فیلم قتل – نقد، خلاصه داستان و تحلیل – The Killing 1956
نقل قول مشهوری از ژان لوک گدار هست که یک داستان به یک شروع، بخش میانی و یک پایان نیاز دارد اما الزامی برای حفظ این ترتیب وجود ندارد کوبریک قبلتر از کارگردان فرانسوی متوجه این نکته شده بود و با ساخت قتل (سومین فیلماش و اولین فیلم او با نشانههای کامل سبک کاریاش) قوانین روایت سر راست را به هم ریخت. ترتیب زمانی به هم ریختهٔ همین فیلم بود که چهار دهه بعد ساختار روایتی فیلمهایی مثل سگهای انباری (کوئنتین تارانتینو، 1922) و قصه-ی عامه پسند (کوئنتین تارانتینو، 1994) را پایهریزی کرد. فیلم با مهارت و دقتی مثال زدنی در میان وقایع روز یک سرقت عقب و جلو میرود و صدای روای بی نام و نشان آن روی تصاویر محدودهٔ مکانی، و گاهی اوقات، محدودهٔ زمانی برای تماشاگر مشخص میکند: «درست رد ساعت 45:3 دقیقه-ی عصر آن شنبه در هفتهٔ آخر سپتامبر، ماروین آنگر شاید تنها شخص حاضر در میان صدها هزار نفر در زمین مسابقه بود که هیچ هیجانی نسبت به دور پنجم مسابقه نداشت.»
استرلینگ هایدن، که بعدها در فیلم دکتر استرنچ لاو (1964) یکی از بهترین نقشهای تمام عمرش را بازی کرد، در این فیلم هدایت گروهی از تبهکاران را بر عهده دارد که قصد دارند دست به سرقتی جسورانه بزنند و با دو میلیون دلار از صحنهٔ سرقت مسابقهٔ اسب سواری است، فرار کنند. به همین خاطر لازم است که دو کار انجام بدهند: یکی اینکه اسبی که رد حال برنده شدن است را با گلوله از پای در بیاورند و دیگری اینکه دعوایی ساختگی در بار به راه بیندازند کارها درست طبق نقشه پیش میرود. اما ادامهٔ ماجرا به طرز فاجعه آمیزی روندی ناخوشایند پیش میگیرد. با وجود این، پایان تلخ قتل ارتباط چندانی با قوانین نظارتی هیز (ویل اچ. هیز. مسئول ارشد سانسور هالیوود آن زمان) ندارد. با اینکه طبق قوانین هیز جرم و جنایت نباید در انتها ختم به خوشی میشد. اما پایان قتل به خاطر نظر شخصی کارگردان این گونه است. به گفتهٔ کوبریک «دنیای یک فیلم جنایی شبیه به مسابقهٔ گاوبازی است. فیلم جنایی یک مراسم و الگویی دارد که طبق آن جنایتکار قرار نیست موفق بشود، به همین خاطر وقتی مدتی به ایننکته فکر نمیکنی، این مورد ظریف جایی در گوشهٔ ذهنات باقی میماند و تو را آماده میکند تا با این حقیقت رو به رو شوی که جنایتکار موفق نخواهد شد.»
پس مسئلهٔ اصلی این نیست که سرقت به دقت برنامهریزی شده عاقبت خوشی پیدا نمی-کند بلکه قضیه از این قرار است که چطور کارها طبق برنامه پیش نمیرود. و پایان کار تا چه اندازه ناگوار رقم خورد. فیلم از رمان جنایی یک بار مصرف فرار بی نقص نوشتهٔ لایونل وایت اقتباس شده و فیلمبرداری آن طبق برنامه در مدت زمان 24 روز انجام شد. جیم تامپسن، نویسنده داشتانهای عامه پسند هم سر صحنه حاضر بود تا دیالوگهایی سرد و بی روح و متناسب با فضای فیلم بنویسند. با وجود این، کوبریک جنبههای هنری نو آورانهای وارد ژانر جنایی کرد که میتوان کار او را به نوعی رقابت با اورسن ولز به حساب آورد: نورپردازی سرد و بی روح مخصوص دنیای نوآر همراه با حرکت نرم دوربین در میان اتاقها و ثبت نما-های دالی. حتی هایدن هم که کوبریک به نظرش آدم پر افداهای بود- هایدن آن زمان دقیقاً گفته بود کوبریک کارگردانی «مکانیکی» است- وقتی راشهای فیلم را دید شدیداً تحت تاثیر قرار گرفت: «با کارگردانهای خیلی کمی کار کردهام که کارشان تا این اندازه خوب باشد»
اورسن ولز یکی از اولین افرادی بود که به نبوغ کوبریک اشاره کرد و گفت با وجود اینکه قتل به طرز آشکاری از جنگل اسفالت (جان هیوستن، 1950) تاثیر پذیرفته اما فیلم کوبریک از آن فیلم هیوستن بهتر است به گفتهٔ ولز این یکی از مواردی بود که «تقلید کننده از مدلاش پیشی میگیرد.» کوبریک که از پایان کتاب چندان دل خوشی نداشت. از پایاین یکی دیگر از فیلمهای جان هیوستن یعنی گنجهای سرا مادره (1948) الهام گرفت. منتقدان هم به سرعت شروع به تحسین فیلم کردند و قتل در ژانری که مملو از فیلم-هایی عالی است از پدر خوانده (فرانسیس فورد کاپولا، 1972) گرفته تا مخمصه (مایکل مان، 1995)، هنوز به عنوان یکی از بهترین فیلمهای جنایی شناخته میشود. به همین خاطر است که خیلیها به فکر بازسازی آن افتادهاندف مثلاً یک بار در سال 1999 اعلام شد که قرار است فیلم با حضور مل گیبسون در نقش اول بازسازی شود ولی این پروژه به سر انجام نرسید قتل، در کنار بوسهٔ قاتل، نشان از دورهٔ متفاوت فیلمسازی کوبریک در آمریکا دارد. بعد از این دو فیلم بود که مردم میدانستند اسم کوبریک هم معنای اثری خاص است.