارد نورتن، نتوانست در گیشه به موفقیتی دست یابد و طبق معمول تماشاگران و منتقدان را دو قطب کاملا متضاد قرار داد. شکست تجاری «باشگاه مبارزه» به قدری برای سران استودیوی فوکس قرن بیستم گران آمد که نهایتا با اخراج بیل مکانیک رئیس استودیو انجامید. با این حال، هنوز هم بسیاری منتظر نمایش جدیدترین اثر فنیچر بودند: «اتاق وحشت». فیلم که ابتدا قرار بود از وجود نیکول کیدمن به عنوان ستاره نقش اوّل سود برد، به دلیل شکستگی استخوان پای او در جریان فیلمبرداری «مولن روژ» جودی فاستر را جایگزین کیدمن کرد و در اوایل آوریل 2002 به روی پرده رفت.
گرچه مجموع کارهای سینمایی دیوید فنیچر تازه به عدد انگشتان یک دست رسیده، امّا با همین تعداد اندک هم توانسته نظر مساعد منتقدان را جلب کرده و تحسین آنها را برانگیزد. به رغم نامزدیهای متعدد آثار او در اسکار و گوی طلایی، اما فیلمساز جوان هنوز نصیبی از این جایزه نبرده است. شاید فنیچر برای لحظه بوسیدن مجسمه اسکار، باید بیش از اینها صبر کند. مثلا تا زمانی که اعضای رأیدهنده آکادمی با نگاهی به فهرست بلند بالای آثار سینمایی او، چارهای جز نوشتن نام دیوید فنیچر بر روی برگه رأی خود نداشته باشند.
فیلم شناسی
بیگانه 3 Alien 1992
اولین اثر سینمایی دیوید فینچر، رویدادهایش را مستقیما پس از حوادث «بیگانهها» پی میگیرد. در «بیگانه 3» ریپلی (سیگورنی ویور) در سفینه خود به صورت منجمد درآمده است. سفینه او به فیورنا 161 برخورد میکند؛ سیارهای که از آن به عنوان زندان استفاده میشود. ریپلی پس از اینکه توسط کارکنان زندان از خواب بیدار میشود، درمییابد که تنها بازمانده افراد سفینه خود اوست. او که بدون هیچگونه سلاحی در میان مجرمان و زندانیان در یک سیاره دورافتاده گرفتار شده، به زودی متوجه میشود که غیر از خودش بیگانهای نیز در داخل سفینه وجود دارد و زندگی میکند. بیگانه شروع به قتلعام وحشیانه بازماندگان میکند و ریپلی هم چارهای ندارد جز اینکه با همکاری سایر زندانیان و استفاده از عقل و درایت خود به جنگ بیگانه برود.
«بیگانه 3» در دورهای تولید شد که سلاحهای بزرگ و مخوف و تکنولوژیهای پیچید تمام طول و عرض پرده نقرهای را به تسلط خود درآورده است. با این وجود، فیلم به دلیل فرضیه منحصر به فرد خود شایسته تحسین و تقدیر است. فرضیهای مبنی بر مبارزه با موجود بیگانه خونریز بدون هیچ سلاح و تقریبا بدون امکان دسترسی به هیچگونه منابع مشابه. فیلمنامه «بیگانه 3» به خلق یک تریلر علمی-تخیلی عجیب و مسحورکننده انجامید که درعینحال جلوههای تصویری و تصنعی فینچر را نیز به رخ میکشید. «بیگانه 3» در رشته بهترین جلوههای ویژه تصویری نامزد دریافت جایزه اسکار شد.
هفت Seven،1995
شکمبارگی، حرص، تنپروری، حسد، خشم، غرور و شهوت- اینها هفت گناه کبیره و مرگباری هستند که با سبعیتی غیر قابل تصور و حسابگری خاص از سوی یک قاتل مرموز در تریلر تیره دیوید فنیچر مجازات میشوند. «هفت» در شهری بینام و نشان که فضای آن دایما تیره و غمبار است، میگذرد. فیلم روایتگر تلاش سامرست (مورگان فریمن)-بازرس پلیس در آستانه بازنشستگی-در آخرین هفته کاری است که ناخواسته با یک پلیس تازهکار جسور به نام میلز (برادپیت) همراه میشود. هنگامی که جسد مردی چاق-که به طرز وحشیانهای کشته شده-در منزلش پیدا میشود، سامرست کار کشته و باتجربه درمییابد که این قتل، قتلی عادی نیست و قربانی به دلیل اشتهای بیحد و حصرش مجازات شده. دو قتل دیگر که نشانههایی از گناهان حرص و تنپروری را با خود دارند، پس از مورد اول کشف میشوند. حال سامرست و میلز باید تلاشی خطرناک و نومیدانه را برای یافتن جان دو آغاز کنند. جان فردی است که مسئوولیت این جنایتهای روشمند بر گردن اوست. پرونده رفتهرفته به نتایج تکاندهندهای میرسد و دو پلیس هم درگیر ماجرایی میشوند که هرگز تصور آن به ذهنشان خطور نمیکرد.
(تصویرتصویر) پس از یک صحنه افتتاحیه کوتاه «هفت» بیمقدمه به سکانسی بسیار استیلیزه قطع میشود. یک کولاژ تودرتو از کتاب و عکس، قیچی و تیغ و خون و پوست به طور خوفانگیزی فضای تیره و گرافیکی داستان رازآلود و جذاب فنیچر را میپوشاند. فیلم با هوشمندی از نمایش عریان خشونت در روی پرده اجتناب میکند و در عوض بر روی بقایای مرموز جنایات تأکید میورزد تا تماشاگر هم همگام با کارآگاهان به تعقیب و بررسی موضوع بپردازد. «هفت» مثالی بسیار روشن از یک فیلمسازی بیعیب و نقص است که از فیلمنامهای استادانه، فیلمبرداری و طراحی درخشان، کارگردانی دقیق و هنرنمایی عالی همه بازیگران سود میبرد. تمامی این عوامل و عناصری که ذکر شد در خدمت پایان فراموشناشدنی و مبهوتکننده قرار گرفته و تأثیری فوق العاده بر بیننده میگذارند. «هفت» نامزد دریافت بهترین تدوین از آکادمی اسکار بود.
بازی The Game،1997
دیوید فینچر در ادامه تریلر جنایی «هفت» تصمیم گرفت برای پروژه بعدی هم در همان فضای نوآور باقی بماند. نتیجه این کار اثری شد به نام «بازی» که مایکل داگلاس در آن نقش نیکلاس ون اورتن را ایفا میکرد؛ یک سرمایهگذار بانکی اهل سن فرانسیسکو که برای روز تولدش، هدیهای عجیب از طرف برادر جوان و قهر کردهاش کنراد (شان پن) دریافت میکند. این هدیه نیکلاس را وارد شرکت CRS میکند که کار آن طراحی بازیهای پیچیده و واقعی برای هریک از شرکتکنندگان است. با آغاز بازی، نیکلاس بیمیل و کمحوصله تبدیل به قربانی سری شوخیهای مسخرهای میشود که همین شوخیها به سرعت بدل به اموری خبیثانه و خطرناک میشوند. نیکلاس که دیگر به هیچ کس اعتماد ندارد، سرمایه خود را از بانک بیرون میکشد. او درمییابد که تمام این بازی احتمالا تلاشی برای بدست آوردن سرمایه و سر به نیست کردن وی است. نیکلاس در تلاشی مذبوحانه برای زنده ماندن، به تشکیلات CRS نفوذ میکند تا بلکه بتواند پرده از اسرار این سازمان مرموز بردارد.
مایکل داگلاس به نقش نیکلاس عصبی کامل و بینقص است و هنرنمایی او یادآور نقش گوردون گکو خونسرد در «وال استریت» است که برای اسکار بهترین بازیگر را به ارمغان آورد. کارناوال کافکاوار فینچر، تمرین فیلمسازی در شرایط سخت است. است که با بدجنسی تمام قالیچههایی را که به ظاهر ناتمام میرسند، از زیر پای نیکلاس و البته تماشاگران میکشد و آنها را میان واقعیت و تخیل معلق نگه میدارد.
باشگاه مبارزه Fight Club،1999
شغل شما نشانگر شما نیست. موجودی حساب بانکی شما، نشانگر شما نیست. محتویات درون کیف شما نشانگر شما نیست. لباسهای شما نشانگر شما نیست. شما یک دانه برف رقصان و زیبا نیستید. آنچه در ابتدا رخ میدهد: شما نمیتوانید بخوابید و بعد لوله اسحلهای را درون دهان خود احساس میکنید. پس از این باید با تایلر دردن ملاقات کنید. اما تایلر کیست؟ او نقشهای در سر داشت و ما به تایلر اعتماد کردیم. او میگوید هرچه که ما داریم، روزی از دستمان میرود. هرکس پس از اینکه همه چیزش را از دست داد، آنگاه آزاد است تا هرکاری که دلش میخواهد، بکند.
«باشگاه مبارزه» نشانگر این نوع از آزادی است. اولین قانون «باشگاه مبارزه»: درباره «باشگاه مبارزه» هیچ حرفی نزنید. دومین قانون «باشگاه مبارزه»: درباره «باشگاه مبارزه» هیچ حرفی نزنید. تایلر میگوید اصلاح خود بیمعنی است. تایلر میگوید خودکشی شاید چاره کار باشد.
فیلم با خشونت عریان خود، صدای عدهای از منتقدان را درآورد و در گیشه هم شکست سختی خورد. با حضور ستارگانی چون برادپیت، ادوارد نورتن و هلنا بودنهم کارتر، «باشگاه مبارزه» از پرسروصداترین فیلمهای سال 1999 بود و همگان توفیق آن را پیشبینی میکردند. امّا فیلم فقط در رشته تدوین جلوههای صوتی نامزد دریافت اسکار شد.
اتاق وحشت Panic Room،2002
مگ آلتمن (جودی فاستر) که به تازگی از همسرش طلاق گرفته به همراه دختر خردسالش سارا (کریستن استیوارت) به خانهای در منهتن نقل مکان کردهاند. در خانه، اتاقی به نام اتاق وحشت وجود دارد که مخفی است و به عنوان پناهگاه در مقابل ورود سارقان از آن استفاده میشود. با ورود سه دزد به خانه، مگ و سارا وارد یک بازی موش و گربه با آنها می شوند. آنچه بر نام، رائول و جونیور در پی آن هستند، درون اتاقی است که مادر و دختر در آنجا پنهان شدهاند و هیچ چیز نمیتواند سارقین را از دستیابی به اموال صاحبخانه قبلی باز دارد.
«اتاق وحشت» رویکردی مبنی مالیستی به ژانر وحشت دارد (تصویرتصویر) و تقریبا تمام توان خود را بر روی پنج شخصیت و در یک زمان سه ساعته متمرکز میکند. فیلم عنوان خود را از یک عادت جدید شهری گرفته است، یعنی اتقای مهروموم شده که افراد در محاصره میتوانند از شر جنایت و مصیبت در امان باشند. فینچر که عمده زمان فیلمش در یک اتاق کوچک میگذرد، برای سرپوش گذاشتن بر ضعف دیالوگها و یابازی بازیگران به خوبی از حرکات دوربین سود برده است.
صحنههای اینچنینی در «اتاق وحشت» کم نیستند. چرا که فیلمنامه دیوید کوپ آنقدر هوشمندانه و شگفتانگیز نیست تا بتواند حس منطقی تعلیق را به کالبد فیلم بدمد. به گواه فیلمهایی نظیر «بازی» و «باشگاه مبارزه» دیوید فینچر فیلمساز خلاّقی است. امّا بدون یک فیلمنامه محکم و داستان پرتنش، او بیشتر به یک تکنسین سادهانگار میماند تا هنرمندی تیزبین و متکبر.
بازیگران «اتاق وحشت» به خوبی برگزیده شدهاند. به ویژه فارست ویتاکر که در نقش جذابترین شرور فیلم ایفای نقش میکند. کریستن استیوارت هم به نقش دختر جودی فاستر به خوبی توانسته بیمار و در عین در معرض خطر را به تصویر بکشد. جودی فاستر اثرگذار است. تا آن اندازه که اگر هنرپیشهای دیگر به جای او ایفای نقش میکرد، احتمالا نتیجه امر اندکی متزلزلتر از آنی میشد که اکنون بر پرده سینماهاست. و نکته آخر اینکه، یک دهه پیش هانیبال لکتر با «سکوت برهها» هم که هنوز است از او به عنوان ترسناکترین شخصیت تاریخ سینما نام میبرند. حالا موقعیت او را با این سه دزد نیویورکی مقایسه کنید. کدامیک ترسنانکترند؟ دقت کنید که جودی فاستر در هردو فیلم بازی کرده است!