فیلم مرد عنکبوتی – معرفی، نقد و تحلیل و خلاصه داستان – Spider-Man 2002
ترجمه: مهدی فروتن: مرد عنکبوتی (اسپایدر من) در بدو اکرانش تمام رکوردهای فروش را درهم شکست. این فیلم که برگرفته از یک کمیک استریپ مشهور است، در بطن خود نشانههای فرهنگی فراوانی را از تغییرات (سقوط؟) فرهنگی حاکم بر انبوه تماشاگران سینمای امروز را دارد. مجله تایم در نگاهی تحلیلی به بررسی این پدیده عجیب پرداخته است.
درسهایی که از مرد عنکبوتی یاد گرفتیم
(به روایت مجله تایم)
سوم می روزی به یادماندنی در میان ملت از هم گسیخته امریکاست. «تعویض خطوط»، «عصر یخبندان»، «تازهکار» و یا حتی فیلمی مثل «زندگی یا چیزی شبیه آن» هم تماشاگران ویژه خود را داشتند. درواقع هرکس تنها در میان جمعیت گم شده بود و همه تجربه ما، از دانستههای خودمان ناشی میشد. در این هنگام بود که «اسپایدر من» دوستداشتنی از جایی در همین حوالی پیدا شد و به دادمان رسید. در آن تعطیلات آخر هفته رؤیایی، حدود 20 میلیون امریکایی به تماشای «اسپایدر من» رفتند و مبلغی معادل 115 میلیون دلار به حسابهای استودیوی سونی واریز کردند. فیلم با فاصلهای بسیار زیاد از رقیبان رکوردهای فروش سوه میلیون دلاری تولید و 50 میلیون دلاری بازاریابی را بازگرداند و در هفته دوم نیز به رقم چشمگیر 225 میلیون دست یافت. «اسپایدر من» علاوه بر شروع توفانی و فروریختن رکوردهای پیشین، قوانین رایج و مرسوم فیلمسازی، بازاریابی و تبلیغات و پخش را نیز به طرز زیرکانهای تغییر داد. به نظر میرسد ظهور پدیدهوار «اسپایدر من» سرآغازی باشد بر بزرگترین فصل سینمایی در تاریخ هالیوود از نظر جذب تماشاگر و فروش.
ما امریکاییها دربهدر به دنبال رویدادهای بزرگی هستیم که بتواند همه مردم را برای مدتی هم که شده گرد هم آورد. خوشبختانه یا متأسفانه تا به حال هیج فرمولی بهتر از فیلم و سینما نتوانسته به این اشتیاق پاسخ دهد و چنین رویداد بینظیری را خلق کند. در آغاز هزاره سوم، صنعت فیلمسازی به سان یک صنعت قدرتمند و تأثیرگذار، هزینه فراوانی صرف ترغیب مخاطبان برای تماشای فیلم در همان هفته اول اکران میکند. بعد هم که مردم منتظر دنباله میمانند، تیشرت مخصوص فیلم را میخرند، اوقات خود را در پارکهای موضوعی میگذرانند و در آخر نسخه D.V.D فیلم را برای یادگاری خریداری کرده و نگه میدارند. از آنجایی که در طول سال تنها چند اثر بسیار پرفروش و استثنایی به روی پرده میرود، این نوع سرگرمی هنوز هم یک اتفاق ویژه و منحصر به فرد است. آثار سینمایی این روزها درست به رغم موسیقی و فیلمهای چند سال قبل-که مخاطبان خود را به تدریج جذب میکردند-برای گرد هم آوردن یک اجتماع ناهمگون در طول یک هفته طراحی شده و بعد به سرعت محو میشوند. درواقع فرهنگ غالب، فرهنگ یکهفتهای است. تلویزیون تأثیر سابق خود را از دست داده و ترانههای موفق و پرطرفدار هم در کمتر از یک هفته از نظرهای میافتند. در چنین حالتی، هیچ پدیدهای بهتر از «اسپایدر من» نمیتوانتس تأثیر خود را گذاشته و به نقل محافل و مجالس یک ملت بدل شود.
پروسه بازاریابی و تبلیغات فیلم بسیار ساده بود: بیلبوردهای بزرگ با موجودی نقابدار آبی و قرمز بر روی آن به علاوه تاریخ اکران. این نوع تبلیغ، تیزرهای مشابه و بسیار موفق استودیوی وارنر برای «بتمن» را به سال 1989 در اذهان متبادر میکند، اما نبوغ و هوشیاری واقعی در اهمیت مردم به یک چیز خلاصه میشد و آن هم تاریخ اکران فیلم در سینماها بود. عدهای معتقدند که اصلا نیازی به بازاریابی برای فیلم نبود و تنها نام «اسپایدر من» برای مردمی که سالها این موجود را میشناختند، کفایت میکرد، دیگر چرا باید آنها را با عبارات و تکیهکلامها بمباران تبلیغاتی کرد؟ با رجوعی کوتاه به سابقه تعیین نام برای فیلمهای سینمایی به روشنی درمییابیم که هیچ فیلمی تا به حال عنوانی شستهرفتهتر از «اسپایدر من»(مرد عنکبوتی) نداشته است. اما بدون در نظر گرفتن تمامی این عوامل اثرگذار، بیتردید مهمترین دلیل توفیق فوق العاده فیلم در ایالات متحده این بود که مردم «اسپایدر من» را دوست داشتند و هرکس به دوستان و آشنایانش از خوبیهای این مرد عنکبوتی میگفت.
طبق نظرسنجی انجام گرفته از تماشاگران فیلم پس از خروج از سالن سینما،95 درصد از آنها گفتهاند که تماشای «اسپایدر من» را به دوستانشان توصیه خواهند کرد و 75 درصد هم برای بار دوم به دیدن آن خواهند رفت. شاید تنها موردی که میتواند در نظرسنجیها نتایج مشابهی را رقم بزند، مورد حمله به عراق باشد! در مقایسه با «سوپرمن» بیگانه و غیر واقعی و «بتمن» چند میلیون دلاری، «اسپایدر من» به عنوان ابرقهرمانی تصادفی، جوانی خجالتی و خودباخته و یک شخصیت کمیک استریپ که بسیار شبیه خوانندگان کمیک استریپهاست، محبوبیتی فراوان در میان مردم دارد. حتی 40 سال پس از تولد هم انتشارات مارول هنوز ماهانه 4 عنوان کتاب از ماجراهای او را در تیراژهای معادل 500 هزار نسخه به فروش میرساند و این البته از بخت خوش مدیران استودیوی کلمبیا وابسته به سونی است که هرکس به نوعی خود را وابسته به هویت «اسپایدر من» میداند. در یک دهه گذشته استودیوهای بزرگ و کوچک بسیاری ادعاهای مالکیت این موجود عنکبوتی را داشتهاند و سونی برای به چنگ آوردن حقوق اقتباس از این دارایی با ارزش و غیر قابل چشمپوشی، راه بسیار پرفراز و نشیبی پیش روی داشت که با زیرکی از پس رقبایش برآمد. استودیو با ساخت فیلم و اکران آن، درسهای بسیار مهمی به سایر بخشهای هالیوود در باب چگونگی خلق یک اثر کاملا موفق و پرفروش داد و قوانینی را بنیان نهاد که اهم آنها از این قرار است:
قانون اول: همیشه یک فیلم نیمه اکشن نیمه رمانتیک بسازید
«اسپایدر من» هم مثل «تایتانیک» زمان فیلم را با دقت میان این دو موضوع جذاب تقسیم کرده و اجازه داده تا چهار گروه مهم از تماشاگران هالیوود هریک به نوعی از ماجرا سود ببرند: زنان، مردان، گروه سنی بالای 25 سال و گروه سنی زیر 25 سال. شب افتتاحیه، آمار تماشاگران حاضر در سینماهای نمایشدهنده «اسپایدر من» به این صورت بود: 45 درصد مرد،46 درصد زن،52 درصد بالای 25 سال و 48 درصد زیر 25 سال. شاید بچهها قلب تپنده هالیوود برای بالا بردن فروش فیلمها باشند، اما بزرگترها به نوعی دیگر جبران مافات میکنند: پول بلیت را به صورت کامل میپردازند و در سانسهای آخر شب هم صندلیهای سالن سینما را خالی نمیگذارند. اپیزود دوم «جنگهای ستارهای» خیلی تلاش کرد تا از این فرمول موفق پیروی کند. ولی نظرسنجیها پیش از اکران نشان داد که به رغم علاقه زیاد مردان برای تماشای فیلم، زنان تمایل چندانی برای دیدن آن ندارند.
قانون دوم: فیلمتان را زودتر به روی پرده بفرستید
از زمانی که فیلم «گردباد» در تعطیلات منتهی به دهم می 1996 با فروشی معادل 41 میلیون دلار کار خود را آغاز کرد، تابستان در هالیوود حدود یک اینچ عقبتر آمده و از ماه می شروع میشود. «اسپایدر من» ثابت کرد که دیگر خیلی قاطعانه میشود روی این موضوع حساب کرد. رؤسای سونی به خوبی میدانستند که در فصل بهار میتوانند از نبود رقبای جدی سود برده و از مجموعه 35 هزار پرده نقرهای سینماهای ایالات متحده در تعطیلات آخر هفته، حدود 7500 پرده را به «اسپایدر من» اختصاص دادند.
قانون سوم: برای استخدام ستارهها عجله نکنید
وقتی پروژه ممتازی مثل «اسپایدر من» در اختیار دارید، باید خیلی احمق باشید که 20 میلیون دلار برای هنرپیشه نقش اول خود کنار بگذارید. دقت کنید که توبی مگوایر فقط 4 میلیون دلار دستمزد گرفت. استودیوها از این پس تلاش میکنند تا فیلمنامههایی مثل «ارباب حلقهها» و «هریپاتر» را که در آنها هسته اصلی، داستان و ایدهٔ ماجراست، برای کار بیابند. گرچه ظاهرا عدهای از اینکه با فراگیر شدن تولید پروژههای این چنینی، آثار هالیوودی شبیه مجموعههای تلویزیونی شود گله دارند. تلویزیون معمولا با تکیه بر سه اصل نوع مخاطب، زمانبندی و مجموعههای دنبالهدار، به تولید برنامه میپردازد و شاید بتوان در اینجا حق را به منتقدان داد.
قانون چهارم: زیاد نگران فیلمنامه نباشید
طراحی صحنه جذاب، جلوههای ویژه خیرهکننده، بازیگران خوشچهره و یک قهرمان با قابلیت پرتاب مادهای سفید و چسبناک تا محدودهای به شعاع 30 متر همگی میتوانند به یک نمایش پیچیده قدرت و قوت دهند. پس هنگامی که ژانر مساوی است با ستاره، دیگر نیازی به یک فیلمنامه قرص و محکم نخواهد بود.
قانون پنجم:…و یک کریستین دانست زیر باران!
(از هرگونه توضیحات تکمیلی در این قسمت، به دلایل فنی، معذوریم!) اما تأکید میکنیم که حتما تمام تلاش خود را به کار ببرید تا به هر نحوی شده در جایی از فیلمنامهتان چنین صحنه کلیدی را بگنجانید. قطعا پشیمان نمیشوید. و در پایان، آخرین نکتهای که باید به آن اشاره شود اینکه پیگیری تازههای اکران در تعطیلات آخر هفته ایالات متحده، تبدیل به یک سرگرمی ملی شده است. مردم عادی هیچ علاقهای به دنبال کردن تازههای تولید «ویندوز» و میزان فروش محصولات مایکروسافت در روز اول و تعداد تویوتاهای به فروش رفته در بازار خودرو نشان نمیدهند. اما فیلم به عنوان غرورانگیزترین و هیجانآورترین محصولات صادراتی امریکا به شدت و دقت از سوی مردم مورد توجه قرار میگیرد، گویی که آنها تحولات بازار بورس را طبق عادت همیشگی دنبال میکنند فروش 15 میلیونی «اسپایدر من» فقط در عرض 3 روز، نوعی غرور را در میان امریکاییها زنده کرده و مردم را به حضور در عرصه تشویق کرده است.
امروزه اگر کسی یک فیلم شگفتانگیز را پس از گذشت دو هفته بر پرده تماشا کند، دیگر نمیتوان او را شریک در موفقیت دانست، بلکه ناظری است که از نظر اجتماعی تلاش میکند دریابد که چرا مردم از دیدن فیلم تا این حد هیجان زدهاند. اگر در امریکا کسی میخواهد بخشی از یک رویداد فرهنگی باشد، نمیتواند آنقدر منتظر باشد تا دیگر صفی در جلوی مالتی پلکسها دیده نشود. جالب است بدانید که ما امریکاییها در جامعهای زندگی میکنیم که ندانستن نام کریستین دانست و یا نشناختن او احتمالا موجب خجالت و سرافکندگی خواهد شد. اما نشناختن سناتور هر ایالت، دلیل بر شرمندگی نیست!
برخی صاحبنظران یک سال 9 میلیاردی را برای صنعت سینما پیشبینی میکنند که حدود 10 درصد بیشتر از رکورد سال گذشته است. تابستان، مثل همیشه، به لطف وجود جوانان بیحوصلهای که دوست دارند هر فیلم را بیش از یکبار تماشا کنند پرفروشترین فصل سال به شمار میرود. تقریبا همه مطمئن هستند که تابستان امسال هم در نوع خود بهترین فصل تاریخ سینما خواهد بود که دلیل عمده آن اکران «اسپایدر من» و «جنگهای ستارهای»(جنگ ستارگان) است. در چند ماه آینده مردم برای تماشای فیلمهای پرفروش جلوی سالنهای سینما صف میکشند و به جای اینکه ورود اثر جدید جورج لوکاس، فیلم سام ریمی را از میدان به در کند، در یک مجتمع سینمایی 8 سالنی، شاهد 5«جنگهای ستارهای» و سه «اسپایدر من» خواهیم بود. در این صورت چندین اثر خوب که در شرایط عادی فروشهای سرسامآور را انتظار میکشند، چارهای جز رضایت به یک فروش معمولی ندارند. شاید هم اصلا اینطور نشود و پیشبینیها به حقیقت نپیوندد. وقتی میتوان با یک D.V.D Player با صدای سراند در خانه به لذتی مثالزدنی دست یافت، چه اصراری هست که فرد 10 دلار بپردازد و در محیطی شلوغ و سرسامآور با غریبهها به تماشای فیلم بنشیند. حالا دیگر فیلمهای شلوغ در کولیزیومهای به روی پرده میروند که صندلی آنها مثل یک استادیوم تعبیه شده و محیطی است برای خنده، گریه و فریاد. اما تعطیلات پایان هفته استثنایی تمام معادلات را برهم خواهد زد، مطمئن باشید!
من جانشین جیمز کامرون هستم سام ریمی در گفتوگو با دیلی تلگراف
این روزها در ایالات متحده و دیگر نقاط جهان، «اسپایدر من» در حال فروریختن تمامی رکوردهاست. این فیلم مولتی میلیون دلاری براساس یک کمیک استریپ بسیار محبوب در همان هفته اول اکران فروشی فراتر از حد تصور داشت؛ فروشی که حتی از «هری پاتر» و جدیدترین «جنگهای ستارهای» هم بالاتر بود. سام ریمی کارگردان «اسپایدر من» با این اثر قدرتمند و تماشایی جایگاه خود را در میان نخبگان هالیوود تثبیت کرد و حالا حق دارد بیش از هرکس دیگری شگفتزده باشد و اعتراف کند که: «هنوز هم دقیقا نمیدانم که چرا کار را به من سپردند. میترسیدم از کسی بپرسم و باید بگویم که هرگز به ذهنم خطور نمیکرد یکروز آن را کارگردانی کنم».
ریمی 42 ساله که «اسپایدر من» موفقترین و پرفروشترین اثر کارنامه حرفهایاش به شمار میرود، نهتنها فردی کمرو و خجالتی نیست، بلکه تظاهر به فروتنی هم نمیکند. او همان اعجوبه جوانی است که به همراه دوستانش در دانشگاه ایالتی میشیگان، فیلمسازی را آغاز کرد و با اجاره سالن سینما به نمایش فیلمهایش مبادرت ورزید. اگر تماشاگران فیلم را هو میکردند و از سالن بیرون میرفتند، که بیشتر اوقات هم همینطور میشد، ریمی میفهمیدد که فیلم هنوز جا برای بهتر شدن دارد: «در آن دو سالی که این کار را میکردم، درسهای فراوانی آموختم.» همکاری خلاقانهای که با دوستان دانشجویش در آن دوران پیریزی کرد، تا مدتها ادامه یافت و رابرت تاپرت تهیهکننده و بروس کمپل بازیگر تا همین اواخر در کنار ریمی باقی ماندند.
نمایش فراوان و بیپرده خون و صحنههای خشن در نخستین فیلم بلند سینمایی سام در سال 1983، برای او شهرت و اعتبار بین المللی به همراه داشت و اکران دو دنباله دیگر بر «مرده شوم»، کارگردان این سری را به فیلمساز مورد علاقه و محبوب هواداران پروپاقرص ژانر وحشت بدل کرد. البته باید یادآور شد که «مرده شوم» اولیه در سال 1979 ساخته شد و تا پیش از حضور در جشنواره معتبر کن و برانگیختن تحسین منتقدان، فرصت نمایش در سالنهای سینما را نیافت. گرچه همگان ریمی را از اساتید مسلم ژانر وحشت و دلهره میدانند، اما خود او اصلا از این امر خشنود به نظر نمیرسد: «وقتی خودم در میان جمعیت، شاهد شور و شعف مردم از تماشای فیلمی مثل «مرده شوم 2» هستم، احساس رضایت میکنم. دوست دارم هرطور که شده تماشاگر را سرگرم و شگفتزده کنم. ولی در سوی مخالف، حس آن پدران و مادرانی را که نگرانی فرزندان خود هستند و آثار ترسناک را مهوع میدانند، را هم درک میکنم. آنها حق دارند چنین نگرشی داشته باشند. این موضوع درست مثل ساخت یک ترن هوایی است. میتوانیم بنشینیم و هنر و مهارت به کار رفته در ساخت آن را تحسین کنیم و از سوار شدن به ترن هوایی هم لذت ببریم. اما باید پذیرفت که این حس خوب در درازمدت تبدیل به نوعی شکنجه میشود و اصلا خوب نیست.» البته به غیر از مردم عادی، بزرگانی مثل فدریکوفلینی نیز عاشق سبک کار ریمی و حرکات سریع و گیجکننده دوربین او بودند. خود فیلمساز میگوید: «هیچوقت خودم را در جایگاه استاد خالق وحشت ندیدم. بیشتر یک سرگرمیساز هستم تا وحشتآفرین».
اگر سه فیلم ابتدایی ریمی را مشخصهای از سبک کاری او بدانیم، اما وی خیلی زود با فراموش کردن گذشته وارد ژانرهای دیگری شد و آثر متفاوتی را عرضه کرد از جمله آنها میتوان به وسترنی امروزی (سریع و مرده)، روایتی اخلاقی درباب حرص و طمع (یک نقشه ساده) و یک اثر فانتزی (دارک من) اشاره کرد. فیلم اخیر ضمن اینکه تقلیدی از کمدیهای کلاسیک به شمار میرفت، تجلی شایستهای بود از آن ژانر قدیمی. سام خیلی خوب گذشته را به خاطر میآورد: «دوست داشتم فیلمی براساس یک کمیک استریپ بسازم. اما به دست آوردن حق اقتباس سینمایی این آثار برای من غیر ممکن بود. فکر میکردم این کتابها در نظر صاحبانشان، داراییهای فوق العاده ارزشمندی هستند که نباید به دست فیلمسازی چون من-با سابقه کارگردانی سه «مرده شوم» وحشتناک-سپرده شوند. «بتمن» را خیلی دوست داشتم. ولی ساخت آن برایم میسر نشد. همینطور The Shadow که از آثار محبوبم به شمار میرفت و نتوانستم آن را کار کنم. طبیعی بود که خودم دست به کار شوم و متنی بنویسم». تقریبا تمامی آثار ریمی به نوعی وامدار کمیک استریپها هستند و حرکات عجیب دوربین و ترکیببندی تصویر و صحنه به شدت یادآور اعمال متهورانه قهرمانان و سبک موجود در آن کتابهاست: «همواره یکی از خوانندگان جدی کمیک استریپها بوده و هستم و نمایش تخیل را از این کتابها آموختهام.«اسپایدر من» از همان اول، کتاب محبوب و مورد علاقه من بود».
به رغم این علاقه مفرط، او انتخاب اول و اصلی استودیوهای سونی و کلمبیا برای خلق «اسپایدر من» و جلوس بر صندلی کارگردانی داستان مرد عنکبوتی نبود و سابقه ریمی در ژانر وحشت، تأثیری بسزا در این مسأله داشت. هم چشمها به جیمز کامرون-جالوت هالیوود-دوخته شده بود که سالهای سال نامزد اصلی کلید زدن پروژه به شمار میرفت. اما کامرون چندین مرتبه شرایط را سنجید و تصمیم گرفت وقت خود را صرف امور دیگری کند. شاید در نگاه اول چنین به نظر برسد که یک غول سینمایی ناشناخته با اعتماد به نفس فراوان، جرأت جانشینی خالق «تایتانیک» را در یک پروژه دارد؛ مردی که بتواند با دگرگون کردن اوضاع، مهر خود را بر روی اثر نهای بکوبد. باز هم ذهن هیچکس متوجه ریمی نمیشود: فردی متواضع، گوشهگیر با لباسها و کراوات سراسر تیره که بیشتر شبیه مقاطعهکاران مراسم کفن و دفن به نظر میرسد تا خالق یکی از بزرگترین و پرفروشترین آثار هالیوودی. درهرحال گزینش سام ریمی انتخابی الهامبخش برای میلیونها طرفدار آثار فانتزی و ترسناک گوشه و کنار جهان بود. قطعا او بهتر از هر فیلمساز دیگری میتوانست با آن سورئالیسم جادوییاش و مهارت در زمینه کار با کمیک استریپها، به افسانه «اسپایدر من» جان بخشد. او با ترکیب استعداد خود و 60 میلیون بودجه استودیو، یک مرد عنکبوتی جذاب و دیدنی به وجود آورد: «هر پروژه بزرگی مشکلات بزرگ خود را هم دارد. انتظارات به اندازهای از «اسپایدر من» بالاست که گویی قرار است یک «برباد رفته» دیگر به روی پرده برود».
پیتر جکسن هم درست به روشی مشابه برای ساخت اثر عظیم و حماسی «ارباب حلقهها» برگزیده شد. ظاهرا خود ریمی نیز چنین نظری دارد: «بله، شباهتهایی میان من و پیتر وجود دارد. او هم مثل من از کارگردانی آثار کمهزینه در ژانر وحشت آغاز کرد و به یکباره این فرصت را یافت تا یکی از محبوبترین آثار ادبی را به فیلم برگرداند». جکسن در جریان ساخت پروژه «ارباب حلقهها» به این کشف مهم نایل آمد که بزرگترین دغدغه هر فیلمساز در اقتباس از یک اثر ادبی بسیار محبوب، سر و کله زدن با هوادارانی است که هر نوع تغییر و تحریف در متن اثر را معادل نوعی توهین به مقدسات میدانند. در کمیک استریپ «اسپایدر من» مرد عنکبوتی تور خود را به عنوان یک وسیله تکنولوژیکی مورد استفاده قرار میدهد، درحالیکه تور قهرمان فیلم در نقش یکی از اندامهای بدن، از مچ او به بیرون پرتاب میشود. همین تغییر به ظاهر جزیی، هواداران «اسپایدر من» اصلی را به قدری سرخورده و ناراخت کرده که آنان در سایتهای ویژه خود به شدت به مسأله اعتراض کرده و نوشتند: «امروز ما گریستیم. چون قهرمانمان سقوط کرده». ریمی در قبال این واکنشها هیچ پاسخی ندارد: «نمیدانم چه باید میکردم. فقط امیدوارم این گریه، تنها گریه طرفداران بوده باشد. در مرحله پیش تولی، یکروز کار بر روی صحنهای را آغاز کردیم و همان شب در کمال شگفتی چندین و چند فکس با موضوع شکایت از تغییرات اعمال شده به دستم (تصویرتصویر) رسید. نمیخواهم بدبین باشم. ولی ظاهرا کار یکی از اعضای گروه بودم. آخر چطور میشود ما در استودیو روی پروژه کار کنیم و همان شب مردم از جریان مطلع شده باشند!»
با وجود تمامی بیم و تردیدها، پروژه به اتمام رسید و فیلمساز نشان داد که تا حدود زیادی به روح اثر اصلی وفادار مانده است. «اسپایدر من» داستان مشکلات و دردسرهای یک ابرقهرمان نوجوان است: «او قهرمان نیست، چون مردم دوستش ندارند و به او اعتماد نمیکنند. یعنی «اسپایدر من» درست فهمیده نشده است. به همین دلیل هم بچهها نمیخواهند جای او باشند. اصلا چرا باید فردی که مشهور و محبوب نیست، ثروت چندانی ندارد و حتی با قدرت مافوق بشریاش باید به حرف بزرگترها گوش کند، مقاصد خیرخواهانه داشته باشد». برخی منتقدان که تا پیش از اکران فیلم و فروش خارق العاده آن بر این عقیده بودند که چهره نهچندان جذاب و شمایل نحیف مگوایر نمیتواند تناسبی با یک ابرقهرمان داشته باشد، اما کارگردان قاطعانه تأکید میکند که: «توبی یک مرد عنکبوتی مناسب است و اصلا نبایده هیکلی ورزیده را به نمایش بگذارد. او نوجوانی ضعیف و در آستانه مرحله بلوغ، با صورتی پر از جوش و از نظر اجتماعی مطرود است که کمی هم خود را باخته، آنچه برخی نقطه ضعف توبی میپندارند به نظر من نقطه قوت اوست». اصلا بگذارید واقعیتی را به شما بگویم: چهره مگوایر در نقش «اسپایدر من» بسیار به لورین گرین-پدر همسرم و بازیگر فقید آثار وسترن -شباهت دارد».
احتمالا مقایسه شخصیت «اسپایدر من» با کارنامه حرفهای خود سام ریمی، میتواند امری کاملا وسوسهانگیز باشد، یعنی یک سرگرمیسازی حرفهای که با یک دیو وحشتآفرین اشتباهی گرفته شده است. اما این فیلمساز شایسته با قدرت فراوان جایگاه خود را در جریان غالب هالیوودی تثبیت کرده و هیجان موردنظرش را به متن اثر القا نموده است. هرچند که فیلم موفق و پرفروشی چون «اسپایدر من» هنوز هم فضایی تیره و دلتنگکننده دارد، فیلم حتی در مقایسه با آثار بزرگ هالیوودی از روشی غیر معمول پیروی کرده و بدون ایجاد نقطه اوج در داستان، پایان خوشی را نیز برای قهرمانش رقم نمیزند. پیروزیهای «اسپایدر من» درست مثل کمیک استریپ، غالبا موقتی و کوتاهمدت هستند. ریمی میگوید: «مرد عنکبوتی مثالی از چگونه قهرمان بودن است. یعنی دست کشیدن از منافع فردی برای جلب رضایت دیگران و کار کردن به نفع مردم. «اسپایدر من» به همین دلیل قهرمان محبوب من است، نوجوانی ضعیف کخه تبدیل به جوانی مسئولیتپذیر میشود را بسیار بیشتر از قهرمانی که به جنگ آدم بدها میرود دوست دارم».
یک جوان مسئولیتپذیر یا همان که «مرده شوم» را ساخت؟ سام ریمی را چهرهای حق به جانب و صریح و بیپرده میگوید: «بله، من همیشه و همهجا احساس مسئولیت کردهام». در اینجاست که هر شنوندهای به یاد جملههای جوئل کوئن معروف-دوست و شاگرد ریمی-درباره او میافتد: «سام انسان بسیار مؤدبی است و به پیرزنهای بینوا کمک میکند تا از خیابانهای شلوغ عبور کنند. البته این فقط بخشی از شخصیت سام است به علاوه چند شکم پارهپاره و یکی دو عضو قطع شده»! ریمی احساس خود را درباره کارگردانی فیلم موفق «اسپایدر من» چنین بر زبان میآورد: «برنامهریزی تولید این پروژه کار طاقتفرسایی بود؛ بازنویسی فیلمنامه، نظارت بر ساخت دکورها و طراحی صحنهها، انتخاب عوامل و بازیگران و رسم استوری بوردها. بههرحال من مثل موجسواری بودم که در مد دریا، بر روی موجها قرار گرفته و یا به درون آنها فرورفته. اما الان صحیح و سالم روی تخته موجسواری ایستادهام». شاید سپردن زمام امور بزرگترین کمیک استریپ تاریخ به سام ریمی بیشتر به یک شرطبندی شباهت داشت. ولی خب، حالا دیگر میتوان خیلی راحت از برنده این شرطبندی حرف زد!
دو نگاه به مرد عنکبوتی
راجر ابرت-شیکاگوسان تایمز
توبی مگوایر در نقش پیتر پارکر مطرود از جامعه کاملا پذیرفتنی و اثرگذار است. اما به محض اینکه در قالب «اسپایدر من فرو میرود، فیلم تبدیل به سکانسهاس اکشن پشت سرهمی میشود که غالبا در کارتونهای بیسر و ته مورد استفاده قرار میگیرند. جذابیت بهترین سکانسهای «سوپرمن» و «بتمن» به ارزش و اهمیتی بود که این فیلمها برای تصاویر کمیک استریپهای خود قایل بودند. آنها حتی با در نظر گرفتن قوانین جاری و مرتبط در هر فیلم، باورپذیر و معقول به نظر میرسیدند. من به عنوان خوانند کمیک استریپ «اسپایدر من» تصاویر سرگیجهآور آویزان شدن مرد عنکبوتی از بلندیهای وحشتآور را تحسین میکنم. او قدرت یک عنکبوت و شعور یک انسان را توأمان داشت، ولی فیلم میان پیتر پارکر قابل باور و یک ابرقهرمان غیر منطقی جدایی افکنده است.
آیا اولین باری که شخصیتهای «ببر خیز کرده، اژدهای پنهان» جاذبه زمین را به مبارزه طلبیدند، به خاطر دارید؟ آنها بر جاذبه غلبه کردند، ولی آن را نادیده نگرفتند، به نظر میرسید که این قهرمانان وزن، بعد و جسم دارند. «اسپایدرمن به هنگام پریدن از پشتبامها و فرود بر روی آنها، خیلی نرم و سبک و به مانند یک توپ پرباد است. او شباهت فراوانی به یکی از این موجودات بازیهای کامپیوتری دارد تا شخصی با تجربههای شگفتانگیز. گرین گابلین هم مثل خود مرد عنکبوتی است و با نقابی که به چهره دارد، شبیه موجودی برگرفته از تکنولوژی برتر به نظر میرسد که دهان خود را هرگز تکان نمیدهد.
من میدانم چرا دهان او بیحرکت است. چونکه ما به یک نقاب نگاه میکنیم، ولی اگر یک حرکت ساده برای آن طراحی میکردند، شخصیت شرور «اسپایدر من» جذابتر میشد. بله، خود قهرمان هم دهان ندارد و پیتر پارکر بهندرت دهان خود را باز میکند و کلمات و عبارات از میان یک درز که با بیمیلی گشوده شده، راهی به بیرون مییابند. وقتی به سکانسی که پیتر پارکر پس از برگزیده شدن توسط عنکبوت، پی به وجود نیروهای عجیب در درونش میبرد، فکر میکنم و میبینم که این تغییرات خارق العاده اصلا او را متعجب نکرده و یا فیلم نتوانسته حد این شگفتی را نشان دهد. او میفهمد که میتواند بپرد و تور پرتاب کند، ولی گویی یک اسباب بازی جدید پیدا کرده و مثل بچهها با آن بازی میکند!
کنت توران-لسآنجلس تایمز
احتمالا «اسپایدر من» در نگاه اول شبیه یک اکشن کمیک به نظر میرسد، ولی بهترین ویژگی فیلم وجه عاشقانه و در عین حال کمیک آن است. بهندرت در فیلمی با حال و هوای کارتونی میبینیم که ضدقهرمان داستان کمتر از تم عاشقانه به چشم بیاید. از وقتی که در حدود 40 سال پیش استنلی و استیو دیتکو کمیک استریپ «اسپایدر من» را خلق کردند. او همواره به عنوان نوعی جدید از قهرمانان به صورتی غیر معمول مشهور و محبوب بوده است. بگذارید پیتر پارکر از زبان خودش و در صحنههای آغازین فیلم خود را معرفی کند: «من کیستم؟» مطمئنید که میخواهید پاسخ این پرسش را بدانید؟ داستان زندگی من برای بردن دلهای شما نیست. اگر کسی گفته که زندگی من حکایتی مختصر از شادی است، یا اگر شنیدهاید که من فقط یک فرد معمولی و مثل سایرین هستم که هیچ غمخواری در جهان ندارد،…فقط یک نفر دروغ گفته».
سام ریمی کارگردان، که خود یکی از طرفداران قدیمی «اسپایدر من» به شمار میرود، زمانی برای تزریق فضایی تیره و غمبار به فیلمهایش شهرت داشت و همگان او را در این مورد با فیلمهای «بتمن» و فضای خلق شده توسط تیم برتون برای آنها مقایسه میکردند. گرچه ریمی در «اسپایدر من» از دنی الفمن آهنگساز محبوب برتن سود برده، اما لحن روایتش در فیلم کاملا روشن و تابناک است. فیلمساز با درایت خاص، بر انتخاب توبی مگوایر برای نقش اصلی اثرش پافشاری کرد و حالا همه شاهدند که حق با او بوده است.
توبی به طرز متقاعدکنندهای برای بازی در نقش مرد عنکبوتی آموزش دید و تمرین کرد.
ماجرای کلیدی داستان، رابطه عاشقانه مری جین و پیتر پارکر است که کریستن دانست و توبی مگوایر به خوبی از عهده نمایش آن بر روی پرده برآمدهاند و تماشاگر به قدری با رابطه میان این دو درگیر میشود که در فیلمهایی با درونمایهای شبیه «اسپایدر من» یک استثنا و جزء موارد نادر است. دیوید کوپ فیلمنامهنویس هم که در نشان دادن خاستگاه قهرمان «اسپایدر من» موفق عمل کرده، نتوانسته ایده «قدرت بیشتر مساوی با مسئولیت بیشتر» و مبارزه با جنایت و بدی را به همان خوبی روایت کند.
توبی مگوایر، یک مرد عنکبوتی خجالتی!
پس از سالها حضور در نقش جوانان خجالتی و دست و پا چلفتی، اصلا به ذهن هیچکس نمیرسید تا توبی مگوایر را در قالب یک ابرقهرمان ببیند. اما او با پوشیدن لباس مخصوص مرد عنکبوتی، همه را شگفتزده کرد و امروز دیگر نامی آشنا و شناخته شده برای مردم به شمار میرود. حتما میدانید که هفتهنامه تایم هم عکس مگوایر را روی جلدش چاپ کرد. سه هفته پیش از اینکه «اسپایدر من» در سینماهای ایالات متحده و کانادا به روی پرده برود، به هرکسی که میگفتم میخواهم با توبی مگوایر مصاحبه کنم، خیلیها با تعجب میپرسیدند: “Tobey Who!”. این جوان در فیلم، نقش یک ابر قهرمان را در کنار کریستین دانست و ویلم دافو به عهده دارد. او تا پیش از «اسپایدر من» در فیلمهایی چون «توفان یخ» و «پسران شگفتانگیز»، به نقش جوان متفکر و نه عملگرا، آشفتگیها و خجالتهای این نسل را در پذیرش بار مسئولیت دوران بلوغ به نمایش گذاشته بود. به رغم استقبال نسبتا خوب مردم و منتقدان از معدود نقشآفرینیهای مگوایر بر پرده سینما، هرگز تصور نمیشد که او گزینه اصلی جان بخشیدن به ابرقهرمانی باشد که از ساختمانی به ساختمان دیگر میجهد و دنیا را نجات میدهد.
قرار ملاقات من با توبی مگوایر در یک کافی شاپ خلوت و آرام در سانست استریپ لسآنجلس بود، او آمد. اگر هم او را میشناختند، محلش نمیگذاشتند. مثل فیلمهایی که بازی کرده بود، کمرو و خجالتی نبود و این را نوع لباس پوشیدنش هم میشد فهمید. مگوایر یک ستاره 26 ساله گیاهخوار ثروتمند است که برخی ویژگی هایش، انگ نقش «اسپایدر من» بود، و او را در بدست آوردن نقش، بسیار کمک کرده است. حتی استودیو هم نمیتوانست میان این دو موجود هیچ ویژگی مشترکی بیابد: مگوایر؛ اسپایدر من؛ مگر ممکن است؛ حد اقل تا پیش از نخستین روزهای اکران فیلم، کسی به توفیق پروژه خوشبین نبود. ایوان مک گرگور، کریس کلاین، وس بنتلی، هیت لجر و لئونارد و دیکاپریو همگی در فهرست گزینههای احتمالی نقش «اسپایدر من» حضور داشتند و بازی هرکدام هم بسیار محتمل و البته مناسب به نظر میرسید. ولی نظر سام ریمی با هیچیک از افراد مذکور همخوانی نداشت. او پس از دیدن هنرنمایی مگوایر در «قوانین خانه سایدر» به سال 1999، او را مدنظر گرفته بود و فقط باید رؤسای استودیو را متقاعد میکرد. آنها کسی را میخواستند که چهره جذاب و لا اقل چند اکشن موفق در کارنامه داشته باشد. اصرار از سوی استودیو چندان ادامه نیافت و تست بازیگری همهچیز را به اثبات رساند. تست بازیگری؛ مگوایر از سال 1998 تا به آن زمان چنین آزمایشی را از سر نگذرانده بود.
شاید چهره او به جذابیت دیکاپریو و براد پیت نباشد، ولی حضور در فیلمی از آنگلی و آشنایی با مایکل داگلاس، درسهای فراوانی برایش به ارمغان آورده است. درباره نحوه انجام تست بازیگری میگوید: «بله، باید تست میشدم. فیلمنامه را که خواندم، تمام تلاشم این بود تا نقش را از آن خود کنم. ملاقات با سام هم اطمینان من را به مرز صددرصد رساند. او گفت من انتخاب اولش برای نقش هستم، ولی حدودا دو تا سه ماه طول میکشد تا به آن برسم. خیلی رک و پوستکنده به من یادآوری کرد که استودیو راضی از این انتخاب نیست. من هم گفتم حاضرم تست بدهم. با یک دوربین ویدیویی و در اتاقی خالی چند صحنه گرفتیم و درست دو هفته و نیم طول کشید تا همین یک تکه فیلم را آقایان تماشا کنند. تأیید کردند. اما چیز دیگری میخواستند که نشان دهد من علاوه بر بازیگری میتوانم در لباس مخصوص مرد عنکبوتی، در صحنههای اکشن ظاهر شوم.» به اینجا که میرسد، دست از حرف زدن میکشد و سفارش غذا میدهد. او داستانگویی ماهر است که بدون عذر و بهانه همینطور حرف میزند. اصلا هم درنگ نمیکند تا ببیند مخاطبش خسته شده و یا همچنان با علاقه گوش میدهد.
درست مثل بازی در یک نقش، رفتار میکند و من هم تماشاگر او هستم. با آمدن پیشخدمت، چشمهای دیگر از کارهای جالب مگوایر آغاز میشود. او تمرین یوگا میکند و یک گیاهخوار حرفهای است که گوشت نمیخورد، از قارچ، گل کلم، اسفناج، کدو، بادنجان، و چغندر هم بدش میآید. میخواهم بدانم این چه گیاهخواری است که سبزی دوست ندارد. به او خیره میشوم. لبخند میزند و از پیشخدمت میخواهد برایش سوپ عدس با سیر و پیاز بیاورد. بعد، روایت داستانش را از سر میگیرد: «اصلا شرایط خوبی نداشتم. از دست رؤسای استودیو شاکی بودم ولی خواستم این را به سام بگویم. معلوم نبود مذاکرات به نتیجه نرسیده یا…اما سام گفت که باید هرچه میخواهند، برایشان انجام بدهم. چون مطمئن نبود که بدون تست، من را استخدام کنند. میگفت بدون حضور من، او هم پروژه را رها میکند. تملق بود. میدانستم. ولی حمایت سام هم مسأله مهمی بود که من آن را داشتم. گفتم هرچه بخواهند، روز پنجشنبه برایشان انجام میدهم و جمعه باید پاسخ بدهند. همین و همین! باید میدانستم که آیا سرانجام نقش به من میرسد یا نه!»
میپرسم آیا برای تست دادن لباس مخصوص مرد عنکبوتی را هم به تن کرد یا نه؟ این تنها چیزی است که پس از آن نطق آتشین میتوانم دربارهاش فکر کنم. مگوایر در مقابل استودیو، بسیار کوتاه و با زیرکی و شیطنت خاصی میگوید که یک لباس یک تکه و سراسری بوده. میگوید و مکث میکند. به من نگاه میکند. موضوعی که در گوشه و کنار شایع شده و مگوایر هم از آن آگاهی دارد این است که همه معتقدند او به طرز شگفتانگیزی مستعد و باهوش مینماید. در اینترنت عکسی از مگوایر و دوستش دیکاپریو و دیوید بلین جادوگر وجود دارد که هر سه نفر را کیمونو به تن نشان میدهد. این عکس اگر تقلبی نباشد، ثابت میکند که این جوان مغرور در هر حالتی به فکر یادگیری و کسب تجربه است:
«برای تست یک صحنه زد و خورد بازی کردم. چون یوگا تمرین میکنم، بدنم در فرم خوبی قرار داشت. هفتهای چندبار تمرینات ورزشی هم انجام میدهم. حتی با این جثه ضعیف و نحیف هم با آن لباس یک تکه مشکل داشتم. خیلی تنگ بود و به ماهیچههایم فشار میآورد. فرم بدن را خیلی خوب نشان میداد، ولی از جزئیات خبری نبود. بنابراین قسمت بالاتنه آن را باز کردم و دور کمرم بستم و صحنه را به همین حالت گرفتیم. کاری بود که انجام شد و ظاهرا نتیجهبخش هم بود». پس در تلاش برای گرفتن این نقش، چه فکری درباره آینده میکرد؟ درباره دستمزد 26 میلیونی برای بازی در دو دنباله چطور؟ برخی تصمیمها سرنوشتسازترند…
«نمیدانم با تو موافق باشم یا نه. من درباره هر تصمیمی که میگیرم، خیلی با دقت فکر میکنم. طبعا در مورد این یکی هم به اندازه کافی وقت گذاشته و فکر کردهام.» او تابهحال با بزرگان و ستارگانی چون وودی آلن، لاسه هالستروم، سیگورنی ویور، کوین کلاین، مایکل داگلاس، مایکل کین، رابرت داونی جونیور و سایرین کار کرده و به نظر نمیرسد که انتخابی نادرست یا کجروی در کارنامهاش وجود داشته باشد. مگوایر با دریافت 100 دلار رشوه از مادرش، تحصیل در رشته نمایش را به کلاسهای آشپزی ترجیح داد (پدرش، وینسنت، آشپز بود و مادرش، وندی، منشی. البته زمانی دوست داشت بازیگر شود. همین 100 دلار معادله را به نفع او تغییر داد). یازده سال بیشتر نداشت که تمام انرژی خود را به جای درس، صرف بازیگری کرد و سه سال بعد از مدرسه اخراج شد. به هرجا که تست بازیگری میگرفتند، سر میزد و در این رفت و آمدها با لئوناردو دیکاپریو و سایر بازیگران جوان فعلی آشنا شد. دو سال بعد هم تصمیم قاطع گرفت تا تبدیل به یک هنرپیشه حرفهای شود. میپرسم آیا آن زمان میدانست که از عهده کار برمیآید؟
«بله، میدانستم که اگر بخواهم، میتوانم. البته هرکس باید انگیزه خودش را برای کاری که میخواهد بکند، بسنجد. این انگیزهها باید واقعی باشند. قصد من اول این بود که فقیر نباشم. پدر و مادرم وقتی من به دنیا آمدم،20 و 18 ساله بودند و دو سال بعد هم از یکدیگر جدا شدند. بنابراین من مدام میان آنها و سایر اعضای فامیل سرگردان بودم و تقریبا هر سال مدرسه عوض میکردم. به همین دلیل مجبور شدم مطالعه در خانه را به حضور در مدرسه ترجیح دهم. یعنی در اتاق مینشستم و به انبوهی از کاغذها و کتابها خیره میشدم. در امتحان هم با دوز و کلک نمره میآوردم. البته خیلی زود این روش را کنار گذاشتم. من واقعا مدرسه را دوست داشتم و نمرههای خوبی کسب میکردم. میخواستم با دیگران رقابت کنم و از این کار لذت میبردم».
توبی مگوایر برای حضور حرفهای زیاد هم منتظر نماند. در سن 20 سالگی نقش یک جوان خجالتی را (طبق معمول) در فیلم کوتاه The Duke of Groove به کارگردانی گریفین دان و در کنار کیت کپشاو و اوماتورمن ایفا کرد. فیلم نامزد جایزه اسکار شد و این به آن معنی بود که همه فعالان صنعت فیلمسازی-از جمله آنگلی-هنرنمایی مگوایر را دیدهاند. پس اولین حضور پررنگ او در «توفان یخ» آنگلی شکل گرفت. این بازیگر جوان در یکی از صحنههای بهیادماندنی فیلم، نمایشی خیرهکننده از هنر خود ارائه داد: تنها در قطاری نشسته و ظاهرا مشغول مطالعه کتابی کمیک استریپ است (چه تصادفی!) او فقط مطالعه میکند، سرش را بلند کرده و به فکر فرو میرود. توفانی در بیرون از قطار در حال رخ دادن است و لامپها مدام چشمک میزنند. این همه آن اتفاقی است که رخ داده. ولی تماشاگر هرگز نمیتواند چشم از توبی بردارد. شاید به دلیل چشمان آرام، حضور راحت در مقابل دوربین و آرامش اوست که همه میخکوب شدهاند. این حضور پرجذبه در «اسپایدر من» هم به همان قوت تکرار شده است و نشان میدهد که مگوایر انتخابی درخشان برای نقش بوده است.