سریال گمشدگان (لاست) و بازی عالی تری اُ. کویین در نقش جان لاک- داستان، نقد و بررسی
گمشدگان، یا به قول خود طرفداران سریال، لاست پر است از شخصیتهای پیچیده و بکر. قهرمان داستان جک شپرد، از منکری شکست خورده تبدیل میشود به یک مومن کلاسیک. بنجامین لاینس هم بدمن ترحمبرانگیزی است که نقش فاوست و مفیستوفلیس را هم زمان بازی میکند. همینطوری ادامه بدهیم، فهرست شخصیتهای جذاب سریال دو رقمی میشود. در این میان کاراکتری هم وجود دارد به نام جان لاک که شبیهاش کمتر دیده شده؛ فوقالعاده پیچیده و فوقالعاده دوستداشتنی. جهانبینی لاک (با نام برگرفته از فیلسوف مشهور تجربهگرای قرن هفدهم)، سمبل تفکر و جانبینی شهودی است و از شدت ایمان به کفر میرسد!
جان لاک کلکسیونی است از عقدههای روانی و بیشتر از همه عقدهی «پدر» و مهم بودن دارد. یک فرزند ناخواسته که بعد از تولد توسط مادر نوجواناش به پرورشگاه سپرده شده. در تمام زندگی به در بسته خورده و همیشه از خودش پرسیده که اصلا چرا موجود بیارزش و مفلوکی همچون او باید وجود داشته باشد؟ اگر دنیا حساب و کتاب دارد و هیچ عنصری بیحکمت نیست، او کجای این معادله قرار میگیرد که هیچوقت هیچ دری به رویش باز نشده؟ درست همین موقع پدر واقعی به سراغاش میآید و برای اولین بار احساس میکند که برای کسی اهمیت دارد.
اما باز معلوم میشود که پدرش کلاهبردار حرفهای است و تمام این آشنایی هم نقشهای بوده تا جان کلیهی خود را از سر ترحم به پدر تازه پیدا شدهاش اهدا کند. جان در این ماجرا فقط کلیهاش را از دست نمیدهد و بخشی از روحاش هم کنده میشود و مدام سایهی پدر در اصطکاک است تا شاید روزی خلاء وجودیاش را پر کند. همین عقده همه چیز را به هم میریزد. عشقاش را از دست میدهد و به دست پدرش از بالای یک ساختمان سقوط میکند و فلج میشود. چند وقت بعد لاک در اوج حقارت و تنهایی، تصمیم میگیرد برای سفری ماجراجویانه استرالیا برود. اما آنجا هم به دلیل وضعیت جسمی بهش اجازه ورود نمیدهند و مجبور میشود که برای بازگشت سوار هواپیما در یک جزیرهی ناشناخته سقوط و زندگی لاک برای همیشه تغییر میکند.
لاک بعد از سقوط در جزیره شفا میگیرد و میتواند روی پاهایش بایستد. همه چیز جوری در ذهناش کنار هم قرار میگیرد که انگار تمام زندگیاش مثل آجرهای لگو روی هم چیده شده بوده تا به این لحظه برسد. بدون آن که از قبل چیزی بداند، به شکار میرود و میشود ناجی بازماندهها. میگوید الان باران میآید و بدون آن که بداند چرا، ناگهان باران میگیرد. چیزی شبیه به یک شمن که با گم شدن در دل طبیعت، تازه خود واقعیاش را پیدا کرده. انگار که که جهان بیرونی دارد با او حرف میزند و نشانهها را سر راهاش میگذارد. روز به روز حس شهود درونیاش قویتر و نشانهها برایش پررنگتر میشود.
دیگر به یقین میرسد که این جزیزه فراتر از یک مکان جغرافیایی، هویت و آگاهی دارد و او را به دلیلی انتخاب کرده و به این سفر خوانده. اما دقیقا وقتی که نشانهی اصلی را ببیند، به خودش و همه چیز شک میکند. عقدههای درونیاش مثل گسل فعال میشود و انکار وجودش را فرا میگیرد. وقتی هم که به اشتباهاش پی میبرد، خیلی دیر شده. بعد از آن هر چه سعی میکند که در راستای ایماناش به جزیره حرکت کند، مدام از آن فاصله میگیرد و تا جایی پیش میرود که تبدیل میشود به طعمهی اصلی شر و عامل نابودی جزیره.
پشت شخصیت جان لاک، مطالعهی عمیقی راجع به مفهوم ایمان و تفکر شهودی وجود دارد. این که چطور ایمان میتواند یک نفر را نجات دهد و به سئوالهای بیجواباش از دنیا معنا بدهد و در عین حال همین نگاه شهودی به دنیا، وقتی که با کمبودهای شخصیتی ترکیب میشود، میتواند ویرانگر باشد. لاک آنقدر تحقیر شده که نمیتواند مهم بودن خودش را باور کند. همین تبدیل میشود به یک بازی دوسره؛ از یک حدی که جلوتر میرود به خودش و همه چیز شک میکند و از طرف دیگر وقتی یک باور یا شهود، هر چقدر هم غلط باشد، به او احساس اهمیت و هویت میدهد، حاضر میشود همه چیز را در راه باورش فدا کند. ابراهیمی را تصور کنید که برای اثبات ایماناش، اسماعیل که هیچ حتی از قربانی شدن خودش هم ابایی ندارد اما نمیداند که قربانیاش در چه راهی و برای چه کسی صورت میگیرد.
هر صفتی که به حد اعلی برسد، خواه ایمان باشد و خواه نبوغ، میتواند انسان را به موجودی فراتر از حد معمول تبدیل و در عین حال او را به جنون نزدیک کند. در ادبیات و سرگرمی بارها مرز باریک میان نبوغ و جنون ایمان و شهود است. نمیشود ایمان صادقانه و خالص جان لاک را باور و رنجهایی که کشیده را لمس نکرد. به همین دلیل بیننده در هر حالی لاک را دوست دارد و با حضورش در صحنه، احساس آرامش میکند. به همان اندازه وقتی که تبدیل میشود به بدمن ماجرا، نگاه خونسرد و نافذش هر کسی را میترساند. تری اُکویین پیش از گمشدگان، هیچ وقت ستاره نبود و بعد از این سریال هم بازیگر پرکاری نشد. اما جان لاکی که خلق کرده، تکرار شدنی نیست، علاوه بر تسلط روی نگاه و بیان، کلاس بالای بازیگری اُکویین را میتوانید در حرکتهای ساده و نه چندان مهماش ببینید. مثلا این که اشیا را چطور در دستاش میگیرد و یا پیشانیاش را با چه ژستی میخاراند. با نگاه نافذش دامنهی عجیبی از احساسات را منتقل میکند؛ از ایمان و قدرت گرفته تا بهت و ضعف و با همان اولین لبخندش، همدلی بیننده را تا آخر سریال به دست میآورد.
نوشته کسری ولایی
این نوشتهها را هم بخوانید