فیلم توتسی Tootsie با بازی عالی داستین هافمن در نقش مایکل – داستان، نقد و بررسی
مایکل بازیگرخوبیست. کوشا و مستعد. او میتواند نقش هر شخصیتی را در هر سن و سالی با کیفیتی بالا ارائه دهد. مایکل به هنرجوهایش میآموزد نقشی که شبیه به درونیاتشان نیست را بازی نکند چون اگر نتوانند نقش را به بخشی از وجودشان تبدیل کنند، هرگز از پس اجرایش بر نخواهد آمد. به همین دلیل است که مایکل نقشها را به جای روخوانی کردنِ دیالوگها، تحلیل میکند و از درونیات شخصیتها آگاه است. اما در روزگاری زندگی میکند که برای کسی با کیفیتِ کاری او نقشی موجود نیست. از سوی دیگر مایکل حساس است. تن به هر خواستهای نمیدهد و با این که تواناست، هر نقشی را هم بازی نمیکند. این حساسیتها باعث شده به مرور زمان از جانب فیلمسازان تحریم شود.
مایکل قرار است در سریالی عامهپسند، نقش دکتر امیلی کیمبرلی را بازی کند. پیردختری مجرد که اطرافیاناش فکر میکنند چون مردی در زندگیاش نیست، رفتاری مردانه دارد تا این خلاء عاطفی را پوشش دهد. آنچه دیگران میبینند، کاریکاتوری از یک زن که رفتاری مطابق فهم مردها از خود بروز میدهد. همین رفتارِ مردانه برگ برنده مایکل است تا با نزدیک نشان دادنِ شخصیت دروتی و دکتر کیمبرلی کسی را به خودش مشکوک نکند اما پاشنهی آشیل او نیز هست چون مایکل بازیگریست که به طور کامل در نقشهایش فرو میرود. او که فکر میکند این موقعیت میتواند برایاش تجربهی بزرگ بازیگری باشد، به سرعت در مییابد حضور در کالبد یک زن چه پیچیدگیهایی به همراه دارد. موقعیتی که از هر لحظه درگیرِ فیزیک و زیبایی خود بودن شروع میشود و با جنگ روزمره برای حیات در دنیایی که مردها در آن تصمیم گیرندهاند تداوم مییابد. با این حال مایکل گرفتاری دیگری نیز پیدا میکند: همینطور که تصادفی با دوست قدیمیاش سندی وارد رابطه میشود، روزبهروز بیشتر به جولی، هنرپیشه نقش مقابلاش، دل میبازد.
حالا مایکل باید در چندین جبهه پیش رود: برای سندی، مردی باشد که به رابطهاش اهمیت میدهد، برای سریال، دکر کیمبرلیای باشد که به مقابله در برابر دنیای مردانه میپردازد و برای جولی، دورتیِ مهربانی که میکوشد نشان ندهد زیر آرایش و ظاهر زنانهاش، مایکلی وجود دارد که عاشق او شده. او فهمیده شخصیت دوروتی از او باهوشتر است و دکتر کیمبرلی از او ستیزهجوتر. اما ترکیب این دو به مایکل کمک میکند هر روز بیشتر دلِ جولی را بهدست آورد. پس تا جایی پیش میرود که دیگر راه بازگشتی باقی نماند.
با باقیماندن دوروتی، مایکل موفق میشود خودش را همچون بازیگری بزرگ به اثبات برساند و درآمد خوبی کسب کند. اوضاع تغییر کرده. مایکل به عنوان یک مرد برای زنها جذاب نبود، اما حالا زنیست که هم دل زنها را به دست آورده و هم مردها را. جان بخشیدن به دوروتی و دکتر کیمبرلی به شکل همزمان باعث شده، مایکل، زیستن در درون یک زن را تجربه کند. تجربهای که دیگر به بازیگری مربوط نیست بلکه به زندگیاش تبدیل شده است.
در پایان، حال و روز مایکل شبیه همان بازیگرِ دورهگرد در پارک است که میکوشد تعادلاش را حفظ کند اما مجبور است همواره در حال دستوپازدن باشد. مایکل به پیش میرود و تعادل بازیگر را به هم میزند. چون تصمیم خودش را گرفته: شاید دوروتی بودن به مایکل کمک میکرد نزدیک جولی باقی بماند اما این مایکل بودن است که باعث میشود جولی را به دست آورد. عبور از نقش دوروتی، مایکل را تبدیل به مرد جذابی کرده که دیگر لازم نیست خودش را پشت نقشهایش پنهان کند.
توتسی دربارهی اثبات وجود است. دربارهی خواستن و به هدف رسیدن. و داستین هافمن موفق شده با جدیتی باورنکردنی ثابت کند میتواند تبدیل به یک زن شود. تشخیص دادن او به عنوان یک مرد، زیر آن آرایش و لباس، کار سختیست. هافمن با مدد گرفتن از رفتار پرادا و اصول دوروتی و لهجهی ویژهاش، موفق شده مایکل صبور و حساس را به کلی از دیدهی ما پنهان کند. این موضوع را به خصوص زمانی متوجه میشویم که دوروتی به اولین قرار با جولی میرود. دوگانگی رفتار هافمن که در کسری از ثانیه از دوروتی تبدیل به مایکل میشود و بالعکس، نشان از تسلط او به شخصیتهای چندگانهای دارد که در فیلم بازیشان میکند.
در صحنهی پایانی و وقتی هافمن از شخصیتهای زنانهاش جدا شده و دوباره به مایکل تبدیل شده، تازه پی به چرخهی رفتاری او میبریم: مایکل پر شروشور ابتدای فیلم، پس از ازسرگذراندن تجربهی زیستن در کالبد یک زن، به مردی آرام و دوستداشتنی بدل شده. مردی که تجربهی بازیگریاش، ظرافت و توجه به جزئیات زنانه را به رفتار و سکنات مردانهاش افزوده است.
نوشته حسین جوانی