نقد و بررسی فیلم شبکه اجتماعی The Social Network با بازی عالی جسی آیزنبرگ در نقش مارک زاکربرگ

سینما به عنوان یک مدیوم جدید و کامل برای قصهگویی، در گامهای اول به سراغ تراژدیهای کلاسیک رفت. قهرمانها و ضدقهرمانهای یونانی و شکسپیری، این بار به جای صحنه سر از پردهی سینما در آوردند. اما با پیشرفت فنی و تکامل ابزارهای بیانی سینما، کهن الگوها و تراژدیها هم در کالبدهای تازهای تناسخ پیدا کردند. چارلز فاستر کین، تونی کامونته (نسخه اول صورت زخمی) و بعدها مایکل کورلئونه، اگر چه وامدار شاهکارهای ادبی بودند، اما به قدری با زمانهی خودشان در هم تنیده شدند که الگوهای تراژیک تازهای را ایجاد کردند.
در عصر دیجیتال، دورانی که اطلاعات به سرمایهی اصلی تبدیل و مفهوم فیزیکی قلمرو در قالب دنیای مجازی (اینترنت) به صورت پدیدهای انتزاعی باز تعریف شده است، شخصیتهای تراژیک هم شکل و شمایل تازهای به خود گرفتهاند. شاید معروفترین آنها، مارک زاکربرگ در شبکه اجتماعی باشد. اثری که دو تن از تاثیرگذارترین چهرههای صنعت سرگرمی و نمایش معاصر دربارهی یکی از بانفوذترین ذهنهای دوران ما خلق کردهاند. دیوید فینچر فراتر از یک ابر کارگردان، همیشه در فیلمهایش از نظر مضمونی سلیقهی خاصی را دنبال کرده. فینچر شیفتهی دنیای ذهنی شخصیتهایی است که نمیتوانند در چارچوبی قرار بگیرند که جامعه برای آنها تعیین کرده، پس از طرف دیگر آرون سورکین هم علاوه بر آن که در فهرست بزرگترین فیلمنامهنویسان زنده جایگاه ویژهای دارد، بهتر از هر کسی تغییرات ساختاری دنیا، نقش فرد در عصر حاضر و رابطهی هوش و قدرت را میشناسد.
حالا تصور کنید که این دو متخصص بروند به سراغ مارک زاکبرگ. یعنی خالق برزگترین شبکهی اجتماعی در دنیای مجازی، جوانترین میلیاردر و یکی از آیکونهای اصلی عصر دیتا. شبکه اجتماعی اثر مهمی است که مفاهیمی همچون جابهجای قدرت و پوستاندازی دنیای دیجیتالی را با هوشمندی به تصویر میکشد. در عین حال باید آن را یکی از بهترین نمونههای شخصیتپردازی و تراژدی فردی در سینما دانست. مارک زاکربرگ برنامهنویس نابغهای است که نوشتن کدهای کامپیوتری را خودش و در دوران نوجوانی یاد گرفته. به راحتی وارد دانشگاه هاروارد شده ولی بعد از آن که فهمیده دانشگاه نمیتواند چیز بیشتری به او اضافه کند، تحصیلات را کنار گذاشته و مانند اکثر چهرههای شاخص «سیلیکون وَلی» رفته تا پروژهی شخصی خودش را دنبال کند. پروژهاش هم چیزی نبوده جز فیسبوک. یک شبکهی اجتماعی که به مردم تمام دنیا اجازه میدهد تا از طریق اینترنت با هم در ارتباط باشند و در دنیای مجازی، هویت ایدهال خودشان را از نو بسازند.
فیسبوک در حال حاضر یکی از بزرگترین برندهای دنیاست و به خلاقانهترین شیوههای ممکن اداره میشود. خود زاکربرگ هم به یکی از الهامبخشترین کرهی زمین تبدیل شده. این واقعیتی است که اکثر ما از زندگی زاکربرگ و فیسبوک میدانیم و احتمالا ویکیپدیا هم آن را تایید میکند. اما شبکه اجتماعی داستان و زاکربرگ دیگری دارد. زاکربرگ فیلم (از اینجا به بعد کلا بحث دربارهی زاکربرگی است که در فیلم دیدهایم) فوقالعاده باهوش است اما دقیقا نمیداند که چطور باید با بقیه ارتباط برقرار کند. البته این بیشتر از آن که به خاطر ضعف باشد، از هوش زیاد و نوع نگاه زاکربرگ به دنیای بیرونی برآمده. زاکربرگ باهوشتر از آن است که قراردادها و مرزبندیهای مصنوعی دنیای پیراموناش را باور کند. انحصارها و خطکشیهای غیرواقعی که روی کمبودهای درونی سرپوش میگذارند و به مردم هویت میبخشند. حالا تصور کنید که این وسط، از دختری هم خوشاش آمده که با الگوهای این دنیا نمیتواند برای او جذاب باشد. پس سعی میکند که با ابزار اصلیاش، یعنی همان هوش، دختر را تحت تاثیر قرار بدهد. ولی تلاشاش نتیجهی برعکس میدهد.
دو نفر از همان آدمهای نچسب اهل خطکشی، به سراغ زاکربرگ میآیند تا برایشان وبسایت درست کند. ایدهای که قرار است به شکل تازهای از اشرافیت (حالا این بار برای دانشجویان هاروارد) منجر شود. زاکربرگ ایدهی آنها را روی هوا میزند تا دنیای مجازی خودش را درست کند. اینجوری هم از دنیای قراردادی انتقام میگیرد و هم یک قدم به ساختن دنیای ایدهآل خودش نزدیکتر میشود. دنیایی که در آن شاید به شیوهی خودش بتواند دختر مورد نظر را به دست بیاورد. پس هر کاری میکند تا برتر بودن خودش را به رخ دیگران بکشد و حتی دیگران را تحقیر کند. دیگر از دست دادن دوست و به دست آوردن دشمنان جدید برایاش مهم نیست. فقط فیسبوک باید به قدری بزرگ شود که کسی نتواند آن را نبیند. اما داستان چجوری تمام میشود؟ زاکربرگ همه چیز را به دست آورده اما منتظر آن است که درخواست دوستیاش توسط اریکا پذیرفته شود.
تمام آن چیزهایی که خلق کرده شبیه یک ماشین روب گلدبرگ عظیم بوده که مسیر دنیا را عوض کرده اما هدف اصلیاش فقط رسیدن به این نقطه بوده؛ ایجاد راه تازهای برای دوستی با اریکا. آدمهای باهوش ناهمگون با شابلونهای اجتماعی، حاضر نیستند زیر بار عوض کردن خودشان بروند. در عوض دنیا را تغییر میدهند تا قدرت خودشان را ثابت کنند و بخش غمانگیز ماجرا این است که خلاء درونی ناشی از ناهمگونی آنها شاید هیچوقت پر نشود. حتی اگر تمام سیستم را زیرو رو کرده و از نظر بقیه برنده باشند. داستانهای زیادی دربارهی تولید شبکه اجتماعی وجود دارد و به گفتهی فینچر و سورکین، ساختهشدن فیلم با این ریتم و حجم دیالوگ اصلا بدون حضور بازیگری چون جسی آیزنبرگ ممکن نبوده. آیزنبرگ استاد سریع حرف زدن است و در نگاهاش هوش و رنگی از بدجنسی وجود دارد که انگار مدام میخواهد بقیه را مسخره کند. همین تبدیل شده به برگ برندهاش در ایفای نقش زاکربرگ.
معمولا نابغهها و گیکهایی که در فیلمها و سریالها دیدهایم، به دلیل ضعف ارتباطات اجتماعی، رگههایی از عدم بلوغ عاطفی و معصومیت کودکانه را به نمایش میگذارد. به جایش آیزنبرگ در نقش آفرینی خود مدام میخواهد نشان بدهد که دنیای پیرامون زاکربرگ برایاش اهمیتی ندارد و اگر با دمپایی و پیژامه در کمپ دانشگاه میگردد، نه از سر نادانی و بیتوجهی بلکه به خاطر جدی نگرفتن اعتبار و هیبت هاروارد است. به همین دلیل هم برای ایفای نقش منفی یکی از بزرگترین پروژههای سینمایی معاصر به سراغ آیزنبرگ رفتهاند؛ در بتمن و سوپرمن، لکس لوتر نابغهای است که با ابزار هوش میخواهد شمایل خدای گونهی سوپرمن را زیر سئوال ببرد.