پیشنهاد کتاب: ایالات متحده و ایران و تأثیر مصدق بر روابط دوجانبه، نوشته جیمز اف. گود

The United States and Iran:
In the Shadow of Musaddiq
ایالات متحده و ایران
و تأثیر مصدق بر روابط دوجانبه
نویسنده : جیمز اف. گود
مترجم : مهدی حقیقتخواه
گروه انتشاراتی ققنوس
در خاورمیانه، که مطابق ارزیابی آمریکاییان نابسامان، نامتمدن و بدبو بود، طبعا دولت ایالات متحده دلیل چندانی برای مداخله نداشت. و تصوری که مردم این کشور نسبت به آن منطقه داشتند تا حد زیادی نتیجه گزارشهای شخصیتهای غیررسمی، معمولا مبلغان مذهبی یا باستانشناسان بود. در واقع آنها جایگزینی برای حضور محدود دیپلماسی بودند. اما آنها خودشان چنین خواسته بودند. علایق شخصی آنها را به این منطقه آورده بود و آن گاه که در آن جا اقامت گزیده بودند، دیدگاه و رفتارشان تحت تأثیر قرار گرفته بود. (۲)
حضور مبلغان مذهبی از اهمیت بیشتری برخوردار بود. آنها از پی رقابتهای اوایل قرن نوزدهم برای استقرار هیئتهای تبلیغی مذهبی در امپراتوری عثمانی، در شهرهای ازمیر، استانبول، بیروت و شهرهای کوچکتر شرق آناتولی، و بعدها در ایران در شهرهای ارومیه (۱۸۳۵ / ۱۲۱۴ ش. )، تهران(۱۸۷۱ / ۱۲۵۰)، تبریز(۱۸۷۳ /۱۲۵۲) و همدان (۱۸۸۱ / ۱۲۶۰) پا به این منطقه گذاشته بودند. تأثیر آنها از همتاهای مشهورترشان در سرزمین دوردست چین نباید کمتر بوده باشد. از آن جا که فعالیت تبلیغی آنها در میان مسلمانان ممنوع بود، آنها در میان اقلیتهای مسیحی دورافتاده – ارامنه، نستوریها و ارتدکسها و یهودیان به کار پرداختند. مدارسشان مروج ملی گرایی محلی بود. واهمهای که فعالیت مبلغان مذهبی در آناتولی برانگیخت شاید در قتل عام ارامنه مؤثر افتاده باشد. پیدایش یک لبنان مارونی تحت سرپرستی فرانسه در سال ۱۹۲۰ تا حدی مدیون مدارس مبلغان مذهبی(میسیونری) بود. از آن جا که مسلمانان از مؤسسات میسیونری دوری میجستند، مبالغه در این خصوص و پنداشتن این که «اگر مسلمانی پسرانش را به یک مدرسه مسیحی میفرستاد همانند این بود که مردی در ملأعام مرتکب زنا شود، » آسان است. با این همه، این مدارس تأثیر خود را داشتند. (۳)
اگر تأثیر مبلغان مذهبی بر ملی گرایی خاورمیانه کمتر از آن بود که قبلا تصور میشد، در تأثیر آنها بر افکار عمومی در ایالات متحده کمتر میتوان شک کرد. مبلغان مذهبی به هنگام عزیمت، برای جلب پشتیبانی مالی، برای جمعیت مشتاق در شهرها و شهرکها در سراسر کشور به نمایش اسلاید میپرداختند. آنها از این فرصتها استفاده میکردند تا در خصوص تأثیر زهرآگین اسلام، که آنها با آن در ستیز بودند، سخن گویند؛ اسلامی که به گمان آنها علیه پیشرفت و روشنگری عمل میکرد.
دولت ایالات متحده گاهی از مبلغان مذهبی میخواست که نماینده کشورشان باشند، چنان که در خصوص پدر روحانی هنری جوپ در ایران در سال ۱۸۸۲ پیش آمد؛ و در مواقع گرفتاری نیز مبلغان مذهبی همیشه از دوستان قدرتمند سیاسی در وطنشان چشم یاری داشتند. (۴)
یک منشأ دیگر درآمیزی به واسطه گروههای اعزامی باستانشناسی و عملیات حفاری بود که در دهه ۱۸۸۰ / ۱۲۶۰ آغاز شد. دانشگاه پنسیلوانیا نخستین گروهها را سازمان داد، اما دیگر مؤسسات از جمله دانشگاه شیکاگو، دانشگاه میشیگان، و دانشگاه ییل به زودی به آن پیوستند. هر چند دامنه حضور آنها متفاوت بود، اما تأثیرشان عمیق بود. آنها نیز در مورد موضوعهای افسانهای چون تخت جمشید، نیپور(۲)، و لاکسور(۳) اسلایدهای نمایشی فراهم میآوردند. چنین نامهایی جلب توجه میکرد. در کشوری چون ایالات متحده که در آن، دست کم در مقایسه با خاورمیانه، همه چیز جدید بود، باخبر شدن از جاهایی که زندگی طی اعصار در آنها جریان داشته شگفت انگیز بود، به ویژه در مقایسه با تازگی حتی بزرگترین شهرهای ایالات متحده، سرزمینی که حتی مرزهایش تنها در سال ۱۸۹۰ مشخص شد(و این در حالی بود که سرزمینهای بسیار وسیعی تقریبا غیرمسکونی باقی ماند).
باستانشناسان نیز در وطنشان داستانهایی را بازگو میکردند که تصویر خوبی از اهالی خاورمیانه به دست نمیداد. جیمزه. بریستد، مصرشناس برجسته و بنیانگذار انستیتو شرقشناسی شیکاگو، قیامهایی را که در مصر و عراق (۲۰ – ۱۹۱۹) شاهد بود به گرایش اعراب به خشونت نسبت میداد و با نگاهی تأییدآمیز در مورد مأموریت دولتهای قیم تحت نظارت جامعه ملل مینوشت. دیگری، در واکنش به کارشکنیهای مداوم مقامات آنکارا، بر لزوم سیلی زدن به ترکها اصرار میورزید و، با یادآوری زمانهای پیشین، فکر میکرد«روزولت و کرزن ترکیب مناسبی را به وجود میآوردند. » بنابراین، باستانشناسان نیز با اسلایدها، سخنرانیها و نشریات به سردرگمی، اگر نگوییم پیشداوری، در میان مردم میافزودند. تالارهای کنگره هنگامی که سناتورها به بحث در مورد قیمومت ارمنستان میپرداختند و در شهامت مردان ارمنی تردید میکردند که نمیتوانستند از زنان و فرزندانشان در برابر مسلمانان نابکار حفاظت کنند، به لرزه در میآمد. (۵)
البته گزارش همه آمریکاییان در مورد منطقه منفی نبود. لو والاس، نویسنده بن هور و وزیر مختار در دربار عثمانی (۵ – ۱۸۸۱)، پس از بازگشتش در ایالات متحده به گردش پرداخت و«متانت، پارسایی، و شکیبایی» ترکها را ستود. اما هنگامی که در جریان قتل عام ارامنه در نیمه دهه ۱۸۹۰ بر سخن خود پای فشرد، حضار او را هو کردند. ساموئل بنجامین، وزیر مختار در ایران (۵ – ۱۸۸۳)، در اسلام و جامعه ایرانی چیزهای زیادی برای ستایش یافت، اما مخاطبان کتابهای او را در مورد هنر و دریانوردی ترجیح میدادند.
منتقدی، کتاب پربصیرت بنجامین به نام ایران و ایرانیان را رد کرده و نتیجه گرفته بود که مؤلف به هرحال «شرقشناس نیست. » معلوم نیست که این منتقد خودش واقعا شرقشناس بوده و اگر بوده، توانسته بوده دست کم به اروپای غربی سفر کند، حالا از آنچه یک قرن پیش خاور نزدیک شناخته میشد حرفی نمیزنیم. (۶)
بنجامین نماینده گروه کوچکی از دیپلماتهای آمریکایی – از جمله آنها ای. اسپنسر پرات، مورگان شوستر و والاس موری بود که طی چندین دهه به شناخت و ستایش ایران و ایرانیان پرداختند و برای گسترش، بهبود و، به هنگام ضرورت، هموار کردن روابط هر آنچه از دستشان برمی آمد انجام دادند. اما آنها تقریبا تمام هم خود را صرف بحث و گفتگو بین مبلغان مذهبی، باستانشناسان، بازرگانان، و اولیای امور ایران کردند.
با این همه، پیشداوریها همچنان رواج داشت. نابرابری فزاینده در قدرت و ثروت بین شرق و غرب این باور را تقویت میکرد که غرب مسیحی، دموکراتیک، و پیشرو است و از همه جهات بر شرق اسلامی، استبدادی، و دچار رکود برتری دارد. هنگامی که بنجامین به مبلغان مسیحی در تهران پیوست، با وظیفه دشواری روبرو شد. وظیفه حفاظت از حدود شصت آمریکایی در ایران که روابط تثبیت شدهای داشتند. وزیر مختار همیشه روشهای آنها را تأیید نمیکرد، اما به مدت دو سال با لیاقت خدمت کرد تا این که تغییر در مدیریت اجرایی سبب فراخوانیاش شد. (7)
دیپلماتهایی که تصویری کم ترخوشایند از ایران در ذهن داشتند و این کشور را سرزمین جهالت، فساد و نابسامانی میدانستند، بیشتر و مؤثرتر بودند. آرتور میلسپو، به گمان خود نجات دهنده مالیه ایران در دهه ۱۹۲۰ / ۱۳۰۰، در جریان جنگ جهانی دوم به ایران بازگشت تا برنامه ناکام مانده خود را از نو به اجرا در آورد، اما برای بار دوم مجبور به کنارهگیری شد. او که از دو بار شکست خود دل آزرده بود، در کتابش آمریکاییان در ایران ایرانیان را مورد حمله قرار داد و این ناکامی را به کاستیهای شخصیت آنها مربوط دانست. برتون ی. پری، دیپلمات، کارشناس و گردآورنده آثار هنری خاور نزدیک، تهران را تحمل ناپذیر یافت. با آن که در کشور همسایه، ترکیه، با شادمانی خدمت کرده بود، از روزی که از مرز قصر شیرین در اکتبر ۱۹۳۴ (مهر ۱۳۱۳) عبور کرد همهاش ضعف و کاستی یافت. پس از شش ماه حتی یک حسن پیدا نکرد. به صراحت میگفت که دیگر از روز قیامت ترسی ندارد، چرا که حتی اگر به جهنم فرستاده شود، بدتر از تهران نمیتواند باشد. هنگامی که سفری به مازندران کرد، تصدیق نمود که «مردم آن استان خیلی بیشتر از آدمهایی که در سایر استانهای ایران که من دیدهام زندگی میکنند شبیه مردم هستند. » او در سال ۱۹۳۵ در روز«شکرگزاری» (۴) ایران را ترک گفت. (۸)
همکاران بری در بسیاری از نظرات او سهیم بودند. تهران نسبت به استانبول و غرب آن کمتر پیراستگی داشت، و با این حال آدم از انتقاداتی که از سوی افراد بسیاری که در آن جا خدمت کردهاند مطرح شده، متعجب میشود. خارجیان ایرانیان را به بیگانه هراسی متهم میکردند. این ارزیابی تا حدی درست است و میتوان آن را به تاریخ محلی نسبت داد، که خارجیان عمدتا از آن بیخبر و نسبت به آن بیتفاوت بودند. ایران طی قرنها برای حفظ هویت فرهنگی خود مبارزه کرده بود. امواج پی درپی مهاجمان – یونانیان، رومیان، اعراب، ترکها، مغولان، روسها، بریتانیاییها، آمریکاییها کوشیدند به این سرزمین و مردمش شکل دهند. هر کدام تأثیر خود را باقی گذاشتند، اما به نتیجه نرسیدند. در مصر با چنان گرمی و گشاده رویی از بیگانگان استقبال میشد که برای یک تازه وارد از تهران ممکن بود شگفتانگیز جلوه کند، چرا که در تهران برای پی بردن به فرهنگ آن باید تلاش میشد. ایرانیان از انتقاد خوششان نمیآمد. در دهه ۱۹۳۰ / ۱۳۱۰، رضا شاه، به خاطر این که گزارشهای روزنامهها او را خشمگین کرده بود، روابط دیپلماتیک با ایالات متحده را قطع کرد. موضوعی به ظاهر کم اهمیت باعث رنجش او شده بود. او تنها در آستانه جنگ جهانی دوم این رابطه را از نو برقرار کرد.
در این میان، بریتانیا به صورت قدرت مسلط در تهران درآمد. طی چندین دهه بریتانیا و روسیه بر سر نفوذ در دربار شاه با هم رقابت کرده بودند. آنها در ۱۹۰۷ / ۱۲۸۶ بر سر تقسیم ایران به حوزههای نفوذ به توافق رسیدند تا از احتمال رو در رویی ای نظیر آنچه در نیمه دهه ۱۸۸۰ / ۱۲۶۰ در
پنجده در مرز افغانستان روی داد، و ضمن آن گروههای نقشهبرداری بریتانیایی و روسی تقریبا با هم درگیر شدند، بکاهند. ایران اسما مستقل بود، اما نمایندگان پادشاه بریتانیا و تزار روسیه میتوانستند به شدت اعمال نفوذ کنند. سپس در ۱۹۱۷ انقلاب روسیه رخ داد و شورویها عقب نشستند و میدان را برای بریتانیا خالی گذاشتند. لندن به مذاکره در مورد قرارداد ایران و انگلیس پرداخت، که این ترس را برانگیخت که بریتانیا میخواهد ایران را تحت الحمایه خود کند. توفانی از اعتراض، از جمله اعتراض شدید واشنگتن، در شکست آن مؤثر افتاد. این ناکامی ژنرال ادموند آیرونساید را از به کارگیری نفوذش به عنوان فرمانده نیروهای بریتانیایی در شمال ایران در پیش انداختن رضاخان میرپنج از بریگاد قزاق، که دودمان پهلوی را تأسیس کرد، بازنداشت. شگفت آن که رضاخان اصلاح گرو ملی گرا با نفوذ بیگانه به مخالفت برخاست و به همین دلیل از پشتیبانی فعالان سیاسی در ایران برخوردار شد. بریتانیاییها، برخلاف آمریکاییها در این سالها، منافع اقتصادی کلانی در ایران داشتند. شرکت نفت انگلیس و ایران نماینده یکی از سودآورترین سرمایهگذاریهای فرامرزی این کشور بود. درست پیش از ۱۹۱۴، دولت انگلستان، با تلاش وینستون چرچیل، وزیر دریاداری، سهامدار عمده این شرکت شد. در دوران رکود اقتصادی دهه ۱۹۳۰، نفت ایران یکی از چند نقطه امیدبخش را در اقتصاد رنجور بریتانیا تشکیل میداد.
سالها گذشت، همه چیز(بجز در خصوص نفت) همانند سابق به نظر میرسید، و در عین حال مانند سابق نبود. کاهش نفوذ بیگانگان یکی از هدفهای اصلی انقلاب مشروطیت ایران بود که در ۱۹۰۶ / ۱۲۸۵ آغاز شد. این انقلاب از حمایت علما، که از گسترش عقاید غربی در دربار شاه ناخشنود بودند، برخوردار شد. مظفرالدین شاه (سلطنت: ۱۲۷۵ – ۱۲۸۵) ناگزیر شد قانون اساسی ای را امضا کند که تشکیل یک مجلس انتخابی را پیش بینی میکرد، اختیارات شاه را محدود میساخت، و از قدرت پادشاه در به گرو گذاشتن داراییهای کشور میکاست. چنین عملی روش دلپسند فرمانروایان دودمان قاجار(۱۱۷۳ – ۱۳۰۴) برای پرداخت هزینه سفرهای پر ریخت و پاششان به اروپا بود و در نتیجه آن خارجیان تسلط فزایندهای بر منابع کشور به دست آورده بودند.
در این میان، ملی گرایان آزادیخواه – که پس از ۱۲۹۷ تنها اقلیت کوچکی را تشکیل میدادند تلاش برای استقرار پادشاهی مشروطه با شکست مواجه شده بودند. برآمدن سریع رضاخان باعث
استقرار رژیمی شد که گرچه اصلاح طلب و ملی گرا بود اما به طور فزایندهای رو به استبداد میرفت. رضاشاه، که در سال ۱۳۰۴ به سلطنت رسید، بسیاری از مشروطه خواهانی را که اقدامات او را در جهت تقویت ارتش تأیید کرده بودند به زندان انداخت، شورش در ایالات را فرونشاند، و به
امتیازاتی که غربیان از آنها برخوردار بودند پایان داد. آنها از ایران نوین» احساس سربلندی میکردند و تسلط بیرحمانه شاه را بر مجلس نادیده میگرفتند.
با این حال، واقعیت شگفتانگیز آن است که همه مشروطه خواهان با رژیم جدید از در مصالحه درنیامدند، که در میان آنها برجستهتر از همه محمد مصدق بود که سر تسلیم فرود نیاورد. با تغییر اوضاع در ایران، مصدق روزنه کوچکی بود به سوی امید و دلگرمی، اگر نمایندگان قدرتهای غربی این هوشیاری را داشتند که بفهمند او به دنبال چیست. او از رضاخان حمایت کرد تا این که معلوم شد رضاخان قصد دارد به قدرت مطلقه دست پیدا کند. مصدق یکی از تنها پنج نماینده مجلس بود که در سال ۱۳۰۴ علیه تأسیس دودمان پهلوی رأی دادند؛ شاه به دلیل مخالفت مصدق سالهای زیادی او را زندانی کرد و به تبعیدگاه فرستاد. (۹)
در قرن بیستم ملی گرایی در حال اوجگیری بود، و پس از جنگ جهانی اول (۱۹۱۴-۱۸) ایران تأثیر آن را احساس کرد. در عین حال که نفت آن کشور برای اقتصاد جهان داشت اهمیت پیدا میکرد. از بسیاری جهات سیاست در ایران مثل همیشه تا حد زیادی مسئله نفوذ بود. اما اینک که تسلط رضاشاه هرچه بیشتر آشکار میشد، حرکت مصدق در به مخالفت برخاستن با او و به خاطر آن متحمل رنج و حرمان شدن، حرکتی بسیار شایان توجه بود.
مصدق از یک خانواده سرشناس زمیندار برخاسته و مادرش از دودمان قاجار بود. پدرش، که به هنگام کودکی او درگذشت، در دوران سلطنت ناصرالدین شاه(۷۵ – ۱۲۲۷) صاحب مناصب عالی بود.
این رهبر آینده به راستی شخصیتی فوق العاده بود. در جوانی علایق فکری خود را در فرانسه و سویس دنبال کرده و در سال ۱۹۱۴ / ۱۲۹۳ از دانشگاه نوشاتل دکترای حقوق گرفته بود. پس از بازگشتش، به خاطر درستکاری و میهن دوستیاش در مقام حکمرانی ایالتهای فارس و آذربایجان، کسب احترام کرده بود. او همیشه نصیحت مادرش را به خاطر داشت که اهمیت فرد در جامعه بستگی به رنج و مرارتی دارد که او به خاطر مردم متحمل میشود. این اصل در سراسر زندگی سیاسی طولانی او راهنمایش بود. او از فساد بیزار بود و در نظامی که در آن فساد رواج داشت، دشمنیها را نسبت به خود برمی انگیخت. خاطراتش از موارد متعدد رو در روییاش با همکاران و حتی بالادستیها در دوران خدمت دولتی حکایت دارد. موازین والا وحسن شهرتش به خاطر درستکاری باعث شد دوران تصدیاش در مناصب دولتی محدود شود. (۱۰)
مصدق برخی اصلاحاتی را که رضاخان در مقام وزارت جنگ و سپس نخست وزیری آغاز کرد مورد تحسین قرار داد، اما از پذیرش او به عنوان پادشاه مسئول خودداری ورزید. چرا که به اعتقاد او مغایر قانون اساسی بود. او در مذاکرات مجلس علیه تغییر سلطنت صحبت کرد: آیا امروز، در قرن بیستم، هیچ کس میتواند بگوید یک مملکتی که مشروطه است پادشاهش هم مسئول است؟ … اگر چنین کسی را میخواستید، پس چرا خون شهدای راه آزادی را بیخود ریختید؟ … میخواستید از روز اول بیایید بگویید که ما دروغ گفتیم و مشروطه نمیخواستیم، آزادی نمیخواستیم؛ یک ملتی است جاهل و باید با چماق آدم شود! … بنده اگر سرم را ببرند… زیر بار این حرفها نمیروم. (۱۱)
او موفق نشد به سایر نمایندگان دل و جرئت بخشد و آنها با رأی قاطعانه خود رضاخان را شاه کردند. با این حال، امتناع او از پذیرش رژیم در سالهای بین دو جنگ جهانی سبب افزایش نیکنامیاش شد. مصدق پادشاهیهای مشروطه اروپای غربی و به ویژه بریتانیا را ارج میگذاشت و آن را الگوی مناسبی برای ایران میدانست. او فرهنگ اروپایی را میستود و زمانی در نظر داشت شهروند سویس شود. اما با پذیرش تمام عیار راه و رسم غربی مخالف بود. لازم بود عقاید و روشهای مفید متناسب با شیوه زندگی ایرانی اقتباس شود، در غیر این صورت ناکارآمد از کار در میآمد. او مخالف استفاده از مستشاران خارجی بود که تجربه چندانی در ایران نداشتند و میخواستند با شتاب قوانین و روشهای بیگانه را جا بیندازند. (۱۲)
از آن گذشته، این مستشاران را مأموران دولتهای خارجی و در نتیجه تهدیدی نسبت به استقلال ایران میدانست. او از اوان خدمت دولتیاش با نفوذ قدرتهای بیگانه، به ویژه بریتانیا مخالفت میکرد. و به منظور محدود ساختن نفوذ بیگانگان از سیاست موازنه منفی پیروی میکرد. ایران میبایست، به جای جانبداری از یک قدرت، بیطرف باقی میماند تا کشور بتواند منافع خود را تأمین کند. (۱۳)
شخصیت سیاسی مصدق عمدتا تا پایان دهه ۱۳۰۰ شکل گرفت. او ایدئولوگ(نظریه پرداز) نبود، اما تا پایان زندگیاش به اصول اساسی آزادی برای مردمش و استقلال برای کشورش قاطعانه وفادار باقی ماند. (۱۴)
وقوع جنگ جهانی دوم باعث بروز مسائل حساسی شد که سرانجام ایالات متحده را تحت تأثیر قرار داد. بیشک در آن زمان اندک بودند آمریکاییانی که فکر خود را به ایران مشغول میکردند، که، اگر عبارت نویل چمبرلن را در رابطه با چکسلواکی به کار گیریم، جای دوری بود. برای آمریکاییان، که تازه بحران بزرگ اقتصادی را پشت سر گذاشته و پس از یک دهه رنج و محنت شدید چشم براه زندگی عادی بودند، خاورمیانه یکی از آخرین جاهایی بود که به آن توجه میکردند.